تهران/ مسجد شهید بهشتی/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش.
سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام دربارهٔ طهارت بود؛ البته نه طهارت با آب، بلکه این طهارتی که قرآن کریم و روایات مطرح میکنند. طهارت باطن از همهٔ آلودگیهای مربوط به باطن و طهارت عمل از همهٔ خبائث مربوط به عمل است. این طهارتی است که وجود مقدس پروردگار مهربان عالم، عاشق آن است و خبر از عشق پروردگار به این طهارت بهوسیلهٔ حضرت سیدالشهدا(علیهالسلام) به ما رسیده است. حضرت سیدالشهدا هفتسال از عمر الهی و ملکوتی خودشان را در کنار پیغمبر عظیمالشأن اسلام بودند. گفتار ابیعبدالله به این صورت است: «کان یقول»، «کان» ازنظر لغت فعل ماضی است و «یقول» فعل مضارع و آینده است. در ادبیات عرب وقتی که فعل ماضی با فعل مضارع ترکیب میشود، معنی ماضی استمراری میدهد؛ بنابراین معنی «کان یقول» این است که حضرت حسین میفرمایند: تا من در آن هفتسال با پیغمبر بودم، پیوسته، کراراً، همواره پیغمبر اکرم میفرمودند: «ان الله یحب معال الامور»، خداوند عاشق همهٔ ارزشهاست؛ یعنی همهٔ پاکیها، ارزشهای درونی مثل ایمان، مثل مهربانی، مثل خشوع، مثل تسلیمبودن به حق، اینها همهٔ پاکیهاست و پاکیهای برون مثل عمل صالح، عمل مثبت، کار خیر؛ البته در آیات و روایات تذکر داده شده که ارزش عمل صالح و ارزش کار خیر برای مردم مؤمن است. کسی که ایمان به خدا، ایمان به قیامت، ایمان به انبیا ندارد و عملش عمل باارزشی نیست، اگرچه قیافهٔ عملْ عمل صالح باشد، پیش پروردگار ارزشی ندارد.
در روایات پیغمبر اکرم است و مرحوم فیض کاشانی نقل میکنند: اگر یک بیدینی، یک کافری، یک مشرکی دهتا درمانگاه بسازد، یک بیمارستان بسازد، یا به قول خود پروردگار در سورهٔ برائت مسجد بسازد، روز قیامت به وزن این مسجد و این درمانگاهها و این بیمارستانها را روی دوش او میگذارند و با آنها به جهنم پرتش میکنند. حالا آیهاش هم اگر میخواهید بشنوید، این آیه در سوره برائت است: «ما کان للمشرکین ان یامروا مساجد الله»، حق مردم بتپرست، حق مردم طاغوتپرست، حق مردم هواپرست، حق مردم شهوتپرست، حق مردم پولپرست نیست که مسجد بسازند.
«شاهدین علی انفسهم بالکفر»، مسجدی که اینها میسازند، در تاریکی کفرشان میسازند و آن مسجد ارزشی ندارد؛ بنابراین عملی که از غیر مؤمن صادر میشود، مقیّد به قید صالح نیست و نمیشود گفت عمل صالح؛ فقط به قول قرآن میشود گفت یک عمل! انسانی که میخواهد عمل صالح بکند، شرطش این است که هم حُسن فعلی داشته باشد، یعنی مؤمن باشد و هم حُسن فاعلی داشته باشد، یعنی عملش براساس ایمان باشد؛ اگر انسان حُسن فعلی داشته باشد و مؤمن باشد، ولی عملش عمل درستی نباشد، قبول نمیشود؛ اگر حُسن فاعلی نداشته باشد، یعنی مشرک باشد، منافق باشد، کافر باشد، عملی که انجام میدهد، حُسن فاعلی ندارد؛ یعنی یک آدم کثیفی این کار را انجام داده و این ارزش ندارد.
امامحسین میفرمایند که این جمله را پیغمبر کرارا میفرمودند: «ان الله یحب معال الامور»، خداوند عاشق امور باارزش است، «و یکره سفسافها»، و بسیار متنفر از کارهای بیارزش است. کار بیارزش هم کم نیست؛ دروغ، تهمت، غیبت، ظلم، مال مردمخوری، عصبانیت، زمختی، اینها همه کارهای بیارزش و مورد نفرت پروردگار است. خب این اصلِ مسئله که خداوند عاشق امور باارزش است. این یک مطلب!
