بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
یاری و کمککاری و پشتیبانی به جز پروردگار مهربان عالم نیست، البته درصد بالایی از کمکهای پروردگار با واسطه به انسان میرسد؛ حالا واسطه این کمکها یا موجودات عالم هستند یا به فرموده قرآن مجید مدبرات امر هستند ـ گروهی از فرشتگان حضرت حق ـ که مجرای تحقق خواسته پروردگارند و جلوه کمکهای او در همه عالم قابل مشاهده است. ما شاید نسبت به خودمان خبر از کمکهای او نداشته باشیم ولی در این مدت عمری که داشتیم بارها وجود مقدس او به ما کمک داده و ما توجه به کمک و یاری او نداشتیم.
خیلی جالب است که در قرآن مجید میفرماید من فرشتگانی را برای هر کدامتان مأمور کردم که شما را از بسیاری از خطرات حفظ کنند و این فرشتگان من شبانه روز با شما هستند تا مرگ قطعی شما برسد، که وقتی مرگ قطعی شما برسد هیچ قدرت و نیرویی و یا فرشتهای نمیتواند شما را از آن مرگ قطعی نجات بدهد که پروردگار در قرآن مجید کراراً به این مسأله اشاره کرده است و این مرگ قطعی در پرونده همه موجودات نه فقط انسان نوشته شده است.
اگر انسان، آدم میزانی باشد، آدم درستی باشد، حالا این حرف را دیگر من چارهای ندارم در این روزگار باید بزنم اگر گناهش کم باشد یعنی به قول پیغمبر اکرم حدّ گناه، تعداد گناه، بار گناه غلبه بر خوبیهایش نداشته باشد، بالاخره بین خوبیها و بین بدیها در عالم معنا جنگ است. خوبیها بدیها را نمیپسندند، بدیها هم خوبیها را نمیپسندند. نفاق اخلاص را نمیپسندد، اخلاص هم نفاق را نمیپسندد. فطرت دزدی را نمیپسندد، دزدی هم جهتگیری فطرت را نمیپسندد یعنی آنی که از دیوار مردم بالا میرود یا آنی که یک خانه خالی از صاحبانش است، میرود خالی کند، یا روز روشن در ادارات در بانکها دارد سندسازی میکند که میلیاردی حق این مردم مظلوم را ببرد، در فطرتش بسیار ناراحت است که چرا این کار را میکند و در هوای نفسش خوشحال است که این کار را میکند. یعنی یک تضادی در درونش است و یک جنگ در درونش است.
معمولاً در نود درصد از مردم دنیا (حالا ما که آمار دقیق نمیتوانیم بگیریم) هوای نفس، شهوات نامعقول، شهوات که میگویم کلمه شهوت در عرب یعنی خواسته، ما میگوییم اشتها ندارم، اشتها از ماده شهوت است یعنی فعلاً سیر هستم و میل به غذا ندارم، میل به حرکت ندارم، میل به حرف زدن ندارم.
این لغت اشتها مثل لغت شراب است، در عرب به مستکنندهها ابداً نمیگویند شراب. یک کسی به من گفت ابن سینا با آن همه عظمتش با آن علم و دانشش که هنوز هم در دنیا حرف دارد و کل دانش او کهنه نشده و از صحنه زندگی علمی بیرون نرفته است، میگفت: این آدم حیف که مشروبخور بوده، بهش گفتم: از کجا به دست آوردی که مشروبخور بود؟ گفت: خودش در کتابش نوشته که من زیاد میل به شراب داشتم. کتاب هم عربی است اصلاً ایشان کتاب فارسی ندارد یعنی من خیلی زیاد علاقه داشتم که غذاهای روان را بخورم، مایعات بخورم.
جدیداً هم از پیغمبر اکرم دیدم که پانزده قرن قبل فرمودند قبل از نهار و شامتان یک مقدار غذای آبکی بخورید، غذای روان، حالا روزگار ما اسمش را گذاشتند سوپ. این را پیغمبر اکرم پانزده قرن قبل فرمودند و جالب هم هست که میفرمایند شب سنگین نخورید ولی گرسنه هم نخوابید. حالا شما دکترهای تغذیه را مشاهده کن ببین ضرر گرسنه خوابیدن شب چقدر است و سود چند لقمه خوردن چقدر است و ضرر پرخوری چقدر است.
متأسفانه بیشتر مهمانیهای ایران شب است به جای روز و این کار اشتباهی است. بعضی شهرها البته عروسیهایشان ظهر است یعنی من خیلی شهرهای ایران را تقریباً درصد بالایی را رفتم شب عروسی نمیگیرند، خیلی کار خوبی میکنند هم مهمانها خسته نمیشوند، هم عروس و داماد از حال و نا نمیافتند و هم مردم پرخوری نمیکنند. روز عروسی میگیرند که بعد از غذا خوردن تحرک داشته باشند، رفت و آمد داشته باشند.
در غذا خوردن رسول خدا دستورات معجزهآسایی دارد شب را گرسنه نخوابید، برای غذای شب به چند لقمه اکتفا کنید که وقتی خواب هستید دستگاه گوارش شما کار بکند. این روایت صبح که یک روز من کلمه به کلمهاش را دقت میکردم نصف صفحه است خیلی عجیب است. گاهی روایاتشان دو خط است، گاهی یک خط است، گاهی دو کلمه است. امیرالمؤمنین هم همینطور، ائمه دیگر هم همینطور.
یک روایت امیرالمؤمنین دارند درباره کسانی که به حکومت میرسند، البته این سفارش برای آنهایی است که حرف دین را گوش بدهند امیرالمؤمنین به کافر که نمیگوید، او که راضی به حکومت کافران و ظالمان و ستمگران و متجاوزان نبوده ولی حالا یک آدم خوبی استاندار میشود، یک آدم خوبی وزیر میشود، یک آدم خوبی مدیر میشود، حضرت در حکمتهای نهج البلاغه میفرماید: «آله الریاسه این یک کلمه است چون در عربی این کلمه مضاف و مضاف الیه است آلت مضاف است ریاست مضاف الیه است. آلت الریاسه در حکم یک کلمه است، سعه الصدر هم یک کلمه است. ابزار حکومت، تحمل است از کوره در نرفتن است».
کسی که حاکم میشود قدرت دارد اگر بخواهد از کوره در برود خب باید هر روز هفتهای یک روز، ماهی دو روز این را بگیر! این را بیرون کن! حقوق این را قطع کن! آن را تبعید کن! این ادارهاش را بفرست در دهاتهای بندرعباس! خب این خیلی ظلم به مردم میشود که حضرت میفرماید ابزار حکومت یعنی اگر صندلی گیرت آمد گنجایش داشته باش، صندلی تو را در تنگنا قرار ندهد مغرورت نکند متکبرت نکند، با نخوتت نکند، زیردستهایت را تحقیر نکنی. در حکومت آدم باش حاکم شدی خلاصه.
اما برای صبحانه، روایت پیغمبر نصف صفحه کتاب روایتی است و آن این است که میفرماید: قبل از شروع صبحانه یک مقدار آب ولرم بخورید که حالا پیرمردها یا آنهایی که حدود پنجاه سالشان است یادشان است قدیم حتی در مهمانیها در خانهها صبح اول یک آب گرم میخوردند، حالا من که دکتر تغذیه نیستم اما همین خوردن آب گرم را شما برو از یک دکتر تغذیه بپرس ببین چه میگوید برای معده، برای روده، برای دستگاه گوارش چه کار میکند. اینها حرفهای معجزهآسایی است.
