
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه دوم – (متن کامل + عناوین)
سيرت انسان نه صورت او
تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
اين كه خداوند عالم داستان پر عبرت و موعظه يوسف را «أحسن القصص»، يعنى نيكوترين داستان ناميده است، به علت سيرت يوسف است، نه براى صورت يوسف.
وجود مبارك رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىفرمايد :
«اِنَّ اللّهَ لايَنْظُرُ إلى صُوَرِكُم وَ لا إلى أموالكم و لكن يَنْظُرُ إلى قُلُوبِكُم و أعمالكم»[1]
خدا به صورت و ثروت شما نظر ندارد، بلكه به باطن شما نظر دارد.
كارى كه يوسف عليهالسلام براى باطن خود كرد، چنان چه از آيات قرآن استفاده مىشود، كار بسيار بزرگى بود. اين انسان الهى و ملكوتى، از همان حدود شش هفت سالگى زمانى كه در دامان پدر و مادر بود، همه مقامات معنوى پدر و جدّ خود، اسحاق و پدر جدّ خود، ابراهيم را كه از پدرش مىشنيد، شروع به رشد دادن و
تربيت كردن حقايق باطن خود نمود. نعمت عقل را با استفاده از مقامات ملكوتى پدر، جدّ و جدّ پدر خود رشد داد و فطرت الهى خود را با همان مقامات و به كارگيرى آنها پرورش داد و روح خود را با به كار گرفتن آن معنويات، تقويت كرد و نفس را به دايره تزكيه كشيد و به تدريج، همه اين نيروهاى معنوى را در اعضا و جوارح بدن ظهور داد.
تفسير « كلمة اللّه » چيست ؟
« ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ و فَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ * تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ ... »[2]
قرآن مجيد از وجود مسيح به «كلمه»، تعبير كرده است :[3]
« إِذْ قَالَتِ الْمَلَـلـءِكَةُ يَـمَرْيَمُ انَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ »[4]
در سوره لقمان مىگويد : همه موجودات عالم «كلمة اللّه» هستند.[5] يوسف هم كلمهاى از كلمات خدا است. كلمه انسانى، از مصاديق همين آيه است كه « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً ». كلمه طيبه[6]، ريشه در خدا « أَصْلُهَا ثَابِتٌ »دارد ؛ چون قرآن مىفرمايد كه بعضى از درختها ريشه در جهنم دارند :
« إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِى أَصْلِ الْجَحِيمِ »[7]
خدا حق است ؛ يعنى ثابت است : « أَصْلُهَا ثَابِتٌ ». ريشه اين شجره، ثابت است ؛ يعنى حق و خدايى است. شاخ و برگ آن، آسمان معنويت را پر كرده و ميوهاش دائمى شده است. امروزه هم كه چند هزار سال از سفر يوسف گذشته است، اگر بخواهيم مىتوانيم، از طريق داستان يوسف در قرآن، از ميوه آن شجره، روح و عقل و فطرت و اخلاق خود را تغذيه كنيم.
