تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت حیف خون ...
علم بر دوش او مجنونتر از لیلای محزون است پریشانتر زباد و گیسوان بید مجنون است به سوی آب میتازد، به سوی تشنهتر گشتن به سوی منزل آخر، که پشت وادی خون است کف دستی ز آب آورد بالا در میانش دید نگین تشنه پیغمبری که فخر گردون است به آب افزوده شد آبی ...
ای برتوی ازجلوه ی جانانه اباالفضل روح شرف و غیرت مردانه اباالفضل
در انجمن علوی مردان خدایی بر شمع ولایت شده بروانه اباالفضل
ناموس وفا نور هدی قبله ی حاجات کانون صفا مظهر جانانه اباالفضل
در مکتب اخلاص ووفاداری ...
هدف تیر بلا تا گلوی اصغر شد به جنان فاطمه محزون و علی مضطرشد
گل نشکفته ی گلزارولایت افسوس برسر دست حسین بن علی بر بر شد
خاست ازسینه چو غمناله ی جبریل امین محفل قدس عزا خانه ی بیغمبر شد
روشنان فلکی را به دل آتش ...
مرزی نمانده بیـن عزاها و عیـدها
نابـودی است سهم تمام امیـدها
در عصر رسم نقشه ی از نیل تا فرات
در عصر شوم حرمله ها و یـزیـدها
در فصـل انزوای غم انگیـز سـروها
افتاده باغ سبز جهان دست بیدها
سرها به نیزه رفته و در چرخش اند باز
تسبـیـح های بی ثمر ...
آقاي حاج سيد اسماعيل هاشمي نقل مي كند: در زمان حاج شيخ عبدالكريم حائري (رضوان الله تعالي عليه ) و داستان بي حجابي رضاخان قُلدر، دو تا پاسبان بودند كه خيلي اذيت مي كردند.
روزي زني با روسري از خانه بيرون مي آيد، يكي از اين پليسها او را تعقيب مي كند، ...
جناب آقاي محمد رحيم اسماعيل بيگ، مؤمني باتقوا بود که در توسل به اهل بيت عصمت و طهارت، علاقه زيادي به حضرت امام حسين عليهالسلام داشت. ايشان ميگفت: در شش سالگي به درد چشم مبتلا شدم و اين درد، سه سال به طول انجاميد و سرانجام هر دو چشم خود را از دست ...
اگر مردم مي دانستند كه در زيارت قبر حضرت حسين بن علي (ع ) چه فضل و ثوابي است حتما از شوق و ذوق قالب تهي مي كردند و بخاطر حسرت ها نفس هايشان به شماره افتاده و قطع خواهد شد. راوي مي گويد: عرض كردم : در زيارت آن حضرت چه اجر و ثوابي مي باشد.
حضرت فرمودند: كسي ...
نقل ميکنند که در شهر مدينه، مردي که در کمال توانگري بود خدمت امام حسين عليهالسلام رسيد و با آن حضرت دربارهي ازدواج مشورت کرد و گفت: ميخواهم با فلان زن که مال و منال زيادي دارد ازدواج کنم. امام حسين عليهالسلام فرمودند: اگر با او ازدواج کني ...
زاهد عابد و واعظ متعظ، مرحوم حاج شيخ غلامرضا طبسي قدس سره فرمود:با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عاليات مشرف شديم. هنگام مراجعت براي ايران، شب آخري که در سحر آن بايد حرکت مي کرديم، به ياد آوردم که در اين سفر، مشاهده مشرفه و مواضع متبرکه را زيارت ...
مرحوم محدث نوري رحمة اللّه عليه در دار السلام جلد دوم صفحه سيصدو سي وسه نقل نموده از علي بن عبدالحميد در كتاب انوار المضيئة كه سيد جعفر بن علي از عمويش نقل كرده كه باجماعتي به خانه خدا رفتيم در اين بين فقيه بن ثويره سوراوي متولي و معلم و راهنماي حج ...
حاج شيخ مهدي كرمانشاهي از پدر بزرگوارش نقل مي كرد: در حرم حضرت اباالفضل العباس (ع) مشرف بودم اياّم ، اياّم زيارتي و حرم مملو از جمعيت بود، در اين اثناء مرد و زن عربي با هم مشغول زيارت خواندن شدند و دور ضريح طواف مي كردند تا اينكه به بالاي سر حضرت ...
عالم پرهيزگار حاج شيخ علي تاکي شهرضايي در دهه ي محرم سال 1322 اين قضيه را نقل فرمودند:سالي بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا عليه السلام عرض کردم که من خيلي به زيارت امام حسين عليه السلام مشتاق شده ام و فکر مي کنم اگر به کربلا نروم ...
حضرت حاج آقاسيد وليّ الله طبسي رضوان الله تعالي عليه فرمودند: در اواخر دولت عثماني كربلا غرق در بلا و ابتلا و گرفتاري بود و اهالي آن با حكومت (در واقعه حمزه بيك كه معروف بود) در مجادله بودند. من با چند سر عائله در نهايت فقر و سختي بسر مي برديم . ضمناً ...
خاک، تمامی دلواپسیهای من است. آسمان، تمامی دلتنگیهایم. بهانهای نیست؛ برای گریستن، شیواترین بهانه، افتادن آسمان بر روی خاک است و برای دلتنگی، فرورفتن خاک، زیر پلکهای لاجوردی آسمان.مویه میکنم تمامی خاک را و بر سرم میریزم خاکستریترین ...
از نظرت کرب و بلایی شدم
زمزمه کردم سحری با خودم
« ای حرمت قبلة حاجات ما »
میشنوی ذکر مناجات ما؟
خوب اگر خوب اگر یا بدم
مرغ دلم با دل تو زد قدم
در طلبت بال و پر انداختم
گاه دل و گاه سر انداختم
ای بت من گو چه نثارت کنم؟
اذن بده بوسه نثارت کنم ...
ناگهان شاعری پریشان شد ، گریه - گریه - رسید تا باران در خیالش دوباره می بارید ، روی لب های خیمه ها ، باران در هیاهوی گرم و مبهم باد ، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد یک سبد گل میان دشت افتاد ، باد فریاد شد : بیا باران !خط خون ، لحظه های تنهایی ، ابرها مانده در ...