
ادامه حكايت عبيدالله بن حرّ جعفى
فرمود: مشكل خود را بگو. اى على مرتضى! اى كارفرماى قضا! شما كه با مردم اين گونه رفتار كرديد، شما كه با دشمنى كه با تو جنگيده اين گونه رفتار كرديد، بالاتر از اين، وقتى در محضر مبارك حضرت رضا عليه السلام- بنا به نقل شيخ صدوق در كتاب «عيون اخبار الرضا» كه نزديك به زمان حضرت امير عليه السلام بوده است، چون صدوق خيلى با ايشان فاصله نداشته است و رواياتش از سرچشمه است- صحبت از جنگ جمل شد، يك نفر با عصبانيت فرياد زد: خدا از اول تا آخر كسانى را كه با على عليه السلام جنگيديد لعنت كند، امام هشتم عليه السلام فرمودند: جلوى دهانت را بگير، بگو: خدا لعنت كند كسانى كه با على عليه السلام جنگيدند، الّا آنهايى كه توبه كردند. گفت: يابن رسول الله! مگر جنگ با على عليه السلام توبه دارد؟ فرمود: بله. خدا از توبه كنندگان آن گذشت، تو چرا آنها را لعنت مىكنى؟ امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
«كُونُوا دُعاةً لِلنّاس بِغَيرِ السِنَتِكُم» مردم را بدون زبان و حرف زدن، با عمل، رفتار و كردار خود، به خدا دعوت كنيد. اين كارها زيباترين جاى هزينه كردن عمر است.
حضرت على عليه السلام فرمودند: مشكل خود را بگو. گفت: در كوفه شايعه كردهاند كه من كشته شدهام، بعد شنيدم كه همسرم رفته و شوهر كرده است. اكنون من آمدهام و همسرم را مىخواهم. نزد شوهرِ همسرم رفتم، خيلى قوى و قلدر است، به او گفتم كه من شوهر اين خانم بودم، اما او گفت: اگر كلمه ديگرى حرف بزنى، تو را مىكشم. من چه كنم؟ حضرت به قنبر فرمودند: برو به اين مرد قوىِ شجاع بگو كه على عليه السلام تو را كار دارد. قنبر رفت، گفت: «يا رجل اجب اميرالمؤمنين» على عليه السلام با تو كار دارد. گفت:
چشم. به مسجد و محضر مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. حضرت فرمودند: اين ازدواجى كه تو كردى درست است، چون يقين داشتى عبيدالله كشته شده است، اما هنوز زنده است. شما از اين خانم چشم بپوش. گفت: على جان! از من حامله هست. فرمود: عيبى ندارد، شما چشم بپوش. گفت: چشم، على جان! امام عليه السلام به عبيدالله و شوهر اين زن فرمود: برويد. حضرت سؤال كردند: چه وقتى بچه به دنيا مىآيد؟ گفتند: چهار ماه ديگر. به قنبر فرمودند: برو خانه خوبى براى آن زن با خرج من اجاره كن و خدمتكار نيز براى او بگذار. شوهر اول و شوهر دوم كاسب و پولدار هستند، اما حضرت مىگويد كه دشمن من كرايه خانه و پول خدمتكار را ندهد، شوهر اين زن نيز ضرر نكند، پول اجاره را من مىدهم. بچه كه به دنيا آمد، اگر پدر بچه دوست دارد بچه را ببرد و به دايه بدهد، دوست ندارد، همين خانم او را شير بدهد، از شير كه گرفتند، بيايد و بچه را ببرد.
به عبيدالله فرمود: بچه كه به دنيا آمد، شما مىتوانيد دست همسرت را بگيرى و ببرى. داستان خاتمه يافت. عبيدالله نيز بىترس و لرز از حضرت على عليه السلام خداحافظى كرد و رفت. اين كار يعنى عبادت خدا.
توجه به قدردانى از لحظهها
در قرآن، خدا امر مىكند تا تمام مردم كار پسنديده انجام بدهند. چقدر عمر خوب است! چقدر با اين عمر مىشود كاسبى و تجارت كرد! شما ببينيد! حرّ بن يزيد رياحى پنجاه سال از عمر خود را دور ريخت، اما به نصف روز نكشيد؛ يعنى از طلوع آفتاب صبح عاشورا تا حدود ده صبح، شايد زودتر، فقط چند ساعت اين عمر را با كمال اخلاص هزينه خدا كرد. مايه هزينه او اخلاص بود. به قدرى با اين چند ساعت تجارت پرسودى كرد كه امام حسين عليه السلام وقتى سر او را به دامن گرفتند، فرمودند: «أنت سعيد» تو خوشبخت هستى. امام عليه السلام به حر بگويد تو خوشبخت هستى. وقتى به پيغمبر صلى الله عليه و آله مىگويد: خوشبختى به نظر شما چيست؟ مىفرمايد: «طولُ العمرِ فى طاعةِ اللّه» اين تجارت با عمر است.