پيامبران الگوى ارزشها
يوسف از همان آغاز خردسالى كه در دامان مادر و پدر بود ، همه هوش و حواس او متوجه مقامات معنوى پدر است كه از انبياى خدا است، متوجه مقامات معنوى جدّ خود اسحاق و جدّ پدرش، ابراهيم است. يوسف از راه هوش و حواس، اصول ارزشها را از اين سه پيامبر مىگيرد. اين مطلب را از آيات بعد كه مسأله خواب يوسف را مطرح مىكنند، درمىيابيم. يوسف در آن خواب، ظهور ارزشهاى خود را در آينده مىبيند و خواب را براى پدر نقل مىكند، پدر به او مىگويد :
« و يُتِمُّ نِعْمَتَهُو عَلَيْكَ و عَلَى ءَالِ يَعْقُوبَ كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ و إِسْحَاقَ »[8]
يعنى آن اتمام نعمتى كه خدا براى جدّ تو و جدّ پدرت كرده است، براى تو هم خواهد نمود. البته اين نعمت، نعمت خوراك نبوده است. خوراك نصيب همه حيوانات هم مىشود. قرآن مىفرمايد : شما در خوراك، با چهارپايان شريك هستيد و امتيازى نداريد. سخن قرآن اين است كه اين سوره را به كار بگيريد تا حالات حيوانى شما به حالات انسانى و حالات انسانى به حالات الهى تبديل شود ؛ نه اين كه حالات انسانى را هم به حالات حيوانى برگردانيد كه در اين صورت، چنانكه قرآن مىفرمايد :
« أُوْلَـئِكَ كَالأَْنْعَـمِ »[9]
يعنى اگر قواى شما در راه شيطنت، مكر و حيله به كار گرفته شود، ابعاد انسانى شما به ابعاد حيوانى تبديل مىشوند ، اما اگر يوسف را الگو قرار دهيد، براى اين كه ابعاد حيوانى به ابعاد انسانى تغيير يابند و ابعاد انسانى هم به ابعاد الهى تغيير پيدا
كنند، مىشويد همان كه خدا فرمود :
«عَبدي أَطِعني حَتّى أجْعَلَكَ مَثَلي»[10]
مطيع من شو تا تو را نمونه خودم قرار دهم.
اين كار بزرگ يوسف است ؛ يعنى در دوران كودكى، تحقق كرامت انسانى را، با به كار گرفتن مقامات معنوى پدر، جد و جد اعلاى خود قرار داد. اين خيلى عجيب است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلههر وقت خود مىخواستند اسم يوسف را ببرند و به ديگران هم سفارش مىكردند كه هر گاه مىخواهيد اسم ايشان را ببريد، اين گونه بگوييد : «الكريم بن الكريم بن الكريم، ابن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم» ؛[11] يعنى اين كودك، در همان سن كودكى، همه نيروهاى معنوى سه پيامبر را به خود منتقل كرد.
عزيز مصر شدن نتيجه كرامت نفس
در لغت آمده است كه «كَرَم» يعنى جمع ارزشها و «كريم» يعنى انسانى كه همه ارزشها را در خود جمع كرده است. وجود يوسف، از ارزشهاى انسانى و الهى پر بود. اين كارى است كه يوسف به اختيار خود كرده است كه با به كارگيرى معنويات پدر، جد و جدّ اعلاى خود، عقل را كامل كرد، فطرت را روشن ساخت، روح را تقويت و نفس را تزكيه نموده، عمل را صالح و اخلاق را حسنه كرد. دليل آن هم اين است كه عزيز مصر شده است. رفتار او با ملّت مصر، به ويژه با برادران خود كه از
آنان كتك خورده و تحقير شده است و او را در چاه انداختهاند، كريمانه است. اكنون كه در يك مملكت بزرگ به قدرت رسيده است، پس از ورود ستمگران مىگويد : پول كم خود را بدهيد، من همه ظرفهاى شما را پر مىكنم. همه ظرفها را پر كرد و به مأموران گفت : هر چه پول دادهاند، به آنها برگردانيد. به آنها محبت كرد. روزى هم كه شناخته شد، يعقوب به پسرش يوسف گفت : مىخواهم با تو تنهايى ملاقات كنم كه حتى مادرت هم نباشد. گفت : پسرم! مىخواهم از زبان خودت بشنوم كه سى سال پيش كه تو را از دامن من جدا كردند، با تو چه كردند؟
يوسف گفت :
« عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ »[12]
خدا از سى سال پيش برادران من گذشت كرده است. وقتى او گذشت كرده است، من چيزى ندارم كه بگويم. پدر اصرار كرد كه آنان چه كار كردند. يوسف گفت : جاده را باز كردند و من به سلطنت رسيدم. سخن ديگرى هم نگفت. اين انسان، كريم است و اين، كار يوسف است.
