عبرت های روزگار، ص: 151
من غلام آنكه نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جُود
من غلام آن مست همت پرست
كُوبه غير از كيميا نارد شكست «1» امام فرمود: من نيز آن را به خدا بخشيدم. و در راه خدا آزاد نمودم.
آری، بدينسان اشك و آه كنيز به ثمر نشست. و او را از بنِ چاهِ باريك و تنگِ بردگی و زبونی بيرون كشيد، و گوهر آزادی و رهايی را به كف آورد.
آه كردم چون رَسَن شد آه من
گشت آويزان رَسَن در چاهِ من
آن رسن بگرفتم و بيرون شدم
شاد و زفت و فره و گلگون شدم
در بن چاهی همی بودم زبون
در همه عالم نمی گنجم كنون
آفرينها بر تو بادا ای خدا
ناگهان كردی مرا از غم جدا
گر سر هر موی من يابد زبان
شكرهای تو نيايد در بيان «2»
______________________________ (1) مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بيت 490 و 492.
(2) مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بيت 2311 تا 2315.