نسيم رحمت، ص: 357
باری، هيچ چيز نمی ماند و اگر بماند برای ما ماندنی نيست، همچانكه خود ما ماندگار نبوده، و يكی از پس ديگری رهسپار به سوی جهان ديگر می شويم.
اين پنج روز مهلت ايام آدمی |
بر خاك ديگران به تكبر چرا رود |
|
ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری |
شادی مكن كه بر تو همين ماجرا رود |
|
دامن كشان كه می رود امروز بر زمين |
فردا غبار كالبدش بر هوا می رود |
|
خاكت در استخوان رود ای نفس شوخ چشم |
مانند سرمه دان كه در آن توتيا رود «1» |
|
و ارشاد اولياء دين نيز همواره همين بوده است كه در پس پرده زيبای زندگی و حيات، حقيقتی به نام مرگ و مُردگی نهفته و نهان است، كه هيچكس نيز از آن استثناء نشده و مستثنی نخواهد بود.
«الْمَوتُ يَأتِی عَلی كُلِّ حَیِّ» «2»
مرگ بر هر موجود زنده ای در آيد.
و تو گويی كه مرگ همچون سايه ای است كه پيوسته ملازم و همپا و همراه آدمی است.
«الْمَوتُ الْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ وَامْلَكُ بِكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ» «3»
مرگ از سايه شما به شما نزديكتر، و از خودتان به شما فرمانرواتر است.
و البته بسيار غافلانه است كه كسی از اين همسايه نزديكتر از سايه بی خبر بوده، و مستانه روزهای زندگی را به شب كشاند.
______________________________ (1) سعدی.
(2) غرر الحكم ودرر الكلم، آمدی، 1/ 290.
(3) غرر الحكم و درر الكلم، آمدی، 2/ 91.