حالا اگر پروردگار این امور باارزش را در کسی ببیند، یعنی ببیند که یک مرد یا یک زن به خدا ایمان دارند، به قیامت ایمان دارند، به انبیا ایمان دارند، دل نرمی دارند، بامحبت هستند، مهرباناند، و ببیند که اهل نماز هستند، اهل روزه هستند، اهل صدقه هستند، اهل انفاق و کار خیر هستند، بهخاطر اینکه عاشق ارزشهاست -چه ارزشهایی که خورشید درون مردم است و چه ارزشهایی که خورشید بیرون مردم است- آن آدم دارندهٔ ارزشها طبق آیات قرآن بهخاطر آن ارزشها محبوب پروردگار است. این است که ما در قرآن در سوره بقره میخوانیم: «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین».
یکوقت میگوییم خدا عاشق طهارت است، یکوقت میگوییم خدا عاشق اهل طهارت است، حالا اگر انسانی را خلق نمیکرد، ارزشها که قبل از خلقت انسان در خودش بوده، خب عاشق ارزشهاست. ما ارزشهایی را که در وجود مقدس حضرت حق تجلی دارد، نمیتوانیم بشماریم. هزارتای آن را ما خبر داریم و آن هزارتا هم یکجا جبرئیل به پیغمبر تعلیم داد که آن هزارتا شده دعای جوشن کبیر. این دعای جوشن کبیر که صد بند و هر بندی دهتا ارزش است و هر بندی دهتا ارزش از ارزشهای پروردگار را دارد. خداوند خودش عاشق این ارزشهاست و عرفا میگویند چون عاشق ارزشهاست و این ارزشها در خودش در اوج کمال است، عاشق خودش هم هست.
هزارتای آن را هم به انبیا یاد داده که پیش آنها بوده و ما خبر نداریم. هزارتایش هم بهعنوان «الاسماءالمستأثره؛ اسماي پنهان»، اسمای سرّی آنها پیش خودش است و آنها را هیچ پیغمبری هم خبر ندارد. خب انسان اگر وجود نداشت، ولی این ارزشها که از ازل وجود داشته و تا ابد هم وجود دارد؛ یعنی عشق خدا به ارزشها ازلی است و عشق پروردگار به ارزشها ابدی است. این ارزشها یک نسیم الهی است که رسول خدا میفرمایند: «الا فی ایام دهرکم»، به هوش باشید که در مدت عمر شما، «الا فی ایام دهرکم نفحات»، یک نسیمهای الهی وجود دارد، «الا فتعرضوا لها»، خودتان را در این پنجاهشصتسال عمر در معرض این نسیمها یعنی این ارزشها قرار بدهید؛ یعنی شبانهروز در فکر باشید که این ارزشها را به خودتان منتقل بکنید و در فکر هم باشید که این ارزشها را ازدست ندهید و بماند؛ چون دنیا یک جایگاهی است که خطر در آن زیاد است، یکدانه خطر را هم خدا نساخته و خداوند ارزشساز است و خطرسازی ندارد. کارخانهٔ خطرسازی دست مخلوق است: «بسم الله الرحمن الرحیم، قل اعوذ برب الخلق، من شر ما خلق»، نمیگوید از شرّی که خودم ساختم، بلکه میگوید از شرّی که مخلوقات ایجاد میکنند. او خطرسازی نکرده، ممکن است کسی بگوید چرا شما توجه ندارید! خدا خطرسازی سنگینی کرده و آن منبع خطری که خدا ساخته، ابلیس است که خدا لعنتش کرده، رجمش کرده، به عذاب قیامت تهدیدش کرده است. جواب این است که شما به چه دلیل میگویید خدا خطرساز است؟ پروردگار عالم، ابلیس را حالا چون وسوسهگر و خطرساز است، شما از این لغت بدتان میآید! لغت که کارهای نیست! ابلیس یک لغت است، یک اسم است. خداوند متعال، ابلیس را عبد ساخت، مثل همهٔ ما که ما را بنده ساخته و ما مالک نیستیم، ما خالق نیستیم، بلکه ما مملوک هستیم، ما مخلوق هستیم، ما عبد هستیم، خدا ابلیس را هم عبد ساخت.
امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرمایند: ششهزارسال که شما مردم خبر ندارید از سالهای این دنیاست یا از سالهای جاهای دیگر، خدا را عبادت کرد؛ پس او را بنده ساخت، خیر بود، عبد بود، عبادتکننده بود، ولی زمانیکه آدم را آفرید، در مقابل خلقت خدا جبههگیری کرد. خدا به ملائکه فرمود سجده کنید و همه سجده کردند. ابلیس گفت: من سجده نمیکنم! پروردگار طبق قرآن به او فرمود: «ما منعک ان لا تسجد»، چهچیزی باعث شد که از سجدهکردن بر آدم که فرمان من بود، باز ایستادی؟ پاسخ داد: «انا خیر منه»، من از او بهترم! «خلقته من طین و خلقتنی من نار»، جنس آفرینش این خاک است، مگر خاک چقدر قیمت دارد! الآن یک کامیونش را دویستسیصدتومان میدهند. یک مشتش که تو آدم را ازش خلق کردی، مگر چقدر قیمت دارد! ولی جنس من جنس حرارتی است، جنس من جنس انرژی خاص است و چطور میشود جنس من که حرارتی و انرژی خاص است، به او که مشتی خاک بیارزش است، سجده کنم؟
اصلاً جنابعالی این قیاسگیری را برای چه کردی؟ اصلاً بحث خلقت تو و خلقت آدم مطرح نبود! بحث خاک و انرژی مطرح نبود! یک موجود جدیدی را خدا در این عالم آفریده که اسمش را آدم گذاشته و به کل شما گفته سجده کنید، خب همه سجده کردند، تو تکبر کردی و سجده نکردی، به جنس چهکار داری؟
رسول خدا در بستر بیماری میخواستند ارتش را از مدینه به یک جنگی بفرستند و نمیخواستند امیرالمؤمنین برود؛ چون در حال مرگ بودند و اوضاع مدینه هم متشنج میشد. پیغمبر اکرم یک جوان 28سالهای که آگاه به دین بود، فقیه به دین بود، وارد به جنگ بود، قواعد نظامی را بلد بود، 28سالش بود به نام اُسامةبنزید، او را فرمانده لشکر کرد و به لشکر گفت که شما همه با او بروید و به آن دو نفری هم که در مدینه بعد از مرگ پیغمبر اوضاع را برگرداندند، فرمودند: شما هم با اُسامةبنزید بروید و بر شما واجب است حرف او را گوش بدهید. آنها یک مقدار از جاده را رفتند که خبر شدند پیغمبر ازدنیا رفته، اُسامه را رها کردند، لشکر را رها کردند، جهاد را رها کردند و به مدینه آمدند و سلطنت تشکیل دادند و گفتند: ما ریشسفیدتر هستیم و عُمرمان بیشتر است! اصلاً پیغمبر به ریشِ سفید کاری نداشت، به عُمر کاری نداشت. پیغمبر به لیاقت، به شایستگی کار داشت و این جوان فقیه در دین بود، وارد به دین بود، وارد به جنگ بود، وارد به جبهه بود، وارد به اسرار نظامی بود. کاری به ریشِ سفید و سنّ زیاد نداشت. ملاک پیغمبر سن نبود، ملاک پیغمبر اکرم رنگ ریش نبود، ملاک پیغمبر ارزشها بود، ولی گوش ندادند.
تو چهکار داری که این جنسش جنس خاک است و جنس تو جنس انرژی حرارتی است. خدا به این دوتا کاری ندارد! خدا یک امر کرده که سجده کنید. واجب بوده سجده کنید، اما او سجده نکرد و به جای تحویل فرمان خدا، عنصر آدم و عنصر وجود خودش را مقایسه کرد و به این نتیجه رسید. نتیجهٔ غلط که من با این عظمت و مایهٔ خلقتم، معنی ندارد به این مخلوق پَست سجده کنم! شرّ از اینجا شروع شد و نه از خدا. خدا او را شرّ نیافریده بود. تا آدمی وجود نداشت، شرّی نبود و ششهزارسال عبادت کرد. معلوم میشود خلقتش درست بوده، معلوم میشود خلقتش خیر بوده، معلوم میشود خلقتش حکیمانه بوده است. «من شرّ ما خلق»، نه شرّی که من بهوجود آوردم، بلکه از شرّی که مخلوق کارگاهش را درست میکند و پخش میکند.
