بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
انسان اگر به حقیقت، جدی، و به صداقت به پیشگاه مبارک پروردگار شایستگی ببرد، خداوند در حد گنجایش او درهای فیوضات را به رویش باز میکند، به قلبش، حالت گیرندگی میدهد، که بتواند فیوضات الهیه را بگیرد، البته گرفتن فیوضات زحمت دارد، ولی حفظ کردنش نگه داشتنش، زحمت بیشتری میبرد، بعضی از مفسرین بزرگ شیعه در این آیه شریفه که میفرماید يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ ﴿الحشر، 18﴾، میگویند این اتقوا الله دوم در یک آیه با اتقوا الله اول مفهومش، فرق میکند. اتقوا الله اول یعنی خودتان را از همه خطرهای مادی اخلاقی، شهوانی، گناهان، معاصی، حفظ کنید اتقوا الله دوم معنیاش این است که حالا که خودتان را با آن حفظ کردن به نقطه مطلوب رساندید و شدید عبدالله، و مورد رضایت من، این را حفظ بکنید، اتقوا الله اول یعنی بکوشید به مقامات الهیه و انسانیه برسید اتقوا الله دوم یعنی این مقامات به دست آورده را نگه دارید، چون تا در دنیا هستید آنچه که به دست میاورید از دست رفتنی است، مگر اینکه بیدار باشید، بینا باشید، دلسوز خودتان باشید، و به دست آوردهها را حفظ کنید، این شایستگی وقتی به حضرت حق تقدیم شود شایستگی هم به این است که من با حقایقی که در حد خودم فهمیدم اعلام جدی بکنم که تو را میخواهم، خواستههایت را هم میخواهم، رضایتت را هم میخواهم، تسلیم پیغمبران و وحی تو هم هستم، اینها هم نه اینکه باری به دوش انسان نیست، بلکه طلوع عشق معنوی از افق وجود انسان است، بار ندارد، چند بار در قرآن فرموده یرید الله بکم الیسر، من آسانی شما را میخواهم من باری به دوش شما نمیخواهم، زحمتی برای شما نمیخواهم، اتصال به خود این نیت که پیغمبر میفرماید نیة المومن خیر من عمله، چون نیت ریشه است، خود اتصال به این نیت ایجاد حال میکند، ایجاد عشق میکند، چون مقدمه آشنایی با محبوب ازل و ابد است خودم را دارم در موقعیتی قرار میدهم که این محبوب دوست دارد همه کاری برایم بکند، دنیای پاک به من بدهد، آخرت آباد به من بدهد رفیق خوب به من بدهد، زن و بچه خوب به من بدهد مال حلال به من بدهد، دوست دارد که برای من کار بکند، جوری هم برای عاشقانش کار کرده تا حالا که شکل و کیفیت کارش برای عاشق به گونهای است که عاشق از تجلی لطف او فکر میکند خدا در دنیا غیر او را ندارد و میخواهد هر چی فیض است هزینه او کند، البته این وقتی است که انسان ارزش عنایات و الطاف خدا را بفهمد، یعنی بفهمد کاری که خدا در حق آدم کرده از چه کیفیتی برخوردار است و چه سودی برای دنیا و آخرتش دارد، من مثل میزنم این جملات را که یک مقدار برایتان مبهم است از طریق قرآن و روایات به توبه، که یکی از الطاف خدا به بندهاش است، از صریح آیات قرآن استفاده میشود توبه دو سر دارد. یک رشتهای است که یک سرش به دست خداست به دست رحمت او، یک سرش هم در ارتباط با انسان است.
آن طرفش که به طرف رحمت خداست این است که اول این متن قرآن است در سوره توبه، اول خدا به آدم رو میکند بعد انسان حال توبه پیدا میکند توبه واقعی، که اگر توبه خدا نباشد، یعنی روی کردن مولا به عبد نباشد محال است عبد به او رو کند، باز هم پشت به او میرود، بیدار هم نیست که دارد میرود امیر المومنین میفرماید وقتی که میمیرم بیدار میشوم که دیگر کار از کار گذشته و زمانی هم در اختیار نیست، فرصت سوخته، اگر توبه او باشد چون خودش را تواب معرفی میکند، تواب درباره او معنیاش این است آن وجود مقدسی که بسیار روکننده به بندگانش است، وقتی رو به یک بنده میکند قلب آن بنده با رویکرد خدا آماده برای توبه واقعی میشود آن وقت توبه میکند، حالا که توبه کرد چی میشود؟
قرآن مجید میگوید تائب محبوب خداست، ان الله یحب التوابین، خدا عاشق توبهکنندگان است، روایت چی میگوید؟ روایت میگوید التائب من الذنب کمن لا ذنب له، آنی که الان توبه واقعی میکند اگر خداوند پروندهاش را بدهد دست یک بازرس قوی برای کنجکاوی در این پرونده از اول پرونده که از پانزده سالگی رقم خورده تا الان که توبه کرده هر چی جستجو بکند یک دانه گناه بین او و بین خدا را در پرونده پیدا نمیکند، این معنی فیض الهی است، اگر این فیوضات درک بشود نه اینکه عبد احساس بار و سنگینی نمیکند، نه با درک این فیوضات از لابهلای درک، از افق وجود عبد عشق طلوع میکند، عشق به چی؟ به همه حقایق، باز این مبهم است، من یک نمونه برایتان عرض بکنم که معنی طلوع عشق و عشق به چی روشن بشود.
این جمله برای شب عاشورا حضرت ابی عبدالله الحسین است که به برادرش قمر بنی هاشم فرمود، و الله دقت بفرمایید تا مطالبی که بدون مثل شنیدید کامل روشن شود و الله یعلم انی احب الصلاة و تلاوة کتابه و الدعا و الاستغفار، برادر خدا میداند که من عاشق نماز، تلاوت قران دعا و استغفار هستم، خب عاشق با این موتور قوی عشق با همه وجود میرود رو به نماز، میرود به دعا، میرود رو به استغفار، میرود رو به دعا میرود رو به کار خیر، در این زمینه یک روایت هم از وجود مبارک صدیقه کبری بگویم.
ببینید در فرمایش ابی عبدالله کلمه محبت بود و الله یعلم انی احب الصلاة و تلاوت کتابه و الدعا و الاستغفار، اینجا هم در گفتار صدیقه کبری مسئله عشق و محبت مطرح است، حب الی من دنیاکم ثلاث از همه دنیای شما محبت سه چیز را به من دادند من عاشق این سه برنامه هستم، یک نگاه عقلی به شخصیت پیغمبر اسلام و این نگاه را زهرا تا آخر عمر پیغمبر به پیغمبر داشت برای چی این نگاه را داشت؟ برای اینکه همه ارزشهای پیغمبر را به خودش انتقال بدهد، این محبت کار میکند، یک آدم لاغر مردنی دهاتی، بچه یک خانواده کشاورز ندار، نه به صورت عینی و ظاهری، از طریق تلویزیون عاشق یک فوتبالیست میشود خود این عشق عامل میشود که حرکات آن فوتبالیست را به خودش منتقل بکند، اول برمیدارد در اتاق با توپ ادای او را درمیاورد بعد میآید در کوچه ادای او را درمیاورد، بعد تیم تشکیل میدهد ادای او را در میاورد بعد از پانزده شانزده سال خودش میشود قهرمان فوتبالیست، یعنی او را به خودش منتقل میکند.
دختر پیغمبر میگوید من عاشق اندیشه در فرستاده خدا هستم، که این انسان چه دریای عظیمی از ارزشهاست چرا خودم را در دنیا معطل بکنم، بالاترین کار این است که ارزشهای او را به خودم منتقل کنم و کرد. با همین متون، عشق، این یک چیزی که از کل دنیای شما محبوب من است، مسئله دوم هم تلاوة کتابه عاشق خواندن قرآن، فهم قرآن عمل به قرآن هستم، سه و الانفاق فی سبیل الله، عاشق این هستم هر چی خدا به من میدهد، علم، مال، آبرو، خرج بندگان مستحقش بکنم، شما به من بگویید عاشق خستگی هم دارد؟ گاهی از عشق بچهها از یک چیزهایی پدر و مادرها میبرند، چقدر توپبازی میکنند، چقدر از سر شب تا صبح خوابت نمیبرد با این همراه بازی میکنی، عشق است دیگر عشق گاهی جهتش منحرف است، آدم گیر یک چیزهایی میافتد که میکشدش، گیر یک تلفن همراهی میافتد که عقلش را میکشد، عواطفش را میکشد، عمرش را میکشد، شبش را میکشد، روزش را میکشد، بقیه هم از آدم خسته میشوند فرار میکنند، یعنی میبینند نشستن پیش آدم سردی است فقط، او مشغول کار خودش است. ولی این عشق عشق انحرافی است، اما آنی که از درون خودش به طرف پروردگار عالم ربط زده، یعنی آمده یک چیزهایی را فهمیده که عالم یک پروردگار مهربان با اخلاق رزاق کریم قوی عفو، ودودی دارد گفته خب او را بپذیرم و غیر او را به عنوان معبود طرد بکنم، همین یکی در زندگیام باشد، چون همه چیز پیش اوست، همه چیز او دارد، کلید عالم دست اوست، اراده او دارد کار میکند، من دیگر برای چی دنبال بتهای مرده و زنده بروم، برای چی همه حاجاتم را از دلار بخواهم، برای چی نیازهایم را ببرم پیش کسی که خودش هم نیازمند است و عبد یک کسی دیگر است او را انتخاب میکنم، یک چیزهایی فهمیده میبیند این قوانین بشری از زمان آدم تا حالا نه اینکه دنیا را عادلانه اداره نکرده، ظالمانه اداره کرده و هر روز ظلم هم سنگینتر شده قانون هست اما دزدی هم هست، قانون هست اختلاس هم هست، قانون و مجلس هست زنا هم هست، قانون و مجلس هست بدترین فساد جنس زن و جنس مرد هم هست، فکر میکند میگوید خب اگر این قوانینی که میلیاردها تومان خرج میکنند وکیل میتراشند، میلیاردها تومان خرج میکنند مجلس در تمام کشورها میسازند، میلیاردها تومان خرج میکنند حقوق میدهند و نه اینکه خیمه عدالتی برپا نشده بلکه روز به روز خیمه ظلم در همه جای دنیا گستردهتر شده است، دل چرکین میشود از این قوانین، میگوید بروم سراغ آنی که همه کاره عالم است ببینم قانون او چیست؟ میآید سراغ قرآن یا خودش میآید یا از من و شما آدرس میگیرد که قانون خدا کجاست؟ میگوییم قرآن.
یک قوانینی را در قران میبیند، هم کیف میکند، هم عاشق این قوانین میشود، میبیند پروردگار عالم فرموده و من یعمل مثقال ذرة شرا یره، بعد میرود دنبال معنی مثقال ذرة میبیند این صاحب هستی دارد میگوید اگر عمل زشتت اگر عمل بد تو، به وزن دانه ارزن باشد در این پهنای آسمانها و زمین و عالم گم نمیشود نابود هم نمیشود، بعد از به هم ریخته شدن اوضاع عالم وقتی از قبر بیرونت آوردم آن کار شر تو را که به وزن دانه ارزن است جلوی چشمت حاضر میکنم میگویم این کار توست، میبینم با این قانون ترمز به من میخورد، من به زنم شر نریزم، زن میگوید به شوهرم شر نریزم، پدر و مادر میگویند به بچهمان شر نریزیم، پولدار میگوید سراغ بخل نروم، آن یکی میگوید سراغ حرص نروم، آن یکی میگوید سراغ حسد نروم، میبیند عمل کردن به قوانین وجود مقدس او فقط آدم را به پاکی بالا میبرد.
صادق بالا میآورد، امیر المومنین هم یک وزیر دارایی داشت آن وقتها هم کامپیوتر نبود، سایت هم نبود، یک دانه قلم چوبی بود و یک کاغذ، یک صفحه، وزارت دارایی هم دو تا اتاق بود که یک اتاقش پر از طلا بود یک اتاقش پر از نقره بود این طلاها و نقرهها برای زکات و مالیات بود و تا طاق چیده شده بود علی ابن ابی رافع وزیر دارایی امیر المومنین با همان حقوقی که علی برایش مقرر کرده که فقط خرج معمولی زن و بچهاش را میگذراند دارد زندگی میکند میتواند با دور دیدن چشم علی از اتاق دینارهای طلا، ده هزار دینار بردارد از اتاقهای نقره هم بیست هزار دینار ورودی را این ده هزار دینار و بیست هزار دینار را کم بنویسد، اما علی نیست کنار وزارت دارایی علی ابن ابی رافع هم این طلاها و نقرهها به اندازه بال مگس دلش را تکان نمیدهد، میگوید به من چه، طلاست به من چه، نقره است به من چه، حق بیت المال است باید به مردم برسد، من هم یک حقوقبگیر هستم، اصل چشمش را خیره نمیکند چون تربیت شده قرآن است تربیت شده نبوت است، تربیت شده امامت است، و در مقابل این دو تا اتاق پر از طلا و نقره و الله یک ذره دلش موج برنمیدارد.
