بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
دنباله بحث درباره پنج خطری که پیغمبر میفرماید سر راه انسان قرار دارد، اگر خدا لطف کند و توفیق باشد دهه سوم محرم در همین مکان بحث خواهد شد چون حیف است امشب حتی توضیح خطر اول تمام نمیشود.
به مناسبت شب جمعه یک بحث ویژه قرآنی را مطرح میکنم. همه میدانیم و حتی در قرآن میبینیم که شروع کتاب خدا با رحمت پروردگار است «بسم الله الرحمن الرحیم». درباره بسم الله که یک آیه است من نود بحث کردم، موجود هم هست اگر مرد و زنی در حد خودشان، در حد روایات، در حد تحقیقات قلبی و روحی، معنای بسم الله را بدانند هم از شرک خفی و جلی آزاد میشوند، هم از هر نوع حرامخوری آزاد میشوند، هم به آیندهشان در قیامت امید صددرصد پیدا میکنند، این افراد زندگی را با خیال راحت میگذرانند تا از دنیا بروند.
در این آیه یک اسم ذات وجود دارد «الله» و دو تا صفت وجود دارد «رحمان» و «رحیم». الله معنای واقعیش این است: ذات مستجمع جمیع صفات کمال که این صفات حدود ندارد. واقعیت این است که ما هم بینهایت بودن ذات را که نه ابتدا داشته و نه انتها دارد، نمیتوانیم درک کنیم، کوچک هستیم و مغزمان هم کوچک است. ما فقط میتوانیم علمش را داشته باشیم، میتوانیم باورش را داشته باشیم که وجود مقدس او ذاتی است بینهایت نه اول دارد و نه آخر و جمیع صفات کمال در او تجلی دارد.
چنین ذاتی با جمیع صفات کمال میتواند کارگردان من باشد یا نمیتواند؟ میتواند کارگزار من باشد یا نمیتواند؟ میتواند من را از قبل از ولادت تا بعد از مرگ تا هر کجا که هستم اداره کند یا نمیتواند؟ نمیتواند که منفی است چون نمیتواند با ذات او نمیسازد، نمیتواند با جمیع صفات کمال نمیسازد پس میتواند. حالا که میتواند به چه دلیل من دست از او بردارم و برای اداره امور زندگی متوسل به بتهای جاندار و بیجان و به بت درون بشوم؟ هیچکدام از اینها کاری از دستشان برنمیآید. بتی که جماد است نمیشنود، نمیبیند، حرف نمیزند، درک نمیکند، خودم با چوب و فلز یا عنصر دیگر ساختم.
در دوره تاریخ زیاد بوده بتی که در زمان ساخته شده و الان معبود است و بیشتر دولتها بر او تکیه دارند، بیشتر مردم دنیا بر او تکیه دارند و میگویند: این است که میتواند کارگزار ما باشد، این است که میتواند کارگردان ما باشد. این حرف صددرصد دروغ است چون ثابت شده دروغ است، با کاغذ ساخته شدهاست. باز بتهای قدیم قیمتی بود با فولاد و آهن و مس و نقره و چوبهای درجه یک تراشیده و ساخته میشد، بتهای جاندار هم بهطور یقین قیمتی هستند. هر طاغوتی که گروهی از ملتها تسلیمش هستند میگوید: به چپ چپ همه قبول میکنند، به راست راست همه قبول میکنند. بت زنده که این بتهای زنده هم کوچک و بزرگ دارند، اکنون بت بزرگ ترامپ است، قبل از او آن بت سیاه قبل از خودش بود، قبلش هم یک دیوانه بود، دیوانهای که از بس الکل خورده بود کار نمیکرد، قبلیها همینطور زن باز و عرقخور و غارتگر و قاتل، این بت بزرگ است.
بتهای کوچک حاکمان بیدین بر ملتها هستند که تسلط فکری بر ملتها دارند. آنان بهگونهای فرهنگسازی کردند که برپا بودن شما مدیون برپا بودن ماست. یک نمونه از این بتهای کوچک این سی و دو سه ساله عربستان است که شش نسل قبلشان یهودی بوده یعنی اینها اصلاً جزء امت اسلام نیستند و اکنون این شخص بر فکر عربستان مسلط است. سحری که خدا در قرآن از آن سخن میگوید این است، با این سحر مغزها را شستشو میدهند، به دویست تا ارتشی که زن دارند، بچه دارند، بعضیها نوه دارند، صبح دستور میدهد هجده بار یمن را، بازارش را، مسجد و بیمارستانش را بمباران کن و برگرد، میرود مظلومانه مردم را میکشد وبرمیگردد.
امام صادق میفرماید: جنایت بنی امیه این بود که نگذاشتند مردم معنای شرک و بت پرستی را بفهمند لذا مردم راحت از ما جدا شدند چرا که معنی شرک را نمیدانستند و مردم راحت آنها را واجبالاطاعه دانستند. فرهنگسازی به قدری در بت زندهسازی قوی بود که دو سه شب از مردم دعوت کردند بیایید زمین میدهیم، پول میدهیم، اسب میدهیم، خانه میدهیم، گندم و جو میدهیم، خرما میدهیم، چهار پنج روز یک سفر کوتاه از پایتخت که کوفه است هشتاد کیلومتر بروید کربلا حسین ابنعلی و هر چه یار و دختر و پسر و بچه دارد تکه تکه کنید و برگردید، گفتند: چشم، چون بت را واجبالاطاعه میدانستند. اینها چه کارگردانی هستند.
بت روزگار ما از کاغذ ساخته شده یعنی از همه بتان تاریخ بشر پستتر، کوچکتر و کثیفتر است چون این بت را روز تا شب هزاران دست آلوده به میکروب لمس میکند. اصلاً کثیفترین و بدترین جنس از نظر بهداشتی این کاغذ است به نام دلار که همه آن را میپرستند. معبود است، سجده به او میکنند عملاً نه، همه گرفتار این بت هستند همه.
روس گرفتارش است، ایران گرفتارش است، عراق گرفتارش است، عربستان گرفتارش است. چهار جوان عرقخور و پست و گناهکار چک امضا میکنند به مبلغ پانصد میلیون دلار، به ترامپ میدهند که مواظب ما باش، ما را از این صندلی پایین نکشند. فکر میکنید این بت وفادار است؟ هیچ بتی در عالم وفادار نبود. بت یعنی طاغوت، یعنی جاهل، یعنی کافر، یعنی مشرک، یعنی نجس.
وقتی آدم معنی الله را بفهمد، الله «ذات مستجمع جمیع صفات کمال» یعنی قدرت بینهایت، یعنی رزاقیت بینهایت، یعنی خالقیت بینهایت، یعنی جبرانکننده بینهایت. یک اسم خدا «جبار» است، فکر نکنید یعنی موجودی که چند تا شاخ دارد و سم دارد و دم دارد، جبار از لغت جبر است، بعد تشدید به آن دادند و صیغه مبالغه کردند، معنیش این است: بسیار جبرانکننده. او که با این صفات کمال همه کاری میتواند برای من بکند بتهای درون و بیرون که نمیتوانند برای من کار مفیدی بکنند، همه کارشان خسارتبار است پس معنی «الله» را که من بفهمم از همه بتهای درون و برون آزاد میشوم.
و او نزد ماست، قرآن را ببینید: «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون»(ذاریات، 21) من نزد شما هستم، من حافظ شما هستم، من نگهدار شما هستم، من کارگردان شما هستم، من هستم. این کلام قرآن است که اگر صبح از خواب بیدارتان نکنم دیگر بلند نمیشوید، هشت صبح باید تابوت را بیاورند بروید بهشت زهرا، هر شب من از خواب بیدارتان میکنم. قرآن میگوید اگر یکی را در خواب شب به سحر بیدار نکنم، مردهاست. با الله بودن را اگر بفهمم دیگر چه راهی برای من میماند که دنبال هر بتی بدوم؟ دنبال هر طاغوتی بدوم و پیش خودم فکر کنم اگر ترامپ به من کمک نکند من یک دقیقه نمیمانم یا پیش خودم فکر کنم اگر این دلار نباشد من روی این صندلی دوام نمیآورم.
مشکل مردم جهان این است که خدا را با این معنا نمیشناسند «ذات مستجمع جمیع صفات کمال». آن وقت اینهایی که چنین معرفتی به خدا دارند یک ذره ترس از هیچ بتی ندارند نه زنده، نه غیر زنده، نه از بتخانه، نه از متولیان بت.
بیست و پنج شش سالش است، در اوج جوانی است، کپسول شهوت است، کپسول غرائز و امیال است اما چنان گرفتار عشق ابیعبدالله است که از سراپای وجودش مثل باران بهار پاکی میبارد، سلامت میبارد، درستی میبارد، شجاعت میبارد، نترسی میبارد، امام مکه صدایش زد و فرمود: قیس، یک نامه به سران شیعه در کوفه مینویسم سلیمان ابنسرد و ابنرفاعه و دو سه تا دیگر این را ببر برسان و بیا.
مکه تا کوفه حدوداً به محاسبات قدیم و یک مقدار محاسبات جدید حدوداً هفتصد فرسخ راه بوده، نامه چه زمان به او داده شد؟ اول تیر یا اواسط تیر چون کربلا حدود اوائل مهر اتفاق افتاده یعنی ابتدای شش ماهه دوم ایران که تازه هنوز ایران مناطق گرمسیرش در 45 درجه است، عراق هم 46 و 47 درجه است آن هم کربلا که بیابان و کویر و رمل و خاک است، نه درختی، نه ساختمانی. هفتصد فرسخ راه تا کوفه آمد، نامه را به رؤسای خوبان کوفه داد. جواب گرفت و جواب را مکه برد. امام یک نامه دیگر به ایشان دادند (هزار و چهارصد فرسخ) این نامه وقتی نوشته شد که مسلم در معرض خطر قرار گرفته بود، فرمودند این نامه را هم ببر، هفتصد فرسخ آمد پس سه تا هفتصد فرسخ راه رفت. یک بار آمده، یک بار برگشت، یک بار دیگر رفت، دو هزار و صد فرسخ هر فرسخی هم شش کیلومتر است.
بیرون دروازه کوفه هنوز وارد نشده بود که (به قول ما تهرانیها) دید هوا پس است، مأمورین کنترل بیرون دروازه بودند، مأمورها دورتر بودند ایشان با آن فراست که پیغمبر میفرماید: «المؤمن ینظر بنور الله» مؤمن با کمک نور خدا همه چیز را میبیند. قیس متوجه شد قیافه اینها به دوست نمیخورد، نامه ابیعبدالله را ریز ریز کرد، هر ریزش از یک نصف گندم کوچکتر و نامه را نابود کرد. میخواست برگردد اما دید تعدادشان زیاد است و میتوانند محاصرهاش کنند با خودش گفت من که دچار شدم، گرفتار شدم دیگر کجا برگردم؟ برویم ببینیم راهی به درون کوفه میتوانیم پیدا کنیم؟ محاصره شد و گرفتند و دستهایش را بستند آوردند پیش ابنزیاد، ابنزیاد تازه آمده بود و مسلط هم شده بود. گزارش دادند که این نامهرسان حسین ابنعلی است، ابنزیاد گفت: نامه حسین ابنعلی را به من بده. گفت: پسر زیاد آن نامه آنقدر پاک است که نباید به دست نجس تو داده شود. گفت: نامه را به یکی بده بخواند. گفت: من برای اینکه نامه دست شما نیفتد آن را نابود کردم. گفت: میدانی حسین در این نامه به چه کسانی نامه نوشته بود؟ گفت: میدانم. گفت: اسمهایشان را ببر، آزادت میکنم. به او گفت: پسر زیاد مدرسهای که من در آنجا درس خواندم که دامن ابیعبدالله است به من یاد دادند اگر گیر افتادی و سرّ تو را خواستند بگو سَرم حاضر است سرّم حاضر نیست. این سر، سرّی نیست من به تو بدهم.
