به موازات رشد عقلى انسان، علم در همه جوانبش در حال پيشرفت بود، عقلا و دانشمندان، براى كشف حقايق به تكاپو افتاده بودند؛ اروپا طبق نظريه محقّقين خود آنها با اثرگيرى از علوم اسلامى، در راه تحقيق مسائل علمى افتاده بود، ولى پيشرفت دانش به صلاح ...
وقتى در موضوع جنگهاى صليبى، با كمال دقّت و بىطرفى، به بررسى مىپردازيم، مىبينيم جنگهاى صليبى كه محصولى جز ريخته شدن خون ميليونها بىگناه و خرابى هزاران مسكن و مأوا و به غارت رفتن اموال ميليونها مظلوم و سوختن و خاكستر شدن كاشانه ...
صاحب «راز آفرينش انسان» در مقاله نهم از كتاب خود مىگويد:جاى شگفتى است كه در ميان اين همه انواع مختلف حيوانى كه بر روى كره ارض ظاهر شدهاند، اعم از آنها كه فعلًا وجود دارند، يا آنها كه منقرض گرديده و نابود شدهاند غير از شعور حيوانى ...
در تفسير عرفانى «روح البيان» آمده است:مردى دچار پا درد سخت شد، طبيب گفت: اگر پايش را قطع نكنند، براى او خطر جانى دارد، مريض رضايت به قطع پا داد، ولى به طبيب گفت: وقتى آماده قطع كردن شدى، من ذكرى را شروع مىكنم از مرتبه سه به بعد مشغول قطع كردن ...
شيخ كلينى از امام صادق عليه السلام نقل مىكند:امير بنىاسرائيل جهت انجام كارى به شخص مطمئنّى نيازمند شد، چنين شخصى را از قاضى خواست قاضى گفت: امروز موثّقتر از برادرم كسى را نمىشناسم امير او را خواست، آن مرد از اجابت خواسته امير كراهت داشت؛ ...
عبداللّه بن حسن مىگويد:كنيزى رومى داشتم كه از حالات او تعجّب مىكردم، بعضى از شبها نزديك من مىخوابيد، چون بيدار مىشدم او را نمىيافتم، به دنبالش مىگشتم، مىديدم در جايى از خانه سر به سجده گذاشته و مىگويد: به محبّتى كه بر من ...
يحيى بن بسطام مىگويد:شاهد مجلس شعوانه- آن زنى كه به حقيقت توبه كرده بود- بودم، گريه و نالهاش شنيده مىشد، به دوستم گفتم: او را تنها ببينم و بگويم: به خود رحم كن و اين قدر نفس را آزار مده! گفت: اين تو و اينهم اين زن عابده. به نزد او آمديم، من به ...
مىگويند: زنى كور همه شب تا وقت سحر براى عبادت بيدار بود. چون سحر مىرسيد، با صدايى حزين مىگفت: الهى! بندگانت شب را گذراندند و به رحمت و فضل و مغفرتت سبقت گرفتند، تو را به تو مىخوانم نه به غير تو، مرا در گروه سبقت گيرندگان به رحمتت قرار ده، ...
از زنى از شايستگان از عباد حق نقل شده:چون نماز شب را بجاى مىآورد بالاى بام مىرفت، پيراهن و روبند بر خود محكم مىكرد و مىگفت: خدايا! ستارگان درآمدند و به تاريكى شب هجوم آوردند، چشمها خوابيد، پادشاهان در به روى همه بستند، هر عاشقى با معشوق ...
از يكى از نيكان و شايستگان نقل شده كه مىگويد:در مسيرى مىرفتم، به درختى رسيدم، خواستم قدرى استراحت كنم، بزرگى بالاى سرم رسيد و گفت: برخيز كه مرگ نمرده. سپس بىهدف و بدون توجه به مقصدى شروع به رفتن كرد، او را دنبال كردم، شنيدم مىگفت:كُلُّ ...
يكى از شايستگان عباد خدا مىگويد: مسيرم به بعضى از كوههاى بيت المقدس افتاد، به يكى از وادىهاى آنجا فرود آمدم، با صداى بلندى روبرو شدم، صدايى كه در كوه مىپيچيد و كوه آن صدا را به طور واضح برگشت مىداد، دنبال صدا رفتم، به چمنزارى ...
مىگويند: گروهى براى مقصدى بار سفر بستند، راه را گم كردند؛ به محلّ بندهاى از بندگان حق رسيدند كه از ديوان و غولان آدمنما فرار كرده و به كنجى به عبادت و تصفيه باطن مشغول بود. فرياد زدند اى بنده حق! ما راه را گم كردهايم، چنانچه مىدانى ...
مىگويند: گروهى به عيادت مريضى رفتند، در ميان آنان جوان لاغر اندامى بود، مريض به او گفت: اين لاغرى تو از چيست؟ پاسخ داد: علّتش امراض و اسقام است.گفت: تو را به خدا قسم حقيقت حالت را به من بگو. جوان گفت: شيرينى دنيا را چشيدم تلخ بود، زر و زيورش نزدم كوچك ...
در روايتى آمده:در هر بيست و چهار ساعت براى عبد بيست و چهار خزانه مرتب قرار داده مىشود، درب يكى از آن خزانهها باز مىشود، آن را پر از نور عمل نيكش مىبيند، عملى كه آن را در يك ساعت از بيست و چهار ساعت انجام داده، به مشاهده آن نور، چنان انبساط و ...
شيخ كبير ابو عبداللّه محمّد بن الخفيف گفته:يكبار شنيدم كه در مصر پيرى و جوانى به مراقبت نشستهاند بر دوام، آنجا رفتم دو شخص را ديدم روى به قبله كرده سهبار سلام كردم، جواب ندادند؛ گفتم: به خداى بر شما كه سلام مرا جواب دهيد.آن جوان سر برآورد و ...
جنيد بغدادى، مريدى داشت كه او را از همه عزيزتر مىداشت. ديگران را غيرت آمد.شيخ به فراست بدانست، گفت: ادب و فهم او از همه زيادت است، ما را نظر بر آن است، امتحان كنيم تا شما را معلوم شود.فرمود: تا بيست مرغ آوريد و گفت: هر مريدى يكى را برداريد و جايى كه كس ...
مرحوم ملا احمد نراقى در اشعارى پر محتوا با بيان تمثيلى، حال غافلان را بيان مىكند كه مضمون اشعار به اين صورت است:
اى غافل بىخبر! داستان بىخبرى و غفلت داستان آن مردى را مىماند كه در بيابانى هولناك شير درنده مستى به او حمله برد.
آرى، كسى ...
روايت شده:به وقت ولادت عيسى، فرزندان ابليس به پدر خود گفتند: امروز سر بتها و اصنام افتاد، چه خبر شده؟ گفت: نمىدانم. دورى زد و برگشت و از ولادت عيسى، خبر داد و گفت: دوره بتپرستى تمام شد، انسان را از راه عجله و سبك گرفتن كار گمراه كنيد.از ديگر ...