بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
چهار زنی که وجود مبارک رسول خدا فرمودند بهشت مشتاق آنهاست، به ترتیبی که خود حضرت بیان کردند اولین نفر ایشان «آسیه» همسر فرعون است.
ما میتوانیم از کمیتها آگاه بشویم حجم، وزن، طول، عرض، اما فهم کیفیتها تقریباً به نظر محال میرسد. چرا بهشت مشتاق آسیه است؟ علتش این است که این خانم ایمان و باورش درباره خدا و قیامت و نبوت موسی ابن عمران(ع) یک باور کاملی بود، یعنی در مرحله عین الیقینی بود. بزرگان دین ما یقین را که تعریف میکنند، میفرمایند: یقین دارای سه مرتبه است «علم الیقین»، «حق الیقین»، «عین الیقین» که در قرآن مجید هم در جزء سی آمده است.
«علم الیقین»: کسی از پشت دیواری حرکت میکند، میبیند از آن طرف دیوار دود بلند است، یقین میکند که آن طرف دیوار آتشی روشن است، ولی آن را نمیبیند و حرارت را حس نمیکند. از آتش یک اثر میبیند آن هم دود است و یقین پیدا میکند که پشت دیوار هیزم میسوزد این را میگویند علم الیقین. دانشی که شک در آن نمیآید، تردید در آن نمیآید. شخص آگاه شده به این که پشت دیوار آتش است به دلیل این دود، کسی هم نمیتواند به یقینش لطمه بزند و باورش را بگیرد.
«حق الیقین»: اگر این انسان بزرگوار که الان قلبش آراسته به علم الیقین شده علم یقینی، علم غیرقابل تردید، میآید آن طرف دیوار و آتش را میبیند. حالا با چشم میبیند، کاری به آن اثر که دود است ندارد، این یقینش قویتر شد، این را میگویند عین الیقین.
«عین الیقین»: ولی شخص هنوز با آتش فاصله دارد از بیست متری سی متری دارد میبیند. قدم برمیدارد میآید نزدیک آتش پوست صورت بدن، حرارت آتش را دارد لمس میکند این را میگویند حق الیقین.
آسیه قابل فهم نیست چون توحید را با دل لمس کرده به صورت حق الیقینی، نه با علم الیقین، نه با عین الیقین. نبوت کلیم الله را با دل به صورت حق الیقین لمس کرده، قیامتی که در تبلیغات انبیاء الهی است از زبان موسی شنیده و باور کرده است. این یک ارزش است، این میشود ارزش قلبی.
تمام ارزیابیهای پروردگار هم نسبت به بندگان بخشی مربوط به قلب است. در سوره مبارکه بقره ملاحظه میکنید به یهود زمان موسی میگوید: بعد از اینکه شما منتظر آمدن موسی بودید و دیدید چوب دستی اژدها شد، شما دیدید که موسی با چوبش به سنگ زد ـ اینها در قرآن است ـ دوازده چشمه آب جاری شد، شما دیدید که موسی دست برد زیر بغلش بیرون آورد از انگشتانش نور میتابید، شما دیدید که معجزاتی را به فرعون نشان داد، شما دیدید وارد دریا شدید شما با فرعونیان در آب بودید شما از آب سالم درآمدید و تمام فرعونیان هم غرق شدند. )ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ، فَهِيَ كَالْحِجارَةِ، أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة( (بقره، 74) با دیدن این حقایق که از نبوت طلوع کرد به خاطر خباثت باطن و گناهان آشکار و پنهان خودتان، سنگدل شدید و دلتان از سنگ هم بدتر و سختتر شد.
این ملاک ارزیابی خدا براساس قلب که نهایتاً میگوید )وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّه( (بقره، 61)، شما دچار خشم پروردگار شدید و مستحق عذاب هستید. اما ارزیابی خدا نسبت به آسیه ـ آیهاش را که برایتان خواندم ـ قبل از خودش تا زمان حوا سابقه ندارد، اصلاً سابقه ندارد. ارزشی که خدا به این زن داده شگفتآور و حیرتانگیز است تا برسیم به آیه این برای قلب مقدس پاک، الهی و ملکوتی آسیه.
و اما از نظر اخلاق یعنی از نظر نفسانیات. فرصت نیست که همه را برایتان بگویم این که ایشان در مقابل حق فروتنی کرد یعنی حق را رد نکرد، با حق چون و چرا نکرد، با حق وارد مجادله نشد، وقتی که سخنان موسی ابن عمران را شنید درک کرد که این مرد فرستاده پروردگار است و تسلیم شد. یک دانه معجزه هم نخواست، یعنی نیامد از وسط دربار پیام بدهد به کلیم الله من هم دلم میخواهد مؤمن بشوم اگر میخواهی یک معجزه به من نشان بده. نه، چنان تواضع به خرج داد که ابتدای درک نبوت کلیم الله تسلیم شد. گفت این مرد راست میگوید، این مرد صادق و مصدق است، این مرد فرستاده شده پروردگار است، این مرد با عالم غیب در ارتباط است و همسر من در تمام برنامهها ضد حق است و موضعگیری کرد.
یک وقت ما در مقابل یک ناحقی موضعگیری میکنیم بعد میبینیم طرفمان خیلی گوش نمیدهد ضرری هم به ما نمیتواند بزند خب رها میکنیم. اما این را بدانید موضعگیری آسیه نسبت به شوهرش که انا ربکم الاعلی میگفت برایش یقینی بود که مسلماً جانش، مقامش، همه به خطر میافتد. البته تواضع نسبت به توحید و نبوت و قیامت اقتضا میکرد که در برابر ضد خدا و قیامت و نبوت موضعگیری کند.
برای آسیه روشن بود که این موضعگیری ممکن است به قیمت جانش تمام بشود. ما از دو میلیون، بیست میلیون چند نفر را داریم که به یقین نزدیک بشوند که این راه به قیمت جان تمام میشود و بمانند، چند نفر؟ شما میگویید ما این همه رزمنده شهید داشتیم، رزمنده میرفت علم به شهادت خودش که نداشت، قهری در بستر پرقیمت شهادت افتاد، این فرق میکند با آن مؤمنی که یقین دارد این موضعگیری منجر به شهادتش میشود، یقین کامل.
فروتنی او در برابر حق اقتضا میکرد در برابر ضد حق موضعگیری کند. این یک ارزش عظیم اخلاقی بود.
اما مسئله سومی عمل خالصش بود، یعنی هر قدمی که تا زنده بود در کنار نبوت موسی برداشت فقط معامله با پروردگار بود یعنی یک طرف داشت، طرفش هم خدا بود. برای خوشامد موسی قدم برنداشت، فقط خدا، فقط الله.
یکی از آیاتی که در قرآن شگفتزدهام کرده همین آیه است، شما میدانید از زمان آسیه تا قیامت پروردگار سرمشق زیاد در دستگاهش بوده که به مردم معرفی کند؛ مثل انبیا، مثل ائمه طاهرین، مثل اولیائش که در سوره یونس از آنها یاد کرده، ولی خیلی عجیب است که در اواخر سوره تحریم میفرماید: آسیه تا روز به هم پاشیده شدن نظام جهان و طلوع صبح قیامت برای هر چه مرد و زن مؤمن است سرمشق است.
این کیفیتها را نمیشود خیلی درک کرد. پروردگار باید اعلام بکند به هر چه مرد مؤمن است تا روز قیامت و به هر چه زن مؤمن است تا روز قیامت، این زن سرمشق ایمان و اخلاق و عمل است. اگر در ایمانش نقص داشت، اگر در اخلاقش نقص داشت، اگر در اعمالش عیب داشت، محال بود خدا او را به عنوان سرمشق معرفی کند. سرمشق معرفی شده باید کامل باشد، باید جامع باشد.
)وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن( (تحریم، 11) در هر دورهای، هر مردی، هر زنی، هر مؤمنی. مخصوصاً اسم شوهرش را میبرد که حجت را بر تمام زنان درباری دنیا از زمان آسیه تا قیامت تمام بکند، که فردای قیامت زنی نگوید من ملکه مملکت بودم و اصلاً امکان نداشت در صراط مستقیم قرار بگیرم، امکان نداشت اتصال به توحید و قیامت پیدا بکنم، من جایی زندگی میکردم که خدا را به سخره میگرفتند، انبیاء را به سخره میگرفتند، وحی را به سخره میگرفتند.
نوعاً زنان حاکمان تاریخ این گونه بودند. نوعاً زنان درباریان تاریخ این حالت را داشتند: متکبر، همراه با ظلم، همراه با رذائل، همراه با مفاسد، در حالی که پروردگار عالم بر آنها حجت دارد. حالا مستقیماً اگر حجت را درک نکنند، غیرمستقیم پروردگار حجت را به درک آنها میدهد. خانمی ملکه مملکت آزاد، همسری مثل فرعون، زندگی در کاخ بیاید برای پروردگار از همه این شئون مادی گذشت کند و جانش را هم در طبق اخلاص قرار بدهد و اسوه بشود.
من سه شب احیا این دعای قرآن سر گرفتن را که میخوانم اللهم بحق هذا القرآن و بحق من ارسلته به، خدایا به حق این قرآن، به حق آن بزرگواری که قرآن را به او فرستادی، و بحق کل مؤمن مدحته فیه، و به حق هر مرد و زن مؤمنی که در این کتاب از آنها ستایش کردی، که چه کار کنی امشب در حق پانصد میلیون جمعیت آنهایی که جاهای دیگر دارند احیا میگیرند چه بکنی، قسم به قرآن، قسم به پیغمبر، قسم به هر مؤمنی که مورد ستایش تو است در قرآن نه هر مؤمنی که یکی از آن مؤمنان مورد ستایش آسیه است. نهایتاً شیعه سه شب احیا در همه جای کره زمین خدا را قسم میدهد به حق آسیه که به من برائت آزادی از آتش جهنم بده، این چه مقامی است؟ این را میشود درک کرد؟
این یک بخش آیه )إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة( (تحریم، 11)، شخصی که در آیه خیلی اوج دارد این کلمه عندک است، خیلی حرف است. آدم تا با حقایق قرآن آشنا نباشد نمیتواند درک بکند که داستان از چه قرار است. در سوره فجر پروردگار «فرعون» را «ذی الاوتاد» معرفی کرده، یعنی یکی از انواع شکنجههایش اوتاد ـ جمع وتد ـ است، وتد (ظاهر آیه) یعنی میخ. یک میخهایی آهنگرهای وابسته به دربار ساخته بودند، خدا قیامت که فقط فرعون را نمیگیرد هر کسی در آن روزگار کمترین کمکی به حکومت فرعون داشته او هم گرفتار است.
شما زیارت عاشورا خوان هستید خوش به حالتان لعن الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت و تهیئت لقتالک خدا لعنت کند آنهایی که کوفه برای ارتش یزید دهنه اسب ساختند، خدا لعنت کند آنهایی که زین ساختند، خدا لعنت کند آنهایی که آماده شدند بیایند کربلا پیشامدی شد نتوانستند بیایند، آنها را هم خدا به عنوان قاتل تو لعنت کند. خیلی باید مواظب زندگی کنیم که به گناه و معصیت کمک ندهیم، به ظلم کمک ندهیم، به ستم و ستمکار کمک ندهیم، خیلی باید زندگی دقیق باشد وگرنه قیامت نجات مشکل میشود.
موسی ابن جعفر به ابراهیم جمال فرمودند: شنیدم به هارون الرشید شتر کرایه میدهی؟ عرض کرد: آقا فقط برای سفر حج کرایه میدهم، من چهل پنجاه تا شتر دارم کرایه میدهم به تاجرها و به مکاریها که جنس جابجا میکنند، به هارون برای سفر حج کرایه دادم. چقدر دین دقیق است موسی ابن جعفر فرمودند: کرایهاش را گرفتی و شترها را دادی؟ عرض کرد: نه قرارداد ما این است که هارون با درباریانش حجش را برود، انجام بدهد، برگردد کرایه شترهای من را بدهد.
فرمود: دوست داری در سفر حج هارون بمیرد و بعد هم کاروانش بیاید بگوید شتر به ما کرایه ندادی، قرارداد با خود هارون است برو از او کرایهات را بگیر، او هم که مرده. گفت: نه یابن الرسول الله دوست ندارم بمیرد، میخواهم برگردد کرایه من را بدهد. فرمود: به این مقداری که از مکه زنده تا بغداد بیاید کرایه به تو بدهد دو ماه یک ماه و نیم طول میکشد زنده است تا به بغداد برسد در تمام ستمکاریهای او شریک هستی.
در کل کشور هر ستمی بشود پای تو هم مینویسند. گفت: یابن الرسول الله من دیگر تا اینجا را نخوانده بودم و نفهمیده بودم. خیلی ناراحت شد. هارون برگشت، ابراهیم کل شترهایش را یک جا فروخت. این دین است گفت دستم خالی باشد ظالم سراغم نیاید، دستم خالی باشد ستمکار سراغم نیاید.
هارون او را خواست گفت سفری دارم شتر میخواهم، گفت: پیر و ناتوان شدم، شترها را فروختم. گفت: کاری با تو ندارم به اشاره کسی دیگر شترها را فروختی، نه پیر شدی، نه ضعف داری و نه ناراحت هستی، ولی برو. اینقدر باید شیعه مواظب زندگی کند، مراقب زندگی کند، به هیچ ستمی کمک ندهد، حتی اگر کم هم باشد به هیچ ظلمی کمک ندهد.
آسیه محکوم شد که او را به پشت بخوابانند، در دربار جلوی همه درباریها و جلوی خود فرعون، زنده زنده کف دو تا دستش و روی دو تا مچ پایش با چکشهای قوی میخ بکوبند و بدوزند. همینطور که میگویم، خودم هم ارزیابی میکنم که من مؤمن راستینی هستم یا ایمانم دروغ است، یعنی اگر برای دین گیر بکنم چقدر حاضر هستم مقاومت بکنم و بایستم؟ چقدر حاضر هستم از توحید و نبوت و ارزشها دفاع بکنم؟
میخها را کوبیدند. زن است بدنش لطیفتر از مرد است، تحمل کرد تقاضای تجدید نظر نکرد. دوخته شد بعد دستور دادند یک سنگ صد و پنجاه کیلویی مأمورها بلند کنند از بالا جوری بیندازند روی بدنش که با زمین مساوی بشود، در این وضع رو کرد به پروردگار ـ یا الله، به به عجب زن با معرفتی بود ـ نگفت یا ارحم الراحمین، نگفت یا غیاث المستغیثین، گفت: رب ای مالک من، ای همه کاره من، ای مدبر امور من، رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة در بهشت خانهای نزد خودت بنا کن. یعنی بهشت بیتو را نمیخواهم، این چه معرفتی است؟ این چه مغزی است؟ این چه فکری است؟
این «مقام عندیت» البته اگر واردش کنیم به مباحث عرفانی شیعه و عرفانی اهل بیت دیوانهکننده است. پیغمبر میفرماید: ابیت عند ربی من از کارهایم که خلاص میشوم، نماز مغرب و عشا را که میخوانم، میآیم خانه ابیت عند ربی، پیش پروردگارم بیتوته دارم یطعمنی و یسقینی، و در این بیتوته به من غذا میدهد و به من آشامیدنی میدهد.
غذا را که میآمد پیش خانوادهاش میخورد این یطعمنی چیست؟ این یسقینی چیست این چه روحی بوده که نه از غذای هر شب خدا سیر میشده نه از آشامیدنی خدا، چه بوده؟ این طعام و این آشامیدنی برای معده نبوده، قوت جبرئیل از مطبخ نبود.
)وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه، خدایا تو آزادکننده من هستی مرا از این فرعون و فرهنگش نجات بده و نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين( (تحریم، 11)، مرا از این درباریانی که یکیشان یک ناله برای مظلوم نزد نجات بده. این یک زن است.
از شما برادران با کرامتم، شما مادران عزیزم، خواهران بزرگوارم روی منبر پیغمبر میپرسند ایشان حقش بود که بهشت مشتاقش بشود؟ ایشان حقش بود که صیادش در این عالم بهشت بشود؟ بله، حقش بود.
یکی از آیات سوره فاطر را برایتان بخوانم خیلی فوق العاده است، ان الله غفور شکور من بسیار آمرزنده هستم. آسیه در این بسیار آمرزندگی خدا غرق شد. «شکور» صیغه مبالغه است معنی ظاهر لغت این است که من بسیار خدای سپاسگزاری هستم، یعنی مثلاً آسیه را بعد از اینکه وارد برزخ شده دو میلیون بار خدا به او گفته بنده من از این ایمانت، از این اخلاقت، از این مقاومتت، از این اعمالت متشکر هستم.
معنی شکر در ناحیه خدا چیست؟ برویم سراغ محققین عرب، «شکور» به چه معناست؟ چقدر معنای لغات در جابه جا شدن فرق میکند. یک وقت شکر مسئولیت من است معنی آن به فرموده قرآن این است: نعمت مرا مصرف میکنی، نیرو میگیری، این نیرو را خرج مبارزه با من گناه و معصیت نکن، این شکر است )اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْرا( (سبأ، 13)، شکر عمل است.
اما وقتی که کلمه شکر میرود به طرف حریم پروردگار و به صورت صیغه مبالغه هم درمیآید، شاکر یعنی سپاسگزار، شکور یعنی بسیار سپاسگزار. ان الله غفور شکور یعنی چه؟ شکور به این معنی است: بندگان من! اخلاق من خدا این است که در برابر عمل اندک شما، بهشت پر نعمت جاویدان دائمی و همیشگی که هیچ چیزش قطع نمیشود و از آنجا هم بیرونتان نمیکنند، به شما عطا میکنم. این شکور بودن خداست، خیلی لغت جالبی است نسبت به پروردگار.
شیخ طوسی نقل میکند پیغمبر(ص) با پنج شش نفر از یارانشان بیرون شهر مدینه به طرف جایی میرفتند، رو کردند به یاران فرمودند: چیزی میبینید؟ گفتند: نه یا رسول الله، گرما زیاد بود گفتند چیزی نمیبینیم. فرمود: من شترسواری را میبینیم، صحرانشین است، بت پرست است، کافر است، به طرف ما میآید، ما راهمان را ادامه بدهیم.
شترسوار رسید سلام کرد، پیغمبر جواب داد. گفت: آقا دارم میروم مدینه. فرمود: برای چه؟ گفت: برای دیدن پیغمبر اسلام. فرمودند: پیغمبر من هستم، حرفت چیست؟ گفت: از بیابان آمدم، شش شبانه روز است نه آب گیرم آمده نه نان، حرفم این است که همه کاره این عالم آنی است که تو را ساخته و بتها هیچ کاره هستند، این حرف من است.
گفت: چطور میشود من را با خدا آشتی بدهی؟ چقدر خوب است آدم آرام باشد، بگو مگو نکند، مجادله نکند، دعوا نکند. یک کلمه... آنی که تو را خلق کرده همه کاره عالم است. بت که تو را خلق نکرده، چطور میشود مرا به او وصل کنی؟ فرمود: با دلت، که زبانت را کمک بگیر بگو اشهد ان لا اله الا الله با دلت.
ان الله لَا يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ، خدا به شکلتان نگاه نمیکند، وَ لَا إِلَى أَمْوَالِكُمْ به تریلیاردی شما هم نگاه نمیکند وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ (الأمالی للطوسی، ص536) نگاه خدا فقط به دلهایتان است که این دل مخزن چیست؟ کینه، کبر، حسد، غرور، بدبینی، یا نه خزانه ایمان، مهر، محبت، لطف، احسان، نرمی، کرامت، تواضع. من با دلتان با شما معامله میکنم.
گفت: اشهد ان لا اله الا الله و از روی شتر یک طرفه به طرف زمین تمایل پیدا کرد. فرمود: بگیریدش، همه آمدند دست گرفتند. فرمود: بخوابانیدش روی زمین، او شش شبانه روز است نه یک لقمه نان گیرش آمده نه آب. خواباندند گفتند چه کارش کنیم؟ بمانیم به هوش بیاید ببریم؟ فرمود: نه از دنیا رفت، آب بیاورید من خودم غسلش بدهم. در بیابان غسلش داد پیراهن خودش را درآورد، کفن کرد. فرمود: همینجا یک قبر بکنید. پیغمبر خودش رفت در قبر میت را رو به قبله گذاشت و فرمود: خوش به حالت چقدر آسان بهشت رفتی. این شکور بودن خداست به عمل کمتان فقط یک اشهد ان الا اله الا الله بهشت ابد میدهند.
خدایا ما که یک عمری است در خانهات میگوییم لا اله الا الله راست هم میگوییم. ما هر روز صبح ظهر عصر مغرب عشا در تشهد میگوییم اشهد ان لا اله الا الله، با ما چه کار میکنی قیامت؟
یوسف بعد از اینکه از زندان آزاد شد و عزیز مصر شد ـ در یک روایت دیدم ـ یک روز نشسته بود کنار پنجره کاخ مصر بیرون را نگاه میکرد، یک مرد ژنده پوشی داشت رد میشد، نوشتند خیلی مرد آرام بود، خیلی آدم راحتی بود، جبرئیل نازل شد به یوسف گفت او را میشناسی؟ گفت: نه، فرمود: یوسف این همان بچهای بود که در گهواره به بیگناهی تو شهادت داد. یک دفعه زبانش باز شد به عزیز مصر گفت: ببین پیراهن یوسف از جلو پاره شده یا از پشت سر؟ اگر از جلو پاره شده مقصر یوسف است، اگر از پشت سر پاره شده زن تو دنبالش کرده و در هنگام فرار کردن می خواسته او را محکم بگیرد پیراهن پاره شده.
به مأمورش گفت برو او را بیاور. به او پول داد، لباسهایش را نو کرد، یک کار خوبی برایش آماده کرد که میتوانست انجام بدهد. جبرئیل به یوسف گفت: او یک شهادت به بیگناهی تو داد ببین چطوری نونوارش کردی، بندهای که عمری به وحدانیت حق شهادت بدهد، به نبوت پیغمبر شهادت بدهد، به ولایت اهل بیت شهادت بدهد، بندهای که یک عمر بخشی از گلویش را خرج یا حسین یا حسین کرده، چشمش را خرج گریه کرده، خدا با او چه میکند؟
آسیه شهید شد. پروردگار مهربان او را سرمشق تمام مردان و زنان مؤمن تاریخ قرار داد، او را مورد سوگند قرار داد که مردم سه شب احیا خدا را به او قسم بدهند، اینها حالا ارزشهای دنیاییش است، ما از برزخش خبر نداریم، از آخرتش خبر نداریم.
یک ساعت چهار تا میخ زدند به بدنت، یک سنگ انداختند روی بدنت، خدا به خاطر یک ساعت عمل خالص و ایمانت چه کار برایت کرد؟ از آسیه بپرسیم خدا با زینب چه خواهد کرد؟ برای تو که یک ساعت بود برای زینب مصائبش از شش سالگی که بین در و دیوار مادرش را دید شروع شد، با او خدا چه معاملهای خواهد کرد؟