بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
کتاب خدا تمام مردم عالم را به دو گروه تقسیم کرده است: گروه نیکبختان یا به تعبیر خود قرآن سعادتمندان و گروه تیرهبختان یا به تعبیر قرآن مجید، اهل شقاوت. در پایان سورۀ مبارکۀ هود که از این دو گروه اسم برده، فقط به عاقبت آنها اشاره کرده، ولی اینکه سبب سعادتمندی و شقاوتمندی آنان چیست، در آیات دیگر قرآن و روایات اهلبیت(علیهم السلام) مطرح شده است. چقدر نیکو و شایسته است که ما با تمام وجود کلام خدا (قرآن مجید) و فرمایشات اهلبیت(علیهم السلام) را که هموزن کلام پروردگار است، باور کنیم.
در پایان سورۀ هود میفرماید: ((يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِه))[1] روز قیامت آمدنی است؛ روزی که خداوند متعال در 114 کتاب آسمانی آمدنش را خبر داده و پیغمبرانش نیز فرمودهاند که در آمدن قیامت شکی نیست. اولین لحظهای که حضرت موسی(ع) در کوه طور به مقام نبوت انتخاب شد، خداوند چند مسئله را با او مطرح کرد. یکی دربارۀ قیامت بود که فرمود: قیامت آمدنی است و در آن شکی نیست. علاوه بر خبر خدا در 114 کتاب نازل شده بر 124 هزار پیغمبر(علیهم السلام)، باز هم از اول نبوت تا پایان عمرشان قیامت و اخبارش را در اختیار مردم میگذاشتند. دوازده امام(علیهم السلام) نیز از قیامت خبر دادهاند. اگر در منزل «نهج البلاغه» دارید، بخشی از خطبههای امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ قیامت را ببینید. کسی نمیتواند بگوید خبرهای خدا در 114 کتاب آسمانی، با 124 هزار پیغمبر و 12 امام(علیهم السلام) حقیقت ندارد. اگر بگوید: حقیقت ندارد، با هیچ دلیلی قابل اثبات نیست؛ چون حرفش نه پشتوانۀ عقلی دارد، نه پشتوانۀ علمی، فلسفی و عرفانی. این مسئلۀ قیامت حق و ثابت شده است.
در ابتدای آیات سورۀ هود میفرماید: روز قیامت روزی آمدنی است و در آن روز کسی جز به اذن خدا، قدرت حرف زدن ندارد: ((يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ)) دانشمندان و ادبیات عرب میگویند: نکره در سیاق نفی، معنی عام میدهد. حرف «لا» برای نفی است. نفس الف و لام ندارد و نکره است که دلالت بر عموم دارد: «لا تکلم نفسٌ»؛ یعنی در قیامت حتی یک نفر هم زبانش برای حرف زدن باز نیست و قدرت حرف زدن ندارد «إلّا بِإِذنِه» مگر خداوند به او اجازه دهد. بگوید: سخن بگو! اگر خداوند به او اجازه بدهد، زبانش برای حرف زدن گویا میشود و اگر اجازه ندهد، زبان بسته میماند.
در اینجا ممکن است دوست داشته باشید بدانید به اولین کسی که اجازۀ حرف زدن داده میشود، چه کسی است؟ این را قرآن نمیگوید؛ اما روایات میگویند. اگر ما روایات را کنار بگذاریم، حقیقت خیلی از آیات مبهم و پنهان میماند و بسیاری از آیات برای ما روشن نخواهد شد. مثلاً از اول تا آخر قرآن کلمۀ صلات را با مشتقاتش زیاد میبینید. بالای 100 بار «اقم الصلاة، اقیموا الصلاة، اقام الصلاة، یقیمون الصلاة، مقیم الصلاة» آمده؛ اما در هیچ آیهای نمیبینیم صلاتی که پروردگار عالم میگوید، چند رکعت است؟ این نمازی که پروردگار میگوید، دقیقاً چه وقت است؟ رکوع، سجود و تشهد دارد یا ذکر رکوع و سجود و رکعت سوم و چهارم آن چیست؟ ذکر قنوتش کدام است؟ ما اینها را اصلاً در قرآن نمیبینیم.