انسان ناقص
در كتاب المنهج القوى نقل شده است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
«الناقص ملعون»
يعنى كسى كه عمر بر او بگذرد و عقل او به همان صورت بچّهگى بماند، فطرت، روح، نفس و اخلاق او بچّهگانه بماند، يعنى لج باز، متعصب و بهانه گير باشد، قطعا اين انسان، ملعون است. پيامبر صلىاللهعليهوآله به كسى كه از مادر متولد شده است و يك دست
ندارد، ناقص نمىگويد.
كسى كه اين گونه است، بنابر آيات و روايات، خداوند چنان جبرانى در آخرت براى او بكند كه آرزو كند اى كاش من اصلاً اعضا و جوارح نداشتم.
اين شخص، مقرّب به عنايت خداوند است ؛ اما «الناقص ملعون» يعنى كسى كه در صدد رشد عقل برنيايد، در صدد تقويت روح و تزكيه نفس برنيايد. هشتاد سال دارد ، اما بچه پنج ساله است. با زن و فرزند، نوه، داماد و عروس لج بازى مىكند. از كوره در مىرود، غضبناك مىشود و تهمت مىزند. اين بچّه است و هنوز جاهل است. اين انسان را پيامبر ملعون مىداند.
كارى كه يوسف كرد، فرار از لعنت خدا بود. به همين علت، پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمايد : «الكريم بن الكريم...». او همه شاخههاى شجره انسانيت را در وجود خود آبيارى كرده و به چنين مقامى رسيده بود.
عناوين هفدهگانه براى يوسف
در اين سوره، با هفده عنوان از يوسف ياد كرده است كه وزن يكى از آنها از بار آسمانها و زمين سنگينتر است :
« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ »[13]
من امانت خود را به مجموع آسمانها و زمين و كوهها ارائه كردم :
« فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا »[14]
« و حَمَلَهَا الاْءِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَـلُوماً جَهُولاً »[15]
انسان تحمل كرد و پذيرفت. يكى از آن انسانها يوسف است.
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه كار به نام من ديوانه زدند[16]
اين امانت در عالم ملكوت، به يوسف ارائه شد و او هم پذيرفت، خوب هم پذيرفت و خوب هم اين بار امانت را به منزل رساند. از اين رو، به هفده ويژگى الهى ملقب شده است. اين آيه، در سوره يوسف است :
« إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ »[17]
نه از مخلِصين. مخلِص كجا و مخلَص كجا؟ مخلِص مانند سلمان، حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه هستند ؛ اما يوسف مخلَص بود ؛ يعنى در مقام قرب به خدا، در صف اول قرار دارد و بين او و خدا حائلى نيست.
زيبايى يوسف
كسانى كه شيطان و ابليس با همه قدرت، راهى براى نفوذ در آنان ندارد. يوسف به اين جا رسيد ؛ يعنى با نگاه يوسف، ابليس و همه پياده و سواره نظام او فرارى مىشوند. نمىخواهد از جايش بلند شود و اسلحه بكشد و داد بزند. آدم همه زيبايىها را داشته باشد ؛ اما هيچ عامل تحريك شهوانى در او اثر منفى نگذارد. ما كه زيبايى نداريم. ما چهرههاى معمولى داريم. اگر ما را كنار يوسف هم بنشانند و كسى او را ببيند و ما را ببيند، بهتزده مىشود كه ما چه اندازه بدقيافه هستيم. آن
وقت، ما با اين قيافه، در برابر يك نگاه دختر و زن، زانويمان سست مىشود ؛ اما يوسف با صد در صد زيبايى، به همه شهوت شهوترانان عالم پوزخند تمسخر زده است. لذا پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: يوسف را اينگونه ياد كنيد : «كريم بن كريم بن كريم، يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم».[18]
عشق خديجه به رسول خدا صلىاللهعليهوآله[19]
البته يك كسى به پيامبر گفت: شما زيباتر هستيد يا يوسف؟ يقينا قيافه پيامبر از يوسف زيباتر نبوده است ؛ ولى ايشان چه جواب زيبايى داد!
