فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

به مناسبت فرخنده میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

نگاهى به مقام قمر بنى هاشم عليه السلام      

 

معناى «كَرَّمْنا بَنى آدَمَ»

مسلّم است كه در عالم هستى، از نظر استعداد، و به تعبير حكما، قوه، هيچ موجودى مانند انسان نيست. براى اثبات چنين قضيه اى نيازى ندارد كه ما براى شناخت ويژگى و موقعيت انسان، به سراغ كلمات حكماى الهى برويم، هر چند كه در اين زمينه حكما انصافاً زحمت كشيده اند و اسرارى را در اين زمينه يافته و بيان كرده اند.

بهترين منبعى كه ما بايد براى شناخت ويژگى اين موجود در عالم خلقت، به آن مراجعه كنيم، قرآن كريم و روايات اهل بيت: است كه انسان شناس هاى كامل و جامعى هستند.

در سور مباركه اسراء، سازنده، خالق و به وجودآورند انسان مى فرمايد: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلًا» «1» خداوند متعال در اين آيه تنها نمى گويد كه انسان را گرامى داشته و او را به عنوان موجودى ارزشمند به حساب آورده است، و من هم به دنبال اين نيستم كه گرامى داشت و باارزش به حساب آوردن انسان را از طرف خداوند متعال روايت و نقد مى كنيم؛ چون گاهى قرآن مطالبى را از قول ديگران نقل مى كند، امّا اين جا و در آيه مى فرمايد: «كَرَّمْنا»، «حَمَلْنا»، «رَزَقْنا» و «فَضَّلْنا»، و در آن چهار حقيقت را بيان كرده و كنار هر چهار حقيقت، ضمير جمع «نا»، قرار داده است. «نا» همان معناى «نحن» را مى دهد؛ «نحن» ضمير جمع است. معناى اين كه خداوند سبحان، با اين كه احد، واحد و فرد است، در اين جاى قرآن، خود را با ضمير جمع مطرح مى كند، آن است كه اين وجود مقدس كه هم حقايق را، هم اسماى حُسنى و صفات عُليا را، به صورت يكجا پيش خود دارد، مى خواهد انسان را گرامى بدارد: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ ». امّا اين گرامى داشتن انسان، به هندس هيكل او مرتبط نيست؛ چراكه هم موجودات عالم، داراى هندس هيكل هستند. كُرات هم هندس هيكل دارند؛ درختان هم هندس هيكل دارند؛ حيوانات هم آن را دارند، و چه بسا كه بعضى از موجودات، زيبايى خاصى را در ظاهر خود دارند، در صورتى كه انسان چنين زيبايى خاصى را در ظاهر خود ندارد، مثل بعضى از عروس هاى دريايى و ماهيان كه انگار پوست طبيعى شان از زيباترين پارچه بافته شده است، آن هم با زيباترين رنگ آميزى كه تماشاگران را به حيرت مى اندازد، ولى هيچ انسانى نقش، رنگ و زيبايى اين پوست را ندارد؛ بلكه خداوند متعال انسان را گرامى داشت، به اين كه به او با ارزش ترين، شيرين ترين، پرمنفعت ترين و سودمندترين گوهر و شى ء باارزشى را كه در اين عالم ساخته و پرداخته، داده است؛ يعنى خداوند در اين شاخه از طبيعت، عقل را قرار داده است؛ چنان كه اگر ما عالم را به منزل يك درخت فرض كنيم و هم موجودات را هم شاخه هاى اين درخت در نظر بياوريم، تنها شاخه اى كه با ارزش ترين ميوه و گوهر در آن قرار داده شده، انسان است؛ خداوند به انسان عقل داد؛ عقلى كه بنا به نقل از جلد اول اصول كافى در باب اول، خداوند سبحان درباره آن فرموده است: وقتى كه آفريده شد، به او خطاب گشت، من مخلوقى محبوب تر از تو نيافريدم، و به عقل فرمود، من هر پاداشى را كه به انسان بدهم و حتى اين پاداش نهايى را كه بهشت و فردوس اعلاست، تنها به خاطر تو است؛ چون عقل را كه از انسان بگيرند، انسان ديوانه اى زنجيرى است، و همين طور به هر كس كه دوزخ بدهم، تنها به خاطر تو، به او دوزخ مى دهم؛ براى اين كه اين انسان به تو خيانت كرده و تو را به كار نگرفته است؛ تو را معطل كرده است؛ تو را با اين عظمتت، گرفتار هفتاد نوع معطلى كرده است: پنيرشناسى، كره شناسى، شيرشناسى و اسكناس شمارى، در حالى كه من تو را در انسان قرار دادم تا او با توسّل به تو، به من برسد؛ به مقام قرب من برسد و در اين عالم، به ارزش ها دست پيدا كند، نه اين كه او بيايد تو را اسير نمايد و پشت خواهش هاى شيطانى پنهان كند و در تاريكى نفس اماره تو را له سازد و من هم ببينم كه ارزشمندترين گوهرم در عالم، به دست انسان دارد، نابود مى شود و من هم در برابر اين نابود كردن، كارى انجام ندهم.

در حقيقت، خداوند متعال مى خواهد به انسان بگويد، اگر سنگى به شيش پنجره خانه ات بزنند، شيشه اى كه با دو سه هزار تومان مى توانى شكسته شدن آن را جبران كنى، داد و فريادت در مى آيد و عربده مى كشى؛ پسر سنگ انداز را مى آورى و به صورتش سيلى مى زنى، و بعد به درب خان آن پسر مى روى و بر سر بابايش داد و هوار مى كشى، يا اين كه اگر كسى تيشه بردارد و يك آجر خانه ات را بيرون بكشد، يا كسى با نوك چاقو كتت را پاره كند، و يا به ماشينت خشى بياندازد، تو مى خواهى زمين و آسمان را به هم بدوزى. آن وقت كسى بيايد يكى از باارزش ترين مخلوقات من را كه به او امانت داده ام تا با آن به من برسد، به اسارت بگيرد و در تاريكى هاى متراكم گناه، آن را گم نمايد و من هم در برابر چنين كارى، هيچ عكس العملى نشان ندهم؛ يعنى من خدايى هستم كه در مقابل نابود شدن ارزش ها، اين قدر بى تفاوتم.

قرآن و روايات، ملاك هم برنامه هاى ارزشى را عقل قرار داده اند، و درجات بهشت، به تناسب درجات عقل است؛ انسان با آن مى تواند، خوب و بد را و حق و باطل را تشخيص و تمييز دهد.

معناى «كَرَّمْنا بَنى آدَمَ »، اين است كه ما بنى آدم را با دادن عقل تكريم نموديم؛ چنان كه اگر عقل را از انسان بگيرند، او ديگر تكليفى ندارد، و خدا هم با او كارى نخواهد داشت؛ خداوند بر هيچ بى عقلى نماز و روزه را واجب نكرده است، و تنها غيرعاقل، جزء حيوانات زنده است.

 

معناى «وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»

 

هر موجود زنده اى در جاى خاصى زندگى مى كند، و آن موجود هم براى ادام حيات خود، از همان جاى خاص مايه برداشت مى كند؛ هيچ وقت، اين ماهى از آن منطق آبى كه در آن زندگى مى كند، بلند نمى شود به داخل شهرها بيايد و آن ماى لازم براى ادام حيات خود را، از داخل شهرها بگيرد؛ زيرا اگر ماهى از آب بيرون بيفتد، مى ميرد؛ همين طور است اگر پرندگان هوايى بى پر بشوند؛ چون آن ها فضاى معينى براى زندگى دارند؛ حيوانات صحرايى هم فضاى معيّنى براى حياتشان دارند؛ حيوانات جنگلى هم فضاى معينى براى زندگى شان دارند؛ اما انسان اين قدر ارزش دارد كه تمام بر و بحر را براى او قرار دادند، و هم جاده هاى زمين و دريا را بر روى او باز كردند تا در هر فضايى كه بخواهد، برود زندگى كند. اكنون فضانوردان چندين ماه به آسمان مى روند و در آن جا مى مانند. اگر انسان بخواهد در دريا زندگى كند، مى تواند مدتى طولانى بر روى اسكله ها وكشتى هاى بزرگ زندگى كند؛ همين طور انسان مى تواند در جنگل، صحرا و كوير زندگى كند. و به طور كلى خداوند مى گويد، ما براى انسان، همه جا را جاى زندگى قرار داديم و در همه جا او مى تواند از هم امكانات آن مكان استفاده كند؛ يعنى سفر زندگى، براى او عام است، و براى ديگر موجودات، خاص است؛ جاى ماهى، آب است؛ چنان كه جاى پرنده هم هواست؛ همين طور جاى چرندگان هم بيابان هاى آفريقا و كويرهاى عرب است؛ جنگل هم جاى شير، گراز، خوك و از اين قبيل حيوانات است؛ اما همه جاى خشكى و دريا، جاى زندگى انسان است.

 

معناى «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ»

 

من پروردگار، هم موجودات زنده در دنيا را در خوراك آزاد گذاشتم تا هرچه از حرام و حلال مى خواهند بخورند؛ سگ كه مى ميرد، لاش آن را پرندگانى، چون: كركس مى خورند، و چنين غذايى، خيلى براى آن ها خوشمزه است. آن ها لاش گرگ و شير را هم مى خورند؛ چنان كه سگ هم لاش شير را مى خورد. سگ استخوان خشك خوك و يا سگ ديگر را مى خورد و برايش فرقى هم نمى كند. خلاصه، خداوند متعال تمام موجودات زنده را در نجاست خوارى، مردارخوارى و حرام خوارى آزاد گذاشته و آن ها در خوردن چنين چيزهايى آزادند. تنها موجوداتى كه خداوند متعال رزق طيب براى آن ها قرار داده، بنى آدم است. آن ها بايد بر سر سفره اى تميز بنشينند؛ چون آن ها موجودى ويژه اند، بايد سر يك سفره پاك بنشينند. خوراك گوشت بنى آدم، مخصوص است، در حالى كه گوشت سگ را سگان ديگر، خرس ها و گرازها مى خورند. گوشت گراز هم خوراك شير است؛ چنان كه گوشت شير هم خوراك سگ است؛ ولى خداوند خوراك انسان را گوشت چهارپايان و بهيمه الانعام قرار داده، گوشت پاكيزه اى كه نسبت به اخلاق انسان مضر نيست؛ نسبت به عقل او ضررى ندارد؛ نسبت به خطوط زيباى الهى كه در روان او موجود است، ضررى نمى رساند.

«وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ »، چه طيبات ذاتى باشند و چه طيبات عرضى، فرقى نمى كند، و تنها بايد حلال بودن و طيب بودن غذا، سر سفره انسان رعايت شود: «يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً.» «2»؛ چون خداوند متعال خوردن حلال آلوده را هم براى انسان حرام كرده است.

اگر در آبگوشت يك قطره خون افتاد، ما بايد آن را دور بريزيم. اين ريختن هم اسراف نيست؛ زيرا خوردن چنين آب گوشتى حرام است؛ همين طور اگر در هجده كيلو روغن آب شده در حلب، يك فضل موش افتاد، خداوند راضى نيست كه يك ذر آن در بدن ما انسان ها بيايد؛ چون چنين روغنى نجس و حرام است؛ براى اين كه توى انسان، مهمان ويژ منِ پرودگار در اين عالم هستى؛ توى انسان، موجود خاص من، در اين عالم هستى؛ تو مصداق «كَرَّمْنا» ى من هستى و بقيه موجودات چنين نيستند؛ تو مصداق «حَمَلْنا» هستى و مى بينى بقى حيوانات چنين نيستند. اگر حيوانى دريايى باشد، بايد در دريا زندگى كند، و اگر حيوانى صحرايى باشد، بايد در صحرا زندگى كند و اگر حيوانى هوايى باشد، بايد در هوا زندگى كند، و اگر حيوانى جنگلى باشد، بايد در جنگل زندگى كند، ولى هم خشكى و هم دريا، جاى زندگى توست. من به توى انسان قدرت پيمودن اقيانوس ها را دادم. ساخت اين كشتى هاى پانصد هزار تنى، كار تو نيست؛ كار مغز تو است كه ساخت فكر من است، پس ساخت كشتى در واقع، كار من است، و اگر به كشتى اجازه ندهم كه در اين دريا باشد و راه برود، اين بار پانصد هزار تنى را كه زير آن، شُل ترين مايع است، دهن باز مى كند، و اين كشتى به اعماق آن فرو مى رود.

در نتيجه، ساخت كشتى هم مربوط به فكر من است؛ چون مغزى كه دربار ساخت آن فكر مى كند، متعلّق به من است. من خداوند اين مغز را به توى انسان دادم؛ تخت كشتى را من به تو دادم؛ آهن و ميخ اين كشتى را من به تو دادم؛ راه هماهنگ كردن اين اجزاء را من به تو دادم. خلاصه، ساخت كشتى كار تو نيست؛ توى انسان، استقلالى در اين امور ندارى؛ چون تو مهمان ويژه اى هستى، من اين قدر به تو فضا دادم.

«الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراهِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِث » «3»،

من پروردگار، هر چيزى را كه آلوده است، حرام كرده ام. حتى بعضى از مراجع فعلى ما، و البته، مراجع گذشت ما و فكر مى كنم من فتواى صد و ده نفر آن ها را ديده باشم كه به حرمت كشيدن ترياك فتوا داده اند؛ چون دود آن را از خبائث مى دانند؛ چرا اين دود ترياك، حرام است؛ چون خداوند اين دود خبيث را براى مهمان ويژه اش نپسنديده است.

بعضى از مراجع فعلى ما، محض ارزش انسان كه بايد از خبائث دور بماند، به طور علنى، سيگار را هم حرام مى دانند و به آن فتوا مى دهند و مى گويند، دود سيگار هم از خبائث است. شماى انسان، مهمان ويژ پروردگار هستيد؛ شما مصداق «رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ » هستيد؛ شما نبايد دود بخوريد و اين خوردن، حرام است.

اين حقايق را بايد از بيدارانى كه حقيقت را مى بينند، پرسيد. زمانى واعظى از زنجان مى آمد، البته، گاهى، و نه هميشه. من او را نديده بودم. فكر مى كنم آن موقع من تازه به دنيا آمده بودم و چند سالم بود كه او از دنيا رفته بود، ولى من هم در همدان و هم در تهران، پامنبرى هاى فهيم او را ديدم كه هم اين افراد مُردند و هم كسانى كه به آنها خيلى مربوط بودند و با آن ها همسفر مى شدند. من اين دو طايفه را ديدم. به شهادت اين دو طايفه، از اين خطيب براى من خاطراتى نقل شد، از جمله اين كه نام اين خطيب حاج ملا آقاجان بود؛ وقتى مصيبت مى خواند، نه تنها ديد مردم را مى گرياند، بلكه تمام در و ديوار را هم به گريه مى انداخت و خود او هم دگرگونى هاى مختلفى پيدا مى كرد. در مجلس هم تصرّف مى كرد و نمى گذاشت چشمى بى گريه بماند و چشم خشك را راه مى انداخت. وقتى ملا آقاجان در يك جا منبر داشت و كسى هم از اخلاق او مطلع نبود، در حالى هزار نفر هم پاى منبر او بودند، در اوج منبر، و يا در اوج مصيبت، تا يك نفر كبريت به سيگار مى زد، فوراً سخن خود را در منبر قطع مى كرد و از منبر پايين مى آمد و مى گفت، فرشتگانى كه اجازه گرفته بودند، در مجلس ابى عبدالله (ع) شركت كنند، با روشن شدن سيگار، رفتند، من هم ديگر نمى توانم منبر را ادامه بدهم. مستمع هاى خوب من رفتند.

انسان ارزش دارد، براى اين كه «رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ».

 

معناى «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلًا»

 

مى خواهم دربار جمل چهارم و فهم از اين جمله سخن بگويم. من قبل از اين كه جمل چهارم را بخوانم، مى خواهم با يقين و با قاطعيت بگويم، كلم «كثير» در اين آى قرآن، به معناى كل است، نه به معناى بسيار. به دليل اين كه خدا در قرآن وقتى كه دربار شيطان بحث مى كند، مى گويد: «وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ » «4»: اكثر شياطين دروغگو هستند؛ معناى اين سخن، بنابر اين كه «كثير» به معناى بسيار باشد، اين خواهد بود كه ما شيطان راستگو هم داريم؛ كسى كه راستگو باشد، ديگر شيطان نيست. وقتى خداوند شيطان را لعنت كرده، به اين معنا خواهد بود كه بعضى از راستگوها را لعنت و رجم كرده است، در حالى كه خداوند سبحان، راستى را كه لعنت نمى كند؛ راستى را كه رجم نمى كند؛ راستى را كه به جهنم نمى برد. خداوند در برابر گفت شيطان در گمراه نمودن انسان ها از راه راست، قسم خورد كه من توى شيطان و پيروانت را همگى به جهنم مى برم «5»؛ يعنى خداوند هم شياطين را به جهنم مى برد، پس اين جا هم كلم «كثير»؛ به معناى كل است، پس معناى آيه، اين نيست كه ما بنى آدم را بر كثيرى از آفريده ها برترى داديم؛ بلكه اين است كه بنى آدم را بر هم آفريده هايمان برترى داديم. مضمون آيه، از اين قرار مى شود كه اول من پروردگار هستم و بعد انسان است، و بعد هم باقى موجودات، و توى انسان، وسط بين من خدا و هم موجودات هستى؛ توى انسان بعد از من هستى و فوق هم مخلوقات.

وقتى توى انسان اين موقعيت را شناختى و خودت را فهميدى و دانستى، خواهى ديد، در برترى، اول خدا قرار دارد، و بعد انسان، و بعد جهان با هم موجوداتى كه دارد، هر كس كه مى خواهد باشد، مى خواهد اين كس جبرئيل (ع) باشد، و يا ميكائيل (ع)، و يا اسرافيل (ع)، و يا عزرائيل (ع)؛ مى خواهد اين كس از ملائك عرش باشد، و يا از ملائك حول عرش. در هر حال، اول خدا برتر است، بعد انسان، و بعد ساير موجودات.

حالا وقتى مى آيم به سراغ اين انسان ها، مى بينيم كه برخى از انسان ها، نسبت به برخى ديگر از انسان ها برترى دارند؛ يعنى اين گونه نيست كه مجموع حقايقى كه عبارت هاى «كَرَّمْنا»، «حَمَلْنا»، «رَزَقْنا» و «فَضَّلْنا» بيان مى كنند، نسبت به هم انسان ها يكسان باشند؛ چراكه در رأس هم انسان ها، انبياء و ائمه: قرار دارند.

از اين جا به بعد بحث را، بايد بهتر در آن دقت كرد. كسى نگويد، چرا در روز تاسوعا شما سراغ اين بحث رفته ايد؟ اتفاقاً مى خواهم بگويم، من دارم بحث روز تاسوعا را مطرح مى كنم، بحثى نو، زنده و تازه كه تاكنون از كسى شنيده نشده است.

طبق حياتى كه قرآن بيان مى كند، در ميان مجموع انسان ها، انبياء و ائم طاهرين:، برترين هستند. در ميان انبياء هم نسبت به همديگر برترى وجود دارد كه ديگر در داير وجودى خود آن ها مطرح است: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ » «6»، در اين آيه، خداى متعال مى گويد كه در انبيا، عده اى بر برخى ديگر از آن ها برترى دارند؛ پنج تاى از آن ها بر صد و بيست و چهار هزار نفر برترى دارند: نوح، ابراهيم، موسى عيسى: و پيغمبر (ص). در اين پنج نفر، يك نفر بر همه برترى دارد كه پيغمبر است. پس او برترين انسان است. ديگر چه كسى هم سنگ پيغمبر (ص) است.

آيا ابراهيم چنين است؟ بايد بگويم، نه، اين پنج پيامبر با هم، برتر از هم پيامبران هستند. از در آن پنج تا هم فاكتورگيرى شده، و يك نفر نسبت به هم آنان، برتر است.

 

على (ع) جان پيامبر (ص)

 

كسى از پيامبر اكرم (ص) مى پرسد شما در اين برترى بر صد و بيست و چهار هزار پيامبر، آيا شريك هم دارى؟ قرآن در جواب او مى گويد: بله، يك نفر در اين برترى بر كلّ انبياء، با توى پبامبر شريك است، كسى كه من از طرف خدا از او تعبير مى كنم به جان تو: «نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ » «7» كه فردا ديدند پيامبر راستگو كه گفته بود، هم فرزندانمان را براى مباهله مى آوريم و لفظ فرزند را به صورت جمع آورده بود، بعد تنها دو فرزند را آورده، و با اين كه گفته بود، تمام زنان ما را مى آوريم، و بعد ديدند، او تنها يك خانم را به نام فاطمه (س) آورده؛ همين طور گفته بود، تمام جان هاى مان را مى آوريم، بعد ديدند اين پيغمبر راستگو با خود فقط على را آورده است؛ يعنى حسن (ع) و حسين (ع) من، همه فرزندانش هستند، و زهرا (س) به تنهايى، هم زنانش است، و على هم به تنهايى همه جان هايش هست، پس به دليل اين آيه، على (ع) از هم انبياء به طور يقين، برتر است و در آن، شكى هم وجود ندارد. پس پيامبر اكرم (ص) و على (ع)، برترين است، و پيامبر اكرم (ص) نمى توانست بى على زندگى كند. پيامبر اكرم (ص) با به وصلت در آورن دختر خود براى على (ع)، زمينه به وجود آمدن يازده امام معصوم: ديگر را به وجود آورد. بدون وصلت با على (ع)، اين يازده امام از هيچ كس ديگر به وجود نمى آمدند؛ چون يازده امام در خزان وجود على (ع) تعبيه شده بود. در بيست و سه سال رسالت خود هم اعلام كرد، يك نفر از امت من، در قيامت نمى تواند بى امضاى على (ع) از صراط رد بشود. از پيامبر اكرم (ص) نقل شده و ناقل هم امام رضا (ع) است كه خداى عزّ و جلّ گفت: «وَلَايَهُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ حِصْنِى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِى أَمِنَ مِنْ عَذَابِى» «8»

همين طور پيامبر اكرم (ص) اعلام كرد، هر انسانى از دنيا برود و على (ع) از او راضى نباشد، آمرزيده نخواهد شد. «9» نيز حضرت اعلام كرد: خداى متعال سه هزار تا اسم دارد كه هزار تاى آن ها را پيش مردم گذاشته و در دعاى جوشن كبير، آن ها را آورده، و هزار تاى آن ها را به انبيا تعليم داده است كه آنان آن اسامى را به مردم نگفتند، و هزار تا از آن اسامى را هم به خود اختصاص داد و به انبيا هم خبر نداد، و ما حالا از اين سه هزار اسم خبر داريم.

خداى متعال در ازل كه مى خواست خود را نامگذارى كند، از اين سه هزار نام، اولين نامى كه براى خود انتخاب كرد، على بود: العلى العظيم. «10»

 

مقام قمر بنى هاشم (ع) از زبان حسين (ع)

 

يك بار ديگر آنچه گفته شد، را مرور مى كنيم:

1. تكريم نموديم انسان را، نه ديگران را؛

2. حمل نموديم، اين موجود را؛

3. از پاكيزه ها روزى داديم اين موجود را؛

4. اين انسان را بر همه موجودات برترى داديم و گفتيم كه منظور از «كثير» در آيه، معناى كل است؛

5. در ميان انسان ها هم گفتيم كه صد و بيست و چهار هزار پيامبر و امامان برترين هستند، و در ميان آنان هم پنج اولوالعزم وجود دارند كه برترين هستند، و در ميان اين پنج اولوالعزم هم پيامبر اكرم (ص) برترين است و على (ع) نيز در اين برترين بودن، با او شريك است.

سخنم را به طور خلاصه يك بار ديگر بيان مى كنم تا آنچه شنيده ايد را يك بار ديگر مرور كنيد. آنچه گفته شد، بحثى قرآنى خالصى بود كه مستند هم سخنانش هم آيات بود. روايتى هم اگر گفته شد، مرتبط به آيات بود. از ميان هم هستى، فقط به على (ع) نگاه كنيد. وقتى در آين ذهن خود، به على (ع) نگاه كرديد، قلب و مغز شما كاملًا متوجّه على (ع) خواهد شد. حضرت على (ع) با آن عظمتى كه داشت، در ماجرايى، خطاب به حسين (ع) گفت: «فداك أبوك» «11»: پدرت على فدايت.

آن وقت در همين يك و دو ساعت مانده به غروب روز تاسوعا، اين حسين (ع) به قمر بنى هاشم (ع) گفت: من فدايت!

مدرك اين حرف كجا است؟ آرى، من فداى قلمى بشوم كه اين جمله را نوشت: ابى عبدالله (ع) به قمر بنى هاشم (ع) گفت: «بنفسى انت»: حسين قربانت برود. آن دستى كه اين سخن را نوشته، دست شيخ مفيد در كتاب ارشاد است «12»، قلم يكى از بالاترين علماى شيعه كه اهل سنت هم او را قبول دارند. به راستى، چه كسى مى تواند بهتر از حسين (ع) مقام قمر بنى هاشم (ع) را بفهمد؟

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1) 1. اسراء: 70: به يقين فرزندان آدم را كرامت داديم، و آنان را در خشكى و دريا [بر مركب هايى كه در اختيارشان گذاشتيم ] سوار كرديم، و به آنان از نعمت هاى پاكيزه روزى بخشيديم، و آنان را بر بسيارى از آفريده هاى خود، برترى كامل داديم.

(2) 1. بقره: 168: اى مردم! از آنچه [از انواع ميوه ها و خوردنى ها] در زمين حلال و پاكيزه است، بخوريد.

(3) 1. اعراف: 157: همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر «ناخوانده درس» كه او را نزد خود [با همه نشانه ها و اوصافش ] در تورات وانجيل نگاشته مى يابند، پيروى مى كنند پيامبرى كه آنان را به كارهاى شايسته فرمان مى دهد، و از اعمال زشت بازمى دارد، و پاكيزه ها را بر آنان حلال مى نمايد، و ناپاك ها را بر آنان حرام مى كند

(4) 1. شعراء: 223.

(5) 1. اشاره به آى هشتاد و پنجم سور ص «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ»

(6) 1. بقره: 253.

(7) 1. آل عمران: 61.

(8) 1. شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام ج 2، ص 136، حديث 1.

(9) 2. المحاسن، ج 1، ص 89 از پيامبر اكرم 6 نقل كرده است: التَّارِكُونَ وَلَايَهَ عَلِىٍ 7 الْمُنْكِرُونَ لِفَضْلِهِ الْمُظَاهِرُونَ أَعْدَاءَهُ خَارِجُونَ عَنِ الْإِسْلَامِ مَنْ مَاتَ مِنْهُمْ عَلَى ذَلِكَ. هم چنين على بن يونس نباطى بياضى، الصراط المستقيم، ج 2، ص 57، در حديثى از پيامبراكرم 6 نقل كرده است: فإن رضا على رضا الله و غضبه غضب الله ...

(10) 1. الكافى، ج 1، ص 113، حديث، در حديثى از امام رضا 7 آورده: فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا.

(11) 1. ابن ابى حديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 253.

(12) 2. الإرشاد، ج 2، ص 90: قال له العباس بن على رحمه الله عليه: يا أخى أتاك القوم فنهض ثم قال: يا عباس! اركب بنفسى أنت يا أخى.

 

 

 مطالب فوق برگرفته شده از 

کتاب : نگاهى به مقام قمر بنى هاشم عليه السلام      

نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اگر نیازمندید هم انفاق کنید
نمازشب و نوافل
سيري در قرآن و قرآن پژوهي (2)
ارتباط میان مسئولیت اخلاقی و مسئولیت فقهی!
رمضان، بهترین فرصت برای طهارت روح
فرهنگ عاشورا وامام حسین(ع) مرکز ثقل اصول دين
بخشنده ترین مردم در نگاه امام حسین علیه السلام
چهره امام حسين(ع)
تمام شب در عبادت
عظمت شب قدر

بیشترین بازدید این مجموعه

مرجع بزرگ تقليد علامه ميرزا محمد حسين ناييني (ره)
استقامت زن در عفت و پاک دامنی
قابل توجه زنان آزاردهنده به همسر
دشمنى با جبرئيل دشمنى با خداست‏
ارتباط میان مسئولیت اخلاقی و مسئولیت فقهی!
الگویی برای دختران نخبه
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
صدقه عامل دفع بلا
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^