پس این نمازی که ما میخوانیم، بر اساس چه مدرکی است؟ قرآن که نمیگوید. مثلاً ما اول سورۀ مبارکۀ بقره میبینیم که پروردگار میفرماید: ((ذلِكَ اَلْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاةَ))[2] یا در سورۀ اول قرآن که حمد است، اصلاً اسم نماز را نمیبینیم. فقط یک سورۀ قرآن در جزء آخر کلمۀ صلاة را میبینیم؛ اما این کاری که ما صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا انجام میدهیم، در جزء آخر نمیبینیم، ولی میدانیم نماز واجب و در شبانه روز 17 رکعت است: دو رکعت صبح، چهار رکعت ظهر، چهار رکعت عصر، سه رکعت مغرب و چهار رکعت عشا، این کجای قرآن است؟ هیچ جای قرآن، پس ما با تکیه بر چه مدرکی این نمازها را میخوانیم؟ اگر روایات را کنار بگذاریم، تمام آیات امر به نماز در قرآن را باید کنار بگذاریم. بقیۀ عبادات نیز همینطور هستند: حج، روزه و هر عبادت واجبی. توضیح آیات قرآن کریم در روایات است. این روایات از زمان پیغمبر اکرم(ص) تا عصر غیبت صغری به وسیلۀ اصحاب عالم، دانشمند و مورد اطمینان ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) نوشته و نظامبندی شده است. تا زمانی که ائمه(علیهم السلام) زنده بودند، 400 کتاب روایتی نوشته شده و بعد از غیبت امام زمان(ع) تاکنون کتابهای فراوانی با توضیح اضافه شده است. ما یک فرهنگ بسیار باارزش و بینمونهای داریم که هیچ ملت، مذهب و مکتبی مانند ما چنین معارف باارزش و اصیلی ندارد.
آیۀ شریفه میفرماید: ((لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ)) حتی یک نفر در هنگام برپا شدن قیامت، جز به اجازۀ خداوند نمیتواند حرف بزند. اولین کسی که از زمان حضرت آدم(ع) تا آخرین نفری که از دنیا رفته و قیامت برپا شده، اجازه دارد حرف بزند، کیست؟ بنا به نقل شیخ کلینی(ره) (که یک ایرانی است، قبر پدرش در روستای «کلین» پایین بهشت زهراست، مقبره هم دارد. خودش مدفون در بغداد است. برای نوشتن کتاب «اصول کافی» 20 سال شهر به شهر و منطقه به منطقه سفر کرده، با علما، دانشمندان و راویان روایات بزرگی ملاقات کرده است. این کتاب را در عصر غیبت صغری در سه بخش: اصول، فروع و روضه نوشته است. روضه به معنای گلستان و باغ است. اصولش دو جلد است که حدود چهار هزار روایت دارد. فروعش هفت جلد است با هزار روایت و روضهاش یک جلد. این ده جلدی که به سبک امروز چاپ شده، حدود شانزده هزار روایت در تمام زوایای زندگی مردم دارد.) در جلد دوم اصول کافی، از امام صادق(ع) نقل میکند که روز قیامت اولین کسی که میتواند سخن بگوید، پیغمبر عظیم الشأن اسلام(ص) است. کلام حضرت این است که: من با یک دستم قرآن مجید را برمیدارم (چون در روایات دیگر آمده است که خدا قرآن را در قیامت وارد محشر میکند) و با دست دیگرم دست اهلبیتم(علیهم السلام) را میگیرم و به پروردگار میگویم: از امت من بپرس که بعد از رحلت من با قرآن و اهلبیتم(علیهم السلام) چگونه رفتار کردند؟ ایشان اولین نفری است که اجازه دارد با خدا حرف بزند.
چقدر خوب است ملت اسلام با قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) به گونهای رفتار کنند که فردای قیامت این دو از آنها شکایت نکنند. میشود به گونهای رفتار کرد که مورد شکایت این دو منبع الهی قرار نگیریم؟ باید به قرآن مجید عمل و به اهلبیت(علیهم السلام) اقتدا کنیم. قرآن مجید 6326 آیه دارد. تمام آیاتش هم تکلیف ما نمیشود. مقداری از آن تکلیف ماست؛ چون تمام آیات قرآن و روایات متوجه ما نیست. بخشی از روایات ما که در همین کتاب شریف کافی است، کل آن حدود شانزده هزار روایت میباشد، مگر تمامش متوجه ما میشود؟ بخشی از روایات و آیات متوجه ماست، بخش دیگر برای حاکمان، مسئولیتزا برای کاسب، تاجر، پدران، همسران و فرزندان است. ما به همانها(یی که متوجه ماست) باید عمل کنیم. اهل حکومت نیز به آیات مربوط به حکومت، پدران به آیات مربوط به پدران، خانمها به آیات مربوط به زنان، تاجران و کاسبان به آیات مربوط به کسب و کار؛ اما عبادات مشترک بین همه است. عمل به قرآن و روایات کار پرمشقتی نیست.
((يَوْمَ يَأْتِ)) قیامت حتماً آمدنی است: ((لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ)) در قیامت حتی یک نفر نیز نمیتواند دهان باز کند و حرف بزند، مگر به اجازۀ خدا. این یک بخش از آیه.
((فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ))[3] بخشی از مردم تیرهبخت، بدبخت و اهل شقاوتاند و بخشی سعادتمند یا به تعبیر سادهتر، اهل نجاتاند. بعد عاقبت این دو گروه را توضیح میدهد: ((فَأَمَّا اَلَّذِينَ شَقُوا))؛ اما کسانی که تیرهبخت و اهل شقاوتاند: ((فَفِي اَلنّارِ))[4] در آتش هستند.
به سراغ دیگر آیات قرآن برویم، ببینیم این آتش را چه کسی برای اینها روشن کرده است؟ این را بدانیم، خوب است. شما هر آیهای مربوط به جهنم را نگاه کنید، میبینید پروردگار عالم روشن کردن و افروختن این آتش را از خودش نفی کرده، میگوید: ساختن، روشن کردن و برافروختن این آتش ربطی به من ندارد، پس این آتش را چه کسی روشن کرده است؟ پروردگار میفرماید: ((فَاتَّقُوا اَلنّارَ اَلَّتِي وَقُودُهَا اَلنّاسُ وَ اَلْحِجارَةُ))[5] بپرهیزید از آتشی که وقود[6] این آتش، خود انسان میباشد؛ چون پروردگار عالم، پروردگار کرم، رحمت، لطف، مهر و محبت است. وقتی قرآن مجید را باز میکنیم، اولین آیهای که میبینیم: ((بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَنِ ٱلرَّحِيمِ)) است و تا آخرین سورهای که در قرآن میبینیم با همین آیه شروع شده و با پناهندگی به خدا پایان گرفته است: ((قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلنّاسِ * مَلِكِ اَلنّاسِ * إِلهِ اَلنّاسِ))[7] خدا آتشافروز و آتشساز نیست. خدا با زبان 124 هزار نفر اعلام کرده برای خود آتشافروزی نکنید! معمار و مهندس جهنم خود مردم هستند.
جوان بودم، در قم درس میخواندم. ایامی مثل دهۀ عاشورا یا ماه رمضان درس تعطیل بود. شهادت حضرت صدیقۀ کبری(س) در تابستان، تهران محلۀ خودمان منبر میرفتم. چندان شناخته شده نبودم، مرا فقط در چند مسجد یا هیئت خیابان محل خودمان میشناختند. مسجدی مرا دعوت کردند، صبح ایام شهادت حضرت زهرا(س) اولین بار بود که این مسجد نزدیک منزلمان دعوت شده بودم. نمیدانستم امام جماعت مسجد چه کسی است؟ تقریباً ده دقیقه مانده به منبر، وارد مسجد شدم، دیگر وقت منبر بود. قاری قرآن داشت قرآن میخواند، کنار منبر نشستم. قرآن که تمام شد، به منبر رفتم، صحبت را شروع کردم. معمولاً وقتی منبری صحبت میکند، تمام مخاطبین را میبیند. همینطور که در حال صحبت کردن همه را میدیدم، از جمله کسانی را که دیدم، امام جماعت مسجد بود. به نظرم آمد بالای 80 سال سن دارد. من هم آن وقت 22ـ23 ساله بودم. وقتی چهرۀ این عالم را از بالای منبر نگاه میکردم، مرا خیلی جذب کرد. دیدم این چهره، چهرۀ دیگری است. پشت این چهره نور و معنویت معلوم است. بعد از منبر فهمیدم که نگاهم اشتباه نبوده. از منبر که پایین آمدم، کنارش نشستم. اولین بار بود ایشان را میدیدم. فکر کنم ایشان هم اولین بار بود مرا میدید. جمعیت تقریباً پر بود. مقداری نشستم تا مسجد خلوت شد. چند نفری گوشه و کنار مسجد بودند. به ایشان عرض کردم: مرا نصیحت کنید!
در روایات ما سفارش شده اخلاق نصیحتخواهی داشته باشید. اخلاق خیلی خوبی است. گاهی یک جوان، مسن، بچه یا بزرگی از کسی نصیحت درخواست میکند، آن نصیحت تمام زندگی او را عوض میکند. این اتفاق خیلی زیاد افتاده است. گفتم: آقا! مرا نصیحت کنید! سرش را پایین انداخت، بعد از چند لحظه، خیلی تواضع کرد، آرام؛ چون در اسلام صدای بلند تقبیح شده، گفتند با هیچ کس بلند حرف نزن! در قرآن دستور داده شده: ((وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ))[8] با همه با صدای پایین حرف بزن! صدای بلند و بالا خوب نیست. دستورات قرآن و روایات خیلی مهم، اخلاقی، انسانی، ملکوتی، عرشی، سعادتآور و تربیت کننده است. خیلی آرام، بدون اینکه به من نگاه کند، گفت: شما مرا نصیحت کن! گفتم: آقا! من بچهام، طلبهام، قم درس میخوانم، مایهای ندارم، چیزی بلد نیستم. شما مرا نصیحت کنید! گفت: اکنون که اصرار داری، چشم. ادب میکنم و میگویم.
این هم پیشنهاد بسیار باارزشی است، امام جواد(ع) میفرماید: مؤمن باید از هر کسی نصیحت شنید، آن را بپذیرد: «وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ»[9] تکبر نکند و قبول کند. قبول نصیحت در زندگی خیلی مؤثر است. نصیحتش این بود، گفت: من اصالتاً اهل یکی از روستاهای کویر شرقی اصفهان، بین نایین و جنوب شرقی کویر هستم. پدرم کشاورزی جزئی داشت. چند رأس گوسفند داشتیم. من 14ـ15 ساله شده بودم، به پدرم کمک میدادم، آن چند گوسفند را به صحرا میبردم، میچراندم و برمیگشتم. ایام ماه رمضان و محرم یک روحانی در روستای ما منبر میرفت. حرفهایش خیلی دلنشین بود. مرد خدایی بود، منبرش اثر داشت. من چند سال پای منبر او بار آمده بودم. یکی از کارهایی که برای خودم رقم زده بودم، این بود که بعد از نماز صبح، قبل از شروع به کار، از منزل بیرون میآمدم، به خارج از روستا، سر قبرستان میرفتم، برای کل مردهها فاتحه میخواندم و برمیگشتم. این کار هر روزم بود. در منطقۀ ما خانی ظالم و زورگو بود. از مردم ضعیف گوسفند، روغن و گندم میگرفت. رحم نداشت. این خان مُرد. بعدازظهر او را داخل همین قبرستانی که مشترک بین چند روستا بود، دفنش کردند. من صبح زود طبق عادت و رسمم برای فاتحه خواندن رفتم (اینجای داستان چشمش پر از اشک شد. البته من روایات این مسئله را دیده بودم که مشرک، کافر، ظالم و بیدین یا به قول همین آیه، فرد شقی، وقتی میمیرد، آبی که روی او میریزند تا غسلش بدهند، تابوت، کفن و قبر او آتش است. اینها را من در همان جوانی، قبل از طلبگی، از طریق آیات و روایات دیده بودم. او عین آنهایی که من از قرآن و روایات دیده بودم، با چشمش دیده بود و برایم تعریف میکرد. گفت: به قبرستان رسیدم)، دیدم از قبر آن خان تا جایی که چشمم کار میکند، آتش بالا میرود. وحشتزده و گریهکنان به خانه برگشتم و به پدرم گفتم: مرا بفرست تا قرآن و روایات اهلبیت(علیهم السلام) را بفهمم! پدرم خیلی خوشحال شد؛ اما به من گفت: من خرجی ندارم که به تو بدهم؛ چون وضع مادی خوبی ندارم. گفتم: من خرجی نمیخواهم.
وقتی پدرم اجازه داد، با کمی نان، پنیر و ماست خشک که مادرم داد، از روستای جنوب شرقی کویر اصفهان پیاده راه افتادم، به کربلا آمدم. حدود 50 سال کنار حرم ابیعبدالله(ع) زندگی کردم، درس خواندم، مجتهد شدم و کتاب نوشتم. اکنون که 80 سال دارم، هنوز ترس تماشای آن آتش در جانم هست. کاری کن تا با آتش فردای قیامت درگیر نشوی! نصیحت از این بالاتر؟ ((فَأَمَّا اَلَّذِينَ شَقُوا فَفِي اَلنّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ))[10] دم و بازدم شقاوتمندان در آتش و نفسی که فرو میبرند و بیرون میدهند، صدای سنگین و وحشتناکی دارد. آتش جهنم آتش کمی نیست. این یک آیه است. البته این آیات ادامه دارد: ((يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ * فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ)).
با چشم دل به عاشورای سال 61 نگاهی بیندازید! 72 نفر با سعادت کامل، 30 هزار نفر با شقاوت کامل، 72 نفر در دنیا و آخرت برنده، 30 هزار نفر در دنیا و آخرت بازنده. فردا روز دوم محرم است. وارد سرزمین کربلا میشوند. چه اسم عجیبی، «کربٍ و بلاء» کرب؛ یعنی اندوه، غصه و بلا هم به معنی سختی است.
[1]. هود: 105.
[2]. بقره: 2-3.
[3]. هود: 105.
[4]. همان: 106.
[5]. بقره: 24.
[6]. وَقُود: آتش افروزش.
[7]. ناس: 1 ـ 3.
[8]. لقمان: 19.
[9]. تحف العقول، ص 729.
[10]. هود: 106.