این حال یک تربیت شده است، حالا حال خود امیر المومنین را اگر ببینید آن اعجابانگیز است و دیوانهکننده، شما نمیدانم بیماری جزام را در کسی دیدید یا نه، الان دیگر در کشور کم شده جذام ولی یک زمانی جذام در شمال غربی کشور و شرقی زیاد بود، و در بعضی مناطق دیگر، کل اینها را آن زمان جمع کرده بودند در یک محل پرتی بین گرگان و بجنورد به نام آشخانه، حدود چهارصد پانصد نفر زن و مرد بودند من میرفتم آنجا دیدنشان، جاده هم خاکی بود جاده از آمل تا تقریبا گرگان بیشترش خاکی بود از گرگان تا مشهد هم خاکی بود، جاده آشخانه هم خیلی جاده خرابی بود، تمام اینها من را میشناختند، چون با تک تک آنها سروکار داشتم، به وسیله یکی از دوستانمان که الان هست، خیلی کمک به آنها داده میشد، بیماری این است میکروب بسیار خطرناکی است آدم را نمیکشد، ولی اگر وارد خون بشود تمام بینی را روی صورت میخورد، لبها را میخورد، ابروها را میخورد، چشمها را میخورد، دستها را تا نزدیک بازو میخورد، پاها را میخورد، تمام بدن را کج میکند بدون اینکه دیگر آدم پا و دست و چشم و لب و دماغ و ابرو و چشم داشته باشد، این بیماری جذام است. امیر المومنین میفرماید بدون خدا ، بدون دین، تمام دنیای شما حالا من میگویم دنیای شما یعنی کره زمین با تمام معدنهایش، با تمام طلاهایش، با تمام نقرههایش، با تمام پولهایش، تمام دنیای شما در نظر علی از آب گندیده دماغ بز جذامی ارزشش کمتر است. این آدم الهی گول پول را میخورد؟ میگوید کل دنیا از آب گندیده دماغ بز جذامی پیش من پستتر است، این کجا دنبال گناه برود؟ کجا دنبال ظلم برود؟ آنهایی که این آب گندیده پیششان قیمت دارد زناکار میشوند، اختلاسچی میشوند، دزد میشوند ظالم میشوند، دائم دل مردم و دل زن و بچهشان را آتش میزنند و میسوزانند، آنهایی که این آب گندیده پیششان قیمت دارد، و نمیفهمند، خب میبیند قوانین الهی علیساز است، علی اکبر یک مقدار کار اقتصادیاش بالا گرفت پول از حد زندگی طبیعیاش بیشتر شد، یعنی ماهی ده هزار تومان خرجش بود دید ماهی بیست هزار تومان درآمدش است همان ماه اولی که دید درآمد بیشتر از زندگی و نیاز زندگی شده به کارگرانش گفت اول غروب هیزم زیاد میبرید بالای پشت بام خانه من هیزمها را روشن میکنید در دهانها بیاندازید که هر غریبهای، مسافری، گرسنهای وارد مدینه شد جا ندارددنبال این شعله آتش بیاید خانه من را پیدا کند بیاید در خانه من شامش را بخورد استراحتش را بکند صبحانهاش را بخورد، نهارش را بخورد تا هر چند روزی که باید مدینه بماند بماند خانه من و بعد هم برود، من این اضافه را نگه دارم قیامت جواب محبوبم را چی بدهم؟ یک دفعه دنیا پیش آدم بیارزش میشود.
با اتصال به پروردگار و قوانین پروردگار در این بیارزشی آدم از بخل، از طمع، از حرص، آزاد آزاد زندگی میکند عاشق هزینه کردن این مال اضافه در راهی میشود که محبوب میخواهد، البته وقتی آدم این شایستگی را نشان بدهد. یعنی تا حدی که او را بشناسد ببیند یک نفر است، دو تا ندارد، قل هو الله احد، اگر مثل خودش را داشت یقین بدانید خدای راستگو احد نمیگفت، یکی، اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له، یک دانه است. شریک ندارد، وقتی درک میکند کارگردان یکی است، کلیددار یکی است و این کارگردان محبت بینهایت است، لطف بینهایت است، احسان بینهایت است، میگوید من چه نیازی دارم کنار او شریکی، معبودی، خدای دیگری را انتخاب بکنم، مگر آن کم دارد؟ یک مقدار هم که در قوانین بشری فکر میکند میبیند نه اینکه عدالت نساختند در این چند میلیون سال بلکه بستر ظلم بیشتر شده، بلکه از قوانین آنهایی که قدرتمندتر و پولدارتر بودند سواستفاده کردند، اما از آیه فمن یعمل مثقال ذرة شرا یره که سو استفاده نمیشود کرد، دارد محبوب من به من میگوید مواظب باش با یک ذره شر قیامت گیر میکنی. چه سو استفادهای.
