فارسی
سه شنبه 28 فروردين 1403 - الثلاثاء 6 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
90% این مطلب را پسندیده اند

حكومت اميرمؤمنان‏ (ع)

حكومت اميرمؤمنان‏ (ع)

پس از آن كه عثمان به خاطر خلاف هاى كارهاى فراوانش، و تشديد حكومت عربى در برابر حكومت اسلامى كه بخش عمده آن با طرح عمر پايه گذارى شده بود، و مسلط كردن بنى اميه بر مردم و واگذارى پست هاى كليدى به آنان به دست اصحاب پيامبر و مردم ناراضى و خشمگين كشته شد، مردم براى بيعت با اميرمؤمنان هجوم كردند، و حضرت حجت را بر خود تمام ديد، به ناچار حكومت را پذيرفت.

امام به دو كار بسيار مهم و اساسى همت گماشت، بيرون راندن هواپرستان از بدنه حكومت، و واگذارى پست ها و مقام ها به دست اهل ديانت و عدالت.

اولين و آخرين هدف امام از قبول حكومت فرو ريختن حكومت عربى و دولت سلطنتى، و بپاكردن حكومت اسلامى بود، تا سفره ظلم برچيده شود، و بساط عدالت گسترده گردد.

قانون اساسى حكومت او قرآن، و محصولات وحى، و روش انبياء و سنت پيامبر، و نتايج دانش و بينش و بصيرت خود او بود.

 

پيش از او جز اندك مدتى در زمان سليمان مردم مزه عدالت را نچشيده بودند، و بعد از او هم تاكنون رخساره زيباى عدالت در حكومت ها ديده نشده است.

روش حكومت او همان است كه در عهد نامه مالك اشتر به تفضيل بيان كرده، كه متأسفانه مفاد آن تاكنون از طرف هيچ حكومتى به اجرا گذاشته نشده!

او وقتى زمام حكومت را به دست گرفت جز اجراى حق و عدالت در نظر نداشت، او از احدى در حكومتش حساب نمى برد، و با كسى روى دربايستى نداشت، قلدران در زمان حكومت او به اجراى قدرتشان طمع نمى كردند، و ضعيفان از رسيدن به حقشان دلسرد و مأيوس نبودند.

 

او در حكومتش جز جلب خوشنودى و رضاى خدا را نظر نداشت، زور نگفت، و اعمال زور نكرد، قدرتش ضامن امنيت، آزادى، رفاه، و خير دنيا و آخرت مردم بود، هزاران افسوس كه مردم داخل كشور قدر دان آن حكومت حكيمانه و دولت صد در صد اسلامى نبودند، سه جنگ ظالمانه برضد او بپا كردند، و با او به گونه اى رفتار نمودند كه بارها مرگش را از خدا خواست.

جملى ها كه سرانشان چهره اى حق به جانب داشتند، و صفينى ها كه در مكر و حيله و مشتبه كردن حق به باطل از روباه مكارتر بودند، و نهروانى ها كه دچار جهل مركّب و كج فهمى شديد از دين بودند، مزاحمت هاى فراوانى براى او به وجود آوردند، او را راحت نگذاشتند ا درياى بى ساحل علمش را از آسمان قلبش هم چون باران بهاران بر مردم كره زمين ببارد، و پرونده دانش را در هر زمينه اى باز كند، و به او مهلت ندادند تا طعم عدالت را در پنج قاره فراگير كند، و انسان را از مفاسد نجات داده به ساحل صلاح و سداد و كرامت برساند.

با اين همه در آن وقت كم و زمان اندك، و مدت محدود بهترين الگو و سرمشق را براى حكومت بر مردم رقم زد، و آنچنان در مملكت دارى حجت حق را بر حكومت ها تا قيامت تمام كرد كه براى هيچ حاكم و كارگزار، استاندار و فرماندارى در پيشگاه حق در عرصه قيامت جاى عذرى باقى نگذاشت.

 

نمونه هائى از عدالت و قسط در حكومت و روش اميرمؤمنان

در سال هشتم هجرى كه شهر مكه به دست با كفايت پيامبر اسلام و اهل ايمان فتح شد، و بيت رب از معبودان باطل خالى گشت، رسول خدا براى نابود كردن بت پرستى و ويران كردن بت خانه هاى اطراف شهر مكه، براى هدايت مردم جمعيت هاى تبليغى گسيل داشت.

