
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه هجدهم – (متن کامل + عناوین)
نقش دوست در سرنوشت انسان
تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
سوره مباركه يوسف، دوستان حقيقى و دشمنان واقعى را به انسان شناسانده است. اگر زلف زندگى انسان، به دوستان واقعى او گره بخورد، رابطهاى ميان او و منابع خير كامل ايجاد مىشود كه باعث انتقال خير و نيكى و احسان خاص ايشان به انسان مىگردد. در سايه اين انتقال است كه انسان خاكنشين، به انسان عرشى و ملكوتى تبديل مىشود ؛ اما اگر زلف حيات انسان، به دشمنان او گره بخورد، ميان او و منابع شر، گره خورده است و باعث اخلال در حالات روان انسان مىشود، انسان را به منبع شر تبديل مىكند و او را به بىنهايت زير صفر مىكشاند :
« ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ »[1]
أسفل أفعل تفضيل است ؛ مانند خوب و خوبتر، كه خوبتر أفعل تفضيل است ؛ مثلاً خداوند درباره پاداش اعمال مىفرمايد :
« بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ »[2]
نماز هشتاد سال نماز را به اندازه بهترين نماز او مىدهيم. ملاك، بهترين عمل است.
بدترين، گناه جبران نكردن گناه است
يكى از موارد أفعل تفضيل، همين جا است كه اگر گناهكاران جبران نكنند، بدىهاى آنان را برمىگردانيم و ايشان را به پستترين درجه بازمىگردانيم كه ديگر جايى براى پستى بيشتر ندارد. اگر بتوان با چشم دل، معناى عينى أسفل السافلين را ديد، همان لحظه، قلب انسان از ترس مىايستد. خود انسان، به دشمن راه مىدهد كه اين قدر او را به هم بريزد تا از پستها هم پستتر شود. نمونه اين شيطان را خداوند در سوره مباركه فرقان، ضمن يك داستان بيان كرده است كه متأسفانه اين نوع شيطان در كشور ما نيز در همه شؤون هست.
داستان اين است كه يكى از نامهاى كتاب خدا «ذكر است» :
« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ »[3]
يعنى اين كتاب، حقايق شهودى را به شما يادآور مىشود، ياد خدا، قيامت، صراط و پرونده اعمال گذشته و آينده.
انسانى كه از قرآن بريده شود، فراموشكار و غافل مىشود و يك ذرهاى در اين فضا نمىتواند به سوى خدا برود.
شخص جسور و اهانت به پيامبر اكرم
يك نفر پول دارى مىخواست سفرهاى بيندازد. پيش خود فكر كرد كه سران قوم و خويشان خود را هم دعوت كنم. يكى از اين سران، پيامبر صلىاللهعليهوآله بود. گفت: دلم مى خواهد براى ناهار تشريف بياوريد. رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: اين خانه بتپرست است. من از غذاى او نمىخورم ، ولى چون دعوت كردى، مىآيم. او گفت: ميهمان به خانه من بيايد، ولى چيزى نخورد؟ اين براى من كشنده است. سپس گفت: من چه كار كنم تا شما بياييد و از اين سفره، غذا بخوريد؟ حضرت گفت: مسلمان شو و شهادت به توحيد و رسالت من بده و بگو كه از همه معبودهاى باطل و فرهنگهاى منفى بريدم. حضرت آمدند، غذا خوردند و رفتند.
فردا ابى بن خلف به اين شخص گفت: شنيدهام كه ميهمانى داشتيد و اين آقا را هم دعوت كردهاى و مسلمان هم شدهاى. گفت: بله.
گفت: من و دوستانم قصد داريم رابطه خود را با تو قطع كنيم.
« الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ »[4]
اى بيچاره! همه را رها كردى و رفتى؟ در همين جا است كه خداوند مىفرمايد: سختى و تنهايى را تحمل كن! چند روز ديگر، اسلام جهانگير مىشود به اين چند موج ظاهرى فريب نخور. اين، نقطه خطرناكى است كه انسان در اين نقطه تصميم بگيرد. همه اين جهنمىها از همين نقطه جهنمى مىشوند.
گفت: نه، من با شما هستم. ابى بن خلف گفت: پس كار ديروز خود را جبران كن و به مسجد الحرام برو و سجده پيامبر كه تمام شد، به صورت او آب دهان بينداز.[5]
شيطان يعنى كسى كه انسان را از خير و كرامت و ارزشداران قيچى مىكند ، اما كار دوست، وصل كردن است :
تو براى وصل كردن آمدى
هيچ پيامبرى براى فصل كردن نيامده است ، اما شيطان همه را از تو مىبُرد.
نثر و نظم ماجراى موسى و كافر
مرحوم نراقى، در كتاب «خزائن» و «طاقديس»، اين مطلب را به صورت نثر و نظم بيان كرده است :
ديد موسى كافرى اندر رهى
پير گبرى و كافرى و گمرهى
گفت: اى موسى! از اين ره تا كجا
مى روى و با كه دارى مدعّا
گفت موسى: مىروم تا كوه طور
طور نه، بل قلزم درياى نور
مى روم تا راز گويم با خدا
عذر خواهم از گناهان شما
گفت: اى موسى! توانى يك پيام
با خداى خود زمن گويى تمام
گفت موسى: هان پيامت چيست گو
گفت: از من با خداى خود بگو
گو فلان گويد كه چندين گير و دار
هست من را از خدايى تو عار
نى خدايى تو نه من هم بندهام
نى ز بار روزىات شرمندهام
گر تو روزى مىدهى هرگز مده
من نخواهم روزىات، منت مده
زين سخن آمد دل موسى به جوش
گفت با خود من چه گويم حق خموش
شد روان تا طور با حق راز گفت
راز با يزدان بى انباز گفت
چون كه فارغ شد در آن خلوت ز راز
خواست تا گردد به سوى شهر باز
گفت حق: كو آن پيام بندهام؟
گفت موسى: من از آن شرمندهام
گفت: از من رو بر آن تند خو
پس ز من اول سلامى باز گو
اين طرف، هر چه هست، ادب است و آن طرف، بىادبى.
پس بگو: گفتت خداى دلخراش
گر تو را عار است از ما عار باش
ما نداريم از تو عار و ننگ نيز
نيست ما را با تو خشم و جنگ و تيز
گر نخواهى روزىام من مىدهم
روزىات از سفره فضل و كرم
جود او عام است و فيض او امين
لطف او بىانتها رحمش قويم
خلق طفلانند او باشد دايه او
دايهاى بس مهربان و نيكخو
كودكان گاهى به خشم و گه به ناز
از دهان پستان بيندازند باز
دايه پستانشان نهاند بر دهن
هين مكن ناز اى انيس جان من!
اين پيرمرد هم مثل كودك شش ماهه است.
چون كه موسى باز گشت از كوه طور
طور نى بل قلزم درياى نور
گفت كافر با كليم اندر اياب
گو پيامم را اگر دارى جواب
جان او آيينه پر زنگ بود
آن جوابش صيقل خوشرنگ بود
بود گمراهى ز ره افتاده بس
آن جوابش بود آواز جرس
سر به زير انداخت لختى شرمگين
دستى بر چشم و چشمش بر زمين
گفت با موسى! كه جانم سوختى
آتش اندر جان من افروختى
من چه گفتم اى كه روى من سياه
واحيا وا اى خدا وا خجلتا!
موسى او را يك سخن تعليم كرد
اين بگفت و جان به حق تسليم كرد[7]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1] ـ تين 95 : 5؛ «آن گاه او را [ به سبب گناهكارى ]به [ مرحله ]پستترينِ پَستان بازگردانديم .»
[2] ـ نحل 16 : 96؛ «پاداششان را بر پايه بهترين عملى كه همواره انجام مىدادهاند ، مىدهيم .»
[3] ـ حجر 15 : 9؛ «همانا ما قرآن را نازل كرديم ، و يقيناً ما نگهبان آن [ از تحريف و زوال ]هستيم .»
[4] ـ ناس 114 : 5؛ «آنكه همواره در سينههاى مردم وسوسه مىكند.»
[5] ـ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/136؛ بحار الأنوار: 18/69، باب 8، حديث 24؛ «ابْنُ عَبَّاسٍ وَ الضَّحَّاكُ فِي قَوْلِهِ وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ نَزَلَتْ فِي عُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ وَ أُبَيِّ بْنِ خَلَفٍ وَ كَانَا تَوْأَمَيْنِ فِي الْخَلَّةِ فَقَدِمَ عُقْبَةُ مِنْ سَفَرِهِ وَ أَوْلَمَ جَمَاعَةَ الْأَشْرَافِ وَ فِيهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله فَقَالَ النَّبِيُّ صلىاللهعليهوآله لاَ آكُلُ طَعَامَكَ حَتَّى تَقُولَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَشَهِدَ الشَّهَادَتَيْنِ فَأَكَلَ مِنْ طَعَامِهِ فَلَمَّا قَدِمَ أُبَيُّ بْنُ خَلَفٍ عَذَلَهُ وَ قَالَ صَبَأْتَ فَحَكَى قِصَّتَهُ فَقَالَ إِنِّي لاَ أَرْضَى عَنْكَ أَوْ تُكَذِّبَهُ فَجَاءَ إِلَى النَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله وَ تَفَلَ فِي وَجْهِهِ صلىاللهعليهوآلهفَانْشَقَّتِ التَّفْلَةُ شِقَّتَانِ [شِقَّتَيْنِ] وَ عَادَتَا إِلَى وَجْهِهِ فَأَحْرَقَتَا وَجْهَهُ وَ أَثَّرَتَا وَ وَعَدَهُ النَّبِيُّ صلىاللهعليهوآلهحَيَاتَهُ مَا دَامَ فِي مَكَّةَ فَإِذَا خَرَجَ قُتِلَ بِسَيْفِهِ فَقُتِلَ عُقْبَةُ يَوْمَ بَدْرٍ وَ قَتَلَ النَّبِيُّ صلىاللهعليهوآله بِيَدِهِ أُبَيّاً.»