فارسی
شنبه 10 شهريور 1403 - السبت 24 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

عبرت آموز

علامه خويى در « شرح نهج البلاغة » مى گويد : منصور دوانيقى شبى در طواف خانه كعبه بود ، گوينده اى را شنيد كه چنين مى نالد :
بار خدايا ! به درگاه تو شكايت آرم از ظهور ستم و تباهى و از طمعى كه ميان مردم و حق سايه افكنده ، منصور از مطاف به در آمده و در گوشه اى از مسجد نشست و به دنبال آن مرد فرستاد و او را پذيرفت . آن مرد نماز خواند و پس از استلام حجر نزد منصور آمد و سلام كرد ، منصور بدو گفت : اين فرياد كه از ظهور ستم و بيدادت از تو بگوشم رسيد چه بود ؟ و مقصودت از طمعكار حايل ميان مردم و حق كه بود ؟ به خدا هر چه گوش دادم از درد و الم سخن گفتى . گفت : اگر بر جانم امان بخشى از ريشه هر كارت آگاه سازم و گرنه از اظهار حقيقت دريغ نمايم و خود را نگهدارم كه با خود كارها دارم . منصور گفت : جان تو در امان است ، هر چه دارى بگو ، در پاسخ گفت : آن كه طمعش ميان مردم و حق حايل است و از اصلاح ستم و تباهى مانع ، خودت هستى . منصور گفت : واى بر تو چگونه طمع به من آيد كه همه سيم و زر جهان در دست دارم و هر ترش و شيرينم فراهم است ؟ در پاسخ گفت : هيچ كس را چون تو طمع در نگرفته ، فعلاً قدرت ، تو را سرپرست جان و مال مسلمانان ساخته و تو از كارهاى آنان به غفلت اندرى و به چپاول اموالشان چيره و خودسر ، در اين ميان پرده ها از گچ و آجر برآوردى و درهاى آهنين بر آن ها نهادى و دربانان مسلّح برگماشتى و خويش را در درون آن زندانى ساختى و كارمندانت را به گرد آوردن اموال و انباشتن آن گسيل نمودى و با اسلحه و دژبانانِ وسايل نقليه ، نيرومندشان ساختى و دستور دادى جز فلان و فلان كه نام برده اى به حضورت نرسند و از پذيرش ستمديده و درمانده و گرسنه و درويش و ضعيف و برهنه دريغ دارى و اينان كه حق در بيت المال دارند دور نگهداشتى !
هميشه آن چند نفر مخصوصانت كه از همه رعيت برگزيده داشتى و حجاب از پيش آنان برداشتى ، اموال را بگيرند و گرد كنند و انباشته و پس انداز خويش سازند . گويند : اين مرد ، خود به خدا خائن است ، چرا ما به او خيانت نكنيم با اين كه مسخّر او شديم ، اينان ميان خود سازش كردند ، نگذارند وضع مردم و احوال آنان به تو گوشزد شود ، مگر آنچه را بخواهند و به سود خود دانند و هر كار گذارى از درت برآيد و با آنان مخالفت آغازد ، او را پيش تو مبغوض سازند و از در برانند و براى او پرونده بسازند تا از نظر بيفتد و خوار گردد . چون اين وضع ميان تو و آنان گوشزد همگان شده ، مردم آنان را بزرگ شمارند و از آن ها بهراسند و نخستين دسته اى كه به سازش با آن ها بشتابند كارگزاران تو باشند كه بدان ها هديه برند و رشوه دهند تا دست ستمشان بر سر رعايا باز باشد و سپس مردم با نفوذ و ثروتمند از طبقه رعيت با آن ها سازش كنند تا بر ديگران ستم نمايند و سراسر بلاد خدا پر از طمع و ستم و تباهى شود . اين چند نفر با تو شريك سلطنت شده و تو در غفلت اندرى . اگر دادخواهى به درگاه آيد نگذارند بر تو درآيد ، اگر خواهد هنگام خروج از خانه ات به تو شكايت برد مانع گماشتى ، بهانه اين كه براى مردم بازرس مظالم مقرّر داشتى و چون متظلّمى آيد هم آنان به بازرسى مظالم فرستند كه به شكايت او گوش ندهد و عرض حالش را به تو نرساند و بازرس از بيم آنان و ترس تو بپذيرد و پيوسته مظلوم بيچاره نزد او رفت و آمد كند و بدو پناه برد و استغاثه نمايد و او امروز و فردا كند و بهانه بتراشد و چون به جان آيد و تو بيرون آيى برابرت فرياد كشد و ناله سر دهد ، دربانانت او را به سختى بزنند و برانند تا عبرت ديگران شود و تو به چشم بنگرى و مانع نشوى ، با اين وضع چگونه مسلمانى بيايد .
من در روزگار جوانى به چين مسافرت مى كردم ، در يك سفرى پادشاهشان به كرى دچار شده بود و سخت مى گريست ، نديمانش او را دلدارى مى دادند و به شكيبايى مى كشانيدند ، گفت : من از درد به خود گريه ندارم ، ولى بر مظلومان دربارم گريه مى كنم كه مى نالند و آواز ناله شان را نمى شنوم ، سپس گفت : اگر گوشم رفته چشمم برجاست ، ميان مردم جار بزنيد كه جز مظلوم جامه سرخ نپوشد و هماره بامداد و پسين بر فيل سوار مى شد و گردش مى كرد تا مظلومى را به چشم خود بيند و دادخواهى كند .
اين مردى است مشرك به خدا كه با مشركان چنين مهربان است و از خود دريغمند و نگران ، تو مردى هستى خداپرست و از خاندان نبوت ، مهر تو بر مسلمانان جلو خودخواهيت را نبايد بگيرد ؟
اگر براى فرزندانت مال جمع مى كنى ، خدا به تو نموده است كه كودكى از شكم مادر درافتد ، در روى زمين پشيزى ندارد و بر هر مالى دست بخيلى گذاشته است كه نگهش دارد ، ولى خدا پيوسته لطف خود را شامل حال كودك سازد ، تا مردم را بدو راغب كند ، تو نيستى كه عطا مى كنى ، ولى خداست كه هر چه به هر كه خواهد عطا مى كند و اگر بگويى جمع مال براى تقويت سلطنت توست ، خدا براى تو وسيله عبرت از بنى اميه فراهم كرده است كه جمع زر و سيم و آماده كردن ساز و برگ و لشگر و اسب و استر و شتر در برابر اراده الهى به زوال ملكشان فايده نداشت . و اگر بگويى جمع مال براى يك هدف عالى تر از مقامى است كه دارى ، به خدا بالاتر از مقام تو مقامى هست ولى ادراك آن ميسر نيست مگر از راهى كه مخالف راه توست . تو نگاه كن آيا مخالف خود را به بدتر از كشتن مجازات توانى كرد ؟ گفت : نه ، در پاسخ گفت : آن پادشاهى كه به تو عطا كرده است آنچه عطا كرده ، گنهكار را به كشتن شكنجه ندهد . او به خوبى مى داند چه در دل دارى و در چه كارى ، چشمت به كجا است و دستت چه كار مى كند و پايت به چه سوى مى رود ، بنگر كه هر آنچه از دنيا را خاص خود كردى ، چون از دستت گرفت چه فايده اى برايت دارد در موقعى كه تو را پاى حساب كشيد ! منصور گريست و گفت : كاش آفريده نبودم ، واى بر تو ! چگونه چاره كار خود كنم ! گفت : همه مردم را رهبرانى است كه در ديانت خود بدان ها پناهنده و به گفتارشان رضا دهند ، تو آنان را محرمان خود بساز تا راه به تو بنمايند و در كارهايت با آن ها مشورت كن ، منصور گفت : من به دنبال آنان فرستادم از من گريختند گفت : آرى ، ترسيدند آن ها را به راه خودت ببرى ، ولى در خانه ات را باز گذار و حجاب را بردار و هموار ساز تا مظلوم را باشى و ظالم را از بن براندازى ، صدقات را از راه حلال و پاك بگير و به حق و عدالت بر مستحقانش پخش كن ، در اين صورت من ضامنم كه رهبران حق و مخلص نزد تو آيند و در اصلاح كار امت به تو كمك كنند . مؤذنان سر رسيدند و سلامش دادند و اعلام به نماز كردند ، برخاست نماز گذارد و بجاى خود برگشت و هر چه آن مرد را جستند نيافتند .
خوانندگان عزيز ! اين موعظه بليغ و نصيحت عميق كه به گوش منصور خوانده شد ، اگر به كوه خوانده مى شد از كوه جز گرد و غبارى باقى نمى ماند ، اما اين مرد پليد به بغداد برگشت و به ظلم خود ادامه داد و از خون بى گناهان جوى ها به راه انداخت و دست به كشتن حضرت صادق عليه السلام آلوده كرد و ميليون ميليون درهم و دينار از حق مردم محروم سرقت كرد و براى بازماندگان ، ظالم تر از خودش به جاى گذاشت ، آرى ، غرور اين صفت زشت و پليد به فرموده حضرت على عليه السلامحجاب بين مغرور و موعظه الهى است ! !



منبع : برگرفته از کتاب حکایتهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

داستانى بسيار آموزنده‏
راى يك قلم مورد مؤاخذه‏ام‏
حکایت خدمت به پدر و مادر
مغلوب شيطان‏
حکایتی از شفای درد
مغلوب شيطان
بهره‏هاى حج
حكايت گرگان و كرمان‏
آنچه به پسر داوود داده‏اند از دست مى‏رود
زكريا بن آدم و احترام او

بیشترین بازدید این مجموعه

طلبه‌ای که به لوسترهای حرم امیرالمؤمنین(ع) ...
او اخلاق خوش دارد ، زمین کنده مى شود
حکایتی از شفای درد
مغلوب شيطان‏
حکایت خدمت به پدر و مادر
راى يك قلم مورد مؤاخذه‏ام‏
من راهب نيستم‏
الهام به مادر موسی
دل سپارى به اهل بيت(ع) و ازدواج‏
درخواست از امام حسین(ع) که مبادا از گناه شمر بگذرد

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^