بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
با چند آیۀ قرآن، راه مؤمن شدن را در جلسۀ قبل شنیدید؛ با یکی دو روایت، ارزش مؤمن شدن را هم یافتید. آنچه لازم است بدانید ویژگیهای مؤمن است، امروز فکر میکردم در محضر شما برادران و خواهران با ایمان شهر با ارزش خوی این مسئله را با آیات قرآن شروع کنم و به دنبال آیات با روایات موضوع را باز کنیم، اما فرصت خیلی کم است.
اگر خداوند مهربان مهلتی به من عنایت کند با علاقه و عشقی که قلباً دارم، دوباره خدمت شما میرسم و این بحث را که بعد از توحید عالیترین بحث قرآن و روایات است، از قرآن و روایات برای شما مطرح میکنم. این مطلب خیلی بحث مفیدی است، در این پنجاه ساله جایی هم مطرح نکردم. با عنایت خدا و لطف او مطرح میکنم (گر بماندیم زنده بردوزیم/ جامهای که از فراق چاک شده/ ور بمردیم عذر ما بپذیر/ ای بسا آرزو که خاک شده).
یک روایت بینظیر وجود دارد که این روایت در کتابهای بسیار مهم شیعه نقل شده، جمله به جملۀ روایت با قرآن هماهنگ است، روایت هم از معدن علم الهی امیرالمؤمنین(ع) صادر شده است.
قبل از اینکه وارد روایت بشویم دو مطلب را به عنوان دو موعظۀ حسنه به برادران هم لباسی خودم عرض میکنم. مطلب اول، در این روزگار تبلیغ دین به صورت عالمانه و با محبت و با مهربانی و با لحن آرام و با زبان مردم بدون پیچیدگی دیگر مستحب نیست، من از طریق سایتی که دارم با بیش از صد و بیست کشور سر و کار دارم، من از دستگاههای تبلیغاتی جهان خبر دارم، فقط پنج هزار سایت بهائیت علیه فرهنگ اهلبیت بیست و چهار ساعته در فعالیتاند.
برادران! اینکه محرم و صفر و ماه رمضان یک منبر ده دقیقه یک ربعه برویم و یک روضه بخوانیم و دوتا شعر بخوانیم و بیاییم پایین، این خدا و پیغمبر و اهلبیت را راضی نمیکند، هم تلف کردن عمر خود و هم تلف کردن عمر مردم است. شما باید از وضع روز و جنایات دشمن آگاه باشید، بیش از هزار ماهوارۀ دشمن علیه قرآن و اهلبیت فعالیت دارند، این هزار ماهوارۀ دشمن علیه این مجالس و عزاداری و قرآن و مرجعیت شبانه روز میکوشند و میلیونها دلار خرج میکنند.
شما عزیزان را خدایی نکرده گول نزنند که چرا عدهای میآیند دهۀ عاشورا و دهههای دیگر محرم و صفر هزینه میکنند، شام میدهند، ناهار میدهند، دسته بیرون میکنند، جلسه برپا میکنند و خرج میکنند. این حرفها را نگویید. دل زهرا را نسوزانید. امام زمان را نسبت به خودتان خشمگین نکنید.
من طبق اخبار درستی که دارم تا الان عربستان ـ اروپا را نمیگویم، امریکا را نمیگویم، وسائل جمعی غرب را نمیگویم ـ فقط و فقط عربستان هشتاد و سه بیلیون دلار خرج نابودی فرهنگ اهلبیت کرده است. هشتاد و سه میلیارد نه، هشتاد و سه بیلیارد دلار یعنی این پول را اگر اسکناس کنند و در کل جغرافیای ایران بچینند، چهار پنج بار روی همدیگر جمع میشود.
چگونه باید فرهنگ اهلبیت و زحمات انبیا و ائمه را حفظ کرد؟ شما روحانیها باید قوی درس بخوانید، شما باید اوضاع دنیا را آگاه باشید، شما باید منبرهای عالمانۀ با محبت و با زبان نرم برای مردم داشته باشید، شما باید حوزۀ جاذبۀ کامل باشید، شما نباید حوزۀ دفع باشید، چهل سال است دفع جواب نداده و از دفع مردم ضرر کردیم، حالا شما روحانیون، شما اداریها بازار محبت را به روی مردم باز کنید.
