بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام در چهار آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ جاثیه بود. آیات قرآن آنقدر گسترده است که تقریباً در این هفدهروز هنوز از آیهٔ اول بیرون نرفتهایم؛ اینکه قرآن معجزهٔ نبوت و حق است، دقیقترین، گستردهترین، بهترین و سودمندترین معارف را گاهی در یک آیه گنجانده است که یک خط کامل هم نیست. دو آیه از این چهار –آیهٔ اول و سوم- در تقسیمی که من دارم، در نوشتن یک خط نمیشود.
خدا در عالم طبیعت هم همین کار را کرده است. بهترین و بینظیرترین مادهٔ غذایی که میلیونها سال تولید میشود، الآن هم تولید میشود و با اینهمه پیشرفت علوم، نمونهٔ این مادهٔ غذایی را بهوجود نیاوردند و نمیتوانند بهوجود هم بیاورند، عسل است. خدا کوچکترین کارخانه را برای ساخت عسل ایجاد کرده و یک حشره بهنام زنبور اینقدر قدرتنمایی کرده که یک سورهٔ تقریباً 120 آیهای برای زنبور بهنام خود زنبور نازل کرده است. خداوند وقتی بحث زنبور را مطرح میکند، میگوید: «لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 67)، فهم این کار من فقط کار عقل است، نه کار چشم؛ باید قدرت عقل را بهکار بگیرید و ببینید من در ساختن این کارخانه و تولید آن چهکار کردهام.
نکتهای هم برایتان بگویم که خیلی نکته جالبی است! کتاب خدا سهبار کلمهٔ شفا را مطرح کرده است که نمیدانم تاکنون دقت کردهاید یا نه! یکی در همین سورهٔ نحل، یکی در سورهٔ اسراء و یکی هم بهاحتمال قوی در سورهٔ شعراء است. خداوند میفرماید: «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 69)، حشرهٔ به این کوچکی مادهای را به شما میدهد که من در این ماده برای کل انسانها درمانگری قرار دادهام. این چه دارویی است، خودش میداند! برای تولید این دارو چهکار کرده، خودش میداند! یک صنعت شگفتانگیز کشورهای بزرگ علمی جهان صنعت داروسازی است. صدها رشتهٔ علمی هم آن کارخانه را بدرقه میکنند تا یک شربت یا کپسول بیرون میدهد، اما این حشره صبح از کندو بیرون میآید و تا چهارده فرسخ در هوا پرواز میکند؛ سرِ تپهها، کنار کوهها، در زمینهای کشاورزی، هر جا گل ببیند، میخورد؛ در برگشتن هم اوّل غروب خانهاش را گم نمیکند و صاف میآید. در دو هزار کندویی که در بیابان چیده شده، کندوی خودش را هم گم نمیکند، اشتباهی در کندوی دیگری نمیرود.
چقدر درس در کار اوست، نمیدانم! اشتباه نمیکند، پس اشتباه نکن؛ کمتر از یک زنبور که نیستی! در اقتصاد، معاشرت، زن و بچهداری، حرفزدن، نگاهکردن، نوشتن و پول خرجکردن اشتباه نکن. این یک داروست: «فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ»، یعنی پروردگار میفرماید این سفره را برای همه پهن کردهام، هر کسی میخواهد بخورد، من مانع او نیستم؛ کافر، مشرک، منافق و بیدین یا ظالم است، بیماریاش رابا این دارو درمان بکند. این هم کرم الهی است، یعنی دستِ دهندگیات مثل زنبور برای همه باشد.
یکوقتی روایتی را شنیده بودم که خیلی علاقه داشتم مدرک آن را پیدا کنم. دیدم خیلی روایت ناب و جالبی است و برای همه درس است، بالاخره در یکی از منابع مهم شیعه پیدا کردم. در منابع دیگران نیست، چقدر این شیعه غنی است و چقدر این فرهنگ اهلبیت پرسرمایه است! جلسهای بود که فیلم هم گرفته شد و فیلم آن هست، حدود دویستنفر از علمای اهلسنت را دعوت کرده بودند و بنا بود من سخنرانی بکنم. بعد از سخنرانی با چندنفر از آنها صحبت کردم و دیدم آدمهای مایهداری هستند، خوب درس خواندهاند. سخنرانی که تمام شد، من کنار دست آنها نشستم تا جلسه بههم نخورد. دو-سهتا از پهلوانان علمیشان گفتند که ما اگر در تمام علمای اهلسنت -داخل و خارج- بگردیم، نمیتوانیم آخوندی در فکر، تحلیل و اطلاعات دینیِ آخوند شیعه پیدا کنیم و این برای برکت فرهنگ اهلبیت است؛ وگرنه اگر این علم نبود، ما هم مثل بقیه بودیم، نهایتاً یک کشیش یا یک روحانی محترم اهلسنت بودیم و اینها را نیز بلد نبودیم. اینها در هیچ کجایی نیست. امام صادق میفرمایند: هر جای عالم را غیر از درِ خانهٔ ما اهلبیت سر بزنید، چیزی که به شما پرداخت میشود، گمراهی است. خیلی حرف بالایی است و درست هم هست.