این مقدمه میشود برای دل دادن به او، ان وقت میآید میگوید مولای من من مملوک هستم، من عبد هستم، من دل به تو میدهم، تسلیم تو میشوم، قوانین تو را هم قبول میکنم، با تو زندگی میکنم، با حلال و حرام تو هم بار میآیم، اینها را به پروردگار میگوید تعهد میدهد خدا هم در قرآن است خدا در قرآن به منافقین میگوید من اگر در باطن شما خیری میدیدم در همه خیرها را به رویتان باز میکردم، اما خیری در باطن شما نیست، اما وقتی در باطن یک بنده راستگویش یک نیت پاکی را ببیند، یک قرارداد پاکی را ببیند، یک تعهد پاکی را ببیند، درجا در تمام فیوضات را به رویش باز میکند و این بنده هم فیوضات را که میگیرد قدرش را میداند ارزشش را هم میداند.
آن وقت گاهی یک کارهای آدم را در کمیل هم هست از دید نویسندگان عمل از دید زمین، از دید آسمان پنهان نگه میدارد، ذخیره میکند که روز گرفتاری و مبادا به دادش برسد، مثل اینکه بعضی از خانمهای خوب بدون خبر شوهرهایشان از اضافه پولی که میگیرند برای خرج خانه پس انداز میکنند، یک وقت میبینند شوهر شب آمد اشک در چشمش است، چه شده؟ میگوید سالم رسیده، دفترهایم را رسیدگی کردم خانم ده میلیون کم آوردم، میگوید هیچ غصه نخور من از پولهایی که این چند ساله میدادی برای مخارج پس انداز کردم دوازده میلیون تومان دارم صبح ده میلیون را به تو میدهم برو کارت را راه بینداز، عبد وارد قیامت میشود، پروندهاش را میرسند، یک جا لنگی پیدا میکند، به زبان معمولی بگویم ملائکه ناراحت میشوند که حیف این لنگی است، کاشکی این لنگی را نداشتی و معطل نمیشدی، پروندهاش هم که رسیدیم هیچی دیگر نیست رسیدگی کنیم، بهش میگویند که لنگ هستی میخواهی بروی بهشت مشکل داری، آن وقت اینجا خطاب میرسد آزادش کنید، یک چیزهایی هم پیش من دارد شما خبر ندارید، پنهان نگه داشتم ذخیره کرده مثل آن ده میلیون، خطاب میرسد یک شب حالا نه وضوی، نه طهارتی، هیچی خواب بود، یک شب گرم خواب بود، زن و بچهاش هم خواب بودند، یک دفعه بیدار شد یک غلتی در رختخوابش زد و با یک حالی گفت یا الله، گیرش را با همان یا الله رد کنید. این است کارگردان ما. این است مولای ما، این است قوانین مولای ما، این است وجود مقدسی که وقتی لیاقت نشانش بدهیم بخواهیمش، درهای فیوضاتش را باز میکند. شصت سال مواظب ما است که خراب نشویم، میبینید که چه خبر است، میبینید که چقدر مرد و زن و جوان را سیلوار دا رد فساد و گناه و معاصی کبیره و ماهوارهها میبرد شما را چرا تا حالا نبرده؟ شما غریزه جنسی ندارید؟ شما دوست ندارید بدنتان دائم لذت ببرد؟ چرا نمیروید؟ نمیگذارد بروید. این فیض است.
فارسی کنم همینجوری که میبینید به شما میگوید حالا که برای من هستی من هم برای تو هستم، حالا که من را دوست داری من هم تو را دوست دارم. حالا که من را میخواهی من هم تو را میخواهم. حالا که تو دریای فساد داری زندگی میکنی نمیگذارم دامنت آلوده شود. بنده من من همانی هستم که هفت سال در کاخ عزیز یوسف را نگه داشتم تو را هم تا حالا نگه داشتم تو هم الان یوسف من هستی.