چقدر مردم باید تو سری بخورند؟ چقدر باید در سینۀ مردم زد؟ چقدر باید مردم توهین ببینند؟ مگر دین ما دین محبت نیست؟ در «اصول کافی» روایتی است که مردی به امام صادق(ع) عرض کرد: آیا محبت جزء دین است؟ امام صادق(ع) فرمود: «هل الدین الا الحب؟» اصلاً دین غیر از محبت چیز دیگری هم هست؟
برادران! در هر صنفی، در هر جایی، در هر نیرویی به مردم محبت کنید، تلخی با مردم بس است، در زندانها هم با مردم محبت کنید، در شعارها هم با مردم محبت کنید، در معاملات هم با مردم محبت کنید، در شهرداری هم با مردم محبت کنید، اسلام محدود به قانون تنها نیست، اسلام میگوید: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ»(نحل، 90) هم به شهردارها میگوید، هم به اداریها که خدا شما را به عمل کردن به قانون امر میکند؛ اگر چنانچه با قانون مشکل مردم حل نشد، بلافاصله میگوید: «وَ الْإِحْسانِ» به طرف احسان بروید.
شخصی با زن و دوتا بچه شصت متر خانه دارد، اگر بخواهد خانهاش را بسازد شصت میلیون باید بدهد، نسلش هم نمیتواند این خانه را بسازد، پس به او احسان کنید. از قانون عبور کنید و به طرف نیکی بروید، به طرف احسان بروید. اسلام به بنبست قانون محدود نیست. محبت کنید تا همۀ مردم را از دست ندادید، شما باید مردم را حفظ کنید؛ شما روحانیها، شما اداریها، شما نیروها مردم را حفظ کنید.
مسئولیت شما روحانیها خیلی سنگینتر است، مسئولیت شما علم است، خوب بخوانید، نمیگویم تا سرحد یک مرجع تقلید ولی تا مرز اجتهاد، تا مرز آگاه شدن به اوضاع جهان درس بخوانید و بعد درس خودتان را از طریق قرآن و روایات انتقال بدهید، ولی با زبان نرم، روی منبر داد نکشید، فریاد نزنید. شما مداحها هم با داد نخوانید، چون فریاد و عربده در قرآن مجید به عنوان نشانههای عذاب الهی بیان شده است. مردم با فریاد گریه نمیکنند، مردم با شنیدن مصائب اهلبیت گریه میکنند، نه با داد کشیدن. مگر اهلبیت وقتی برگشتند مدینه سر مردم داد کشیدند؟ امام باقر(ع)، زینب کبری و زینالعابدین(ع) آرام برای مردم مصائب کربلا را بیان کردند، مردم هم زار زار گریه کردند، هیچکدام داد نکشیدند.
آرام با مردم برخورد کنید، علمی با مردم برخورد کنید، با زبان نرم با مردم برخورد کنید. اگر مثل من بیمار سخت بدنی هم شدید، نباید منبر را ترک کنید، بازنشستگی در این روزگار برای شما حرام است.
آن وقتی که من سلامت کامل داشتم، یک روزی در درون خودم تصمیم قطعی گرفتم منبر را تعطیل کنم، شاید نزدیک به ده سال بود، آیتالله العظمی میلانی، آقا سید محمد هادی در مشهد از دنیا رفته بود، ایشان به من خیلی محبت داشت، من مطالبی را از ایشان دارم که امشب فرصت نیست بگویم. پیغمبر میفرماید: «المؤمن ینظر بنور الله» و من ایشان را در مرحوم آقای میلانی دیدم. یکی از آنچه که خودم دیدم را برای شما میگویم.
من هر وقت میرفتم مشهد، خدمت ایشان میرفتم. گاهی تنها من را میپذیرفت، در حیاط را که باز میکردم روبهروی در حیاط شش هفتتا پلۀ آجری بود، اتاقی که ایشان مینشستند بالای این پلهها بود، من داخل آن اتاق میرفتم. وقتی که خودم بلند میشدم ـ ایشان نمیگفت من کار دارم یا مطالعه دارم ـ من خودم اجازه میگرفتم تا مرخص شوم، آن وقت من بیست و دو سه سالم بود، ایشان تمام قد بلند میشد، آن زمان اعلم علمای شیعه بود، میگفتم: آقا من میروم، میگفت: شما کار داری و میروی، من هم یک کاری دارم و کارم را باید انجام بدهم. از پلهها پایین میآمدند تا دم در حیاط میآمدند و میگفتند: کار من دم در تمام است، من وظیفه داشتم که شما را بدرقه کنم.
