فارسی
پنجشنبه 09 آذر 1402 - الخميس 17 جمادى الاول 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

گناه و سبب آن - جلسه بیستم – (متن کامل + عناوین)

 

حب دنيا، سرچشمه تمام گناهان

دورى از دنيازدگى

 

تهـران، حسينيه همدانى ها رمضان 1384

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

بحث در علت و سبب ظهور گناهان باطنى و ظاهرى بود. از آيات قرآن و روايات كه دقيق ترين روانكاوى را نسبت به انسان كرده اند، برمى آيد كه سبب همه گناهان در ارتباط با نحوه تفكر انسان و رابطه او با زندگى دنيا است.

خداوند در قرآن مجيد فرمود: محبّت پر و كامل و عشق آتشين به مال، كالا و ابزار دنيا سبب مى شود كه انسان دچار آلودگى هاى باطنى و ظاهرى شود.

وجود مبارك رسول خدا  صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

 

« حبّ الدنيا رأس كل خطيئة »[1]

 

همه گناهان از اين محبّت افراطى و غيرمنطقى زاييده مى شود. وقتى كه عناصر مادّى محور زندگى قرار بگيرند، يقينا زمينه ساز حرص، بخل، كينه، كبر، فخر، حسد و زياده طلبى است و همه اين حالات باعث مى شوند تا انسان اعضا و جوارح خود را براى پايمال كردن حقوق ديگران به كار گيرد.

وجود مبارك رسول خدا  صلى الله عليه و آله روايتى در ارتباط با قلب و حال آن دارند كه در
اين روايت روانكاوى دقيقى نسبت به انسان شده است. اين وجود مقدس مى فرمايد:

 

« القلب ثلاثة أنواع »

 

دل ها بر سه گونه اند. چهارمى ندارد.

 

« قلب مشغول بالدنيا »[2]

 

قلبى كه همه همّت، آرزو، علاقه و عشق آن به امور مادّى گره خورده است.

 

كر و كور شدن صاحب قلب دنيازده

اميرالمؤمنين  عليه السلام در «نهج البلاغه» درباره چنين دلى مى فرمايد:[3]

اين قلب صاحبش را كور و كر مى كند. دليل كورى او اين است كه غير از خودش هيچ كس را نمى بيند. با هر كس كه رابطه برقرار مى كند، به خاطر خودش است. حتّى ازدواج كه مى خواهد بكند، به دنبال خانواده اى مى رود كه از طريق آن خانواده نصيب سنگين مالى به او برسد. كور است، كارى ندارد كه اين خانواده دين دارند يا ندارند؟ حجاب را رعايت مى كنند يا نمى كنند؟ چون خودش را مى بيند و دلش فقط در ارتباط با دنيا است، لذا مى گويد: زن پول ساز براى خودم، خانواده دنياساز براى خودم، رفيق درآمدساز براى خودم.


حتى در قرآن مجيد، در سوره زمر مى فرمايد: اگر اقتضا كند و بسترى پيدا شده كه ديندار شود، به دين وصل مى شود:

 

« فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ »

 

اگراز طريق اتصال به دين پول به دست بياورد، ديندار مى شود،

 

« وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ . . . »[4]

 

اگر ببيند دين براى او پول ساز نيست، به طور كامل از دين برمى گردد. يعنى دين را براى پول مى خواهد.

در كتاب شريف « اصول كافى » امام باقر  عليه السلام مى فرمايد:

 

« رجل قرأ القرآن فاتّخذه بضاعة »

 

با قرآن آشنا مى شود، به اين عنوان كه قرآن را كالاى پول درآوردن قرار دهد. كارى به خود قرآن ندارد.

 

« و استدرّ به الملوك »

 

قرآن را ياد مى گيرد و مى خواند كه شيره مردم را بكشد.

 

« و استطال به على الناس »[5]


قرآن را ياد مى گيرد تا از طريق آن، پنجه اى در زندگى مردم بياندازد. دين براى او نوعى كالا است كه با آن خريد و فروش مى كند.

خدا در قرآن مى فرمايد:

 

« خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ »[6]

 

چنين رابطه دارانى با دين، در دنيا و آخرت ضرر كننده هستند. اما كسى كه به خاطر دين، و به خاطر رشد و قرب به خدا ديندار است، با چنگ و دندان دين خود را حفظ مى كند.

 

دنياپرستان بر گرد غاصبان خلافت

ابن ابى الحديد از دانشمندان بزرگ اهل سنت است. مى گويد: بعد از رحلت پيامبر  صلى الله عليه و آله حكومتى كه برپا شد، براى محكم كردن جاى پاى خود، شروع به پول پخش كردن كرد. او در « شرح نهج البلاغه » خود مى نويسد:

همه را شناسايى كردند و به تك تك آنها پول مى دادند. براى چه؟ براى رفع فقر مردم؟ نه خير، براى گرفتن جلوى زبان، قلم و دست مردم كه مبادا چند روزى بگذرد، مردم بفهمند چه جريانى اتفاق افتاده و به طرف اميرالمؤمنين  عليه السلام برگردند.


اين را شيعه ننوشته است، بلكه دانشمند بزرگوار اهل سنت نوشته است. حق ابن ابى الحديد بود كه به خاطر مكتبش اين قضيه را نقل نكند و روى آن سرپوش بگذارد، ولى انصاف به خرج داده و نقل كرده است؛ چون زمان ابن ابى الحديد با زمان پيغمبر  صلى الله عليه و آله خيلى فاصله اش كم بوده وحدود سه قرن فاصله داشته است.

پول پخش كردند. بين چه كسانى؟ كسانى كه: « قلبه مشغول بالدنيا »

اين كه بيت المال است و پروردگار جاى مصرفش را در هشت جايگاه، معين كرده است، ديگر معنا ندارد.

كسى كه حاكم شده بود: « قلبه مشغول بالدنيا » به تقسيم خدا كار ندارد، به تقسيم خودش كار دارد. اگر با خدا كار داشتند كه قطعا بعد از رحلت پيغمبر  صلى الله عليه و آله مى آمدند به اميرالمؤمنين عليه السلاممى گفتند: ما دو ماه قبل در غدير خم با تو بيعت كرديم و بيعت ما نيز سر جاى خود باقى است.

اين بيمارى خيلى خطرناكى است. پول براى بيت المال است و اجازه مصرف آن به دست پروردگار است. جاى مصرف را معلوم كرده است، اما او مى گويد: پول بيت المال را بايد پخش كرد تا جلوى زبان، دست و قلم مردم را براى كمك به حضرت على و فاطمه  عليهماالسلام گرفت.

ما اين پول را پخش مى كنيم كه اين خانواده در غربت كامل قرار بگيرند و بى يار شوند؛ چون وقتى بخواهيم به خانه آنان حمله كنيم، كسى صدايش در نيايد، در خانه را آتش بزنيم، اما كسى مقاومت نكند. دختر پيامبر  عليهاالسلام را بين در و ديوار بكشيم و كسى حرف نزند.

 

امام كشى دنيازدگان در كربلا

كسى به حضرت سيدالشهداء  عليه السلام عرض كرد: به كجا مى رويد؟ چرا خانواده را مى بريد؟ تمام مردم از شما برگشته اند. دوازده هزار نامه امضا دار نوشته اند، اما
امضا كنندگان را خواستند، به هر كدام گفتند: چقدر مال نياز دارى؟ چقدر زمين لازم دارى؟ چقدر پول مى خواهى؟ به عمر سعد گفتند، او گفت: به غير از ملك رى، خانه وسيعى كه مزين به سنگ قرمز باشد مى خواهم، به همگى آنها گفتند: هر چه بخواهيد مى دهيم، فقط شما زير امضاى خود بزنيد. گفتند: باشد.

بعد به آنها گفتند: همگى بسيج شويد و به كربلا برويد، سر بريده اين هفتاد و دو نفر را برداريد و بياوريد، آنها نيز گفتند: باشد.

