قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خاطره کسب افتخار با فقر و زهد

 

من زمانی خدمت عالمی در شهری بودم، از علمای نجف در زمان آقا ضیاء عراقی و مرحوم نائینی و انسان بسیار والایی بود، بسیار هم به دین خدمت کرد. ایشان فرمود: چون در نجف بسیار نان خشک خورده بودم، دلزده شدم. روزی چند تا تکه نان خشک را درکیسه ای زیر عبا گرفتم و به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم، گفتم: من از مناطق دور دست اصفهان به اینجا آمدم که درس بخوانم تا به دین مردم خدمت کنم، این گونه باید ما را اداره کنی؟ گلوی ما دیگر طاقت فرو بردن نان خشک‌ها را ندارد.

تو سلطان دنیا وآخرت هستی، نظری به ما بینداز. از درصحن وارد حرم شدم، سرازیری بود، در آن سرازیری دو طرف هم دو اتاق که مقبره علمای بزرگ نجف است، آرام از سرازیری می‌ رفتم. کسی از پشت سر روی شانه‌ام زد و گفت: نان خشک‌های در کیسه‌ را می‌خواهی به امام علی علیه السلام نشان بدهی؟ علی گاهی چند روز نان خشک نداشت، چه گله ای داری؟ گاهی انسان نان ندارد، چند بار ناله می زند : ای خدا، ای سید الشهداء، ای قمر بنی هاشم، اما علی علیه السلام سه شبانه روز نان خالی هم ندشت، هیچ نمی‌گفت، علی همه جا علی بود، علی روی دست پیامبر روز غدیر علی بود، کنار در نیم‌ سوخته و پهلوی شکسته هم علی بود.

 

خوب است که انسان درهمه حالات عبدالله باشد، اولیاء خدا وقتی جوان بودند و می‌خواستند فریاد بکشند خدا به دادشان می‌رسید، کسی را می‌فرستاد پشت شانه‌اش بزند و بگوید: ازچه کسی گله می کنی، او سه روز همین نان خشک هم نداشت. برو درس بخوان. بنابراین شخصی مثل حاج ملا علی کنی چنین ثروت کلان نصیب او می‌شود، یک روز نمی‌گذارد دست خانواده او به این ثروت دراز شود، می‌گوید: ما باید همان زندگی ساده نجف را حفظ کنیم. آنچه را که خدا با محبت به ما داده به او پس بدهیم و با واسطه مشکلی را حل کنیم.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه