بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
از زمانی که اوّلین مرد و زن زندگیشان را بنا به خواست خداوند در زمین شروع کردند، پروردگار عالم به آنها نوید داد که راهنمایی، هدایت و دلالت من بهطور یقین سرِ راه شما قرار خواهد گرفت. متن سخن خدا هم این است: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 38). «هُدىً» از نظر ادبیات عرب، مصدر است؛ یعنی هدایتی جامع و کامل در حدّ همان زمان که کمبود و نقصی ندارد، حجت را بر هر دو تمام میکرد و دو سود این هدایت را هم برای این زن و شوهر بیان کرده است: «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ» هر کس که پیرو هدایت من باشد. در الفاظ آیه دقت کنید؛ آیه میگوید: گول راهنماییهای دیگران را نخورید که راهنماییهای دیگران راهنمایی بهسوی عذاب است. در سورهٔ بقره میخوانیم؛ آیات زیادی بعد از این آیه دربارهٔ راهنماییهای دیگران هست: «أُولَٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 221) هر دعوتی غیر از من دعوت بهسوی آتش است. خداوند این هشدار را در دل همین گفتارش، «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً» به آن زن و شوهر داد.
«فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ» این «یاء» متکلم است؛ یعنی هر کسی پیرو راهنمایی من باشد و من راهنمایی غیر را به ضررتان میدانم. البته در زمان آدم(ع)، چون خودش بنابر مشهور پیغمبر بوده، از طریق وحی به او رسیده است که چگونه زندگی کن. بعد راهنمایی خدا از سه مجرا برای انسان جریان پیدا کرد: کتابهای آسمانی، انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام). هدایتگری کتابها، انبیا و ائمه، همان هدایت خداست. اینها هدایت خدا را ابلاغ میکردند و واسطهٔ رساندن پیامهای خدا به مردم بودند. از خودشان که دین نیاورده بودند. «رسول» یعنی فرستاده و «نبی» یعنی خبرگیر و خبرده. کسی که از هدایت من پیروی کند، یعنی من هدایت کس دیگر و هیچ مکتبی را در کرهٔ زمین قبول ندارم و همهٔ آنها باطل است؛ رنگ و لعاب و چربزبانیهای فرهنگهای دیگر گولتان نزند. تمام فرهنگها قاتل هستند و این خداست که حیات میدهد: «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 24) آنچه به شما حیات عقلی، فکری و روحی میدهد، هدایت خداست و بقیهٔ دلالهای کرهٔ زمین، قاتل عقل و روح و هویت شما هستند.
«فَمَنْ تَبِعَ هُدٰايَ» آنکه از هدایت من پیروی کند، «فَلاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 38) حداقل در وقت مرگ، برزخ یا قیامت، ترسی به پیرویکنندگان از هدایت من حمله نمیکند. حالا ممکن است آدم در اینجا از صدای صاعقه، طیاره یا از انفجار محلی بترسد؛ اما این ترسی نیست که خدا میگوید. این یک ترس طبیعی است که هم مؤمن و هم کافر میترسند. وقتی به جمع مؤمنی بگویند که الآن یک شیر درّنده، مست و وحشی سر کوچه نشسته، همه میترسند. این ترس خوب است، چون برای حفظ جان است. ترسی که پروردگار میگوید، ترس از درگیرشدن با خطرات، عذاب، بد مردن، مضیقههای برزخی و عذاب دوزخ است. آنانکه از هدایت من پیروی کنند، در زمینهٔ این هدایت، از هر ترسی که مربوط به بیهدایتی است، در امان هستند.
«وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ» غصهای هم به آنها حمله نمیکند. در حقیقت، دم مردن، در برزخ یا قیامت حس نمیکنند چیزی را از دست دادهاند که غصه بخورند؛ وگرنه طبع ازدستدادن امور، عنصری غصهساز است. من صبح صدهزار تومان در جیبم میگذارم، به خانه میآیم، بعد در جیبم دست میکنم تا صدهزار تومان را دربیاورم، اما میبینم نیست. جماد نیستم که ناراحت نشوم، ناراحت میشوم. آیه این را نمیگوید که اگر کسی هدایت مرا پیروی بکند، وقتی در جیبش دست کند و ببیند صدهزار تومانش نیست، غصه نمیخورد! بلکه غصه میخورد و مدام از خودش میپرسد که آن را چهکار کردم، بعد میبیند در جیب دیگرش پیدا شد، شاد میشود. شما اینها را جزء آیه نگیرید! جزء آیه هم نیست و معنی هم ندارد جزء آیه باشد.
آدمی که تابع هدایت خداست و در هدایت استقامت دارد، نمیترسد. از چهچیزی نمیترسد؟ از این که با عذاب الهی درگیر بشود و آمرزش، مغفرت، رحمت، رضوان و جنت الهی را از دست بدهد. نمیترسد، چون میداند که ایمان و پیروی او از هدایت، همهٔ آنها را برایش نگه میدارد. انسان تا وقتی مؤمن هست، آنها هم هست. البته خدا ولیّ مؤمنین است و به مؤمن کمک میدهد: «اَللّٰه وَلِيُّ اَلَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 257). این ممکن نیست که کسی واقعاً چهلسال مشتاقانه عبادت خدا و خدمت به مردم کرده، خدا و انبیا و ائمه را هم دوست دارد، پروردگار عالم او را رها بکند که دزدان راه انسانیت زیر و بالای سرمایههای ایمانی و عبادتیاش را غارت بکنند.
مرحوم فیض کاشانی این روایت را در کتاب «شافی» نقل میکند؛ روایتش مفصّل و خیلی جالب است. پیرمردی با قد خمیده و سن بالا برای دیدن حضرت صادق(ع) وارد اتاق شد. اتاق پر بود و جایی نبود. پیرمرد میخواست نزدیک کفشها بنشیند. از آنجایی که دین ما میگوید به بزرگترها احترام و به کوچکترها محبت بکنید. خیلی روش جالبی است! بزرگترها را احترام بکنید، چون عبادت آنها از شما بیشتر و گناهشان کمتر است. آدم نودساله از آدمی که چهلساله است، عبادت و خدمت بیشتری دارد و این عقلانی است که مورد احترام قرار بگیرد. به کوچکترها محبت بکنید، چون هنوز ظرفیتشان برای گرفتن محبت جا دارد و الآن درونشان در حال ساختوساز است. اگر من بخواهم با کوچکتر ناراحتی کنم و او را بتارانم، عصبانی بشوم و به او بگویم: «خاک تو سرت»، «آدم نمیشوی»، «به درد نمیخوری»، «ایکاش خدا تو را به من نداده بود»؛ همهٔ اینها بمب تخریبی است که از زبان من وارد روان بچه میشود و اوّلین کاری که ناخودآگاه میکند، از من فاصله میگیرد و خوشش نمیآید. وقتی از من فاصله گرفت، یک آدم عوضی در کوچه، محله و مدرسه، یکبار قربانصدقهاش برود، دیگر وقف او میشود. حالا خدا کند آنکه قربانصدقهاش میرود، آدم باشد و سگ نباشد که وجودش و شخصیتش را بدرّد. بعد از چندسال، بچهٔ من را چهچیزی به من تحویل بدهد؟ یا هروئینی، تریاکی، عرقخور یا دخترباز. بیخودی که یکنفر خراب نمیشود، خرابکننده دارد! طبیعتاً کسی خراب نمیشود، خرابکننده دارد و جالب است که پیغمبر(ص) میفرمایند: اوّلین تخریبچی انسان، پدر و مادرش هستند. این مسئلهٔ خیلی مهمی است!
رسول خدا(ص) 1500سال پیش زندگی میکرده و حرف زدهاند، اما جلوتر از همهٔ زمانها زندگی کرده و جلوتر از همهٔ روزگارها حرف زدهاند. اولین خرابکنندهٔ انسان، پدر و مادرش هستند. راست هم هست، این را تجربه هم ثابت کرده است. این گفتار پیغمبر(ص) است که هم سنیها نقل کردهاند و هم ما نقل کردهایم: «كُلُّ مَوْلودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ» هر بچهای که در آسیا، اروپا، آفریقا، اقیانوسیه و آمریکا متولد میشود، جهتگیری سازمان خلقتش بهطرف پروردگار است. خدا او را ساخته و وقتی گِل او را خمیر کرده و در رحم مادر میساخته، او را برای خودش ساخته است. در واقع، جهت خلقت بچه را بهطرف خودش داده و این معنی فطرت است. «وَ إِنَّمَا أَبَوَاه یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِه» پدر را هم تنها نمیگوید، پدر و مادرش او را از نظر روحیه، فکر و تربیت، یهودیمسلک و مسیحیمسلک و مجوسیمسلک بار میآورند. پدر و مادر، آن عقربهٔ جهتدهی وجود طفل بهطرف پروردگار را بهطرف ابلیسیان برمیگردانند. چرا خیلیها بهطرف این مجالس نمیآیند؟ چرا خیلیها بهطرف اهل علم نمیروند؟ کل اهل علم که خراب نیستند؛ مطلقگویی که دروغگویی است! من بگویم هرچه سلمانی در ایران است، عوضی است؛ هرچه برنجفروش در ایران است، متقلب است؛ هرچه تاجر در ایران است، کذاب است؛ اینجور نیست!
از زمان قدیم و قدیمتر در هر طایفهای، آدم بد هم پیدا شده است. آدمهای خیلی خوبی هم در هر لباسی (بازار، کاسبها یا استادان دانشگاه) هستند، چرا بعضیها جلب و جذب اینها نمیشوند؟ چون پدر و مادر عقربهٔ جهتدهی بهطرف درستی و فضیلت را بهطرف دیگر دادهاند، جذب نمیشوند و خوششان نمیآید. عقربه باید جهت را نشان بدهد تا آن هدفی را که عقربه نشان میدهد، از آن خوشش بیاید؛ ولی نشان نمیدهد و جای دیگر را نشان میدهد. لذا میل این طفل و جوان تخریبشدهٔ پدر و مادر، بهطرف دین و اهل دین و اهل خدا نمیآید. پدر و مادرش او را تخریب کرده و بیتقواییِ بدی نسبت به بچهشان کردهاند. حالا باید انسان دلسوزِ آگاه فهمیدهای پیدا بشود تا اوّل عقربهٔ انحرافداده شده را سر جای خودش برگرداند. اوّلِ کار نمیتوان به این جوان بیدین گفت بیا امشب برای نماز جماعت به مسجد برویم، میگوید: مسجد چیست؟ نماز جماعت کدام است؟ همچنین نمیتوان گفت که الآن باهم به خانهٔ یک عالم برویم و پنجدقیقه با او حرف بزن. عالم کیست؟ من از ریخت اینها اصلاً خوشم نمیآید و میخواهم سر به تنشان هم نباشد! اوّل باید آن عقربهٔ فطرت را درست کرد که پروردگار در رحم مادر بهطرف خودش جهت داده و پیغمبر(ص) میگویند پدر و مادر در جهتدهی این عقربه اختلال ایجاد کردهاند و عقربه بچه را بهطرف بیدینی، اعتیاد، هواوهوس، نفس اماره و پولپرستی جهت میدهد. اول یک آدمِ عاقلِ عالمِ عارفِ بیدارِ آگاهِ هنرمند باید جهت آن را درست بکند.
پیغمبر(ص) چند سال در مکه بودند؟ سیزدهسال در مکه بودند، اما یکبار به مردم نگفتند ماه رمضان است و روزه بگیرید، چون میخندیدند و میگفتند ما (آنوقت که اذان نبود) قبل از طلوع فجر صادق تا غروب آفتاب نخوریم؟ عجب حرف بیربطی است! پس این شکم برای چه در بدن ماست؟ برای خوردن است؛ پس نخوردن یعنی چه؟ لذا به پیغمبر(ص) میگفتند: شکم برای خوردن است و تو میگویی نخورید. سیزدهسال مردم را در مکه به ماه رمضان دعوت نکردند، چون نمیشد! مردم را به نماز عمومی و خصوصی دعوت نکردند، چون نمیشد! مردم را به زکات و خمس دعوت نکردند، چون نمیشد! سیزدهسال در مکه بودند و مردم را به انجام حج دعوت نکردند، چون نمیشد! پیغمبر(ص) سیزدهسال جان کَند تا این عقربهٔ فطرت را درست کرد که نسل گذشتهٔ عرب در جهتدهی آن اختلال ایجاد کرده بود و عقربه بت، قتل، غارت و زنای عمومی را نشان میداد. هرچه خانه دور مسجدالحرام بود، در سرِ پشتبام خانهها پرچم قرمز بود؛ یعنی مسافر، مکهای، قریش، کاسب و دلال، این پرچم نشاندهندهٔ این است که اینجا زنِ آزادِ زنادهنده هست، داخل بیا. چطوری میشد به این مردم بگوید روزه بگیرید، نماز بخوانید و حج بهجا بیاورید؟! بهنظر من، این که فرمودهاند از این 124هزار پیغمبر، هیچکدامشان بهاندازهٔ من آزار نکشیدهاند، آزار بدنی نبوده است. پیغمبر اکرم(ص) را چندبار با چوب زدند یا در طائف خیلی زدند، اما دائمی نبود. این آزاری که میگویند، آزار روحی بود. در حقیقت، جان پیغمبر(ص) برای برگرداندن جهت فطرت بهطرف خدا هر روز به لبش رسید. اوّل باید این عقربه را اصلاح کرد که پدر و مادر تخریب کردهاند. پیغمبر(ص) میفرمایند: اولین تخریبچی انسان، پدر و مادر او هستند.
من به جوانی که حدود 24-25ساله بود و اصلاً نماز نمیخواند (رفیقش به من گفت)، خیلی با محبت گفتم: چرا نماز نمیخوانی؟ گفت: از نماز بدم میآید. گفتم: چرا بدت میآید؟ چه شده که بدت آمده است؟ گفت: برای اینکه پدرم مرا از هفتهشتسالگی صبحها با کتک بیدار میکرد، به زور میآورد و میگفت نماز بخوان. از آنوقت، نماز در ذائقهٔ من بسیار تلخ شده و نمیخوانم. عقربهای که بهطرف خدا بوده، پدر با اشتباه در کارش جهت آن را برگردانده است.
یکوقتی نشسته بودم، دیدم یکی از بچههایم با یکنفر دیگر حرف میزند. نمیدانم متوجه بود که من هم میشنوم یا نه، ولی خیلی زیبا حرف زد! دخترم به او میگفت: من اصلاً نمیتوانم از نماز جدا بشوم و نمازهایم را اوّل وقت میخوانم؛ به جماعت هم بشود، روبهروی خانهمان برای نماز جماعت میروم. گفت: چطور؟ برای تو خیلی از نماز تعریف کردهاند؟ گفت: نه! من از چهارپنج سالگی در اتاقی که با خواهر کوچکترم خوابیده بودیم، پدرم برای نماز صبح میآمد و یواش درِ اتاق ما را باز میکرد و در اتاق ما با تُن صدای خیلی نرم نماز میخواند و قنوت و سجود میگفت. ما هم خواب و بیدار بودیم و این صدای دلنواز نماز همینطور از گوش ما وارد جان ما میشد. این صدا هنوز در ما هست و ما را رها نمیکند.
آن شخص گفت که من نماز را دوست ندارم، یک بچه هم میگوید من نماز را دوست دارم؛ چون آنکه میگوید من نماز را دوست ندارم، راه به نماز کشیدنش راه شیطانی بوده است. پیغمبر(ص) میگویند: بیدارکردن بچه با غضب، عصبانیت و لگد برای نماز ، جرقهٔ آتش دوزخ است و بچه را سوزانده، یعنی عقربهٔ جهتگیر بهطرف خدا را سوزانده است. حالا بزرگوار هنرمندی (کتوشلواری یا روحانی) به تور این بچه بخورد، اوّل مکانیکی دقیق بکند و موتور فطرت را تعمیر کند تا عقربه بهطرف خدا برگردد؛ بعد به او بگوید بیا نماز بخوان، میگوید نوکرت هستم، چقدر بخوانم؟ چندتا بخوانم؟
جوان گفت: نماز برای من تلخ است. گفتم: رفاقت من با تو چه، آنهم تلخ است؟ گفت: اتفاقاً من از آخوند بدم میآمده و با آخوندی هم تا حالا نبودم، ولی از برخورد با تو خوشم آمد. گفتم: تو نمیخواهد نماز بخوانی؛ فردا شب پای منبر میآیی؟ گفت: با کلّه میآیم. چند شب بعد به او گفتم: نماز میخوانی؟ گفت: انگار تلخیاش یکخرده رد میشود، حاجآقا نکند مرا جادو میکنی؟ گفتم: نه، آن عقربهای که اخلالش برای بابایت بوده، آن سر جای خودش میآید. حالا هم نمیگویم نماز بخوان؛ دلت میخواهد بخوان، دلت میخواهد نخوان! بعد نمازخوان شد و نمازهایش هم با گریه بود.
پدران و مادران (حالا که بیشتر شما پدربزرگ و مادربزرگ هستید، اما آنهایی که پدر و مادر هستند)! مواظب باشید که خدایناکرده با رفتار بد، تلخ و سوء، موتور این عقربهای که خدا در رحم مادر و در وجود و فطرت بچه بهطرف خودش جهت داده، خراب نشود؛ مثل ساعتی که موتور آن خراب میشود، همهٔ ساعتهایی که مردم در جلسه به دست دارند، میگوید یکربع به پنج است و ساعت او میگوید دهدقیقه به دو بعدازظهر! اخلال در موتور ایجاد شده و این را باید پیش ساعتساز ببرد که تمام جهتگیریهای موتور را درست بکند.
اوّل، «أَبَوَاه یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِه»، نقش پدر و مادر یک نقش سنگین تخریبی یا نقش سنگین سازندگی است. یک مسئلهای یادم آمد، خوب است که برایتان بگویم. خیلی زیباست! من آنوقت شاید هجده یا بیستساله بودم. ماشین در تهران کم بود و ما گاهی با دوستان پیاده از محلهمان راه میافتادیم و به شاه عبدالعظیم برای زیارت میآمدیم، بعد به ابنبابویه میرفتیم و به خانهمان برمیگشتیم. یکی از مهمترین قبرستانهای مهم تهران در آنوقت، ابنبابویه بود که شیخ صدوق دفن است. روزی ساعت ده بود و جمعیت زیادی در ابنبابویه بود. آدم فکر میکرد که روحانی مهمی در تهران مُرده است. آدم میپرسد که چه خبر است؟ چرا اینجا خیلی شلوغ است؟ گفتند: جوان 22-23سالهای، خیلی خوشتیپ و خوشاندام از دنیا رفته است و او را غسل میدهند. گریهٔ خانمها، خواهرها و مردها هم خیلی زیاد بود. پدرش کیست؟ آقای خیلی باوقار و باادبی بیرون غسالخانه ایستاده بود و داخل نمیرفت؛ خیلی آرام از دو گوشهٔ چشمش روی صورتش اشک میریخت. قیافهاش قیافهٔ باز و الهی و ملکوتی بود. بچه را غسل دادند و کفن کردند و تا کنار قبرش تشییع کردند. پدر او آخر از همه میآمد. وقتی جوان را در قبر گذاشتند و تلقینش را خواندند، پدر گفت: در قبر و صورتش را نبندید تا من بیایم. جلوی قبر آمد و نگاهی در قبر کرد، آن چهرهٔ یوسفمانند جوانش را روی خاک دید، سرش را جلوی همه بلند کرد و گفت: خدایا! دربارهٔ تربیت این بچه، دیندارشدن، نمازخواندن، روزهگرفتن و این که کدام مدرسه برود، من به دستورات تو، پیغمبرت و ائمه عمل کردهام. من بینمازی، روزهخوری، عمل بد و کار زشت در خانهام از این بچه سراغ ندارم. این بچه را که امانت تو بوده است، متدین بار آوردهام و الآن هم متدین به تو سپردم. حال اگر گناهانی بین تو و جوان من هست که خبر ندارم، خدایا! من داغدیده و دلسوخته هستم و آدم حرف دلسوخته را گوش میدهد؛ این بچهٔ مرا ببخش و بیامرز. فردای قیامت، این پدر و مادر همراه بچهشان در بهشت کنار هم هستند. آیه در سورهٔ رعد و سورهٔ مؤمن (غافر) است: «وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّيّٰاتِهِمْ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 23؛ سورهٔ غافر، آیهٔ 8) این پدرها با خانمهایشان و نسلشان در بهشت کنار همدیگر هستند. چهچیزی اینها را دور هم جمع کرده است؟ ایمان و تقوا! آنجا که دیگر پول، مغازه و ثروت جمع نکرده، بلکه ایمان است که مردان و زنانشان را با بچههایشان کنار هم در بهشت جمع میکند.
پیغمبر(ص) میفرمایند: تخریبچی دوم، معلمان بیتقوا و بدکار هستند. آنها ممکن است اثرات بدی روی بچه بگذارند و این عقربهٔ جهتگرفته بهطرف فطرت را برگردانند. ما استادان بسیار عالی و مؤمنی در دانشگاهها داریم که من خیلی از آنها را میشناسم. ماه رمضان پای منبر من میآیند، احیاها و ایام محرم هم میآیند. آدمهای خیلی خوبی هستند؛ ولی بعضی از استادها هم هستند که پدرها پیش من میآیند و میگویند بچهمان را متدین به دانشگاه تحویل دادیم، الآن بیدین تحویل گرفتهایم.
این نالهٔ پیغمبر(ص) و سومین عاملی که این عقربه را تغییر میدهد، جامعه است. جامعهٔ فاسد، فطرت و جهت آن را برمیگرداند.
یک کلنگ بسیار سنگین و خرابکنندهای هم که قدرت تخریبیاش خیلی زیاد است، مال حرام است که پیغمبر(ص) میفرمایند: اثرش به این زودی برچیده نمیشود. دانشمندان آلمانی میگویند: آنهایی که مشروبخور هستند (من چون خیلی با مسائل بیرون سروکار دارم)، آثار سوء مشروب تا هفت نسلشان ادامه پیدا میکند و نمیتوانند کاری هم بکنند و این جریان دارد. عباس عموی پیغمبر(ص) یک رباخور بود که تا روز فتح مکه ربا میخورد؛ یعنی 22 سال از بعثت پیغمبر(ص) را رباخوری کرد و ششصدسال نسلِ ظالمِ قاتلِ غارتگرِ دزد او بر جامعه و امت اسلامی حکومت میکرد.
تقوا کلید حل همهٔ اینهاست. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «جِمَاعُ الْخیْر اَلتَّقْوَى» کل خیرها با تقوا در کنار همدیگر جمع میشوند.