حضرت زينب كبرى  عليهاالسلام عرض كرد: برادر ! برو خود را معرفى كن، بگو كه من پسر پيغمبر  صلى الله عليه و آله هستم، مادر بزرگم حضرت خديجه كبرى  عليهاالسلام است، مادرم حضرت فاطمه  عليهاالسلام مرا شير داده است، پدرم على بن ابى طالب  عليه السلام است، بگو كه آيه تطهير در حق ما نازل شده است. حضرت فرمود: خواهرم ! همه اين ها را گفته ام، اما هياهو كردند تا صداى مرا نشنوند ؛ چون شكم آنها از حرام پر شده است و دنيازدگى باعث قساوت قلب آنها شده است. سبب اين گناه پول، مال و دنيا مى باشد.[7]

 

تلاش در جوانى براى فرار از دنيازدگى

شما جوان هستيد و هنوز دل شما از دنيا پر نشده است، نگذاريد پر شود. با دنياى بيرون از وجود خود، با تفكر در قرآن رابطه برقرار كنيد. از جوانى خود را در قلعه قناعت به حلال قرار دهيد. اين شدنى است. از رابطه نامشروع نيز مى شود گذشت. خانمى زيبا، طنّاز، غمزه دار، اسيركننده قوى ترين مرد آمد و به جوانى گفت: حاضرم خودم را در اختيار تو بگذارم ؛ چون به تو علاقه مند شده ام، جوان گفت: من حاضر نيستم تو را در اختيار بگيرم، زن گفت: چرا؟ جوان گفت:
مگر طول و عرض بدن تو چقدر است؟ زن گفت: فلان مقدار. جوان گفت: خدا در قرآن، در سوره آل عمران به من گفته است:

 

« سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَـوَ تُ وَالْأَرْضُ »[8]

 

بشتاب ! تا به تو بهشتى بدهم كه به پهناى همه آسمان ها و زمين است، حال من بيايم بدن تو را در آغوش بگيرم كه آنجا را از دست بدهم؟ يعنى به قيمت از دست دادن جايى كه خدا سندش را در قرآن به من داده است؟

نگذاريد دل شما به شهوت، پول، مقام و امثال اين ها مشغول شود. وقتى فارغ التحصيل شديد، با التماس به دنبال شما آمدند تا وكيل، وزير و رئيس شويد، اگر نمى توانيد خود را حفظ كنيد، خود را فريب ندهيد، از پروردگار صد پا قرض بگيريد، تا اعماق كوير فرار كنيد تا بدن شما با صندلى مقام تماس پيدا نكند كه به پروردگار قسم اگر فرار نكنيد، بيچاره مى شويد.

 

غصب فدك توسط دنياپرستان

اميرالمؤمنين  عليه السلام بعد از رحلت پيغمبر  صلى الله عليه و آله كارگر باغ بود. اجير شده بود كه از چاه آب بكشد و به پاى نخل ها بريزد، به روزى دو درهم. يعنى به اندازه اى كه قدرى آرد بخرد و بياورد كه حضرت زهرا  عليهاالسلام خمير كند و نان بپزد و با آب بخورند.

طبق قرآن، خداوند متعال «فدك» را در زمان حيات پيغمبر  صلى الله عليه و آله به حضرت زهرا  عليهاالسلام بخشيده بودند. اما هنوز آب كفن پيغمبر  صلى الله عليه و آله خشك نشده بود كه
مأموران حكومت رفتند و كارگران را بيرون كردند و آن را نيز مانند خلافت غصب كردند و تا كنون نيز به بچه هاى حضرت فاطمه  عليهاالسلامبرنگشته است. خوردند و بردند.
[9]

اين كه زمين غصبى است، تصرف در درخت ها و محصولاتش حرام است، مى گويد: مقام من بماند، حلال و حرام يعنى چه؟ اين همان دلى است كه به دنيا مشغول بوده است. « قلبه مشغول بالدنيا » بيمارى عجيبى است.

 

درخواست از خدا بر حفظ قلب از دنيازدگى

آيه اى در قرآن است كه در قنوت هاى نماز مى خوانيد:


« رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ »[10]

 

خدايا ! بعد از اين كه دل ما را از خود، پيغمبر  صلى الله عليه و آله و اهل بيت  عليهم السلام قرآن و راه خود پر كردى، ديگر نگذار انحراف پيدا كند و همه اين ها را از خود بيرون بريزد. اين دل ما را با مهر خود پر كن و از جام رحمت خود در قلب ما بريز.