در سورهٔ اسراء میگوید که یک عنصر دیگر هم هست، آنهم داروی درمان است، ولی این داروی دومی کجا و آن داروی اولی کجا؟ اصلاً در هیچ زمینهای نمیشود این دو دارو را با هم مقایسه کرد.
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِين»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 82)، این قرآن من داروی درمان برای اهل ایمان است که میخواهند درمان بشوند؛ چون کافران، مشرکان و منافقان تا کافر هستند، تا مشرکاند، تا منافقاند، هیچ علاقهای به درمانشدن ندارند و لذا میفرماید: «شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِين»؛ البته این در به روی آنها هم بسته نیست. در کجای قرآن آیهای هست که به کافران گفته باشد بهطرف من نیایید، به مشرکان گفته باشد بهطرف من نیایید، به منافقان گفته باشد بهطرف من نیایید؟! تمام آیات مربوط به کفر، شرک و نفاق، دعوت است که بهطرف من بیایید، همانا درِ آشتی، توبه، علم و معرفت به روی شما باز است.
در گیرودار جنگ صفین که میدان پر از گردوغبار بود، دو طرف بههم ریخته بودند و امیرالمؤمنین هم شمشیر میزد، یکنفر یک مسئلهٔ توحیدی از حضرت پرسید، یکی عصبانی شد و گفت: آدم حسابی، این چهوقت سؤال است؟ امیرالمؤمنین شمشیرشان را در بحبوحهٔ جنگ پایین آوردند و به آن ایرادکننده فرمودند: ما میجنگیم که این وسوسهها و مشکلات فکری برطرف بشود! بیا تا برای تو بگویم؛ یعنی میدان جنگ هم برای شیعه میدان علم، معرفت، دانایی و فهم است، لذا خداوند متعال جنگ مردم مؤمن را در تمام آیات قرآن با این قید مطرح کرده است: «وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 20)، نه برای غنیمت میجنگند، نه برای کشورگشایی میجنگند، نه برای اظهار پهلوانی میجنگند، بلکه فقط برای اعلای کلمهٔ توحید و زندهماندن معارف الهیه مبارزه میکنند.
شفای سوم که از این دو هم بالاتر است؛ این قول حضرت ابراهیم است که به قوم بتپرستش گفت: «وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 80)، شفای من فقط به دست اوست و آن شفا یک شفای گستردهٔ دائمیِ همیشگی است که آدم با خود خدا درمان بشود و سلامت ابدی پیدا میکند؛ یعنی دیگر مریض نمیشود، البته نه مرض بدنی! مرض بدنی که انبیا هم بیمار شدند و از دنیا رفتند، پیغمبر هم با بیماری از دنیا رفت. این قرآن و این خداست که باید خوب شناخت. به خودم میگویم! اگر قرآن و خدا را خوب نشناسی، امکان آدمشدن و انسانشدن برای تو وجود ندارد؛ بدون خدا و قرآن که پیغمبر مبلّغ آن است، من به هر کجا که در علم و فکر برسم، قرآن میگوید «میّت»، یعنی مرده هستی: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 24)، منِ خدا، پیغمبرم و قرآنم شما را دعوت میکنند، فقط برای این است که شما را از میّتبودن دربیاورند، زنده بشوید و حیات عقلی، فکری و تربیتی پیدا بکنید.
جملهٔ اوّلِ آیهٔ اوّل از این چهار آیهٔ انتخابی سورهٔ جاثیه این است: «هَٰذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ»، «هذا» در عربی اسم اشاره است و ما در فارسی که استعمال میکنیم، «این» میگوییم؛ این فرش، این نان، این زمین. این اسم اشاره در اوّل آیه به کل قرآن مجید اشاره است، یعنی «هذا» روی ششهزار و ششصد و شصتوچند آیه انگشت گذاشته است. این را خدا، یعنی نازلکنندهٔ قرآن میگوید که قرآن من برای شما چه نقشی دارد! «بصائر للناس» روشنگر حقایق و معارفی است که پیش از قرآن برای شما مجهول بوده و شما نسبت به آنها در تاریکی بودهاید و نمیدیدید، لمس نمیکردید و نمیفهمیدید. شما من را بدون قرآنم چگونه میفهمید؟ نسبت به خدا و توحید، نسبت به کارگردان هستی و نسبت به کلیددار جهان بدون قرآن در تاریکی هستید؛ چون در تاریکی هستید، ضرورتاً بخواهید یا نخواهید، بتپرست میشوید. وقتی در تاریکی باشید، فرعون راحت میتواند به شما بقبولاند که «اَنا رَبُّکُم الْاَعْلَی»؛ ترامپ راحت میتواند به شما و بقبولاند که شما گاو هستید شیرتان هم زیاد است، باید شما را بدوشند و میدوشند؛ هم فرعونهای گذشته و هم فرعونهای این روزگار -ریز و درشت آنها- میتوانند در تاریکی بر مردم مسلط بشوند، اما در روشنایی نمیتوانند تسلط پیدا کنند.
در یک روایتی دیدم که موسیبنعمران 25سال با آن چوبدستی معمولی و گلیم چوپانیاش هر روز از صبح در دربار فرعون آمد و تا غروب حرف زد؛ البته حرفهایش به افرادی اثر کرد و از تاریکی درآمدند، دیدند خیلی خبرها در این عالم است که نمیدانستند. اصحاب کهف در مملکت بتپرست زندگی میکردند و خودشان هم بتپرست بودند، ولی در یک برخوردهایی فکر کردند که نباید اینطور بشود؛ حال که اینطور شده، پس مسیر غلط است؛ حال که اینطور شده، پس تدبیر به دست یکنفر دیگر است و اینها دروغ میگویند که به دست ماست، هیچ تدبیری در دست اینها نیست. «لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 3)، مالک یک سود و یک زیان نیستند، کارهای نیستند. شش-هفتتایی(هر چندنفری که بودند، قرآن عدد نمیدهد) از شهر خارج شدند، به آن غار آمدند و برای رفع خستگی خوابیدند. وقتی بیدار شدند، از همدیگر پرسیدند چقدر خوابیدیم؟ یکی گفت: نصف روز، یکی گفت: فکر کنم یکروز را خواب بودیم، خیلی خسته بودیم. آن پول را بردار و آرام در بازار شهر برو و غذای پاکی پیدا کن؛ یعنی آدم وقتی روشن میشود و از ظلمت درمیآید، از هر غذای نجسی فراری میشود. این متن قرآن است که در یک مغازه برو و غذای پاک بخر؛ یعنی گوشت خوک نباشد، گوشت سگ نباشد، مشروب نباشد. بخر و بیا و به مغازهدار خبر هم نده که من چه کسی هستم و از کجا آمدهام؛ چون بالاخره ما درباری بودیم و همه اسم ما را میدانند.
به مغازهای رفت و گفت: آقا یک مقدار از این غذایت به ما بده. فروشنده غذا را داد و مرد هم پول را داد، اما فروشنده مچ مشتری را گرفت و گفت: این گنج را از کجا پیدا کردی؟ گفت: گنج چیست؟ گفت: اینها زیرخاکی است و قیمت دارد؛ این پول برای 309سال پیش است! مرد سریع آمد و به رفیقهایش گفت: داستان این است، ما دو ساعت خواب نبودیم، بلکه 309سال در این غار خواب هستیم. یکی ما را خوابانده و همان هم ما را بیدار کرد. همه دست به دعا برداشتند و گفتند: دوباره ما را از پیش خودت در بین این مردم نفرست و نگه دار؛ دوباره هر هفتتا آرام افتادند و تا حالا هم هستند، کسی هم نمیتواند آنها را پیدا کنند. این شفای خداست!
«هَٰذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ» یعنی این آیات چراغ روشنگر است و جنگ شدید با تاریکیهای باطن دارد. قرآن نقل میکند: وقتی تو در تاریکی باشی، میگویی که زندگی همین چندروز دنیا و همین شکم و شهوت است، بعد از مرگ هم «وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ» روزگار دیگر نمیتواند ما را نگه دارد و نمیتوانیم به دنیا آویزان باشیم. دنیا ما را رها میکند و مُرده میشویم، خاک میشویم و تمام میشود؛ یعنی آدم جهان عظیم قیامت، بهشت، جهنم، نعمتهای آینده و ابدیت زندگی را در تاریکی نمیبیند. اصلاً آدم هیچچیزی را نمیبیند، حتی خودش را هم نمیبیند؛ چون اگر خودش را ببیند، میفهمد که حال او چگونه است و خودش را درمان میکند، اما هیچچیز را در تاریکی نمیبیند.