گروهى به فرماندهى خالدبن وليد براى ارشاد قبيله جذمية بن عامر به سرزمين آنان رفت، ولى برخلاف فرمان پيامبر اسلام كه دستور داده بود از هر گونه خون ريزى، جنگ، و درگيرى اجتناب شود، خالد با ترفند و حيله قبيله را خلع سلاح كرد و عده اى را كشت، پيامبر اسلام كار خلاف شرح و اخلاق ظالمانه خالد را محكوم و اميرمؤمنان را براى رسيدگى به آن جنايت سنگين به سوى قبيله فرستاد.

امام هنگامى كه به منطقه بنى جذميه رسيد ديه شرعى و قانونى همه مقتولان را پرداخت، و ديه مجروحان را نيز به آنان عنايت فرمود، و همه خسارت هاى مالى را جبران كرد، سپس قيمت چيزهاى كم ارزش و حتى كاسه هاى چوبينى كه براى آب خوردن سگ ها به كار گرفته مى شد پرداخت، آنگاه به آنان خطاب فرمود:

ممكن است در اين حادثه اموالى از شما تلف شده باشد كه از آن ها غفلت داريد، لذا مبلغ ديگرى را به همين منظور به آنان پرداخت تا به زيان ديدگان داده شود.

چون با نيروى اعزامى به محضر پيامبر بازگشت، رسول خدا از آن معدن كرامت و انسان عادل و عدالت پيشه استقبال نمود و همه كارهاى او را نسبت به قبيله بنى جذميه ستود و خالدبن وليد را سرزنش و از اعمال او در پيشگاه حق بيزارى جست. «1» اميرمؤمنان در اجراى حق، و برقرارى عدالت نسبت به كسى حتى نزديك ترين اقوامش اغماض و سهل انگارى نداشت.

على بن ابو رافع وزير دارائى حكومت اميرمؤمنان مى گويد: در ميان اموالى كه به عنوان بيت المال از بصره به كوفه منتقل شد گردنبند طلائى وجود داشت، يكى از دختران امام در روز عيد قربان آن را به مدت سه روز به شرط عاريه مضمونه مردوده از من گرفت، وقتى امام از اين مسئله خبر يافت فرياد زد هر چه زودتر ابو رافع را نزد من حاظر كنيد!

 

امام به او فرمود: تو در مقام خيانت به مسلمانان هستى!

عرضه داشتم: يا اميرالمؤمنين پناه به خدا كه من به مسلمانان خيانت كنم!

فرمود با چه دليلى و به چه حقى گردنبندى را كه متعلق به همه مسلمانان است بدون اذن من و آنان به دختر من واگذار كردى؟!

گفتم: او دختر شماست و من به عنوان امانت مضمونه و مردوده آن را به مدت سه روز به او تحويل دادم، و خود نيز از مال خود آن را ضمانت كردم، و متعهدم كه آن را سالم و صحيح به بيت المال بازگردانم.

فرمود همين امروز گردن بند را به جايش برگردان و هشدار كه چنين كارى دوباره تكرار شود، كه در صورت تكرار تو را به شدت تنبيه مى كنم و اين را هم بدان اگر فرزندم بدون قيد عاريه مضمونه مردوده آن را برده بود نخستين زن هاشمى بود كه دستش را قطع مى كردم.

ابو رافع مى گويد: هر چه زودتر آن امانت را پس گرفته به خزانه دولت بازگرداندم. «2» معاويه در حدود بيست و سه سال پيش از حكومت اميرمؤمنان از جانب عمر و عثمان استاندار شام بود، وقتى مهار حكومت در دست الهى اميرمؤمنان قرار گرفت او را از آن مسئوليت عزل نمود، معاويه در ضمن نامه اى به اميرمؤمنان نوشت:

«قد كنت سألتك الشام على ان تلزمنى لك بيعة وطاعة فابيت ذلك عنى:»

من از تو خواستم كه حكومت بر شام را براى من بگذارى، تا من نيز اطاعت خود را از تو گردن گيرم و از مردم اين منطقه براى تو بيعت بگيرم ولى اين مطلب را از من نپذيرفتى.