تو خدايى هستى كه به ما ياد دادى:

 

« يا من يعطى من سئله يا من يعطى من لم يسئله و من لم يعرفه تحنّنا منه و رحمة »[11]

 

خدايى كه هر كس از تو گدايى كند، جيب او را پر مى كنى. حتى آنهايى كه يك بار نيز از تو گدايى نمى كنند و اصلاً تو را نمى شناسند، تو از باب محبت خود، جيب آنها را نيز پر مى كنى.

حضرت موسى  عليه السلام بعد از بيست و پنج سال تبليغ، خيلى ناراحت بود، گفت:
خدايا ! فرعون را بكش، به حرف من گوش نمى دهد. خدا فرمود: طرح نابودى او را خودت بده. آيا سقف كاخ را بر سر او خراب كنم؟ گفت: خدايا ! نان و آبش را قطع كن. فورا خطاب رسيد: او از بندگى من دست برداشته است، اما من كه از خدايى خود دست برنداشته ام. او عمر معينى دارد، تا لحظه آخر عمر او، من او را از نعمت ها و روزى محروم نمى كنم.
[12]

 


كرمش نامتناهى نعمش بى پايان

 هيچ خواهنده نرفت از در او بى مقصود[13]



 

كرم بى پايان پروردگار

اين قضيه را فخر رازى، در جلد اول « تفسير كبير » نقل مى كند:

«روزى كنار رودخانه، عقرب سياه قويى پهلو گرفت. لاك پشتى از ميان آب به كنار ديواره رودخانه آمد. عقرب روى او رفت. لاك پشت در آب شنا كنان به آن طرف آب رفت.

اين مرد الهى نيز به دنبال اين ها رفت. ديد لاك پشت به آن طرف رودخانه آمد و عقرب را در سبزه زارها پياده كرد. عقرب به سرعت راه افتاد. او نيز به دنبال عقرب آمد.

ديد جوانى مدهوش در كنار درختى افتاده است. مار كبرايى كه زهردار و كشنده است، چند قدمى او است و خيز برداشته است تا به گردن اين جوان نيش بزند. عقرب آمد و روى سر مار پريد و او را نيش زد. مار چند بار دور خودش چرخ زد و مرد.

آن مرد الهى مى گويد: من آمدم جوان را بيدار كنم و بگويم: رحمت خدا را
ببين. عقرب در جاى ديگرى بوده است، لاك پشت را مأمور كرده تا بيايد و او را سوار كند، از آن طرف آب به اين طرف بياورد. بيايد مار را بكشد كه تو زنده بمانى. اما ديد كه جوان مست است و دهانش بوى الكل مى دهد. لگدى به او زد، گفت: خدايا ! آخر چقدر تو مهربان هستى؟ صدايى بلند شد: او مست است، ولى مگر مست، بنده من نيست؟ مگر من او را خلق نكرده ام؟ چون يك بار مست شده، مار و عقرب و همه را به جان او بياندازم؟»
[14]

 

حفظ دين از هجمه دنيا

ابن ابى الحديد مى گويد: صد دينار طلا، در چهارده قرن قبل پول خيلى زيادى بود. اين صد دينار طلا را در مدينه به درب خانه خانمى در كمال فقر كه آن شب نان خالى نداشت تا بخورد و خانه اش درب و پنجره شكسته بود، ديوارش مى خواست بريزد، آورد. در زدند. با حجاب و ادب كامل آمد و درب را باز كرد.


ابن ابى الحديد مى گويد: كيسه صد دينارى را تعارف كردند، زن گفت: مال كيست؟ گفتند: ما مأمور حكومت هستيم، مال حكومت است. گفت: ببر به رئيس حكومت پس بده، محبت اميرالمؤمنين عليه السلام از تمام دنيا براى من قيمتى تر است. با صد دينار مى خواهيد محبت او را از من بگيريد؟[15] پيغمبر  صلى الله عليه و آله تا آخر عمر التماس مى كرد:

 

« رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ »[16]

 

وقتى پيغمبر  صلى الله عليه و آله خبر كشته شدن اميرالمؤمنين  عليه السلام در ماه رمضان را دادند، به پيغمبر  صلى الله عليه و آله عرض كرد:

 

« أفى سلامة من دينى »[17]

 

لحظه اى كه مرا مى كشند، من ديندار مى ميرم؟ فرمود:آرى على جان ! عرض
كرد: پس اگر هزار بار مرا بكشند، باكى نيست. فقط دين من سالم بماند.

مگر صداى پسر اميرالمؤمنين  عليه السلام را نمى شنويد؟ فرياد زد:

 


و الله ان قطعتم يمينى

 انى احامى ابداً عن دينى



 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


 


 

 

 پی نوشت ها:

 

 

 

 



[1] ـ مستدرك الوسائل: 12/40، باب 61، حديث 13462.

 

[2] ـ تحرير المواعظ العددية: 245؛ «و قال  صلى الله عليه و آله: القلب ثلاثة أنواع: قلب مشغول بالدنيا، و قلب مشغول بالعقبى، و قلب مشغول بالمولى؛ أمّا القلب المشغول بالدنيا فله الشدّة و البلاء، و أمّا القلب المشغول بالعقبى فله الدرجات العلى، و أمّا القلب المشغول بالمولى فله الدّنيا و العقبى و المولى.»

 

[3] ـ نهج البلاغه: حكمت 193؛ «قَالَ  عليه السلام إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ.»

 

[4] ـ حج 22 : 11؛ «پس اگر خيرى [ چون ثروت ، مقام و اولاد ] به آنان برسد به آن آرامش يابند ، و اگر بلايى [ چون بيمارى ، تهيدستى و محروميت از عناوين اجتماعى  ]به آنان برسد[ از پرستش خدا  ]عقب گرد مى كنند [ و به بى دينى و ارتداد مى گرايند ] ، دنيا و آخرت را از دست داده اند . . . .»

 

[5] ـ الكافى: 2/627، حديث 1؛ الخصال: 1/142، حديث 164؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  عليه السلام قَالَ قُرَّاءُ الْقُرْآنِ ثَلاَثَةٌ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَاتَّخَذَهُ بِضَاعَةً وَ اسْتَدَرَّ بِهِ الْمُلُوكَ وَ اسْتَطَالَ بِهِ عَلَى النَّاسِ وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَحَفِظَ حُرُوفَهُ وَ ضَيَّعَ حُدُودَهُ وَ أَقَامَهُ إِقَامَةَ الْقِدْحِ فَلاَ كَثَّرَ اللَّهُ هَؤلاَءِ مِنْ حَمَلَةِ الْقُرْآنِ وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَوَضَعَ دَوَاءَ الْقُرْآنِ عَلَى دَاءِ قَلْبِهِ فَأَسْهَرَ بِهِ لَيْلَهُ وَ أَظْمَأَ بِهِ نَهَارَهُ وَ قَامَ بِهِ فِي مَسَاجِدِهِ وَ تَجَافَى بِهِ عَنْ فِرَاشِهِ فَبِأُولَئِكَ يَدْفَعُ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْبَلاَءَ وَ بِأُولَئِكَ يُدِيلُ اللَّهُ  عز و جل مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ بِأُولَئِكَ يُنَزِّلُ اللَّهُ  عز و جل الْغَيْثَ مِنَ السَّمَاءِ فَوَ اللَّهِ لَهَؤلاَءِ فِي قُرَّاءِ الْقُرْآنِ أَعَزُّ مِنَ الْكِبْرِيتِ الْأَحْمَر.»

 

[6] ـ حج 22 : 11؛ «دنيا و آخرت را از دست داده اند، و اين است همان زيان آشكار.»

 

[7] ـ بحار الأنوار: 45/9، بقية الباب 37.

 

[8] ـ آل عمران 3 : 133؛ «به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهنايش [ به وسعتِ ] آسمان ها و زمين است بشتابيد.»

 

[9] ـ الكافى: 1/543، حديث 5؛ تهذيب الأحكام: 4/148، باب 39، حديث 36؛ «عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ لَمَّا وَرَدَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى  عليه السلام عَلَى الْمَهْدِيِّ رَآهُ يَرُدُّ الْمَظَالِمَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ مَا بَالُ مَظْلِمَتِنَا لاَ تُرَدُّ فَقَالَ لَهُ وَ مَا ذَاكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا فَتَحَ عَلَى نَبِيِّهِ  صلى الله عليه و آله فَدَكاً وَ مَا وَالاَهَا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لاَ رِكَابٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَلَمْ يَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِي ذَلِكَ جَبْرَئِيلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِيلُ  عليه السلام رَبَّهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَكاً إِلَى فَاطِمَةَ  عليه السلامفَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آلهفَقَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكِ فَدَكاً فَقَالَتْ قَدْ قَبِلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْكَ فَلَمْ يَزَلْ وُكَلاَؤهَا فِيهَا حَيَاةَ رَسُولِ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله فَلَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ أَخْرَجَ عَنْهَا وُكَلاَءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ يَرُدَّهَا عَلَيْهَا فَقَالَ لَهَا ائْتِينِي بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ يَشْهَدُ لَكِ بِذَلِكِ فَجَاءَتْ بِأَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلام وَ أُمِّ أَيْمَنَ فَشَهِدَا لَهَا فَكَتَبَ لَهَا بِتَرْكِ التَّعَرُّضِ فَخَرَجَتْ وَ الْكِتَابُ مَعَهَا فَلَقِيَهَا عُمَرُ فَقَالَ مَا هَذَا مَعَكِ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ قَالَتْ كِتَابٌ كَتَبَهُ لِيَ ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ أَرِينِيهِ فَأَبَتْ فَانْتَزَعَهُ مِنْ يَدِهَا وَ نَظَرَ فِيهِ ثُمَّ تَفَلَ فِيهِ وَ مَحَاهُ وَ خَرَقَهُ فَقَالَ لَهَا هَذَا لَمْ يُوجِفْ عَلَيْهِ أَبُوكِ بِخَيْلٍ وَ لاَ رِكَابٍ فَضَعِي الْحِبَالَ فِي رِقَابِنَا فَقَالَ لَهُ الْمَهْدِيُّ يَا أَبَا الْحَسَنِ حُدَّهَا لِي فَقَالَ حَدٌّ مِنْهَا جَبَلُ أُحُدٍ وَ حَدٌّ مِنْهَا عَرِيشُ مِصْرَ وَ حَدٌّ مِنْهَا سِيفُ الْبَحْرِ وَ حَدٌّ مِنْهَا دُومَةُ الْجَنْدَلِ فَقَالَ لَهُ كُلُّ هَذَا قَالَ نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ هَذَا كُلُّهُ إِنَّ هَذَا كُلَّهُ مِمَّا لَمْ يُوجِفْ عَلَى أَهْلِهِ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله بِخَيْلٍ وَ لاَ رِكَابٍ فَقَالَ كَثِيرٌ وَ أَنْظُرُ فِيهِ.»

 

[10] ـ آل عمران 3 : 8؛ «[ و مى گويند:  ]پروردگارا ! دل هايمان را پس از آنكه هدايتمان فرمودى منحرف مكن، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ؛ زيرا تو بسيار بخشنده اى.»

 

[11] ـ مفاتيح الجنان: اعمال ماه رجب؛ «سيد بن طاوس روايت كرده از محمد بن ذكوان كه معروف به سجاد است براى آنكه آنقدر سجده كرد و گريست در سجود كه نابينا شد گفت عرض كردم به حضرت صادق  عليه السلام فداى تو شوم اين ماه رجب است تعليم بنما مرا دعايى در آن كه حق تعالى مرا به آن نفع بخشد حضرت فرمود: يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ مِنْ كُلِّ شَرٍّيَا مَنْ يُعْطِي الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَهً أَعْطِنِي بِمَسْأَلَتِي إِيَّاكَ جَمِيعَ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ جَمِيعَ خَيْرِ الآْخِرَهِ وَ اصْرِفْ عَنِّي بِمَسْأَلَتِي إِيَّاكَ جَمِيعَ شَرِّ الدُّنْيَا وَ (جَمِيعَ) شَرِّ الآْخِرَهِ فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَ وَ زِدْنِي مِنْ فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ يَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الاْءِكْرَامِ يَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ يَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ حَرِّمْ شَيْبَتِي عَلَى النَّارِ.»

 

[12] ـ به نقل از كتاب «انسان» ملااسماعيل سبزوارى.

 

[13] ـ سعدى شيرازى.

[14] ـ التفسير الكبير، فخر رازى: 1/233؛ «حكي عن إبراهيم بن أدهم أنه قال كنت ضيفا لبعض القوم فقدم المائدة، فنزل غراب وسلب رغيفا، فاتبعته تعجبا، فنزل في بعض التلال، وإذا هو برجل مقيد مشدود اليدين فألقى الغراب ذلك الرغيف على وجهه . وروى ذي النون أنه قال: كنت في البيت إذ وقعت ولولة في قلبي، وصرت بحيث ما ملكت نفسي، فخرجت من البيت وانتهيت إلى شط النيل، فرأيت عقربا قويا يعدو فتبعته فوصل إلى طرف النيل فرأيت ضفدعا واقفا على طرف الوادي، فوثب العقرب على ظهر الضفدع وأخذ الضفدع يسبح ويذهب، فركبت السفينة وتبعته فوصل الضفدع إلى الطرف الآخر من النيل، ونزل العقرب من ظهره، وأخذ يعدو فتبعته، فرأيت شابا نائما تحت شجرة، ورأيت أفعى يقصده فلما قربت الأفعى من ذلك الشاب وصل العقرب إلى الأفعى فوثب العقرب على الأفعى فلدغه، والأفعى أيضا لدغ العقرب، فماتا معا، وسلم ذلك الإنسان منهما.»

 

[15] ـ به نقل از كتاب «تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد».

 

[16] ـ آل عمران 3 : 8؛ «[ و مى گويند:  ]پروردگارا ! دل هايمان را پس از آنكه هدايتمان فرمودى منحرف مكن، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ؛ زيرا تو بسيار بخشنده اى.»

 

[17] ـ بحار الأنوار: 34/338 ـ 339؛ «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مَعَنَا، فَمَرَرْنَا بِحَدِيقَةٍ فَقَالَ عَلِيٌّ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لاَ تَرَى مَا أَحْسَنَ هَذِهِ الْحَدِيقَةَ فَقَالَ إِنَّ حَدِيقَتَكَ فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا. حَتَّى مَرَرْنَا بِسَبْعِ حَدَائِقَ يَقُولُ عَلِيٌّ  عليه السلام مَا قَالَهُ، وَ يُجِيبُهُ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله لَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِمَا أَجَابَهُ. ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ  صلى الله عليه و آلهلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَقَفَ فَوَقَفْنَا [ حَوْلَهُ ] وَ وَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى رَأْسِ عَلِيٍّ  عليه السلام وَ بَكَى. فَقَالَ مَا يُبْكِيكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ لاَ يُبْدُونَهَا لَكَ حَتَّى يَفْقِدُونِي فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ فَلاَ أَضَعُ سَيْفِي عَلَى عَاتِقِي فَأُبِيدَ خَضْرَاءَهُمْ قَالَ بَلْ تَصْبِرُ. قَالَ فَإِنْ صَبَرْتُ قَالَ تُلاَقِي جَهْداً. قَالَ أَ فِي سَلاَمَةٍ مِنْ دِينِي قَالَ نَعَمْ قَالَ فَإِذاً لاَ أُبَالِيَ.»

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

شناخت سه حقيقت؛ خدا، قرآن و پيامبر صلى الله عليه ...
حكايتى از مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى‏
آثار ایمان- جلسۀ هشتم
دلیل وجود داشتن و استجابت دعا و نفرین
صدق و صداقت
شب بيدارى مردان خدا
عرفان در سوره حضرت یوسف (ع) - جلسه هشتم
تهران_ حسینیه همدانیها رمضان 94 سخنرانی هجدهم
راه رسیدن به رستگاری - جلسه اول - (متن کامل + عناوین)
گناه و سبب آن - جلسه هشتم – (متن کامل + عناوین)

بیشترین بازدید این مجموعه

نفس - جلسه هفدهم
راه اصلاح مفاسد نفس - جلسه پنجم
سخاوت حضرت شعيب عليه السلام‏
حسود، مورد نفرت خدا
شناخت سه حقيقت؛ خدا، قرآن و پيامبر صلى الله عليه ...
حكايتى از مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى‏
«ارحنا يا بلال»
موى سفيد: واعظ شيب بر بناگوش‏
راه رسیدن به رستگاری - جلسه اول - (متن کامل + عناوین)
تهران_ حسینیه همدانیها رمضان 94 سخنرانی هجدهم

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^