یکوقت یک لات عرقخور چاقوکشی به پای منبر آمده بود و من از بالای منبر نشناختم؛ چون چهرهاش عوض شده بود، ولی چهرهٔ جوانیاش را کاملاً میشناختم. از منبر که پایین آمدم، بغل دستم آمد و خیلی گریه کرد، گفت: پدرت زنده است؟ گفتم: آری. گفت: فردا میتوانی او را به مسجد بیاوری تا من ببینم یا مرا به خانهتان ببر. گفتم: میآورم! تو پدر من را از کجا میشناسی؟ حالا هنوز نمیدانم کیست! گفت: پدرت مرا خوب میشناسد. من دستم فقط با چاقو کار میکرد، دهانم هم با مشروب کار میکرد و اهل هیچ نماز و روزهای هم نبودم. با پدرت در یک خانه مینشستیم و سالی یکبار، فقط در روز بیستویکم ماه رمضان روزه میگرفتم که آنهم ساعت یک بعدازظهر میدیدم دلم ضعف میرود، به زنم میگفتم سفره را بینداز! کل عبادت من یک نصف روز روزه بود. فقط گریه میکرد.
گفتم: چه اتفاقی افتاد که حالا اینجوری شدهای؟ گفت: فردا پدرت بیاید، برایت میگویم؛ بعد خداحافظی کرد و رفت. آنوقت یکی به من گفت که این چشمهٔ خیر است؛ یعنی روز که از خانه بیرون میآید، درآمد پاکی دارد و اگر تا غروب پنج-شش مشکل را با کمک خودش و دیگران حل نکند، به خانه نمیرود. دو دفعه به کربلا رفته، خمس همهٔ مالش را داده و به مکه رفته است.
فردا آمد، پدر من هم آمد؛ پدرم در جا شناخت و همدیگر را بغل کردند، خیلی گریه کردند. روزهای بعد به من گفت: میدانی چه شد که اینطوری شدم؟ حالا من را شناختی؟ گفتم: بله، من در آنوقت هفت-هشتساله بودم. گفت: آری، بچهمدرسهای بودی. گفت: یکی از همکارهایمان مُرده بود و ما برای تشییع جنازه رفتیم. در تشییع همان بودیم که بودیم؛ غسلش هم که میدادند، ما ایستادیم و نگاه کردیم، همان بودیم که بودیم؛ کفن کردند، باز ما همان بودیم که بودیم؛ تا دم قبر، وقتی او را میان قبر سرازیر کردند، من بالای قبر دیدم که بند کفن را باز کردند و یکمشت خاک زیر صورتش ریختند و در را بستند و خاک هم ریختند. من به خودم گفتم: جای تو هم همینجاست؟ اگر جای تو همینجاست، میخواهی جواب خدا را چه بدهی؟ این دهانی که برای تو ساخته، برای چه مدام پر از عرق میشود؟ این دستی که برای تو ساخته، برای چه بهسمت چاقو میرود؟ این شکمی که برای تو ساخته، برای چه تلکهٔ قمار میخورد؟
به خانه آمدم و از آن روز تا حالا، یکروز هم جدای از خدا زندگی نکردهام. آنوقت گریه میکرد و میگفت: شما طلبه شدهای و به قرآن و روایت وارد هستی، آیا خدا مرا میبخشد؟ گفتم: خدا اگر دمِ همان قبر نبخشیده بود که الآن اینجوری نشده بودی. این روشناییِ بخشیدهشدن تو و از آثار توبه است. دیگر از کسی نپرس که خدا مرا میبخشد یا نه! این سؤال در پیشگاه پروردگار بیجاست و اگر بپرسی، خدا از تو ناراضی میشود. اصلاً جای پرسیدن ندارد!
اوّل سورهٔ توبه «بسم الله» ندارد و خدا سوره را بدون «بسم الله» شروع کرده است؛ یعنی مشرکین مکه! اصلاً نمیخواهم با رحمت و رحمانیتم با شما شروع به حرف بکنم، از بس که بد هستید! از ابتدا هم بدون «بسم الله» اعلام میکنم: «بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 1)، من و پیغمبرم با همهٔ وجود از شما بیزار و متنفر هستیم؛ اما در آیهٔ سوم به همین افراد که میگوید با رحمانیت و رحیمیتم نمیخواهم با شما حرف بزنم و متنفر و بیزار هستم، یکمرتبه لحن کلامش را عوض میکند و میگوید: اگر توبه کنید، شما را قبول میکنم و میپذیرم. آیه خیلی حرف دارد!