هزار و پانصد سال پیش در مکه دکتر گوارش نبوده، در مکه اصلاً دکتر نبود. مکه یک نفر که در خانواده مریض میشد زن و مرد و جوان و بچه شیرخواره، پدر شوهر، برادر، حالا هر کسی سریع میآمد آتش روشن میکرد یک دانه سیخ را در آتش سرخ میکرد و میگذاشت روی گرده یک شتر تا پوستش را میسوزاند، میگفت مریضم خوب میشود. حالا شما فکر کن خوب شدن بیماری چه ربطی به آتش دارد، چه ربطی به شتر و سیخ سرخ کرده دارد؟ این مردم مکه. کسی آنجا طب بلد نبود، چیزی بلد نبودند. امیرالمؤمنین میفرماید یک نفر در مکه نبود که نوشتههای روی صفحه را بتواند بخواند. اصلاً خواندن بلد نبودند، نوشتن هم بلد نبودند.
پیغمبر اکرم بود که آمد گفت ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُون(قلم، 1) قسم به قلم و نوشتن قلم، این رسول خدا بود آمد گفت اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (علق، 1تا4) این رسول اکرم بود که آمد اعلام کرد طلب العلم فریضه علی کل مسلم که مرد و زن را میگیرد حالا بعضی روایات مسلمه هم دارد اما نیازی نیست، مسلم یعنی امت اسلامی مردشان، زنشان، اینها واجب است، اهل معرفت بشوند.
من چند روز پیش شاهنامه میخواندم بالاخره ما اهل گشت و گذار هستیم هم قرآن را میبینیم و در آن دقت میکنیم و هم شاهنامه را، هم سراغ اصول کافی میرویم هم سراغ بینوایان ویکتور هوگو، هم سراغ فلسفه ابن سینا میرویم هم سراغ فلسفه کانت و دکارت، ما به هر باغی سر میزنیم و با این سر زدنمان فهمیدیم که هیچ فرهنگی در این عالم استوارتر، بهتر، قیمتیتر، مؤثرتر از فرهنگ اسلام که در قرآن و روایات اهل بیت تجلی دارد نیست.
همه جا نقص به چشم میخورد الا اسلام نازل شده خدا، نه اسلامی که این یک میلیارد جمعیت در کشورهای دیگر و یک بخشی هم در کشور ما دارند. اسلام اموی نه، اسلام عباسی نه، اسلام وزارت خارجه انگلیس به نام وهابیت نه، اسلام نازل شده یعنی مردم اگر به خودشان زحمت بدهند دو تا کتاب یکی قرآن مجید یکی هم تحف العقول حالا نمیگویم بروید صد و ده جلد بحار را بخوانید، بروید سی و چند جلد وسائل الشیعه را بخوانید، بروید بیست و پنج جلد وافی فیض را بخوانید این را نمیگویم نه، یک جلد تحف العقول با ترجمه بخرید. اسلام بخشی از آن روایات است یک بخشی قرآن کنار همدیگر دین کامل است الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي(مائده،3)، همان وقت که پیغمبر اعلام عمومی کرد طلب العلم فریضه علی کل مسلم.
شاهنامه که دیگر کتاب دینی نیست، کتاب ملی است. کتابی است که روشن فکران ایران خیلی برایش ارزش و اهمیت قائل هستند این را که دیگر آنها نمیتوانند انکار بکنند، این که حرف ما آخوندها نیست که بگویند دروغ میگویید ساختید، این متن شاهنامه است که انوشیروان در جنگ با روم شرقی برای ارتش بودجه کم آورد به بوذرجمهر نخست وزیرش گفت: فکری بکن بودجه را تأمین کن وگرنه ما نمیتوانیم ارتش را نگه داریم. نمیشود که ارتش گرسنه و تشنه را فرستاد در میدان جنگ، گفت: چشم. این حرف انوشیروان دهان به دهان در مدائن گشت ـ پایتخت آن وقت مدائن بود ـ یک کفش دوز که حالا من نمیدانم فردوسی هم ننوشته ارث بهش رسیده بوده زمین داشته گران شده هر چه بوده، آمد پیش بوذرجمهر نخست وزیر ایران زمان انوشیروان که به دروغ و به تقلب یک عدالت هم به او چسباندند (انوشیروان عادل).
