عبرت های روزگار، ص: 149
پيشه ای آموز كاندر آخرت
اندر آيد دخل كسب مغفرت «1» امام، به سوی كنيز آمد و گفت: اين مرد نپذيرفت، شايد صاحب و ارباب تو بپذيرد. می رويم و با او صحبت می كنيم.
ای كه دستت می رسد كاری بكن
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
و رفتند.
در همين ميان كسی آمد و مرد خرما فروش را گفت: چه بی باكی، و جسور و گستاخ!
گفت: از چه سخن می گويی!
گفت: هيچ می دانی كه دستِ گره شده ات بر سينه چه كس فرود آمد؟
هيچ می دانی او علی بود، و سردار اين سرزمين. و داماد رسول. و شویِ فاطمه؟
خرما فروش به سركوفت، و شتابان خود را به امام رسانيد. و بر پای امام افتاد. و زاری می كرد. و خواهش. و می خواست كه امام از وی درگذرد.
اوليا را هست قدرت از اله
تير جسته باز آرندش ز راه «2» اين دم ابدال باشد ز آن بهار
در دل و جان رويد از وی سبزه زار
فعل باران بهاری با درخت
آيد از انفاسشان در نيكبخت «3» و آنگاه خرما را از كنيز گرفت و ملتمسانه می گفت: بهتر از اين می دهم. و اگر
______________________________ (1) مثنوی معنوی، دفتر دوم، بيت 2591 تا 2514.
(2) مثنوی معنوی، دفتر اول، بيت 1669.
(3) مثنوی معنوی، دفتر اول، بيت 2042 و 2043.