خب از هر شرّی متنفر است و عاشق هر ارزشی است. روزی که انسان نبود، ارزشها ازلی بوده که هزارتای آن در جوشن کبیر است. هم عاشق آن ارزشها بود و هم عاشق خودش که واجد آن ارزشهاست. یک نمونه از ارزشهای الهی همین عالم خلقت است. کل این عالم ارزش است. شما میتوانید بگویید خورشید بسیار موجودِ پستِ بیسودِ بیارزشی است و اگر نباشد، چقدر عالی است! خب اگر نباشد که کل کرهٔ زمین یخ میزند، انسانها یخ میزنند، موجودات زنده منجمد میشوند، اقیانوسها منجمد میشود، تمام انسانها منجمد میشوند و این شر است که هرچه در این عالم آفریده، ارزش است.
من حالا این مسئله را ازنظر طبی نمیدانم، چون ردهٔ من نیست، رشتهٔ من نیست؛ اما سیزدهچهاردهسالم بود، یک بزرگواری که در همین محل زندگی میکرد. این کتابفروش بود و مغازه نداشت. یک چادرشب داشت که سیچهلتا کتاب در آن میریخت و گره میزد، کولش میگذاشت و کنار منبرها یا بازار در مساجد بازار میآورد و بساط پهن میکرد. تمام کتابهایش هم کهنه بود و کتاب نو نداشت. یکروزی من در بازار، در یکی از مساجدی که بساط پهن کرده بود، آمدم و سر آن چادر شب نشستم و کتابها را بررسی کردم. هنوز دبیرستان میرفتم و طلبه نبودم. یک کتابی را دیدم حدود هزار صفحه داشت. به او گفتم: آقا این کتاب چند است؟ خیلی هم کهنه بود، چاپی هم بود. گفت: بیست تومان! بیستتا تک تومان! بیستتومان هم پولی نبود و من بیستتومان دادم کتاب را خریدم. یادم است که این کتاب را یکبار و نیم خواندم، از اول تا آخر هزار صفحه. یک مطلبی که در این کتاب دیدم، میگویم من از نظر پزشکی و نمیدانم این مطلب درست است یا نه! ولی خیلی چیزها هست که یواشیواش برای بشر کشف شده که فلان علف بیابان را میگفتند این به چه درد میخورد، مثلاً حالا معلوم شده که این علفی که کنار جوی میروییده و این برگهایش میگزیده که بعضی از مناطق ایران، اسمش را علف مار گذاشتند؛ یعنی مثل مار زهر میزند و پوست قرمز میشود. تهران به آن گزنه میگویند، یعنی علفی که میگزد. خب همه میگفتند با بیل برویم و ریشه اینها را دربیاوریم و بیندازیم در آب برود، اینها مزاحم است؛ ولی چندسال است که پزشکی فهمیده این گزنه یکی از داروهایی است که از سرطان پیشگیری میکند و الآن هم مورد مصرف است. خیلی چیزها را هم خود ما در دوره عمرمان داریم که بهنظرمان بیارزش آمده و پیش خودمان گفتیم خدا این را برای چه درست کرده است! در این کتاب دیدم که اسکندر مقدونی یکروزی در کاخش نشسته بود. یکدانه از این سوسکهای سیاه که بیشتر در پهنها زندگی میکند، آمد و رد شد که حالا ما ایرانیها یک اسم مرکّبی برایش گذاشتهایم. اسم درازگوش را با یک لغت دیگر رویش گذاشتهایم! حالا سوسک سیاه بیریخت. همینجوری که روی تخت سلطنتش نشسته بود و چشمش به این حشره افتاد، گفت: ما نفهمیدیم خدا در این عالم، این را برای چه خلق کرده و این در دنیا به چه درد میخورد؟ یک مدتی گذشت.