وقتى كه پيامبر 25 سال داشت و خديجه كبرى چهل سال گمان مىكنيد كه خديجه عاشق طراوت جوانى پيامبر شد؟ در هيچ جا نيامده است كه ايشان عاشق قيافه پيامبر شد. وقتى كاروان تجارتى از شام برگشت و پيامبر در اين كاروان شركت داشت، خديجه به خادم خود گفت : كاروان امسال چگونه بود؟ گفت : ممتازترين كاروان بود. آن گاه، اين كارگزار تجارتى، ارزشهاى اين جوان را بيان كرد. از حيا،
وقار، امانتدارى، ادب، كرامت، كمحرفى، آرامش، حلم، صبر و رقت قلب او سخن گفت و اين ارزشها را براى خديجه بيان كرد. خديجه به ابوطالب پيغام داد كه اگر برادرزاده ات حاضر باشد، علاقه دارم با او ازدواج كنم. ابوطالب فرمود : من با او در ميان مىگذارم و به تو پاسخ مىدهم. ابوطالب به پيامبر گفت. پيامبر جوانى 25 ساله است و بايد با دختر چهارده ـ پانزده ساله ازدواج مىكرد. پيامبر از اوصاف خديجه پرسيد كه او در دوره جاهليت، چگونه زنى بود؟ به او گفتند : در عفّت و ادب و شخصيت و وقار، در ميان زنان مكّه نمونه ندارد. حضرت فرمود : حاضرم با او ازدواج كنم. دو منبع ارزش و دو سيرت ملكوتى، با هم ازدواج كردند، نه دو صورت ظاهرى. نتيجه اين ازدواج هم فاطمه زهرا، سيدة نساء العالمين شد.
خديجه از پيامبر صلىاللهعليهوآله مىپرسد : تو زيباترى يا يوسف؟ سؤال كننده كه يوسف را نديده بود ؛ ولى پيامبر صادق است. اگر مىگفت : من زيباترم، مىگفت : راست مىگويد. فرمود : برادرم، يوسف از نظر جمال زيباتر بود ؛ ولى «أنا أملح منه»[20]، من نمكىتر از او هستم ؛ يعنى من نمك خدا هستم.
استمداد از خداوند در پاكىها
سگ نجس العين است. اگر موى آن به لباس بچسبد، نمىشود با آن نماز خواند. پوست و گوشت آن نجس است. خريد و فروش نجس العين حرام است ، ولى اين سگ اگر در نمكزار بيفتد و به نمك تبديل شود، آن نمك پاك است. به نمك طعام تبديل مىشود و مردم آن را مىخورند. اگر انسان نيز در نمكزار دين خدا بيفتد، پاك پاك مىشود. لذا به دنبال مطالعه كتابهاى خوب باشيد. وظيفه واجب خدا بر
بر شما اين است كه نفس را تزكيه كنيد. بايد كارى مانند يوسف انجام دهيد تا شما هم در همه امور خود احسن بشويد.
همه خواستهها روى احسن، افضل، اقرب و اخص مىچرخد. خدايا! به من كمك كن تا در ميان بندگان تو بهترين بنده تو شوم. و به رشد سيرت و عقل و فطرت و روح و تزكيه نفس برسم. اين روايت را اهل سنت هم نقل كردهاند.
اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد : وارد مسجد شدم. ديدم پيامبر صلىاللهعليهوآله تنها نشسته است. گفتم : يا رسول اللّه با زبان خودتان يك دعا در حق من بنماييد گفت : به خدا بگو : على را بيامرز. اميرالمؤمنين مىگويد : ديدم از جا بلند شد، به گمان اين كه مىخواهد ايستاده دعا بكند، رو به قبله ايستاد. نماز را بست و در سجده ركعت دوم، سجده آخر، شنيدم كه مىگويد:
«اللّه بحقّ عليّ عندك إغفر لعليّ»
خدايا! به حق على، على را بيامرز. سلام نماز را كه داد، گفتم : آقا! چرا خدا را به حق من قسم دادى؟ فرمود : على جان! همه عالم را نگاه كردم، ديدم بندهاى محبوبتر از تو نزد خدا نيست. به همين جهت خدا را به اسم تو قسم دادم.[21]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1] ـ بحار الأنوار: 74/90، باب 4، حديث 3؛ الأمالى للطوسى: 535، حديث 1162؛ «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لاَ يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ لاَ إِلَى أَمْوَالِكُمْ وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ يَا أَبَا ذَرٍّ التَّقْوَى هَاهُنَا التَّقْوَى هَاهُنَا وَ أَشَارَ إِلَى صَدْرِه... .»
[2] ـ ابراهيم 14 : 24 ـ 25؛ «آيا ندانستى كه خدا چگونه مثلى زده است ؟ كلمه پاك [ كه اعتقاد واقعى به توحيد است ]مانند درخت پاك است ، ريشهاش استوار و پابرجا و شاخهاش در آسمان است. ميوهاش را به اجازه پروردگارش در هر زمانى مىدهد.»
[3] ـ أطيب البيان في تفسير القرآن: 3/991، سوره آل عمران: آيه 54؛ «در اين تفسير آمده: عيسى عليهالسلام كلمة اللَّه است چون وجود عيسى بر خلاف عادت بود و معجزات باهرات او از تكلّم در مهد و احياء موتى و ابراء اكمه و ابرص و غير آنها و رفتن بآسمان تمام دلالت تامّه دارد بر شئونات ربوبى، و لفظ منه يعنى از جانب خداوند افاضه شده.»
[4] ـ آل عمران 3 : 45؛ «[ ياد كنيد ] زمانى كه فرشتگان گفتند : اى مريم ! يقيناً خدا تو را به كلمهاى از سوى خود، كه نامش مسيح عيسى بن مريم است، مژده مىدهد.»
[5] ـ لقمان 31 : 27؛ « وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم »
[6] ـ بحار الأنوار: 9/217، باب 1، حديث 97؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهالسلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً الآْيَةَ قَالَ الشَّجَرَةُ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله وَ نَسَبُهُ ثَابِتٌ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ فَرْعُ الشَّجَرَةِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليهالسلام وَ غُصْنُ الشَّجَرَةِ فَاطِمَةُ عليهاالسلام وَ ثَمَرَاتُهَا الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ عليهماالسلام وَ شِيعَتُهُمْ وَرَقُهَا وَ إِنَّ الْمُؤمِنَ مِنْ شِيعَتِنَا لَيَمُوتُ فَتَسْقُطُ مِنَ الشَّجَرَةِ وَرَقَةٌ وَ إِنَّ الْمُؤمِنَ لَيُولَدُ فَتُورِقُ الشَّجَرَةُ وَرَقَةً قُلْتُ أَ رَأَيْتَ قَوْلَهُ تُؤتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها قَالَ يَعْنِي بِذَلِكَ مَا يُفْتِي الْأَئِمَّةُ شِيعَتَهُمْ فِي كُلِّ حَجٍّ وَ عُمْرَةٍ مِنَ الْحَلاَلِ وَ الْحَرَامِ ثُمَّ ضَرَبَ اللَّهُ لَأَعْدَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ مَثَلاً فَقَالَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ.»
[7] ـ صافات 37 : 64؛ «آن درختى است كه در قعر دوزخ مىرويد.»
[8] ـ يوسف 12 : 6؛ «و نعمتش را بر تو و بر آل يعقوب تمام مىكند ؛ چنان كه پيش از اين، بر پدرانت، ابراهيم و اسحاق تمام كرد.»
[9] ـ اعراف 7 : 179؛ «آنان مانند چهارپايانند.»
[10] ـ الجواهر السنية كليات، حديث قدسى: 709؛ «ورد في الحديث القدسيّ عن الربّ العليّ أنّه يقول: عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون.»
[11] ـ بحار الأنوار: 12/218، باب 9؛ المناقب، ابن شهرآشوب: 4/180؛ «أَنَّ النَّبِيَّ صلىاللهعليهوآله قَالَ الْكَرِيمُ ابْنُ الْكَرِيمِ ابْنِ الْكَرِيمِ ابْنِ الْكَرِيمِ يُوسُفُ بْنُ يَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ.»
[12] ـ مائده 5 : 95؛ «خدا از [ گناه ] كشتن شكارهايى كه پيش از اين حكم انجام گرفته، درگذشت.»
[13] ـ احزاب 33 : 72؛ «يقيناً ما امانت را [ كه تكاليف شرعيه سعادت بخش است ]بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم.»
[14] ـ احزاب 33 : 72؛ «و آنها از به عهده گرفتنش [ به سبب اين كه استعدادش را نداشتند ]امتناع ورزيدند.»
[15] ـ احزاب 33 : 72؛ «و انسان آن را پذيرفت. بىترديد او [ به علت ادا نكردن امانت ] بسيار ستمكار و [درباره سرانجام خيانت در امانت ]بسيار نادان است.»
[17] ـ يوسف 12 : 24؛ «زيرا او از بندگان خالص شده ما [ از هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى ] بود.»
[18] ـ بحار الأنوار: 12/218، باب 9، ذيل حديث 1؛ صحيح البخارى: 4/121.
[19] ـ بحار الأنوار: 65/392، باب 27، حديث 41؛ «مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليهالسلام قَالَ سَأَلْتُ أَبِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليهالسلام عَنْ بَدْءِ الاْءِسْلاَمِ كَيْفَ أَسْلَمَ عَلِيٌّ وَ كَيْفَ أَسْلَمَتْ خَدِيجَةُ فَقَالَ لِي أَبِي إِنَّهُمَا لَمَّا دَعَاهُمَا رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله فَقَالَ يَا عَلِيُّ وَ يَا خَدِيجَةُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ عِنْدِي يَدْعُوكُمَا إِلَى بَيْعَةِ الاْءِسْلاَمِ فَأَسْلِمَا تَسْلَمَا وَ أَطِيعَا تَهْدِيَا فَقَالاَ فَعَلْنَا وَ أَطَعْنَا يَا رَسُولَ اللَّه... .»
بحار الأنوار: 29/345؛ «وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ خَطَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ خُطُوطٍ ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا هَذَا قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ، وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله، وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ، وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ.»
بحار الأنوار: 29/345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَرْبَعٌ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ، وَ ابْنَةُ مُزَاحِمٍ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ، وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ، وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُنَّ أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةَ.»
[20] ـ معالم السبطين لللحائري: 1/408؛ «سألت رسول الله صلىاللهعليهوآله أنت أحسن وجها أم يوسف الصديق فقال صلىاللهعليهوآله أخي يوسف أصبح مني وأنا أملح منه... .»
المناقب، ابن شهر آشوب: 1/218؛ «قوله صلىاللهعليهوآله كان يوسف أحسن و لكنني أملح.»
[21] ـ شرح نهج البلاغه: 20/315، حديث 625؛ «أنا من رسول الله صلىاللهعليهوآله كالعضد من المنكب و كالذراع من العضد و كالكف من الذراع رباني صغيرا و آخاني كبيرا و لقد علمتم أني كان لي منه مجلس سر لا يطلع عليه غيري و أنه أوصى إلي دون أصحابه و أهل بيته و لأقولن ما لم أقله لأحد قبل هذا اليوم سألته مرة أن يدعو لي بالمغفرة فقال أفعل ثم قام فصلى فلما رفع يده للدعاء استمعت عليه فإذا هو قائل اللهم بحق علي عندك اغفر لعلي فقلت يا رسول الله ما هذا فقال أ واحد أكرم منك عليه فأستشفع به إليه.»