یک بار ماه رجب رفتم مشهد، زمستان بود. از بس که از محبت ایشان شرمنده میشدم گفتم دیگر این سفر دیدنشان نمیروم، فقط نمازشان میروم. ایشان شبهای زمستان در مسجد گوهرشاد نماز میخواندند، آمدم صف چهارم یا پنجم ـ یادم نیست، تقریباً پنجاه سال است گذشته ـ در شبستان گوهرشاد نشسته بودم. مسافر بودم و نمازم شکسته بود، نماز دومم را در دو رکعتی سلام دادم، بلند نشدم صف جماعت را بشکنم و نشستم.
ایشان نمازش تمام شد، از محراب که بلند میشدند به طرف حرم میآمدند، از در شبستان که میآمدند بیرون تقریباً وارد کفشداری میشدند و حرم میرفتند. جمعیت نشسته بود، من سرم پایین بود، دیدم یک نفر به حالت نیمه رکوع عبا روی سرش است، خم شد، من سرم پایین بود و او را نمیدیدم تا شروع کرد به حرف زدن دیدم آیتالله العظمی میلانی است، فقط این جمله را به من گفتند: این بار هم که آمدی نمیشود خدمت شما نرسم، فردا بیا ببینمت. و سریع رفت.
این معنی «المؤمن ینظر بنور الله» است. تو در دلت بگو من نمیروم، آن نور به مؤمن خبر میدهد که مریدت گفته نمیآیم، اگر دلت میخواهد به او بگو بیاید. ما خیلی عقب ماندهایم، دنیا بین ما و خدا فاصله شده، اسکناس بین ما و خدا فاصله شده، نمیگویم شما میگویم بین ما، یعنی هفتاد میلیون تهیدست و فقیر شدیم.
من در سلامت کامل بودم ایشان هم نزدیک ده سال بود فوت کرده بود، من در باطن خودم تصمیم قطعی گرفتم منبر را به کل ترک کنم، آن وقت هم ماهواره نبود، این موبایلها نبود، این ابزار لعنتی نبود که به بدترین وجه به خانوادهها ضرر میزند، مردم استفادۀ صحیح که نمیکنند، هیچچیز نبود، خانههای مردم هم تلویزیون نبود. من در خلوت دلم گفتم دیگر از فردا به بعد منبر نمیروم، برمیگردم قم به درس و بحث، کاری به منبر ندارم، در حد خودم منبر رفتم.
من این نیت را کردم و تمام شد. همان شب من مرحوم آیتالله العظمی میلانی را خواب دیدم، فرمودند: شما حق ترک منبر را نداری چون هر منبری که میروی در برزخ به ما منعکس میشود، ترک منبر به شما شرعی نیست. من از هیبت خواب پریدم. امروز ترک منبر به شما حرام است. منبر مستحب نیست، واجب است. این مطلب اول بود.
مطلب دوم، مشهد به من گفتند یکی از علمای بزرگ که پنج بار در سی چهل سال بعد از نماز مغرب و عشا تفسیر قرآن گفته، مریض و در حال مرگ است، من هم با او ارتباطی نداشتم، نمیدانم چرا حالا کسی او را معرفی نکرده بود، من از او خبر نداشتم. به من گفتند: میآیی دیدنش؟ گفتم: بله، عالم مفسر قرآن، چرا نیایم؟ این قضیه را که میگویم برای چهل و چهار پنج سال پیش است.
دو ماه پیش پسر این مفسر به دیدنم آمد، من بعد از ماه رمضان روی تخت بیماری بودم. من پسرش را نشناختم چون آن وقت که پسرش را دیدم معمم نبود. گفت: یادت است آمدی دیدن پدر من؟ گفتم: شما؟ گفت: من پسر آن مفسر قرآنم. گفتم: بله. گفت: یادت است بین تو و پدرم چه گذشت؟ گفتم: بله، میخواهی خودت برای من تعریف کنی؟ گفت: نه، یک بار خودت بگو.
وقتی آمدم بالای سر پدرش که عالم بزرگی بود بیهوش بود، بیست و چهار ساعت نکشید بعد از اینکه من عیادتش کردم از دنیا رفت، در گوش پدرش گفت: بابا فلان کس آمده عیادت. پسرش گفت: من وقتی اسم تو را در گوشش بردم، چشمش را باز کرد و آخرین باری که در دنیا حرف زد همان دو سه دقیقهای بود که با تو حرف زد، بعد دیگر چشمش بسته شد و سحر فردایش هم از دنیا رفت. چشمش را باز کرد و گفت: یک نصیحت به تو دارم، یک آرزو هم خودم دارم؛ آن آرزو را به آن نمیرسم، اما آن نصیحتی که به تو دارم فکر میکنم این نصیحت برای خودم سودمند باشد.
گفتم: بفرمایید. گفت: تبلیغ دین در دریای خلقت ـ این عین جملهاش است ـ تبلیغ دین در دریای خلقت پر ارزشترین گوهر پروردگار است، تا نفست میآید تعطیلش نکن. اگر دکترها هم از تو دست کشیدند، در خانه، در رختخوابی، در حال مرگی و میتوانی تبلیغ کنی، تبلیغ کن و بمیر. این برای تو و اما یک آرزو برای خودم دارم، این آرزو انجام نمیگیرد. گفتم: بگو. اشکش ریخت و گفت: آرزو دارم فقط یک بار دیگر برای پروردگار دو رکعت نماز ایستاده بخوانم، اما نمیتوانم.
برادران و خواهران! تا میتوانید با این بدن سالم عبادت انجام بدهید، روزی که بیافتید آرزو میکشید دو رکعت نماز ایستاده بخوانید نمیتوانید، یک روزۀ ماه رمضان بگیرید نمیتوانید. ما الان به دکتر التماس میکنیم ـ دکتر متدین ـ که اجازه بدهد ما دو رکعت نماز صبح بخوانیم، میگوید نمیشود نمازت باطل است.
مؤمن چه کسی است؟ سراغ روایت امیرالمؤمنین(ع) نمیروم چون طولانی است، نمیتوانم بگویم؛ چون امیرالمؤمنین در بیان ویژگیهای مؤمن غوغا کرده است. بروم سراغ پیغمبر اکرم و بگویم: یا رسولالله! به اندازۀ مهلت مجلس، فرصت مجلس شما برای ما بیان کنید، به نظر وجود مقدس شما مؤمن چه کسی است؟
ای کاش صدای ما به این کرۀ زمین میرسید، کرۀ زمین امروز کاملاً برعکس این حرف پیغمبر است. حالا چهارتا در ایران، در تهران، در شیراز، در اصفهان، در خوی، در تبریز و... با چهارتا که دنیا گلستان نمیشود، آدم غصه میخورد، با این چهارتا که یک مملکت آباد نمیشود، سرسبز نمیشود.
پیغمبر فرمود: «الخیر منه مأمول» مؤمن کسی است که تمام مردمی که او را میشناسند، قلباً به خیرش امیدوارند و میدانند خیری که از دستش برمیآید انجام میدهد، نه نمیگوید، نه نیست در دهانش، بلد نیست بگوید نه انجام نمیدهم، این کار را نمیکنم، اینطور نیست.
فرماندار مدینه را گرفتند، فرماندار بنیامیه بود و خود بنیامیه هم او را گرفتند. حاکم بعدی بنیامیه که این فرماندار را گرفت دلش از این فرماندار خون بود، به فرماندار جدید مدینه گفت: این را ببند به یک ستون ولی او را نکش، به مردم بگو بیایید هر ظلمی که به شما کرده، هر تلافی که دلتان میخواهد سرش دربیاورید. هیچکس به اندازۀ زینالعابدین(ع) از دست این شخص زجر نکشیده بود.
مردم از صبح میآمدند در صورتش تف میانداختند، چوب به بدنش فرو میکردند، ناسزا به او میگفتند، سیلی به او میزدند، تازیانه در سرش میزدند. سه چهار روز به این ستون بسته بود، یک روز فرماندار جدید فرستاد در خانۀ زینالعابدین و گفت: یابن رسولالله! ما همۀ ظلم کشیدهها را دیدیدم آمدند در حد خودشان تلافی کردند، چون گفته بودید نکشیدش، شما نمیخواهید تلافی کنید؟ فرمود: چرا؟ پرسید: کِی میآیید؟ فرمود: امروز.
مردم کوچه و بازار ریختند و همه ایستادند نزدیک ستون، فرماندار خودش هم آمد، دیدند زینالعابدین(ع) با یک دنیا وقار میآید. فرماندار بستۀ به ستون تا چشمش به زینالعابدین(ع) افتاد رنگ به صورتش نماند، گفت: حکم اعدام من قطعی است. امام رسید نزدیک ستون، فرماندار هم منتظر دستور است. فرمودند: حکم من اجرا شدنی است؟ عرض کرد: بله یابن رسولالله. فرمود: طناب را باز کنید و او را آزاد کنید. ما در حق کسی که به ما بدی کرده، این اخلاق را میتوانیم انجام بدهیم؟ ده سال است با برادرمان، با خواهرمان، با خاله، با عمه، با داماد قهریم و فرصت گیر نمیآوریم پدرش را دربیاوریم.
مؤمن کیست؟ «الخیر منه مأمول» شهرهای شیعه باید شهر عشق باشد، شهر عفو باشد، شهر محبت باشد، جواب هم میدهد، کاملاً هم جواب میدهد؛ اما کینه کینه میآورد، دشمنی دشمنی میآورد، خشم خشم میآورد.
یک رفیق داشتم در شهرهای جنوبی استان خراسان کامیون داشت، خودش پشت کامیون نمینشست، مشکل کمر داشت، راننده داشت. خیلی وقت پیش، بیست و یکی دو سالم بود، آنجا منبر میرفتم. رانندهاش را زاهدان فرستاد چای بار زد، راننده با این یک درگیری پیدا کرده بود و عمدی این کامیون را با چای چپ کرد. در چپ شدن هم کامیون آتش گرفت و سوخت هم چایها. راننده با یک ماشین دیگر آمد داخل آن شهر و پیش صاحب کامیون آمد و گفت: چپ کردم و چایها هم سوخت. صاحب کامیون گفت: فعلاً برو خانه، زن و بچهات را ببین، چند وقت است نبودی، تا بعد ببینیم چه کار باید بکنیم.
خدا مفتی به کسی چیز نمیدهد. یک تحقیق کرد و دید چپ شدن کامیون و آتش گرفتن کامیون و چایها عمدی بود، بلند شد رفت یک کامیون صفر کیلومتر خرید، خودش نشست پشت کامیون و آمد درِ خانۀ این راننده و گفت: تو زن و بچه داری، باید نان بخوری، بلند شو بنشین پشت این کامیون، اینجا بار دارم بار بزن برو زاهدان خالی کن، از آنجا بار بردار بیاور. خدا چقدر به این داد خدا میداند. آن راننده تا زنده بود غلام حلقه به گوش محبت این شده بود.
شهر شیعه باید شهر گذشت باشد، شهر آشتی باشد، شهر عفو باشد، شهر محبت باشد، شهر برادری باشد، شهر کمک باشد. این آیات قرآن برای چه کسی است؟ «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى»(مائده، 2) همۀ شما با هم به نیکیها کمک کنید، این یک ویژگی مؤمن است. چقدر زیباست.
میترسم بعضی حرفها را بزنم، خدایا تو که میدانی حمل بر خودستایی نیست، من چیزی به رفتنم نمانده، جمعیت میلیونی در دورۀ عمرم دیدم و دنبال جمعیت نیستم، دنبال تعریف نیستم. من میخواهم به مردم بگویم خوبیها جواب میدهد، تلخیها برعکس جواب میدهد.
من یک روز در مؤسسه نشسته بودم، یک ایمیل از امریکا برای من آمد، بچههای بخش ایمیل اختلاف پیدا کردند که این ایمیل را بدهند یا ندهند. بالاخره رأی دو نفر بر این قرار گرفت که ایمیل را به من بدهند، گفتند: آقا این ایمیل از امریکا برای شما آمده است، بچهها میگفتند ندهید، ولی بعد ما نظرمان این شد بدهیم. ایمیل را نگاه کردم بدون مقدمه و بدون احترام نوشته بود: حسین انصاریان، من نشستم فکر کردم دربارۀ تو و به این نتیجه رسیدم که تو جز یک الاغ هیچ چیز دیگری نیستی.
گفتند: جواب این را چه بدهیم؟ گفتم: کار شما نیست، کار خودم است. آدرس هم داده بود. گفتم: قلم بدهید و شروع به نوشتن کردم
بسم الله الرحمن الرحیم
1ـ از اینکه از امریکا به ایران یاد من کردید خیلی ممنون و متشکرم. 2ـ از اینکه با من تماس گرفتید باز هم ممنون و متشکرم. 3ـ از اینکه از امریکا به ایران یک دوست به دوستان من اضافه شد خدا را شکر میکنم. 4ـ باز هم شما آزادانه میتوانید با من تماس بگیرید، من در خدمت شما هستم. و امضا کردم.
گفتم برای او بفرستید. ایمیلهای ما چهل و هشت ساعته میرود، بعد از چهل و هشت ساعت جواب داد، چهل و هشت ساعت بعد. نوشته بود که آقای حسین انصاریان من به این نتیجۀ قطعی رسیدم که الاغ خودمم و تو انسانی، بعد هم جزء افراد پاسخ و پرسش ما شد، دیندار شد، اهل توبه شد، اهل نماز و روزه شد.
شهر باید شهر محبت باشد، دین دین محبت است، دین دین گذشت است، این یک ویژگی است. مؤمن چه ویژگی دارد؟ «خیره مأمول و شرّهُ مَأمون» مؤمن کسی است که یک نفر از او ضرر نمیبیند، آدم آرام و بزرگوار و خوبی است، آدم با وفا و با کرامتی است، اصلاً اهل ضرر زدن نیست. یک بار جمله را کامل بخوانم در «اصول کافی» است «المؤمن خیره مأمول و شره مأمون».
خیلی خدا را شکر میکنم که باز توفیق زیارت شما را پیدا کردم. من از همۀ شما، زن و مرد، کوچک و بزرگ، اداری، کاسب، نیروهای نظامی و انتظامی، دانشگاهی، محصل، روحانی، منبری، امام جمعۀ محترم حلالیت میطلبم. اگر در سخنرانیهایم عمرتان را نتوانستم رعایت کنم حلالم کنید که قیامت من را مسئول ضایع کردن عمرتان قلمداد نکنید.
(الهی دلی ده که جای تو باشد/ زبانی که در آن ثنای تو باشد/ الهی عطا کن مرا قلب و گوشی/ که آن گوش پر از صدای تو باشد/ الهی عطا کن بر این بنده چشمی/ که بیناییاش از ضیای تو باشد/ الهی چنانم کن از فضل و رحمت/ که سعیام وصول لقای تو باشد/ الهی بده همتی آنچنانم/ که هر کار کردم برای تو باشد/ الهی ندانم چه بخشی کسی را/ که هم عاشق و هم گدای تو باشد).
حسین من به خودت قسم نمیخواهم بروم، من را میبرند؛ اگر به خودم بودم کنار بدنت میماندم تا بمیرم (من کرب و بلا را چو خزان دیدم و رفتم/ چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم/ ـ از نظر فقهی شهید کفن ندارد، کفن شهید لباس اوست ولی زینب میبیند بدن عریان است ـ حسین جان کفنت کو به تن پیراهنت کو/ ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان/ این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو به تن پیراهنت کو/ یاد آیدم آن دم که بگفتی جگرم سوخت/ من یاد لب تشنۀ تو بودم و رفتم/ حسین جان کفنت کو به تن پیراهنت کو/ ممکن چو نشد صورت پاک تو ببوسم/ ـ سرت را بالای نیزه زدند دستم نمیرسد ـ آن حنجر پر خون تو بوسیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو به تن پیراهنت کو/ افتاد اگر دست علم دار از تن/ پرچم به سر خاک تو کوبیدم و رفتم/ حسین جان کفنت کو به تن پیراهنت کو).
خدایا به حقیقت زینب کبری گریۀ بر ابیعبدالله(ع) را از ما و نسل ما نگیر.
خدایا مرگ ما را در حال گریۀ بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا ما را از حسین جدا نکن.
خدایا با دست رحمت و لطف خودت مشکلات این مملکت و مردم را حل کن.
خدایا امثال ما خیلی رنج میکشند و دلشان میخواهد برای این مردم کاری انجام بدهند، نمیتوانند، خدایا به حقیقت ابیعبدالله(ع) برای این مردم گشایش ایجاد کن.
خدایا گذشتگان ما، شهدای ما، همه را غریق رحمت بفرما.
خدایا امام زمان را دعاگوی این مملکت و این ملت قرار بده.
خدایا دشمنان این مردم و این مملکت و این دین را ذلیل و زمین گیر کن. برحمتک یا ارحم الراحمین.
خوی/ بقعۀ شیخ نوایی/ دهۀ دوم محرم 97/ جلسۀ نهم