چشم درد سختی گرفت. خب طب در یونان بسیار قوی بود. دکترها تمام دواهای مربوط به چشم آن روز را بهکار گرفتند و خوب نشد. در همان چندروزی که ایشان چشم درد داشت و بیناییاش هم کم شده بود و رنج میبرد، یک دکتری از یک منطقهای دیگر وارد آتن شد. شهرها هم کوچک بود و تا یک حادثهای در آن اتفاق میافتاد، همه میفهمیدند. خب مردم به این دکتر مراجعه کردند و پخش شد و دکتر را پیش اسکندر آوردند. چشمش را معاینه کرد و گفت: من اینقدر ویزیت میگیرم و چشمت را خوب میکنم. گفتند: میدهیم! یک روغنی از کیفش درآورد، روغن سیاه و بدبو! این یکی دو قطره در دوتا چشمش ریخت، بعد از مدتی یک آب تلخ سیاهی از چشم ریخت و درد تمام شد و بیناییاش هم خیلی خوب شد. اطبای دربار به او گفتند: دکتر ما هرچه داروی چشم است، بهکار بردیم و اثر نکرد. ترکیب این دوا چیست؟ گفت درصد بالایی از ترکیب این دوا روغن بدن این سوسکهای سیاه در پهن است.
کل کار خدا زیباست و خودش هم زیباست، صفاتش هم زیباست، اسمائش هم زیباست، شما در قرآن مجید میخوانید(احتمالاً در سوره اعراف): «فلله الاسماء الحسنی»، حُسن یعنی زیبایی، خدا عاشق ارزشهاست. وقتی انسان آفریده شد، آنهایی که عقل به خرج دادند، انصاف به خرج دادند، آمدند و ارزشهای کتابهای آسمانی و ارزشهایی را که انبیای خدا ارائه کردند، به خودشان انتقال دادند. از همان زمان نیز دارندگان ارزشها محبوب پروردگار شدند که خداوند اسم اینها را متطهرین گذاشته است؛ یعنی آنهایی که همهٔ پاکیها و ارزشهای پاک را در خودشان جمع کردند. یک منبع ارزشها در این عالم هستند. یک بدن دارند، اما یک جانی بهاندازه عالم دارند. این باطنشان تجلیگاه ارزشهای الهی است. اینها عاشق ارزش بودند و ارزشها را جمع کردند و محبوب پروردگار شدند. «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین».
خب این یک قسمت بحث، اما قسمت دوم:
این آیه را دقت بفرمایید که با فعل مضارع شروع شده است. فعل مضارع یعنی فعلی که زمانش زمان آینده است. در فارسی هم ما فعل مضارع داریم. یکی به ما میگوید: خانه ما میآیی؟ میگویم: انشاءالله خدمت میرسم. این خدمت میرسم، فعل مضارع است؛ یعنی در آینده خدمتتان میآیم، این کار را هفته دیگر انجام میدهم، این نامه را هفته دیگر میخوانم، این عقد را هفته دیگر برقرار میکنم، این آینده است.
«یسبح» فعل مضارع است، دلالت بر آینده دارد و علاوهبر این، بر استمرار دلالت دارد، یعنی قطعشدنی نیست. «یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم»، هرچه در آسمانهاست، اگر حوصله داشتید، من چندتا کتاب را درباره آسمانها آدرس میدادم که بخوانید تا به قدرت خدا، به عظمت خدا، به ارادهٔ خدا، به حکمت خدا، به خلقت خدا پی ببرید. حداقل کهکشانی که تا الآن کشف کردند، یعنی با دوربینهای عظیم نجومی دیدند و عکسبرداری کردند و شرح حال برایش نوشتند. کهکشان که شبهای صاف آسمانی، آن که به ما نزدیک و قابل مشاهده است، دوتا خط نوری همعرض همدیگر است که این کهکشان میلیونها منظومه شمسی است؛ یکدانهاش منظومهٔ ماست که در بازوی کهکشان است، یعنی خورشید، مریخ، زمین، زحل، عطارد، زهره، اورانوس، نپتون، پلوتو، این یک منظومه است که مرکزش خورشید است.
زمین ما سالی یکبار دور خورشید میچرخد، چون فاصلهاش با خورشید 150میلیون کیلومتر است، اما آخرین ستاره منظومهٔ پلوتو هر 83سال یکبار میتواند دور خورشید بچرخد، چون فاصلهاش دور است. خورشید و این نُهتا سیاره یک منظومه است که در بازوی کهکشان است. کهکشان میلیونها منظومه است که با همدیگر ترکیب شده و یک کهکشان شدهاند. و از این نوع کهکشان تا حالا صدمیلیون عدد کشف کردند که خورشیدِ منظومهٔ بعضی از آن کهکشانها پانصدمیلیون برابر خورشید ماست و اگر حرارتش به ما میرسید که اصلاً دیگر حیاتی در کرهٔ زمین نبود. حالا آیه میگوید: آنچه در آسمانهاست، مگر میشود عدد تعیین کرد، مگر میشود طول و عرض فهمید، مگر میشود عمق فهمید، آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است. آنچه در زمین است، یعنی چه؟ شما یک لیوان آب که میخورید، این یک لیوان آب از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن ساخته شده است. یک لیوان آب میدانید چندتا دانه اکسیژن دارد؟ یک لیوان آب میدانید چندتا هیدروژن دارد؟ شمرده نمیشود! یک لیوان آب میلیاردها اکسیژن دارد؛ یک اتم اکسیژن و یک اتم هیدروژن. میلیاردها! حالا آنچه در آسمانها و زمین است، اقیانوس کویر و اطلس و هند و منجمد شمالی و منجمد جنوبی، چه تعداد اکسیژن دارد؟ برگهای درختها چه تعداد اتم هستند؟ تنهٔ درختها چه تعداد اتم هستند؟ کوههای عالم چه تعداد اتم هستند؟ آنچه در آسمانها و زمین است، پروردگار میفرماید: خدا را به پاکبودن از هر عیب و نقصی ستایش میکنند؛ یعنی کل موجودات عالم با زبان دارند میگویند که خدا تمام ارزشها در او هست و یک عیب و نقص ندارد، این خدا یعنی پاکی محض. حالا هرچه پاک است و میل صعود بهجانب پروردگار عالم را دارد. هرچه پاکی است، دلیلش هم در قرآن و در سوره فاطر است: «الیه یسعد الکلم الطیب»، در ذات ارزشها میل صعود بهطرف پروردگار است.
حالا یک آیه دیگر: «الطیبات للطیبین»، کل پاکیها حالا یا در وجود انسان یا در وجود غیرانسان، میل حرکت بهسوی پروردگار را دارد؛ پس هر آدم پاکی در قیامت به لقای خدا و قرب خدا میرسد، چون این میل ذاتی پاکیِ است و هرچه خباثت و آلودگی و ناپاکی است، میل حرکت بهطرف ابلیس و پستی را دارد؛ یعنی هرچه آدم ناپاک در این عالم است، از زمان آدم تا قیامت، در روز قیامت با ابلیس محشور میشود. نمیتواند محشور نشود، چون ذات ناپاکیها به ابلیس و پاکیها به پروردگار مهربان عالم میل دارند.
و یک موجودی که از پاکیها اصلاً کم نداشته، این که میگویم دلیل دارم! یک موجودی که از پاکیها اصلاً کم نداشته و یک عیب و یک نقص و یک کمبود در سعهٔ وجودی خودش در او نبوده، زینب کبری بوده است؛ یعنی زینب کبری خانمی است که همهٔ وجودش میل حرکت بهسوی پروردگار را داشته و عصر عاشورا نهایتاً خودش را به مقام قرب و لقا و رضایت پروردگار رسانده است. چه سفر عجیبی!
خب این دختر، جدّی مثل پیغمبر را دید، مادری مثل صدیقه کبری را داشته، منبع ارزشهایی مثل امیرالمؤمنین را داشته، منبع ارزشهایی مثل حضرت مجتبی و ابیعبدالله را داشته؛ خب باید منبع کامل ارزشها و پاکیها باشد. این خانم 36سال صدای الهی امیرالمؤمنین را با گوشش شنید. کسی که علی را 36سال در سحر ببیند، گریهٔ علی را ببیند، شبهای جمعه علی را ببیند، اشک علی را ببیند، معلوم میشود که منبع ارزشهاست. معلوم است! او شبهای جمعه میشنید و میدید که پدرش صورتش روی خاک بود و سیلوار گریه میکرد و با پروردگار عالم حرف میزد، میدید و میشنید.