 

گروهى از ياران و اصحاب حضرت از اميرمؤمنان درخواست نمودند كه براى مدتى معين معاويه را در فرمان روائى بر شام مهلت دهد، آنگاه كه حكومت حضرت تثبيت شد او را عزل كند، حضرت در پاسخ خواسته يارانش فرمود:

«اتأمرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟»

آيه به من دستور مى دهيد از راه ستم كردن بر كسانى كه زمامدار آنان شده ام يارى بخواهم؟ «3» آيا چينن حاكم عادل و چنين حكومتى را در جهان امروز سراغ داريد، آيا حاكمى حاضر است اطرافيان و اقوام و دوستانش را كه در بدنه حكومت او به ستم گرى و غارت بيت المال مشغول است معزول نمايد و به جاى آنان مردمى متعهد، با تقوا و عاشق عدالت قرار دهد؟!!

نجاشى عاشق و خدمتگذار اميرمؤمنان در ماه مبارك رمضان شراب خورد و بدمستى كرد، امام به دستگيرى او همت گماشت، و هشتاد تازيانه به عنوان حدّ شرابخوارى به او زد، و سپس وى را به زندان انداخت، و فرداى آن روز بيست تازيانه ديگر به او زد!

چون از علت بيست تازيانه از او پرسيد فرمود اين تعداد به كيفر شكستن حرمت ماه رمضان بود.

طارق بن عبدالله كه از بستگان نجاشى بود خدمت امام عرضه داشت، ما تصور مى كرديم نزد تو از مكانت و جايگاه خاصى برخورداريم و با مخالفان شما تفاوت داريم، كار امروز شما درباره نجاشى ثابت كرد كه دوست و دشمن در مسئله حدّ و كيفر نزد تو مساوى هستند و ما مجبوريم براى حفظ آبرو به معاويه بپيونديم، حضرت فرمود اى برادر بنى نهد نجاشى شراب نوشيد و او يكى از مسلمانان است و كيفرش همان بود كه چشيد.

آرى حاكم موحد و مسئول و با تقوا در چنين امورى تبعيض قايل نيست، همه را در اجراى عدالت مساوى مى نگرد و در اين زمينه اهل ملاحظه و تعصب قبيله اى نيست.

امام به طور شگفت آورى پاى بند به قانون حق بود، و از اجراى آن در زمان قدرت و حكومتش تحت هيچ شرطى امتناع نداشت، او ضابطه مى شناخت نه رابطه، ضابطه را زمينه اجراى عدالت مى دانست و رابطه را سبب دورى از حق.

اهل تقوا و امانت و زهد و تعهد را در حكومتش به كار مى گماشت و از انتخاب كسانى كه لياقت و شايستگى نداشتند جداً پرهيز مى كرد، و هنگامى كه احساس مى كرد صاحب منصبى فاقد شرايط لازم است بدون معطّلى او را از كار بركنار مى كرد.

 

او با صداى رسا اعلام مى كرد:

«ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامرالله فيه:» «4»

اى مردم كسى براى عهده دار شدن مسئوليت شايسته تر است كه در قدرت و مايه معرفتى از ديگران ممتازتر باشد.

هنگامى كه طلحه و زبير كه از خويشان نزديكش بودند، و خدمات آنان براى پيشرفت اسلام و در ميدان هاى جنگ بر همه معلوم بود، دو منطقه بزرگى از عراق يعنى كوفه و بصره را از آن حضرت، درخواست كردند كه يكى استاندار كوفه و آن ديگر حاكم بصره شود به آنان فرمود:

«ارضيا بقسم الله لكما، حتى ارى رأيى، و اعلما انى لااشرك فى امانتى الا من ارض بدينه و امانته من اصحابى:» «5»

به آنچه خداوند نصيب شما نموده راضى باشيد، تا من فكر كنم، و بدانيد كه من كسى را شريك حكومت خود نمى كنم، تا از دين و امين بودن او مطمئن باشم.

به راستى چه غوغائى در عدالت اميرمؤمنان است، خويشاوندى را در مسئوليت دادن به هيچ مى گيرد، و شرط واگذارى منصب را دين و امانت اعلام مى كند، و در وجود طلحه و زبير شايستگى منصب پذيرى نمى بيند وبى ملاحظه آنان را از اين كه منصب به آنان بسپارد طرد مى كند.

«على (ع) در تدبير و سياست، در علم و عمل، در سوز و گداز، در توجه به مردم به ويژه تهيدستان و يتيمان و در مسئله حكومت و زمامدارى مرد بى نظيرى بود، و در مسائل مالى و معاش اولًا كمال احتياط را مراعات مى كرد و ثانياً ديگران را بر خود مقدم مى داشت، از سخنان آن حضرت است كه مى فرمايد:

من در زمان ازدواج با فاطمه زهرا هيچ نداشتم و حتى فرشى كه روى آن استراحت كنيم، ولى در همان تاريخ از مال دنيا به اندازه اى در اختيارم بود كه اگر صدقه و بخششم را به خانواده هاى بنى هاشم تقسيم مى كردند همه را بس بود. «6»

 

اين كلام نشان مى دهد كه مولاى متقيان از امكانات مالى برخوردار بود، ولى همه را براى پيشرفت اسلام و دستگيرى از يتيمان و تهيدستان هزينه مى كرد.

در بخشى از نامه اى كه به استاندارش در بصره نوشته مى خوانيم:

«ولوشئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذاالعسل و لباب هذاالقمح، و نسائج هذاالقزّ ولكن هيهات ان يغلبنى هواى ...» «7»

اگر مى خواستم هر آينه مى توانستم به عسل مصفى و مغز گندم و بافته هاى ابريشم دست پيدا كنم ولى چه دور است كه هواى نفسم بر من چيره شود.

او با اين فراز اعلام مى كند: كه من قدرت و تمكن مالى دارم و مى توانم در بالاترين و بهترين عرصه رفاه زندگى كنم ولى ملاحظه امكانات محدود مردم، و گرسنگى گرسنگان در حجاز و يمامه، و دردآشنائى و هم سوزى با آنان مرا مكلف مى كند كه ساده و بدون تكلف زندگى كنم.

اگر پرسيده شود چرا اميرمؤمنان زندگى و معيشتش برابر با پائين ترين طبقات اجتماع بود؟ بايد پاسخ داد: على (ع) الگوى انسانيت در همه دورها براى آحاد مردم است، او بايد در كليه مقياس ها و معيارها به عنوان سرمشق ديده شود، به ثروتمندان نشان دهد كه چگونه مى توانند يتيم نوازى كنند.

و به داد محرومين و مستمندان برسند، و به بى بضاعت ها و مستمندان و تهيدستان نيز بنماياند كه چسان با بى چيزى و ندارى دست و پنجه نرم كنند، و در برابر انواع مشكلات زندگى صبور و بردبار باشند و خم به ابرو نياورند، و با ديدن زندگى محقرانه و بسيار معمولى اميرمؤمنان نسبت به آنچه دارند سپاس گذار باشند و مبادا سر از كفر و ناسپاسى در آورند او مى فرمود:

«ان الله فرض على ائمة الحق ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبع بالفقير فقره:» «8»

خداوند بر پيشوايان حق واجب نموده، زندگى خود را هماهنگ زندگى ضعيف ترين افراد زيردست خود قرار دهند تا تهيدستى بر آنان فشار نياورد و آنان را نگران نسازد.

 

و در فرازى ديگر مى فرمايد:

«لعل بالحجاز او اليمامة من الاطمع له فى القرص ولاعهد له بالشبع اوابيت مبطانا و حولى بطون غرثى واكباد حرى ... أاقنع من نفسى بان يقال اميرالمؤمنين ولا اشاركهم فى مكاره الدهر:» «9»

شايد در حجاز و يمامه كسى باشد كه براى او اميدى به يك قرص نان نيست، و سيرى شكم را به ياد نداشته باشد، يا آن كه شب را با شكم سير صبح كنم در حالى كه در اطرافم شكم هاى گرسنه و جگرهاى سوزان باشد؟! ...

آيا به اين قناعت كنم كه به من اميرمؤمنان گفته شود ولى در سختى هاى روزگار با آنان شريك نباشم يا در تلخى هاى زندگى الگويشان محسوب نگردم؟!

اين جملات دردمندانه نشان مى دهد كه هر حاكمى و هر دولت و حكومتى وظيفه دارد پيوسته زندگى تهيدستان و مستمندان و ضعيفان را مدنظر خود قرار دهد و پا از گليم عدالت فراتر ننهد تا به اين وسيله آرامشى براى دردهاى سخت دردمندان و مستمندان باشد، و نيازمندان با ديدن شكل زندگى او نسبت به امكانات محدودشان صبورى و بردبارى نشان دهند.

او با اين كه معدن همه كمالات، و تابلوى زيباى همه حسنات اخلاقى بود، و علم و دانش از همه جوانب وجودش چون سيل سرازير بود، بسيار حليم و فروتن و متواضع و خاكسار بود، و هرگز خود را برتر به حساب نمى آورد، و منصب حكومت و رياست جمهورى را مسئوليت سنگينى براى خدمت به عباد خدا مى شمرد.

بزرگان شيعه كه با او زندگى كرده بودند در ضمن بيان او صافش مى گويند:

«كان فينا كاحدنا، لين جانب و شدّة تواضع، و سهولة قياد، وكنانهابه مهابة الاسير:» «10»

او در ميان ما همانند يكى از ما بود، بسيار نرم و مهربان مى نمود، فوق العاده فروتنى داشت، رهبرى اش آسان و بى تكلف بود، ولى از چنان مهابت و عظمتى برخوردار بود كه همه ما مانند اسيرى از او بيم داشتيم.

 

حبه عرنى مى گويد: در جنگ جمل نيروهاى رزمى اش 12 هزار نفر بودند، چون جنگ با شكست اهل جمل پايان پذيرفت دستور داد بيت المال بصره را تقسيم كنند، و براى هر يك نفر پانصد درهم مقرر داشت، و دقيقاً به هر نفر همان مقدار رسيد و بيت المال خالى شد، و خودش نيز مانند ديگران پانصد درهم برداشت، و به بيت المال خطاب كرد

«غرّى غيرى»

مرا نمى توانى فريب دهى، ديگرى از در معرض فريب قرار ده.

هنگام مراجعت از جنگ و پايان كار ناگهان شخصى از راه رسيد و گفت: يا اميرالمؤمنين! دل من در جنگ با شما بود، هر چند نتوانستم به موقع لازم در اين جنگ شركت كنم، از اين تقسيم سهى هم به من عنايت كن.

حضرت سهم مخصوص خودش را كه مانند ديگر رزمندگان پانصد درهم بود به وى داد و خودش با دست خالى به خانه اش بازگشت! «11» وجود مقدسش ابداً از قدرتى كه در اختيارش بود، نسبت به چيزى سوء استفاده نكرد، او روش و منش حكومتش برخلاف حاكمان و سلاطين و سياست مداران هر روزگار بود.

او حكومت را ابزار و وسيله اى براى خدمت به آحاد مردم مى دانست، و در مسائل مادى، اجتماعى، سياسى، خانوادگى، از آن كمترين سوءاستفاده اى نكرد، حضرتش در موارد زيادى از حقوق ويژه خود صرف نظر نمود و افراد خاصى را مورد عفو و گذشت قرار داد.

روزى در ميان اصحابش نشسته بود، در اين هنگام يكى از خوارج در آن جمع حضور داشت، حضرت به مناسبتى يارانش را نهى از منكر مى كرد، سخنانش چنان عالى و اثرگذار بود كه آن مرد كوردل را تحت تأثير قرار داد، ولى بر اثر كينه درونى اش به حضرت به خود جرأت جسارت داد و گفت:

«قاتله الله كافرا ما افقهه:»

خداوند اين كافر را نابود سازد چقدر دانا و فهميده است!!

ياران با شنيدن اين جسارت و ديدن اين سوء ادب خواستند او را به هلاكت برسانند و به كيفر بى ادبى اش وى را از ميان بردارند، ولى اميرمؤمنان (ع) فرمود:

«رويداً انما هو سب بسب اوعفو بذنب:» «12»

آرام بگيريد يا در جسارت كلامى اش به همان صورت به او پاسخ بدهيد و يا از او گذشت كنيد.

 

قابل توجه است كه اين جسارت در زمانى نسبت به حضرت صورت گرفت كه همه گونه امكانات مردمى و رزمى را در اختيار داشت و آزادانه هر كارى از دست او بر مى آمد، و با اين كه كيفر ناصب اعدام بود ولى نه اين كه او را اعدام نكرد، بلكه مانع اين شد كه يارانش به وى تعرض كنند!

پس از تشكيل حكومت حكومت عادلانه اش شبى مشغول محاسبه بيت المال بود ناگاه عمروبن عاص وارد شد، و براى مذاكراتى كنار اميرمؤمنان نشست، چون حضرت از محاسبه فارغ شد چراغ مربوط به بيت المال را خاموش كرد و در بيرون حجره از مهتاب و نور ماه استفاده كرد. «13»

امام با اين عملش به همه حاكمان و كارگزاران و عمّال دولت ها درس امانت دارى و چگونه استفاده كردن از بيت المال را داد، و عملًا اعلام كرد كه حاكم و كاركنانش نبايد از وسايل و ابزار اختصاصى دولت در بيرون از مشاغل ادارى و مأموريتى استفاده شخصى كنند.

ولى چه در داخل چه در خارج از كشورهاى اسلامى ملاحظه مى كنيد كه هركس به دور از چشم قانون و مأمور هر نوع استفاده اى را از امكانات دولتى و از اموال عمومى براى خود و خانواده و اقوامش مجاز مى داند، و در اين زمينه هيچ دغدغه اى هم به خود راه نمى دهد.

قنبر از عاشقان ولايت و سرسپرده اميرمؤمنان بود، و افتخار خدمت گذارى اهل بيت را داشت، و از نزديك ترين ياران امام بود، او از نزديك زندگى بسيار محدود و پرمشقت مولايش را مى ديد، و مشاهده مى كرد كه آن حضرت هرچه در اختيار دارد، به ديگران از قبيل ايتام، فقراء، مستمندان و نيازمندان مى دهد و چيزى براى خود نگاه نمى دارد، به اين خاطر روزى مقدارى از اموال موجود را در خانه اميرمؤمنان پنهان كرد تا حضرت از آن استفاده كند، امام هنگامى كه از اين مسئله آگاه شد فرمود:

«ويحك يا قنبر لقد اجببت ان تدخل بيتى ناراً عظيمةً»

اى قنبر واى بر تو مى خواستى آتش سنگينى را به درون خانه وارد كنى؟!

سپس او را در برابر اين كار تنبيه كرد، و اموال موجود را بين نيازمندان تقسيم فرمود.

 

قنبر گفت: اى اميرمؤمنان من ديدم هرچه هست همه را براى ديگران هزينه مى كنى و چيزى براى خود و اهل بيتت باقى نمى گذارى، لذا اين مقدار اندك را براى بهره بردن خود و خانواده ات در خانه ات پنهان كردم. «14» در اوج حكومت اميرمؤمنان دادگاهى تشكيل شد كه يكى از طرفين دعوا امام و آن ديگر شخصى مسيحى بود، داستان از اين قرار است: اميرمؤمنان پس از پايان جنگ صفين زره جنگى خود را در دست يك مسيحى ديد و از او به قاضى كوفه شريح شكايت كرد.

شريح على (ع) را كنار مرد مسيحى به محاكمه كشيد و از او پرسيد چه دليل و بينه اى براى ادعاى خود كه مالكيت بر زره است دارى؟

حضرت فرمود: اين زره مال من است، نه آن را فروخته ام و نه به كس بخشيده ام.

شريح آيا شاهد دارى كه اين زره مال توست؟ فرمود: فرزندم حسين و قنبر دو شاهد بر ادعاى من هستند، شريح گفت: شهادت قنبر بخاطر اين كه غلام است پذيرفته نيست و حسين به سبب اين كه فرزند توست به نفع تو شهادت مى دهد!!

اميرمؤمنان فرمود: واى بر تو در داورى ات از چند جهت خطا كردى.

نخست اين كه من امام تو هستم و تو پيرو منى و مى دانى كه من اهل دروغ نيستم، تو سخن مرا مردود دانستى و از من درخواست بينه كردى، دوم اين كه شهادت و گواهى فرزندم حسين را نپذيرفتى در حالى كه مى دانى به فرموده

رسول خدا وى يكى از دو سرور جوانان بهشتى است، و اشكالات ديگرى كه در كيفيت محاكمه پيش آمد ...

سپس خطاب به مرد مسيحى فرمود: دادگاه مرا محكوم شناخت، بنابراين زره را تصاحب كن!

 

مرد مسيحى هنوز چند قدمى را دادگاه دور نشده بود كه با خود انديشيد و گفت: رئيس حكومت اسلامى با اين همه قدرت در دادگاه حاضر شد .. لذا مسلمان شد و گفت: زره مال شماست، هنگام رفتن شما روى زمين افتاده بود و من آن را براى خود برداشتم، امام از اسلام او خوشحال شد و زره را به او بخشيد و اسبى هم به او داد. «15» او با دلسوزى كامل و جهت رعايت حق همه مردم، پيوسته كارگزاران حكومت را با نامه و پيام نصيحت مى كرد و به آنان هشدارهاى حكيمانه مى داد و به موعظه آنان مى پرداخت و به شدت در برابر خطاهاى عمالش از مردم دلجوئى مى نمود.

پس از پايان جنگ جمل عبدالله بن عباس را به فرماندارى بصره انتخاب كرد، و امورى را كه لازمه حكومت كردن بود به او سفارش نمود، ولى پس از مدتى شنيد فرماندار بصره مردم را به سبب جنگ با اميرمؤمنان سرزنش نموده و با آنان با خشونت رفتار مى كند حضرت براى جلوگيرى از هر گونه توطئه و تحريك دشمن كه معمولًا از عدم هماهنگى ميان دولت و ملت پيش مى آيد نامه اى به استاندار بصره نوشت و به او به اين صورت تدكر داد:

«واعلم ان البصره مهبط ابليس و مغرس الفتن فحادث اهلها بالاحسان اليهم، واحلل عقدة الخوف عن قلوبهم و قد بلغنى تنمّرك لبنى تميم و غلظتك عليهم ...» «16»

آگاه باش كه بصره فرودگاه شيطان و كشت زار فتنه است، مردمش را به احسان دلگرم كن، و گره ترس را از دل هايشان باز كن.

به من خبر رسيده كه با بنى تميم درشتى كرده اى و با آنان از در خشونت درآمده اى.

از سوى ديگر در نامه اى جداگانه به مردم بصره نوشت:

«وقد كان من انتشار حبلكم و شقاقكم مالم تغبوا عنه فعفوت عن مجرمكم، و رفعت السيف عن مدبركم، و قبلت من مقبلكم:» «17»

با پيروى از شيطان رشته طاعتى كه گسستيد و اختلافى كه ايجاد كرديد بر شما پوشيده نيست، من از گناهكارتان گذشتم، و از روى گردانتان شمشير انتقام را برداشتم و روى آورنده شما را پذيرفتم.

 

------------------------------------------------------------------

(1)- كامل ابن اثير، ج 2، ص 255.

(2)- روضة المتقين، ج 10، ص 234- تاريخ طبرى، ج 4، ص 120.

(3)- خطبه 126 ترجمه اين فقير.

(4)- نهج البلاغه خطبه 172.

(5)- ابن ابى الحديد، ج 1، ص 213.

(6)- بحار، ج 41، ص 43.

(7)- نهج البلاغه نامه 45.

(8)- نهج البلاغه خطبه 200.

(9)- نامه 45 نهج البلاغه.

(10)- شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 25.

(11)- ابن ابى الحديد، ج 1، ص 250.

(12)- نهج البلاغه حكمت 420.

(13)- بحار، ج 41، ص 116.

(14)- سيماى حكومتى امام على 44.

(15)- سيماى حكومتى امام على 71؛ بحار، ج 41، ص 56؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 401.

(16)- نهج البلاغه نامه 18.

(17)- نهج البلاغه نامه 29.

 

 

برگرفته از کتاب تفسير حكيم جلد هشتم نوشته استاد حسین انصاریان


منبع : پایگاه عرفان
  • امام علی
  • امام
  • امامت
  • امام علي عليه السلام
  • امام معصوم
  • حكومت اسلامى
  • حكومت اميرمؤمنان‏ علیه السلام
  • حكومت عربى
  • 0
    90% (نفر 1)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    امام هادی(ع)؛ خورشید هدایت
    شفاعت در آیات قرآنی
    همه چیز درباره تاسوعا، عاشورا...
    علمدار کربلا از نورالله امینی نوش‏آبادی
    محمد بهرامی اصل «عاصی» شراب عطش
    مجید مرادی رودپشتی سبزگون‏
    بنى اميه را رسوا كرد
    بركات شهادت امام حسين (ع)
    حتى در جنگ ، نماز ترك نشد
    اقرار دشمن به فضل حسين (ع)

    بیشترین بازدید این مجموعه

    اهل بيت (عليهم السلام) صراط مستقيم
    گوشه‏اى از اخلاق عظيم پيامبر گرامى اسلام (صلى ...
    سازگاری توبه با عدل خدا
    حقوق زن و شوهر
    فاکتورهایی برای استجابت دعا
    گوشه اى از عذاب قيامت‏  
    ترسیمی از چهره ها در سوره یس
    حضرت خدیجه (س) مادر امت
    آیا واقعاً پیامبر، پیامبرِ رحمت بود؟
    متن دعای معراج + ترجمه

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^