شما باز کتابهای گذشتگان را بخوانید کتابهایی که خارجیها درباره حکومت ساسانیان نوشتند را بخوانید، کتاب کریستن سن را بخوانید کتاب تاریخ جهان نهرو را بخوانید کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت را بخوانید کتابهایی هم که در داخل نوشته شده بخوانید که عدالت ایشان چه عدالتی بوده؟ سه روز مردم مظلوم رنج کشیده آمده بودند به اعتراض، رنج کشیده بودند مالیاتها سنگین شده بود، حاکمهای قلدر محصولات زمینشان را، درختشان را، گوسفندشان را، گاوشان را میبردند و پولش را نمیدادند خب اینها به جان آمدند و حرکت کردند.
انوشیروان دستور داد این حرکت را بخوابانید. این کتابها را بخوانید برای خواباندن این حرکت سه روز صد هزار نفر ایرانی مظلوم را گرفتند بستند، مچ پایشان را میگرفتند تا ناف لای لجن میکردند، اینقدر نگه میداشتند تا خفه بشود این عدالت است؟ میشود کافر عادل باشد، میشود آتش پرست عادل باشد، میشود مشرک عادل باشد، اصلاً امکان ندارد. عادل کیست؟ سلیمان، عادل کیست؟ یوسف، عادل کیست؟ امیرالمؤمنین، این سنخ آدمها عادل هستند، خب این عدل است.
پینهدوز کفشدوز کفشگر میگفتند آن وقتها قدیم، آمد اتاق نخست وزیری گفت: چقدر بودجه کم دارید؟ بوذرجمهر گفت: این مقدار. گفت: من بودجه را میدهم که جنگ ایران با روم شکست نخورد، آبروی مملکت نرود، کشته ندهیم. من کمبود بودجه را میدهم ولی یک شرط دارد من رسید پولم را نمیخواهم پول برای شما ولی یک ورقه از انوشیروان بگیر به من اجازه بدهد من بچهام را بگذارم مدرسه درس بخواند. بوذرجمهر رفت پیش انوشیروان ـ این در شاهنامه است ـ به او گفت. انوشیروان گفت: پولش را نگیر، من هم ننگ اجازه دادن این که بچه طبقات پایین بروند مدرسه را نمیتوانم به گور ببرم. این ایران ما بوده، روزگار بعثت.
این معرفت مردم خیلی چیز مهمی است، خیلی مهم است. من اگر اسلام را در حد قرآن و همان کتاب تحف العقول بشناسم نه گول ماهوارهها را میخورم که بیدین بشوم، نه گول وسوسهها و سفسطههای شیاطین جنی و انسی داخلی و خارجی را میخورم که از خدا جدا بشوم، نه گول تبلیغات و فیلمها و سریالهای خارجی و جاهای دیگر را میخورم که بیدین بشوم. علت فرار مردم از دین من هستم نه شما، نه فلان مدیر، فلان مدیر کی هست که حالا به خاطر او ملت بیدین بشوند؟ فلان آخوند کی هست که حالا یک اشتباه کرده ملت بیدین بشوند؟
بیدینی برای جهل است، نه برای شخص، نه اینکه یک کسی قدمش را کج برداشته نسل بیدین شد نسل بیخود بیدین شد. نسل مگر استقلال فکر ندارد؟ مگر استقلال عقل ندارد؟ مگر آزادی خداداده ندارد؟ چرا خودش را در بیدین کردن اسیر یک مدیر یا یک آخوند بدکار کرده. این که اسیر شده، بدبخت ذلیل شده، این که آزادیش را زیرپا گذاشته، سعادت دنیا و آخرتش را به باد داده.
