فارسی
جمعه 06 مهر 1403 - الجمعة 22 ربيع الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حلال و حرام مالی، ص: 515

كامل كرده بود. كار اين دانشمند درس دادن بود.

زمانی كه عبدالملك مروان حاكم كشور است. نماينده ای با اختيارات تامّ می فرستد كه اين دختر را از سعيد بن مسيّب برای پادشاه كشور خواستگاری كن، دختر و خودش هر چه مهريه و چيز ديگر خواستند قبول كن و امضا بده.

نماينده عبدالملك آمد و با سعيد بن مسيّب مفصل صحبت كرد و همه مژده ها را به او داد و سعيد نيز بعد از تمام شدن حرف او گفت: اين دختر را به عبدالملك شوهر نمی دهم. آن نماينده خداحافظی كرد و رفت.

روزی سر درس به شاگردش كه لباس معمولی به تنش بود گفت: دو روز است كه درس را تعطيل كردی، خيلی برای من سنگين است، چرا؟ اشك شاگردش ريخت، گفت: من تازه عروسی كرده بودم، همسرم مريض شد و مرد. اين دو روز دست اندر كار كفن و دفن او بودم.

گفت: پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله فرموده است كه بی زن زندگی كردن، شرّ است، شما همين امشب بايد ازدواج كنی. گفت: من تازه همسرم مرده و وضع مالی خوبی ندارم، چه كسی به من دختر می دهد؟ گفت: من.

دختری كه شاه به دنبالش فرستاده بود. يعنی من دخترم بايد با انسان ازدواج كند، نه با شاه. گفت: چند لحظه صبر كن، رفت و به دخترش گفت: شوهری دانشجو، سالم و پاك به خواستگاری تو آمده است، می خواهی تو را به ازدواج او بدهم؟

گفت: پدر! شما سرد و گرم روزگار را چشيده ايد، اگر مصلحت من می دانيد، من حاضرم. آمد به جوان گفت: دخترم حاضر است. عقدش را اكنون می خوانم و اول غروب عروس را می آورم و به تو تحويل می دهم.

اول غروب آمد، در زد، داماد آمد، به او گفت: استاد! مهريه چه باشد؟ من




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^