برادران این جوان به چه تکیه دارد که اینقدر راحت با شجاعت، با سختترین دشمن و با دشمن تا دندان مسلح حرف میزند؟ تکیهاش به کجاست و چرا همه اینطور نیستند؟ چرا؟
گفت: من سرّم حاضر نیست سرم حاضر است. یکی به او گفت جوان از اول معلوم بود تو چطور هستی، تو وقتی وارد بارگاه شدی به امیر سلام نکردی گفت: امیر لیاقتی ندارد که من به او سلام بکنم، من به ابیعبدالله سلام میکنم این کیست؟ این برده نفس امارهاش است، کجا امیر است؟
ابنزیاد گفت که خیلی از تو خوشم آمد چقدر شجاع، قوی، روحیهدار، امانتدار، سرّدار، خیلی دلم میخواهد آزادت کنم یک شرط دارد، گفت: شرطت چیست؟ گفت: میگویم جارچیها (آن وقتها جارچیها به جای بلندگو بودند) در کوفه جار بزنند که هکه بیایند مسجد جامع، برو منبر به علی ابنابیطالب و حسین ابنعلی ناسزا بگو، ردّشان کن، آنوقت آزاد هستی. گفت: بسیار پیشنهاد خوبی است، بگو جارچیها جار بزنند ملت بیایند، بعد در دلش گفت قیس عجب خدا فرصتی به تو داد، امام حسین پنج شش تا نامه نوشت که خبر آمدن من را بده من الان میروم به کل مردم کوفه خبر میدهم مولای ما ابیعبدالله درحال حرکت به این سمت است، حالا به جای چهار پنج تا خب به کل مردم کوفه خبر میدهم.
رفت منبر اول گفت مردم حرام لقمهتر، عوضیتر، پستتر، آلودهتر و مجرمتر از بابای این ابنزیاد و خودش هیچکس در این مملکت نیست. بدبختها زیر بار چه کسی رفتید؟ چه کسی را عبادت میکنید بیچارهها، شما میگویید زیاد ابن ابیه پدرش را میگویید معلوم نیست که بوده، به یک بابا چسباندند یعنی یک حرامزاده هفت جوش، از سگ نجستر این پسرش است اطاعت از این واجب است بدبختها؟ بدانید ابیعبدالله به طرف شما حرکت میکند، وظیفه الهی خود را نسبت به او ادا کنید.
مأمورها ریختند گرفتند دست و بازوی او را بستند و به دربار آوردند. ابنزیاد گفت سر من را کلاه میگذاری؟ به من میگویی من میروم از تو و پدرت تعریف میکنم حسین و پدرش را تکذیب میکنم، برعکس عمل میکنی؟ میکشمت، گفت: کشتن برای من دروازه ورود به رحمت و مغفرت خداست و دروازه ورود به دوزخ برای تو بدبخت است، میکشمت یعنی چه؟ ما در آن مدرسهای که درس خواندیم به ما گفتند از کشتن و شهید شدن نه اینکه نترسید استقبال هم بکنید، اصلاً ما آمدیم در دنیا شهید بشویم، بکش.
ابنزیاد گفت: خیلی من را عصبانی کردی به مأمورها گفت: ببرید طبقه چهارم دارالعماره، لبه پشت بام سرش را ببرید و جنازهاش را با لگد در کوچه پرت کنید. خم به ابروی این جوان نیامد، در دلش میگفت عجب مژدهای به ما دادند برای ملاقات با پیغمبر، پنج شش دقیقه دیگر ما از این شهر خراب و پر از خاک و خل به وسیله این گرگ ستمکار داریم به طرف پیغمبر میرویم.
بالای دارالعماره در طبقه چهارم زبان حالش این بود به خودش میگفت: «قیس علو فی الحیاة و فی الممات»، زمانی که زنده بودی در بالاترین جایگاه عالم که کنار ابی عبدالله بود قرار داشتی، الان هم که میخواهی بمیری از تمام مردم چهار طبقه بالاتر مرگت رسیده است. «لحق تلک اهدی المعجزاتی» آن زندگی و این مرگ یکی از معجزاتی است که در دنیا اتفاق افتاده.
قیس را کشتند، او چرا نترسید؟ چرا نامه را پنهان کرد؟ چرا نامه را ریز ریز کرد؟ چرا در مقابل ابنزیاد رنگ نباخت؟ چرا در برابر پسر زیاد حرامزاده با این شجاعت ایستاد و حرفش را زد؟ چرا با آن طرح جالب آمد مسجد رفت منبر خبر ابیعبدالله را به مردم داد چون در «بسم الله الرحمن الرحیم» الله را خوب شناخته بود. او میدانست بت یعنی سرازیری جهنم، فهمیده بود الله یعنی صعود به سوی کمالات و رنگپذیری از خدا و حرکت به سوی ملکوت، حرکت به سوی قرب، لقاء، حرکت به سوی مغفرت و رحمت و رضایت الله.
رحمان یعنی چه؟ «رحمان» یعنی بندگان من سفره رحمت مادی من از زمانی که آدم را خلق نکرده بودم پهن بوده تا قیامت هم پهن است، بیشتر گیرت میآید یا متوسط یا زیر متوسط، لزومی ندارد من تمام بندگانم را میلیاردر کنم چون اگر من همه را میلیاردر بکنم کل کارهایتان لنگ میشود. ما میتوانیم برویم به یک میلیاردر بگوییم آقا ببخشید چاه مستراح ما پر شده شما دو نصف شب بگو تانکر بیاید خالی کند؟ اگر نزد او بروی و این حرف را بزنی که صد و ده را میگیرد پلیس بیاید تو را بگیرد.
اگر خداوند تفاوت در رزق قرار نمیداد که هیچ کاری سرپا نمیشد، کدام کار سرپا میشد؟ کسی که میلیاردر است که نمیآید اتاق من را گچ کند، کسی که میلیاردر است نمیآید طاق خانه من را نقاشی کند، کسی که میلیاردر است با لباس کار که نمیخوابد زیر ماشینم و پیچ و مهرهها را سفت بکند، کسی که میلیاردر است در چاله نمیرود که پیچ کارتر را باز کند و تمیز کند و روغن ماشین من را عوض کند، کسی که میلیاردر است مرض ندارد زن و بچهاش را رها کند یک هفته پشت تریلی از تهران تا بندرعباس بار ببرد از آنجا تا تهران بار بیاورد، کسی که تریلیاردر است نمیآید لوکوموتیوران بشود. اگر همه را خدا تریلیاردر کرده بود که زندگی متوقف میشد، تفاوت در رزق دارد و چرخ زندگی را در کره زمین میچرخاند.
اگر رزق یکنواخت بود همه فقیر، اگر رزق یکنواخت بود همه تریلیاردر، ما دیگر نبودیم چون چیزی از کارها سرپا نمیشد. اکنون در خوزستان و استانهای گرمسیر گندمها رسیده، جوها هم رسیده هیچ تریلیاردری را نمیتوانی ببری سر زمین به او بگویی بنشین پشت کامپاین گندمها را درو کن تا باران نزده. باید یک عدهای رزقشان در حدی که از کامپاین درآورند باشد تا گندمها درو بشود، جوها درو بشود، تا حلقه چاه بزنند در خانهها، تا مکانیکی کنند، تا گچ کاری کنند، تا آجرچینی کنند، چه حرفی است در ذهنها خدایی که قدرت دارد چرا همه را میلیاردر نمیکند؟ راحت بشوند همه را میلیاردر بکند که کل ناراحت میشوند، کجا راحت میشوند؟ چون همه چیزشان لنگ میشود.
من اگر میلیاردر بودم به من میآمدند میگفتند در شیخ طرشت شبها یک میلیون جمعیت میآید بیا یک ساعت برو مطالعه بکن، یادداشت بکن، نظامبندی بکن بیا گلویت را بگذار، سینهات را بگذار، دستگاه ریه را بگذار و حرف بزن این حرف زدنهای پشت سرت سل میآورد، سرطان گلو میآورد، ناراحتی کلیه میآورد، قند میآورد. من اگر میلیاردر بودم میآمدند میگفتند شبی پنج میلیون نفر پای منبر هستند بیا سخنرانی بکن؟ میگفتم: به من چه. میگفتند: تو بیا ده شب دو میلیون به تو میدهیم. میگفتم: عموجان من دویست میلیارد سرمایهام است دو میلیونت را پنیر کن بمال روی نان بخور، من دو میلیون میخواهم چه کار؟
اگر سطح رزق یکسان بود همه ما بیچاره بودیم، اگر ارزاق در یک سطح بود تمام کارها لنگ بود، حالا این اختلاف در روزی عجب معجزهای است از پروردگار که همه کارها بچرخد، همه کار بکنند، این خیلی عجیب است معجزه است. وقتی من بدانم رحمان تا آخر عمرم سفرهام را پهن کرده یا زیاد یا متوسط یا کم و شناخته باشم او را، قانع هستم با شناخت رحمان دیگر دنبال ربا نمیروم، دنبال رشوه نمیروم، دنبال اختلاس نمیروم، دنبال دزدی نمیروم، دنبال تقلب در جنس نمیروم، دنبال سندسازی در اداره نمیروم.
من میدانم او سفره من را انداخته، حالا یا برای من آبگوشت گذاشته یا برای من نان و پنیر و خیار و دوغ، پلوخورشت یا پلو و کباب کوبیده یا برنج و کباب برگ، بالاخره همه ما میخوریم و از گلویمان پایین میرود، زندگی هم میکنیم. اگر رحمانیت را درک بکنم حرامخور نمیشوم.
«رحیم» یعنی وجود مقدسی که برای رفیقهایش (یعنی شما)، برای بندگان مؤمن، در قیامت یک سفره ابدی انداخته که در این سفره انواع میوهها، انواع طعامها، انواع زنان زیبا، که خودش اسمشان را گذاشته حور و حور العین، «وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُون»(واقعه، 22و 23). من اگر باور بکنم رحیمیت را که این رحیم سفرهای برایم تدارک دیده که بالاترین لذتها را از این سفره ببرم به خودش قسم دنبال زنا برای لذت حرام نمیروم، دنبال ارتباط با نامحرم نمیروم، دنبال ارتباط با دخترها، دنبال پسربازی نمیروم. وقتی ببینم محبوب من، پروردگار من سفره کاملی را برای من در قیامت انداخته همه چیز هم دارد، میگویم دو روز در این دنیا صبر میکنم از لذتهای حرام چشم میپوشم تا به آن لذتهای ابدی برسم.
صبح که بلند شدید نماز بخوانید یا فردا ظهر، فردا شب، هر وقت گفتید «الله اکبر» «بسم الله الرحمن الرحیم» کل منبر امشب را به نظر بیاورید تا این بسم الله در مشاعرتان جا بیفتد.
شب خداست، ماه شعبان، شب خدا کنار این شب شب ابیعبدالله است یعنی دو تا انرژی عجیب در امشب تجلی دارد؛ یکی رحمت الله است و یکی هم ابیعبدالله است. آدم بخواهد از شب جمعه استفاده بکند که از آن سرمایهدارهای عجیبی میشود که هم سطح انبیا و اولیا میشود سرمایهاش.
فردا شب هم شب ولادت حضرت علی اکبر است، من خیلی مصیبت طولانی نخوانم که فرداشب را هم رعایت کرده باشم. خیلی فرشته مأموریت دارند، اصلاً مأموریتشان تا قیامت این است هر کس از هر کجای دنیا به ابیعبدالله سلام بدهد، آنها سلام را ببرند به ابیعبدالله برسانند، سلام دادن ما را که فرشتهها میبرند مستحب است، جوابش واجب است چه کسی باید جواب ما را بدهد؟ یک سلام کردیم به یک نفر، طبق روایات پنج نفر جواب ما را میدهند: پیغمبر، امیرالمؤمنین، زهرا، امام حسن و ابیعبدالله.