امام صادق میفرماید دوست دارم (البته به عمر شصت و هفت سالهشان یک دفعه هم این کار را نکردند، میگویند دوست دارم نه اینکه میخواهم این کار را بکنم) تازیانه بالای سر بچههای شیعه بگیرم که بروند آگاه بشوند، بروند اهل معرفت بشوند که گول تبلیغات بنی عباس را نخورند، گول تبلیغات آخوندهای درباری بنی امیه را نخورند. روایت در اصول کافی است.
معرفت مهم است، معرفت یک حصار است، معرفت یک قلعه است نمیگذارد آدم بیدین بشود، نمیگذارد آدم پشت پا به آخرتش بزند، نمیگذارد آدم پشت پا به ارزشهای انسانی و اخلاق انسانیش بزند. آن شخصی که معرفت دارد یعنی حق را فهمیده، کنار حق تحمل میکند، هیچ وقت شکست نمیخورد. امیرالمؤمنین میفرماید:«چقدر این جمله جالب است در نهج البلاغه است المؤمن کالجبل الراسخ حالا این را فارسی معنی بکنم این میشود مؤمن عین کوه دماوند است، کوه ایستاده و ریشهدار، راسخ، عین کوه هیمالیا است»
هر چی میخواهد کره زمین باد بیاید کوه دماوند چند سالش است؟ میلیونها سال از عمرش گذشته هیچ بادی کوه دماوند را نینداخته، هر چه میخواهد سیل بیاید پنج متر برف روی خودش جمع بشود بعد هم آب بشود، به صورت سیل خروشان بیاید پایین، سیل را میدهد بیابان خودش مانده، ایستاده، خراب نشده، نشکسته، هیمالیا ایستاده، اورست ایستاده، «المؤمن کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف، مؤمن مثل کوه ایستاده هر چه باد و طوفان و سیل میخواهد بیاید بیاید، مؤمن چپ نمیکند، شکست نمیخورد»
طوفان عظیم تبلیغات بنی امیه بدتر از سیل و باد آمد ولی از بچه نه ساله که حالا کوچکتر از این را نداشتیم آن شیرخوارهها که شیرخواره بودند تکلیفی نداشتند، از بچه نه ساله تا مسنترینشان حدود هشتاد ساله که خیلی عجیب است هشتاد ساله رفته جنگ کرده یک دستمال هم به ابروهایش بسته که در چشمش نیاید رفته با سی هزار نفر یک نفر درگیر شده و کشته، برگشته کنار خیمه، ابی عبدالله فرمود: برای چه آمدی؟ گفت: برای اینکه من خبر دارم زیارت تو چقدر ثواب دارد، گفتم تا کشته نشدم یک بار دیگر بیایم زیارت. اینها چرا چپ نکردند؟
به خدا مردم اینها در معرض بدتر از ماهوارههای زمان ما بودند، شما نمیدانید بنی امیه چه کردند نمیدانید، نفر اولشان معاویه وقتی جنازهاش را دفن کردند صد هزار نفر را کشته بود و در پروندهاش بود همه هم آدم خوبها را که خوبیها را جمع کند. خوبی با بدی آشتی ندارد جنگ دارد ولی من اگر معرفت داشته باشم خوبیهایم به بدیهایم پیروز میشود و من قیامتم را از دست نمیدهم، توحیدم را از دست نمیدهم.
در هر صورت ما که پزشک گوارش نیستیم ولی بپرسید از متخصص گوارش که این آب گرم قبل از صبحانه خوردن چه آثاری برای انسان دارد.
در هر صورت برگردم به اول حرف و آن این است که پروردگار عالم تنها پشتیبان و تنها یار و تنها کمککار است که کمکهایش را در مجراهای متعدد میریزد و مردم را از خیلی از خطرات و حوادث حفظ میکند. یکیش این است که صریح قرآن است همه شما ملائکه محافظ دارید، چقدر پای ما دارد خدا خرج میکند چه خبر است مگر ما کی هستیم؟
شما اگر میخواستید مثل آن ملائکه محافظ آدم استخدام کنید که شما را محافظت بکند خرجتان چقدر میرفت بالا؟ همه میدیدند که مردم نیاز به محافظ دارند میگفت آقا من میآیم شما را محافظت میکنم ماهی ده میلیون هم میگیرم ولی مفت و مجانی، پروردگار عالم برای تک تک ما از فرشتگانش که باید شبانه روز در عبادت باشند محافظ گذاشته، گفته یک رشته عبادت شما هم این است که از بندگان من محافظت کنید. نگذارید زن و مرد به خطر بربخورند، وگرنه روزی چند نفر در تهران از این طرف خیابان میآیند آن طرف، اگر محافظهای الهی نباشند که روزی هشتصد هفتصد هزار نفر به موتور میخورند، به ماشین میخورند، روزی دو میلیون نفر سیم برق میگیردشان.
روزی من به خلبان که بغل دستش نشسته بودم، خیلی خلبان بزرگواری بود اولین بار بود میدیدمش راه هم دور بود یعنی از تهران نزدیک دو ساعت و نیم سه ساعت باید میآمدم، من روی باند میآمدم سوار بشوم مرا دید. وقتی رفتم بالا مهماندار را فرستاد دنبالم گفت به ایشان بگویید بیاید کنار من بنشیند. تا فرود آمد هم مرا نگه داشت نگذاشت روی صندلیم برگردم. به او گفتم: من اجازه دارم در حالی که هواپیما دارد با نهصد کیلومتر سرعت میرود سؤالاتی از شما بکنم؟ گفت: بله، هر سوالی راجع به طیاره داری، راجع به دستگاههایش داری، راجع به گیرندههایش داری، راجع به حرکتش داری، راجع به برخواستنش به نشستنش.
گفتم: اولین سوالم این است نظام موتور چگونه است که این هواپیما را با چهارصد و پنجاه نفر و بارشان بلند میکند تا سی و دو هزار پا و بعد هم در این سی و دو هزار پا هزار کیلومتر میدود و بعد هم با این بار سنگین جمعیت و بار سنگین خودش که یک موتورش هفتاد تن است یک دانهاش، میآید پایین نمیافتد؟ گفت: بسیار سؤال خوبی کردی. دستگاههای هواپیما با همدیگر چگونه هماهنگ هستند چگونه که این غول عظیم را با چهارصد مسافر با بارهایشان تا سی و دو هزار پا سی و چهار هزار پا میبرد بالا ابر را میشکافد میرود بالا در باران و برف میرود، در هوای باد دار میرود بعد هم میآید پایین؟
گفت: مختصر بگویم یا مفصل توضیح بدهم چون وقت داریم تا به فرودگاه بعد برسیم، گفتم: نه مختصر بگو که حواست هم جمع کارت باشد. گفت: بلند شدن هواپیما رفتن روی هوا، و فرود آمدنش در فرودگاه فقط کار خداست، کار این سیم و چهار تا مس و چهار تا روی و چهار تا آهن نیست، هر کسی خیال میکند کار این سیمها و آهنها و مسهاست خیال باطلی میکند. یعنی شما در هواپیما مینشینی، اگر خلبان اشتباه بکند خدا شما را سه چهار هزار پا میبرد بالا اگر محافظ دنبال هواپیما خدا نگذاشته بود خطر برایش پیش میآمد.
یک شعری از استاد اول اولم بخوانم آن وقت من شش سالم بود. یک روحانی بود تقریباً شصت و هفت سال است من در کل ایران نمونه او را هنوز پیدا نکردم، فقط میتوانم تعریفش را اینجوری داشته باشم انسان کاملی بود همین. هر شب و هر روز صبح هم بعد از نماز جماعت در مسجد ده دقیقه هفت دقیقه، برای مردم حرف میزد با هفت دقیقه کار هفتاد ساعت را در اثرگذاری میکرد، گاهی روی منبر ـ منبر که نه ـ روی یک صندلی کوتاه بود این شعر را میخواند یک صدای خیلی لطیفی هم داشت من هنوز صدایش در گوشم است با یک تن صدای محزونی و این دو تا حلقه چشمش با خواندن این شعر پر از اشک میشد.
او الان شصت و شش سال است از دنیا رفته. الان از خاک بلند شود ببیند چه خبر است آن وقت که این شعر را میخواند تلویزیون نبود، متدینها رادیو نداشتند، بیحجابی خیلی کم بالای شهر تجریش یک مشت بیحجاب داشت اما تهران یک شهر سالمی بود، بازار یک بازار بسیار سالمی بود سالم. دلال در بازار میمرد. برج شهریور تا آخر سال تاجر دلالیش را میبرد در خانهاش به زن و بچهاش میداد او نبود که دلالی کند، میگفت این نانش از دلالی بوده بیست سال برای من جنس فروخته، بعد هم که سال تمام میشد به زن و بچهاش میگفت این آدرس من. هر کاری دارید مشغول ذمه خدا هستی خانم اگر این یتیمها را در مشکل نگه داری. این مردم آن وقت در تهران بودند. آن وقت میخواند چشمش پر از اشک میشد
«مستند ذرات جهان هشیار کو
در قیل و قالند این همه بیدار کو بیدار کو»
حالا این که حرف استاد من بود شصت و شش سال پیش، جلال الدین هفتصد سال قبل این شعر را گفته: «دی یعنی دیروز» شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر، دیدند یک روحانی یک آدم عالم یک آدم جا افتاده «شیخ در عربی معنیش یعنی بزرگ، عاقل» حالا در ایران شیخ به معنی آخوند است اما در عربی نه به معنی بزرگ و عاقل و آدم وجیه در روحیه و در اخلاق. دی شیخ با چراغ همی گشت دور شهر، دیدند روز روشن چراغ دستهدار روشن کرده و دارد میگردد در بازار، در کوچهها این طرف آن طرف بهش گفتند: آقا شیخ یعنی ای مرد بزرگ و عاقل خورشید به این با عظمتی دارد میتابد برای چه چراغ دست گرفتی؟ گفت: کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست، دنبال آدم میگردم گفت در روزگاری هستم چراغ برداشتم دنبال آدم میگردم.
چه خبر است در این مملکت... این مال مردمخوری، رباخوری، بیحجابی، بدحجابی، زنا، کارهای دیگر، تهمتها این همراهها هم که انواع گناهان را مردم رویش میریزند و پخش میکنند.
«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست»
خب من از بحث لا معین الا الله جز خدا یاری در این عالم نیست یک کلمهاش را امشب گفتم که پروردگار یاریدهندگیاش مجرا دارد یک مجرایش فرشتگانند، تا بقیه مطلب انشاء الله برای جلسه بعد.
باز هم امشب برایتان از ابی عبدالله بخوانم، تنها شده بود همه شهید شده بودند. میدانید در تنهایی و آخرین لحظات چه تصمیمی گرفت؟ این را تا حالا فکر کردید؟ آنهایی که روضه میخوانند مداحی میکنند تا حالا فکر کردند که آن لحظات آخر چه تصمیمی گرفت؟ این نشانه کامل امامت است تصمیم گرفت بدون اسلحه، بیاید و مردم گمراه را هدایت کند، تصمیم گرفت بیاید به ایشان بگوید با اینکه هفتاد و یک نفر من را کشتید در توبه بسته نیست، آمد خب معلوم است تن صدایش، حرفهایش، قیافهاش اثرگذار است شروع کرد به صحبت اما نگذاشتند تمام بشود. در نوشتههای شیخ مفید دیدم که با اشاره عمرسعد یک تیری به پیشانیش زدند، خب صحبت قطع شد، نشد ادامه بدهد با کف دست دید جلوی خون گرفته نمیشود پیراهنش را بالا زد، همه میدانید چه اتفاقی افتاد.
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد/ اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت/ نه سیدالشهدا طاقت سواری داشت
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید/ عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید