قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

گناه و سبب آن - جلسه بیست و ششم – (متن کامل + عناوین)

 

حقيقت شيعه

 در دور بودن از گناه

 

تهران، حسينيه على اكبر  عليه السلام (جوانان) دهه اول جمادى الاول 1424

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

از كلماتى كه به زبان مبارك حضرت زهرا  عليهاالسلام جارى بود و طبق روايات در قيامت هم اين كلمات جارى خواهد بود كلمه «شيعه» است.[1]


اين كلمه در قرآن مجيد در كنار نام اغلب 124 هزار پيغمبر، و حضرت ابراهيم  عليه السلام آمده است.

حضرت نوح  عليه السلام اولين پيغمبر اولوالعزم و حضرت ابراهيم  عليه السلام دومين پيغمبر، حضرت موسى سومين پيغمبر، حضرت عيسى چهارمين پيغمبر و پنجم پيغمبر اسلام است. اين پنج پيغمبر كتاب و دينشان جهانى بوده يعنى مبعوث به رسالت بودند كه پيام خدا را به مردم دنيا برسانند.

با بعثت پيغمبر نعمت خدا و دين بر مردم تمام شد. و نبى اسلام و قرآن فقط تا قيامت پيشواى مردم شد. چون همه اديان ديگر قبل از پيغمبر اسلام در قرآن مجيد بيان شده و ما وقتى به پيغمبر اسلام و قرآن، ايمان و باور داشته باشيم انگار همه انبيا و كتابهاى نازل شده را باور كرديم.

 

شيعه بودن ابراهيم  عليه السلام

كلمه شيعه در اين آيه شريفه آمده است:

 

« وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَ هِيمَ »[2]

 

از شيعيان او، ابراهيم بود. او كيست كه ابراهيم اقتدا به او كرده است و به تعبير قرآن كريم شيعه او بوده است. ضمير « شيعته » به چه كسى برمى گردد؟ چون مى گويد « انّ » يعنى بى ترديد، ابراهيم شيعه بوده است. براى پيدا كردن اين اشاره، بايد آيات قبل را ببينيم. اين ضمير به حضرت نوح  عليه السلام برمى گردد و پروردگار مى فرمايد:

اى مردم! اگر ابراهيم از طريق شيعه بودن ابراهيم شد. يعنى يك مأموم واقعى براى پيغمبر قبل از خود بود.


ابراهيم از ابتداى جوانى با كمال خلوص و پاكى واقعى براى نوح  عليه السلام عمل كرد. از راه شيعه واقعى بودن براى نوح  عليه السلام ابراهيم شد.

كسى بدون حركت مثبت و اقتدا به انبياى خدا به جايى نمى رسد.[3] مردمى كه به انبيا اقتدا نكردند. قرآن وقتى مى خواهد چهره شان را نشان بدهد، مى فرمايد:

 

« أُوْلئِكَ كَالأَْنْعَـمِ »[4]

 

آنان مثل چهارپايان هستند. چون هيچ امتيازى با چهار پايان نداشتند.

آدم بايد از جهت ايمان و اخلاق و خدمت و مهرورزى برترى بر حيوانات داشته باشد. هر چه زن بى حجاب در اروپا و آفريقا و آمريكا و آسياست چه امتيازى بر حيوانات دارند. چرا اين قدر پروردگار از حضرت مريم تعريف كرده
است كه مى فرمايد:

 

« أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا »[5]

 

مريم در اوج قله عفت بود. مريم در نهايت عفت و پاكدامنى بود، در آيه ديگر مى گويد:

 

« وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ »[6]

 

مادر مسيح جزء صديقان عالم است؛ يعنى در وجود حضرت مريم انحراف ديده نشده است.

 

« وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الِْمحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا قَالَ يَـمَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَـذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ »[7]

 

مريم با شيعه و پيرو بودن نسبت به زكريا، مريم شد.

 

شيعه اميرالمؤمنين  عليه السلام

اميرالمؤمنين  عليه السلام شيعه چه كسى بود كه اميرالمؤمنين شد. چون همه اهل عقل
و علم و انصاف مى گويند: شيعه على بشويد. اميرالمؤمنين شيعه واقعى حضرت محمد  صلى الله عليه و آله بوده است. و در اين امت اسلام اول شيعه واقعى اميرالمؤمنين بوده است.
[8]

 

شيعه بودن سلمان فارسى

يك دهاتى از روستاهاى استان فارس كه همه كشاورز و زردشتى بودند. امايك دهاتى از آيين زردشتى قانع نشد، به پدرش گفت: من هر چه موبد مى گويد و هر چه اوستا را مى خواند، آرام نمى شوم. من اين دين را نمى خواهم. پدرش از متعصبان در زردشت بود، او را در زيرزمين حبس كرد و در را به رويش قفل كرد و بعد از چند روز به او گفت كه در چه حال هستى؟ گفت: من قانع نمى شوم، من آرامش نمى گيرم، دين براى آرامش آمده است.

 

« الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَـنَهُم بِظُـلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ »[9]

 

من امنيت ندارم، معلوم مى شود اين دين درستى نيست. و حاضر نشد ادامه بدهد، بعد هم كه پدرش او را آزاد كرد به منطقه بُسرى كه از مناطق خوش آب و هواى سوريه است. در آنجا يك كشيش مسيحى متينى را ديد. به او گفت: من از روستاهاى ايران آمدم و دين من زردشتى است. گفت: قانع نمى شوم شما دينت را به من ارائه بده. گفت: بايد غسل تعميد كنى بعد هم كليسا بروى تا من برايت آيين خود را بگويم.

يك روز به كشيش گفت: من احساس امنيت نمى كنم و قانع نمى شوم. اين مطالب هم خيلى استوار نيست. مى توانى من را راهنمايى كنى؟ كشيش با انصاف گفت: ما از پدرانمان شنيديم و در انجيل هم خوانديم كه يك مردى در حجاز مبعوث به رسالت مى شود، آيين و اخلاق او كامل است.

من خبر ندارم اصلا به دنيا آمده يا نه، شايد زمان پيغمبر گذشته و مرده است. از اين منطقه به طرف اردن و از طريق سرزمينى به نام تبوك وارد حجاز مى شوى، بپرس به دنيا آمده يا نه، اگر به دنيا نيامده كه منتظر باش، و اگر به دنيا آمده و مرده است ببين آنهايى كه بعد او ماندند چه مى گويند؟

او حركت كرد خيلى هم راه دور بوده است از سوريه به اردن، از اردن به مدينه، هزار كيلومتر است ولى بالاخره به مدينه رسيد و پيش پيغمبر  صلى الله عليه و آله رفت، گفت: ما زردشتى بوديم و يك مدتى هم مسيحى شديم، آنها ما را قانع نكردند شما چه مى گوييد؟

اگر قرآن و پيغمبر آدم را قانع نكند، معلوم مى شود آدم در درون سرطان
معنوى دارد.

رسول خدا  صلى الله عليه و آله به او قرآن و دين را ارائه داد. او هم شيعه واقعى شد.

اهل مكه و مدينه بر سر او دعوايشان شد، اهل مدينه گفتند: كه او از ماست، اهل مكه گفتند: نه از ماست. به پيغمبر خبر دادند فرمود:

همه مسجد بيايند پيغمبر منبر رفت و فرمود: سلمان از هيچ كدام شما نيست بلكه؛

 

« سلمان منا اهل البيت »[10]

 

او يكسال درس را طى كرده كه به ما رسيده است. او شيعه واقعى است.

اين كه قرآن مى فرمايد:

 

« وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَ هِيمَ »


اين آيه يك درس به ما مى دهد. كه اى مردم ! ابراهيم اگر ابراهيم شد از راه شيعه شدن ابراهيم شد.

حضرت زهرا  عليهاالسلام اين كلمه را به مناسبت هاى مختلف در دنيا و روز قيامت به زبان جارى مى كنند. اين شيعه اى كه حضرت زهرا  عليهاالسلام به زبان جارى مى كنند كيست؟

 

شيعه واقعى

امام صادق  عليه السلام در يكى از مهمترين كتابهايى كه در دوره عصر غيبت صغرى نوشته شده است، يعنى در زمانى كه هنوز مردم از طريق چهار نايب به امام زمان  عليه السلامدسترسى داشتند.[11]


چون پروردگار ديد حضرت امنيت جانى ندارد. اگر دسترسى به او باشد مثل پدران گذشته او را مى كشند. او را پنهان كرد تا وقتى به او اعلام كند از امروز به بعد امنيت جانى دارى همان روز ظهور مى كند تا خدا به او امنيت جانى را اعلام نكند غايب است.[12]


اين كتاب نوشته مرحوم كلينى[13] است كه تمام علماى پانزده قرن بعد، به او اعتماد كامل دارند.

راوى مى گويد: من خدمت حضرت صادق  عليه السلام عرض كردم: يابن رسول الله ! در اين شهر كه شما زندگى مى كنيد يك گروهى هستند كه از هيچ گناهى روى نمى گردانند، ربا مى خورند، مال حرام مى خورند، دزدى مى كنند، رشوه مى گيرند، رابطه نامشروع با زنان نامحرم بر قرار مى كنند.

بسيار امر به معروف كرده ايم. گفتيم زنا گناه كبيره است، ربا گناه كبيره است. انبيا براى ريشه كردن اين اعمال آمدند، نصيحت كه مى كنيم مى گويند: ما شيعه ايم و اميد به ائمه داريم و آنان در قيامت دست ما را مى گيرند. ما عمرى در مدينه شيعه هستيم.

مى گويد: وقتى براى حضرت امام صادق  عليه السلام تعريف كردم، امام حالت نشستن را عوض كرد و رنگ مباركش پريد، برگشت به من فرمود:

« كذبوا » دروغ گفتند: ما شيعه ايم، ما در ياران شيعه چنين افرادى نداريم.

 

« كَذَبوا ليسوا لنا بِمُوالٍ »

 

اينها اهل ولايت وامامت و شيعه نيستند.[14]

 

محبت و عشق غيرواقعى

اميرالمؤمنين  عليه السلام با عده اى از دوستانش نشسته بود يكى گفت: « أُحِبَّكَ »
عاشقت هستم، در جا اميرالمؤمنين فرمود: دروغ گفتى. گفت: يا على از دلم خبر دارى، فرمود:

من به قلب تو كارى ندارم، تو آمدى گفتى من عاشقت هستم، من هم ارواح تمام شيعيانمان را تا روز قيامت نگاه كردم، تو را در آنها نديدم پس دروغ مى گويى.[15]

 

شيعه و پاكدامنى و عفت

پيغمبر در شب عروسى فاطمه زهرا  عليهاالسلام فرمود: هوا كه تاريك شد پنجاه نفر خانم هاى بلند قد دور او را بگيريد. در يك پوشش كامل خانه داماد ببريد.[16]


دختر بيست ساله را با پيراهن عروسى كه تورى خالى است و همه جاى بدن پيداست مى برند و مرد و زن با هم مى رقصند، اين شيعه است؟

خود و خدا و قرآن را مسخره كرده اند، بعد حضرت صادق  عليه السلامفرمود:

 

« انما شيعةُ جَعْفَر من عفَّ بطنُه وَ فَرْجُه »

 

از دهان شيعه لقمه حرام وارد شكم او نمى شود.

 

حكايتى در دورى شيعه از لقمه حرام

يك بزرگى در شهر قزوين به نام آقا شيخ على اكبر الهيان[17] كه استاد خيلى از بزرگان دين ماست. در تنكابن، قزوين، مشهد و تهران زندگى كرد. قبرش در قم كنار حرم حضرت معصومه عليهاالسلام است. ايشان از كسانى بوده كه به اندازه يك ارزن حرام از دهانش پايين نرفت. يك شب شام دعوتش كردند كمى فكر كرد، گفت: مى آيم، سه چهار نفر هم با او مهمانى رفتند.

سفره را پهن كردند، يك ديس گوشت آوردند. شيخ على اكبر الهيان كه به همين خاطر به او الهيان مى گويند. چون واقعا الهى بود. دست را دراز كرد يك تكه گوشت بردارد از درون گوشت صدا شنيد اكبر من را ذبح نكردند، من خفه شده بودم، تو گوسفند حرام نخور، كنار كشيد. اينگونه خدا آدم را يارى مى كند.

 


« إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ »[18]

 

مى گويد: حرام از بنده من كنار برو؛ علامت شيعه اين است كه دامن به حرام آلوده نمى كند. الان در ايران چند تا شيعه واقعى وجود دارد.

 

« و عمل لخالقه »

 

شيعه ما بنده خداست. بنده حق است. شيعه ما در كار مثبت به پاداش خدا اميدوار است.

 

« و خاف عقابه »[19]

 

شيعه ما اگر بترسد فقط از جريمه هاى خدا مى ترسد. فاطمه زهرا  عليهاالسلام دغدغه داشت كه همواره براى شيعيان دعا مى كردند و در روز قيامت به پروردگار مى گويد: الهى! شيعيانم.[20]


 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


 

 

 پی نوشت ها:

 

 



[1] ـ بحار الأنوار: 7/198، باب 18، حديث 75؛ «الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ مُعَنْعَناً عَنْ عَلِيٍّ  عليه السلام قَالَ أَنَا وَ شِيعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ فَيَمُرُّ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ وَ يُسَلِّمُ عَلَيْنَا قَالَ فَيَقُولُونَ مَنْ هَذَا الرَّجُلُ وَ مَنْ هَؤلاَءِ فَيُقَالُ لَهُمْ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ابْنُ عَمِّ النَّبِيِّ فَيُقَالُ مَنْ هَؤلاَءِ قَالَ فَيُقَالُ لَهُمْ هَؤلاَءِ شِيعَتُهُ قَالَ فَيَقُولُونَ أَيْنَ النَّبِيُّ الْعَرَبِيُّ وَ ابْنُ عَمِّهِ فَيَقُولُونَ هُمَا عِنْدَ الْعَرْشِ قَالَ فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ عِنْدَ رَبِّ الْعِزَّةِ يَا عَلِيُّ ادْخُلِ الْجَنَّةَ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ لاَ حِسَابَ عَلَيْكَ وَ لاَ عَلَيْهِمْ فَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ يَتَنَعَّمُونَ فِيهَا مِنْ فَوَاكِهِهَا وَ يَلْبَسُونَ السُّنْدُسَ وَ الاْءِسْتَبْرَقَ وَ مَا لَمْ تَرَ عَيْنٌ فَيَقُولُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ  صلى الله عليه و آله وَ بِوَصِيِّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ  عليه السلام.»

هم چنين آمده: الكافي: 3/242، حديث 3؛ «عَنْ عَمْرِو بْنِ يَزِيدَ قَالَ قُلْتُ لَأَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلامإِنِّي سَمِعْتُكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ كُلُّ شِيعَتِنَا فِي الْجَنَّةِ عَلَى مَا كَانَ فِيهِمْ قَالَ صَدَقْتُكَ كُلُّهُمْ وَ اللَّهِ فِي الْجَنَّةِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الذُّنُوبَ كَثِيرَةٌ كِبَارٌ فَقَالَ أَمَّا فِي الْقِيَامَةِ فَكُلُّكُمْ فِي الْجَنَّةِ بِشَفَاعَةِ النَّبِيِّ الْمُطَاعِ أَوْ وَصِيِّ النَّبِيِّ وَ لَكِنِّي وَ اللَّهِ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِي الْبَرْزَخِ قُلْتُ وَ مَا الْبَرْزَخُ قَالَ الْقَبْرُ مُنْذُ حِينِ مَوْتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة.»

 

[2] ـ صافات 37 : 83؛ «و به راستى ابراهيم از پيروان نوح بود.»

 

[3] ـ بحار الأنوار: 65/156، باب 19، حديث 11؛ «قال رجل للحسن بن علي  عليه السلام إني من شيعتكم فقال الحسن بن علي  عليه السلام يا عبد الله إن كنت لنا في أوامرنا و زواجرنا مطيعا فقد صدقت و إن كنت بخلاف ذلك فلا تزد في ذنوبك بدعواك مرتبة شريفة لست من أهلها لا تقل لنا أنا من شيعتكم و لكن قل أنا من مواليكم و محبيكم و معادي أعدائكم و أنت في خير و إلى خير و قال رجل للحسين بن علي ع يا ابن رسول الله أنا من شيعتكم قال اتق الله و لا تدعين شيئا يقول الله لك كذبت و فجرت في دعواك إن شيعتنا من سلمت قلوبهم من كل غش و غل و دغل و لكن قل أنا من مواليكم و محبيكم و قال رجل لعلي بن الحسين  عليه السلام يا ابن رسول الله أنا من شيعتكم الخلص فقال له يا عبد الله فإذا أنت كإبراهيم الخليل  عليه السلام الذي قال الله « وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ » فإن كان قلبك كقلبه فأنت من شيعتنا و إن لم يكن قلبك كقلبه و هو طاهر من الغش و الغل فأنت من محبينا و إلا فإنك إن عرفت أنك بقولك كاذب فيه إنك لمبتلى بفالج لا يفارقك إلى الموت أو جذام ليكون كفارة لكذبك هذا.»

 

[4] ـ اعراف 7 : 179؛ «آنان مانند چهارپايانند.»

 

[5] ـ انبيا 21 : 91؛ «دامن خود را پاك نگه داشت.»

 

[6] ـ مائده 5 : 75؛ «و مادرش زن بسيار راستگو [ و درست كارى ] بود .»

 

[7] ـ آل عمران 3 : 37؛ «پس پرودگارش او را به صورت نيكويى پذيرفت ، و به طرز نيكويى نشو و نما داد ، و زكريا را كفيلِ [ رشد و تربيت معنوى ] او قرار داد . هر زمان كه زكريا در محراب [ عبادت  ]بر او وارد مى شد ، رزق ويژه اى نزدش مى يافت . [ روزى در كمال شگفتى  ]گفت : اى مريم ! اين رزق ويژه براى تو از كجاست ؟ ! گفت : از سوى خداست ، يقيناً خدا هر كس را بخواهد ، رزق بى حساب مى دهد .»

 

[8] ـ الكافي: 1/443، حديث 15؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله قَالَ إِنَّ اللَّهَ مَثَّلَ لِي أُمَّتِي فِي الطِّينِ وَ عَلَّمَنِي أَسْمَاءَهُمْ كَمَا عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا فَمَرَّ بِي أَصْحَابُ الرَّايَاتِ فَاسْتَغْفَرْتُ لِعَلِيٍّ وَ شِيعَتِهِ إِنَّ رَبِّي وَعَدَنِي فِي شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصْلَةً قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا هِيَ قَالَ الْمَغْفِرَةُ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ وَ أَنْ لاَ يُغَادِرَ مِنْهُمْ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً وَ لَهُمْ تُبَدَّلُ السَّيِّئَاتُ حَسَنَاتٍ.»

هم چنين آمده: كشف الغمة: 1/86؛ «و من كتاب الخصائص عن العباس بن عبد المطلب رضي الله عنه قال سمعت عمر بن الخطاب و هو يقول كفوا عن ذكر علي بن أبي طالب فإني سمعت رسول الله  صلى الله عليه و آلهيقول في علي ثلاث خصال وددت أن لي واحدة منهن فواحدة منهن أحب إلي مما طلعت عليه الشمس كنت أنا و أبو بكر و أبو عبيدة بن الجراح و نفر من أصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله إذ ضرب النبي  صلى الله عليه و آله على كتف علي بن أبي طالب  عليه السلام فقال يا علي أنت أول المسلمين إسلاما و أنت أول المؤنين إيمانا و أنت مني بمنزلة هارون من موسى كذب يا علي من زعم أنه يحبني و يبغضك و اسم علي مشتق من اسم الله الأعلى.»

 

[9] ـ انعام 6 : 82؛ «كسانى كه ايمان آوردند و ايمانشان را به ستمى [ چون شرك  ]نياميختند ، ايمنى [ از عذاب ] براى آنان است ، و آنان راه يافتگانند .»

 

[10] ـ تفسير فرات الكوفي: 171، حديث 170؛ «عن خيثمة الجعفي قال دخلت على أبي جعفر  عليه السلام فقال [لي ] يا خيثمة أبلغ موالينا منا السلام و أعلمهم أنهم لم ينالوا [ لا ينالون ] ما عند الله إلا بالعمل و قال رسول الله  صلى الله عليه و آله: سلمان منا أهل البيت إنما عنى بمعرفتنا و إقراره بولايتنا و هو قوله [ تعالى ] خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ.»

هم چنين در زمينه طريقه اسلام آوردن ابى ذر آمده: بحار الأنوار: 22/355، باب 11، حديث 2؛ «عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ  عليه السلام قَالَ قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لاَ تُخْبِرُنَا كَيْفَ كَانَ سَبَبُ إِسْلاَمِ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ نَعَمْ حَدَّثَنِي أَبِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ جَمَاعَةً مِنْ قُرَيْشٍ كَانُوا مُجْتَمِعِينَ عِنْدَ قَبْرِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلام لِسَلْمَانَ يَا أبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ لاَ تُخْبِرُنَا بِمَبْدَإِ أَمْرِكَ فَقَالَ سَلْمَانُ وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ لَوْ أَنَّ غَيْرَكَ سَأَلَنِي مَا أَخْبَرْتُهُ أَنَا كُنْتُ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ شِيرَازَ مِنْ أَبْنَاءِ الدَّهَاقِينِ وَ كُنْتُ عَزِيزاً عَلَى وَالِدَيَّ فَبَيْنَا أَنَا سَائِرٌ مَعَ أَبِي فِي عِيدٍ لَهُمْ إِذَا أَنَا بِصَوْمَعَةٍ وَ إِذَا فِيهَا رَجُلٌ يُنَادِي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ عِيسَى رُوحُ اللَّهِ وَ أَنَّ مُحَمَّداً حَبِيبُ اللَّهِ فَرَصُفَ حُبُّ مُحَمَّد.»

 

[11] ـ الاحتجاج: 2/477، بحار الأنوار: 51/362، حديث 9؛ «أَمَّا الْأَبْوَابُ الْمَرْضِيُّونَ وَ السُّفَرَاءُ الْمَمْدُوحُونَ فِي زَمَنِ الْغَيْبَةِ فَأَوَّلُهُمُ الشَّيْخُ الْمَوْثُوقُ بِهِ أَبُو عَمْرٍو عُثْمَانُ بْنُ سَعِيدٍ الْعَمْرِيُّ نَصَبَهُ أَوَّلاً أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيُّ ثُمَّ ابْنُهُ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ  عليه السلام فَتَوَلَّى الْقِيَامَ بِأُمُورِهِمَا حَالَ حَيَاتِهِمَا ثُمَّ بَعْدَ ذَلِكَ قَامَ بِأَمْرِ صَاحِبِ الزَّمَانِ  عليه السلام وَ كَانَتْ تَوْقِيعَاتٌ وَ جَوَابَاتُ الْمَسَائِلِ تَخْرُجُ عَلَى يَدَيْهِ فَلَمَّا مَضَى لِسَبِيلِهِ قَامَ ابْنُهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ مَقَامَهُ وَ نَابَ مَنَابَهُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ فَلَمَّا مَضَى قَامَ بِذَلِكَ أَبُو الْقَاسِمِ الْحُسَيْنُ بْنُ رَوْحٍ مِنْ بَنِي نَوْبَخْتَ فَلَمَّا مَضَى قَامَ مَقَامَهُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيُّ وَ لَمْ يَقُمْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِذَلِكَ إِلاَّ بِنَصٍّ عَلَيْهِ مِنْ قِبَلِ صَاحِبِ الزَّمَانِ  عليه السلام وَ نَصْبِ صَاحِبِهِ الَّذِي تَقَدَّمَ عَلَيْهِ فَلَمْ تَقْبَلِ الشِّيعَةُ قَوْلَهُمْ إِلاَّ بَعْدَ ظُهُورِ آيَةٍ مُعْجِزَةٍ تَظْهَرُ عَلَى يَدِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مِنْ قِبَلِ صَاحِبِ الْأَمْرِ  عليه السلام تَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِمْ وَ صِحَّةِ نِيَابَتِهِمْ فَلَمَّا حَانَ رَحِيلُ أَبِي الْحَسَنِ السَّمُرِيِّ عَنِ الدُّنْيَا وَ قَرُبَ أَجَلُهُ قِيلَ لَهُ إِلَى مَنْ تُوصِي أَخْرَجَ تَوْقِيعاً إِلَيْهِم، بسم الله الرحمن الرحيم يا علي بن محمد السمري أعظم الله أجر إخوانك فيك فإنك ميت ما بينك و بين ستة أيام فاجمع أمرك و لا توص إلى أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغيبة التامة فلا ظهور إلا بعد إذن الله تعالى ذكره و ذلك بعد طول الأمد و قسوة القلوب و امتلاء الأرض جورا و سيأتي إلى شيعتي من يدعي المشاهدة ألا فمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو كذاب مفتر و لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم.»

 

[12] ـ الكافي: 1/337، حديث 5؛ «عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام يَقُولُ إِنَّ لِلْغُلاَمِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قَالَ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ وَ هُوَ الَّذِي يُشَكُّ فِي وِلاَدَتِهِ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ بِلاَ خَلَفٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ حَمْلٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ غَيْرَ أَنَّ اللَّهَ  عز و جل يُحِبُّ أَنْ يَمْتَحِنَ الشِّيعَةَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ.»

علل الشرائع: 1/243، باب 179، حديث 3؛ «عن سدير قال سمعت أبا عبد الله  عليه السلاميقول إن في القائم سنة من يوسف قلت كأنك تذكر خبره أو غيبته قال لي و ما تنكر من هذه الأمة أشباه الخنازير إن إخوة يوسف كانوا أسباطا أولاد أنبياء تاجروا بيوسف و باعوه و خاطبوه و هم إخوته و هو أخوهم فلم يعرفوه حتى قال لهم يوسف أنا يوسف فما تنكر هذه الأمة الملعونة أن يكون الله  عز و جل في وقت من الأوقات يريد أن يستر حجته لقد كان يوسف أحب إليه من ملك مصر و كان بينه و بين والده مسيرة ثمانية عشر يوما فلو أراد الله  عز و جل أن يعرف مكانه لقدر على ذلك و الله لقد سار يعقوب و ولده عند البشارة تسعة أيام من بدوهم إلى مصر فما تنكر هذه الأمة أن يكون الله أن يفعل بحجته ما فعل بيوسف و أن يكون يسير في أسواقهم و يطأ بسطهم و هم لا يعرفونه حتى يأذن الله  عز و جل أن يعرفهم نفسه كما أذن ليوسف حين قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و أخيه إذ أنتم جاهلون قالوا إنك لأنت يوسف قال أنا يوسف و هذا أخي.»

 

[13] ـ شرح حال ايشان در كتاب حلال و حرام مالى، جلسه 15 آمده است.

 

[14] ـ الكافي: 2/68، حديث 6؛ «رَوَاهُ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ قَالَ قُلْتُ لَأَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام إِنَّ قَوْماً مِنْ مَوَالِيكَ يُلِمُّونَ بِالْمَعَاصِي وَ يَقُولُونَ نَرْجُو فَقَالَ كَذَبُوا لَيْسُوا لَنَا بِمَوَالٍ أُولَئِكَ قَوْمٌ تَرَجَّحَتْ بِهِمُ الْأَمَانِيُّ مَنْ رَجَا شَيْئاً عَمِلَ لَهُ وَ مَنْ خَافَ مِنْ شَيْءٍ هَرَبَ مِنْه.»

 

[15] ـ بصائرالدرجات: 87، باب 15، حديث 4، بحار الأنوار: 26/120، باب 7، حديث 7؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ  عليه السلام قَالَ بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلام فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّكَ قَالَ مَا تَفْعَلُ قَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّكَ قَالَ مَا تَفْعَلُ قَالَ بَلَى وَ اللَّهِ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ قَالَ وَ اللَّهِ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ مَا تُحِبُّنِي فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ إِنِّي أَحْلِفُ بِاللَّهِ أَنِّي أُحِبُّكَ وَ أَنْتَ تَحْلِفُ بِاللَّهِ مَا أُحِبُّكَ كَأَنَّكَ تُخْبِرُنِي أَنَّكَ أَعْلَمُ بِمَا فِي نَفْسِي قَالَ فَغَضِبَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلام وَ إِنَّمَا كَانَ الْحَدِيثُ الْعَظِيمُ يَخْرُجُ مِنْهُ عِنْدَ الْغَضَبِ قَالَ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ كَيْفَ يَكُونُ ذَلِكَ وَ هُوَ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ ثُمَّ عَرَضَ عَلَيْنَا الْمُحِبَّ مِنَ الْمُبْغِضِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُكَ فِيمَنْ أَحَبَّنَا فَأَيْنَ كُنْت.»

 

[16] ـ در اين زمينه آمده: كشف الغمة: 1/368؛ «روي أنه لما زفت فاطمة إلى علي  عليه السلام نزل جبرئيل و ميكائيل و إسرافيل و هم سبعون ألف ملك و قدمت بغلة رسول الله  صلى الله عليه و آلهالدلدل و عليها فاطمة  عليه السلاممشتملة قال فأمسك جبرئيل باللجام و أمسك إسرافيل بالركاب و أمسك ميكائيل بالثفر و رسول الله  صلى الله عليه و آلهيسوي عليها الثياب فكبر جبرئيل و كبر إسرافيل و كبر ميكائيل و كبرت الملائكة و جرت السنة بالتكبير في الزفاف إلى يوم القيامة.»

هم چنين درباره وليمه عروسى آمده: كشف الغمة: 1/365 في ذكر تزويجه  عليه السلام فاطمة سيدة نساء؛ «. . . يا علي إنه لا بد للعرس من وليمة فقال سعد عندي كبش و جمع له رهط من الأنصار آصعا من ذرة فلما كان ليلة البناء قال لعلي لا تحدثن شيئا حتى تلقاني فدعا رسول الله  صلى الله عليه و آله بماء فتوضأ منه ثم أفرغه على علي و قال اللهم بارك فيهما و بارك عليهما و بارك لهما في شبليهما . . . .»

 

[17] ـ شرح حال ايشان در كتاب ارزش عمر و راه هزينه آن، جلسه 16 آمده است.

 

[18] ـ محمد 47 : 7؛ «خدا هم شما را يارى مى كند.»

 

[19] ـ الكافي: 2/233، حديث 9 و 10؛ «عَنْ مُفَضَّلٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام إِيَّاكَ وَ السَّفِلَةَ فَإِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ وَ اشْتَدَّ جِهَادُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ عِقَابَهُ فَإِذَا رَأَيْتَ أُولَئِكَ فَأُولَئِكَ شِيعَةُ جَعْفَر.»

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ إِنَّ شِيعَةَ عَلِيٍّ كَانُوا خُمُصَ الْبُطُونِ ذُبُلَ الشِّفَاهِ أَهْلَ رَأْفَةٍ وَ عِلْمٍ وَ حِلْمٍ يُعْرَفُونَ بِالرَّهْبَانِيَّةِ فَأَعِينُوا عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَاد.»

 

[20] ـ به اين مضمون آمده: الأمالي، شيخ صدوق: 276؛ «عن جابر بن عبد الله الأنصاري عن علي بن أبي طالب  عليه السلام قال قالت فاطمة  عليه السلام لرسول الله  صلى الله عليه و آلهيا أبتاه أين ألقاك يوم الموقف الأعظم و يوم الأهوال و يوم الفزع الأكبر قال يا فاطمه عند ، باب الجنة و معي لواء الحمد و أنا الشفيع لأمتي إلى ربي قالت يا أبتاه فإن لم ألقك هناك قال القيني على الحوض و أنا أسقي أمتي قالت يا أبتاه إن لم ألقك هناك قال القيني على الصراط و أنا قائم أقول رب سلم أمتي قالت فإن لم ألقك هناك قال القيني و أنا عند الميزان أقول رب سلم أمتي قالت فإن لم ألقك هناك قال القيني على [ عند ] شفير جهنم أمنع شررها و لهبها عن أمتي فاستبشرت فاطمة بذاك صلى الله عليها و على أبيها و بعلها و بنيها.»

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه