بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
کل جهان خلقت با یکدیگر در ارتباط هستند و این ارتباط در حدی است که قرآن مجید خلقت را یک واحد میداند. شاید زمان نزول قرآن، واحد بودن کل خلقت را تودهٔ مردم درک نمیکردند؛ ولی این مسئله در علوم جدید ثابت شده است. آنچه در این مسئله بسیار مهم است، این است که کل موجودات جهان بر یکدیگر اثر دارند و هیچ مخلوقی از دایرهٔ این اثرگیری خارج نیست. حکما و فلاسفهٔ قدیم مطلب مهمی را براساس دانش خودشان عنوان کردهاند که البته الآن خیلی به آن دانش اضافه شده، ولی نتیجهگیریشان نتیجهگیری صحیح، درست و با واقعیت بود. این بزرگواران نوشتهاند که جهان دارای هفت پدر، چهار مادر و سه فرزند است. از هفت پدر به «افلاک سبعه» فلکهای هفتگانه تعبیر میکنند و به احتمال قوی، همین آسمانهای هفتگانه باشد که در بخشی از سورههای قرآن مجید مطرح است. آنها در زمان خودشان به چهار مادر -آب، خاک، هوا و حرارت- بهعنوان عناصر چهارگانهٔ اصلی(البته دانشمندان به این عناصر بیش از صد عنصر اضافه کردهاند که زیربنای جهان را تشکیل میدهد) و چهار حقیقت توجه کرده و گفتهاند این چهار حقیقت، عنوان مادر(اُم؛ ریشه) دارند که سه فرزند هم دارند. سه فرزند آن هفت پدر و این چهار مادر، جماد، نبات و موجودات زنده است و دیگر چهارمی ندارد.
حرف مهمشان این است که هفت فلک بر چهار عنصر اثر دارند و از اثر آن هفت فلک، این چهار عنصر تولید جماد، نبات و موجود زنده کردهاند و بر این مبنا کل به همدیگر حق دارند؛ یعنی همه به همدیگر بدهکارند و همه هم از همدیگر طلبکارند. خورشید به زمین حق دارد، یعنی یک حق معلوم؛ ماه به زمین و خورشید به همهٔ منظومهٔ شمسی حق دارند؛ یعنی کاری که میکند، بدهیاش را میپردازد و هر جا میتابد، آن عنصری که تابشش را میگیرد، آنهم بدهکار است و باید بدهیاش را بپردازد؛ اگر خورشید به خاک میتابد، خاک به خورشید بدهکار است که بدهیاش رویاندن انواع گیاهان و ایجاد موجودات زنده از دل خودش است. آب، حرارت و هوا هم همینطور و همه بدهکار و طلبکارند.
طبق قرآن، کل موجودات عالم هم در این حرکاتی که دارند، طلبکار صاحبشان هستند؛ یعنی بهدنبال بهوجودآورنده هستند که نهایتاً برای ابد در دامن رحمت او قرار بگیرند.
خبر داری که سیّاحان افلاک ×××××××××× چرا گردند گرد مرکز خاک
چه میخواهند از این محمل کشیدن ×××××××××چه میجویند از این منزل بریدن
چرا این ثابت است، آن منقلب نام ××××××××××× که گفت این را بِجُنب، آن را بیارام
همه هستند سرگردان چو پرگار ×××××××××××× پدیدآرندهٔ خود را طلبکار
یعنی خدا را از وجود خودشان طلب میکنند؛ عاقبت این طلبکاری به کجا میکشد؟ پروردگار عالم میفرماید: «إِلىٰ رَبِّكَ مُنْتَهٰاهٰا»(سورهٔ نازعات، آیهٔ 44)، پروردگار میفرماید: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 156).
اینها مرا طلب دارند و میخواهند مرا پیدا کنند، من هم حق طلبکاری آنها را ادا میکنم و خودم را برای آنها نمایان خواهم کرد. همه به خودم برمیگردند، شما انسانها هم به من برمیگردید؛ یعنی پروردگار عالم هم خودش را در قرآن متعهد معرفی کرده است که من هم به کل موجودات تعهد دارم(آیاتش هم کم نیست) و «إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ اَلْمِيعٰادَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 9) و پروردگار عالم وعدهها و تعهداتش را تخلف نمیکند. آنکه هفت اقلیم عالم را پدید آورده، هر کسی بر هرچه لایق بود، به او داد. چه میخواهند و چه طلبی دارند؟ همهچیز در اختیارشان گذاشته و موجودات عالم به همدیگر بدهکارند؛ یعنی حقی به گستردگی تمام عالم خلقت موج میزند که حقدار باید به حقش برسد. کسی حق روزی دارد، پروردگار این حق را به او میرساند؛ کسی حق حیات دارد، به او حیات میدهد؛ کسی حق رحمت دارد، او را مورد رحمت قرار میدهد؛ کسی حق آمرزیده شدن دارد، پروردگار او را میآمرزد؛ کسی حق استجابت دعا دارد، دعایش را مستجاب میکند؛ یعنی خود پروردگار هم خودش را نسبت به کل موجودات عالم متعهد به پرداخت میداند. همین پروردگار که حق را در تمام جهان گسترده کرده، انسان را هم ملزم به ادای حقهایی کرده که بهعهدهاش است.
یکی دو آیه در این زمینه برایتان از سورهٔ مبارکهٔ نحل بخوانم که از آیات عجیب قرآن مجید است و تعهدهای خدا را بیان میکند:
«هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً لَكُمْ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 10) من شما و موجودات زنده را آفریدم، متعهدم که زندگیتان را تأمین کنم؛ به این شکل هم تأمین میکنم که از عالم بالا در طول سال دریاوار باران میفرستم. با این باران چهکار میکنم؟ آیه را دوباره میخوانم: «هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً لَكُمْ مِنْهُ شَرٰابٌ» آبی که از آسمان میفرستم، یک بخش آن نوشیدنی است. کلمهٔ «شراب» در عرب، یعنی مادهٔ نوشیدنی غیر مشروبات الکلی. مشروبات الکلی که حرام است و در قرآن مجید بهعنوان «خمر»، یعنی مستکننده آمده است؛ اما «شراب» در این آیه بهمعنی نوشیدنی است.
«وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ» و مقداری از این آب هم روییدنیها را از زمین درمیآورد که شما تمام دامهای خود را در پنج قاره بهوسیلهٔ این آبی غذا میدهید که درخت و گیاه رویانده است. گوسفندها، بزها و حیوانات خودتان را چاق میکنید و از همهشان هم استفاده میکنید؛ یعنی من وقتی موجود زنده را خلق میکنم، متعهدم که روزیِ او را به تناسب وجودش بپردازم: «وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ رِزْقُهٰا»(سورهٔ هود، آیهٔ 6)، هیچ جنبندهای در عالم نیست «إِلّا عَلَی اللّهِ رِزْقُها»؛ یعنی بر عهدهٔ خداست که روزی او را بدهد. برعهدهٔ خداست، یعنی من بر خودم واجب کردم موجود زندهای را که آفریدم، روزیاش را به او بدهم. این صریح آیه است: «وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ رِزْقُهٰا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا وَ مُسْتَوْدَعَهٰا». این یک آیه که خدا میفرماید: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً ۖ لَكُمْ مِنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ» بخشی از آب خوراکی است، بخشی از این آب هم مرتعها و چراگاهها را بهوجود میآورد و شما حیوانات خود را میچرانید.
پروردگار عالم در آیهٔ بعد میفرماید: «يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 11)، تمام روییدنیهای قابلخوردن شما را با این آب باران تأمین میکنم، «وَالزَّيْتُونَ» با این آب باران به شما زیتون میدهم. این میوه اینقدر با اثر، مهم و دارای ویتامینهای خاص است که پروردگار یک سوره نازل کرده و خود خدا با آن عظمتش به انجیر و زیتون قسم خورده است: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم × وَ اَلتِّينِ وَ اَلزَّيْتُونِ»(سورهٔ تین، آیهٔ 1) قسم به انجیر و زیتون. «وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 11)، و درختان خرما برایتان درمیآورم و ایجاد میکنم و انواع انگورها را هم به شما میدهم. «وَ مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ» و هر نوع میوهای هم در اختیارتان قرار میدهم؛ میوهٔ تر، میوهٔ خشک، میوهٔ پوستدار، میوهٔ بیپوست، میوهٔ خوشمزه، میوهٔ رنگی که ویتامینهای مختلفی دارند.
«إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»، در این آب باران که میفرستم و محصولاتی که از باران به شما میدهم، بیایید با دیدن این باران، خاک، آبی که در زمینها جاری میشود و اینهمه روییدنیها اندیشه کنید که کار چه کسی است؟ اندیشه کنید وجود مقدسی که این کارها را میکند، چقدر متعهد است که حق حقدار را به او برساند! چون موجود زنده حق روزی دارد و پروردگار به او نه نمیگوید، روزی را میرساند و شرط هم نگذاشته که اگر مؤمن، نمازخوان، متدین و اهل خدا باشی، روزیات را میدهم و اگر نباشی، قطع میکنم. خدا برای رساندن روزی به موجودات زنده هیچ شرطی نگذاشته و این دین ماست که به همهٔ مسلمانها میگوید اگر مهمانی به خانهتان آمد و درک کردید کافر است، خدا، دین، نبوت و امامت را قبول ندارد؛ چون خدا برای روزی رساندن شرطی قرار نداده است، اگر کافر به خانهات آمد، «اکرم الضیف ولو کان کافرا» واقعاً به او احترام بگذار. این گفتار پیغمبر(ص) است و هیچ دینی این دستورات را ندارد. ما چندینهزار کیلومتر در خاورمیانه از آمریکا دور هستیم، اینجا را بمباران میکند، میکُشد و قاتل پرورش میدهد، مردم خاورمیانه هیچ کاری هم به کارش ندارند. این بیدینی است، ولی دین ما میگوید: «اکرم الضیف ولو کان کافرا». به آمریکا باید گفت: تمام این هشتمیلیارد جمعیت -کافر و غیر کافرشان- مهمان خدا و مورد اکرام هستند، تو طبق آیهٔ قرآن، مضرتر و شریرترین موجودات زندهٔ عالم نیستی. «إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلصُّمُّ اَلْبُكْمُ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْقِلُونَ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 22) بدترین جنبندهٔ عالم، آن انسانی است که فکر نمیکند، حق نمیگوید و بهدنبال اندیشه نمیرود. این دین ماست: «اکرم الضیف ولو کان کافرا»، کاری که خود خدا انجام میدهد و تمام کفار و بیدینها را روزی میدهد.
این روایت خیلی عجیب است! من این را در کتابی دیدم که حدود دویست سال پیش در سبزوار نوشته شده است. نویسندهاش عالم بزرگی بوده که در قاجاریه به آن منطقه تبعیدش کردند، بهخاطر اینکه مقابل ظلم میایستاد. ایستادن مقابل ظلم در اسلام، یعنی حق مردم را به مردم برگردانید؛ فریاد کشیدن در برابر ستمکاران، یعنی حق مردم را به آنها بدهید! برای چه بردید، برای چه خوردید، برای چه میبَرید، برای چه میخورید؟ این فریاد علیه ستم است؛ حالا ستمکار یک نفر، یک گروه، یک طایفه، یک دولت یا یک مملکت باشد. دعوای اسلام با ستمکاران، اول از طریق امربهمعروف و نهیازمنکر این است که حقهای غارتشده را به صاحب حق برگردانید. برای چه میبرید، برای چه میخورید، به چه دلیلی، به چه برهانی و براساس چه رشتهٔ اخلاقی؟ این فریاد اسلام علیه بیدادگران و ستمگران و ظالمان. ایشان فریادگر بود، نگذاشتند در تهران بماند و بیرونش کردند؛ آنجا هم که بود، داد میکشید تا از دنیا رفت.
ایشان نوشته است: یکبار موسیبنعمران(ع) به پروردگار عرض کرد: فرعون همهٔ زشتیها را از حد گذرانده است، چرا نابودش نمیکنی؟ قرآن مجید میگوید: هر انسانی مدت معیّنی در دنیا دارد و تا مدت معیّن او سر نیاید، از دنیا نمیرود. هر ملتی و هر زن و مردی مدت معیّنی دارند که این مدت معیّن مقررشدهٔ پروردگار است و کم و زیاد هم نمیشود تا وقتی لحظهٔ مرگ برسد: «فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ يَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ يَسْتَقْدِمُونَ» (سورهٔ أعراف، آیهٔ 34). هنوز اجل فرعون و فرعونیان هم نرسیده است، موسی(ع) به پروردگار گفت تمام جنایات را از حد گذرانده، چرا نابودش نمیکنی؟ خطاب رسید: انتخاب نابود شدنش با توست؛ تو انتخاب کن من چطوری نابودش کنم. گفت: خدایا جلوی آب و نان آنها را بگیر تا اینقدر گرسنگی بکشند و بمیرند. پروردگار فرمود: تمام انسانها تا اجل معیّن آنها سر نیاید، من از روزی دادن محروم نمیکنم و نان و آب فرعون را هم میدهم تا وقتش تمام شود. من متعهدم!
برادران و خواهران! شما را به حق قسم، این متعهد بودن را از خود خدا یاد بگیریم. بندگانش اینهمه بدی میکنند، ولی او به تعهدش عمل میکند و متعهد است. کراراً این جمله را در قرآن دارد: «عَلَی اللّه» برعهدهٔ من است که جانداران را اداره کنم؛ حالا جاندار هر کس و هر چیزی باشد، در هر مکتب و مذهبی که باشد.
نمیدانم اسلام چیست، اما گاهی آدم را شگفتزده میکند. زمانی که پیغمبر(ص) به رسالت مبعوث شد، یعنی همان اوایل بعثت، خانم جوان زیبایی در مکه بود که کارگردان جلسات لهو و لعب بتپرستان مکه بود؛ برایشان میخواند، میزد و میرقصید. اینها پیغمبر(ص) را مسخره میکردند تا هجرت پیش آمد. رسول خدا(ص) به مدینه آمده بودند و چند سالی است در مدینه هستند. یک نفر داخل مسجد آمد و گفت: خانمی میانسال دم در مسجد هست که با شخص شما کار دارد. رسول آمدند دم در مسجد آمدند و دیدند همان زن خوانندهٔ رقاصهٔ بدکارهٔ کارگردان جلسات شبانهٔ این مردم زشتِ پلیدِ بتپرست است، فرمودند: خانم چیست؟ گفت: آقا من از آب و رنگ افتادهام، شکل و قیافهام تغییر کرده و قدرتم کم شده، دیگر مرا برای مجالس مکه دعوت نمیکنند و نمیتوانم بخوانم، برقصم و بالا و پایین بپرم، وضع مادیام خیلی من را تحت فشار قرار داده است. پیغمبر رو به مردم کردند و گفتند: هر کس میتواند، پول یا لباس به او بدهد. مردم او را نونوار کردند و خُورجینش هم پر از پول کردند. پیغمبر(ص) نگفتند بمان و مسلمان بشو! نگفتند دیدی ما چقدر آدمهای مهربانی هستیم، اهل انتقام نیستیم و اخلاق خوبی داریم؛ حالا که کیسهات را پر از پول کردیم و اینهمه لباس خوب هم به تو دادیم، بمان و مسلمان بشو.
این خانم خیلی تشکر کرد و گفت: من به وطنم برگردم. حضرت هم فرمودند: به وطنت برگرد. پیغمبر(ص) از جانب خدا متعهد است: «وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107)، حبیب من، من تو را ابر مهرورزی برای تمام جهانیان قرار دادهام. خیلی عظمت میخواهد که آدم به چنین مسافری ایراد نگیرد، گیر ندهد و حتی به رخش نکشد! خانم یادت است آن سیزده سالی که من در مکه بودم، اهل مکه چه جنایاتی کردند و تو شبها برایشان مینواختی، میخواندی و میرقصیدی؟! خیلی اخلاق است که آدم یک نفر گنهکار را که حالا فقیر شده و پیش انسان آمده، به رخ او نکشد و به آن تعهد رحمتش عمل کند. این آیه چقدر به آدم نور میدهد و قلب آدم را روشن میکند!
«وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ» یعنی متعهد است به همه مهربانی کند؛ اگر به روی او شمشیر نمیکشیدند، با آنها هم کاری نداشت؛ اگر به مدینه حمله نمیکردند، به آنها هم کاری نداشت. خودشان خودشان را از رحمت پیغمبر(ص) محروم کردند؛ و الّا اگر آدم بودند، از محبت پیغمبر(ص) بهرهمند میشدند که نسبت به تمام جهانیان متعهدش کرده است. برای ما سخت است که به اینطور اخلاقها عمل کنیم؛ یکی به ما بدی کند، بعد روزی به ما نیازمند شود و با گردن کج به درِ مغازه یا خانه بیاید، به او نگوییم خدا حقت را کف دستت گذاشت بدبخت بیچاره! تو را خوب له کرد! به درِ خانهٔ ما بیاید، سلام نیاز و احتیاج بکند، به او بگوییم که چهکار داری، بگو تا مشکلت را حل کنیم.
حضرت سیدالشهدا(ع) کسی را سوار بر اسب دید و او هم امام حسین(ع) را دید. امام حسین(ع) پیاده بود، آن شخص از روی زین اسب، هرچه دلش خواست، حرف بیهوده به ابیعبدالله(ع) گفت. امام حسین(ع) در شجاعت مثل بقیهٔ انبیا و ائمه نمونه نداشتند! امام حسین(ع) در لحظات آخر که تمام بدنشان زخم بود و 71 داغ دیده بودند، احوالاتش را بخوانید، تکوتنها که به میدان آمد، جنگ سختی با دشمن کردند و آنها از جلوی ابیعبدالله(ع) فرار میکردند. این شجاعِ یگانه بدگوییهای او را گوش داد، حرفهایش تمام شد و دهانش کف کرد. ما میتوانیم این کار را بکنیم یا نه؟ اگر نمیتوانیم بکنیم، نگوییم ما شیعه هستیم!
امام حسین(ع) با یک دنیا محبت به او گفتند: اگر قرضی داری، من وضعم خوب است، بیا قرضت را بدهم؛ اگر مسافری و خانه نداری، چند روزی که در مدینه هستی، به خانهٔ ما بیا تا وقتی که سفرت تمام شود؛ اگر لباس نداری، من لباس اضافه دارم، به خانهمان بیا تا به تو بدهم. مرد هیچچیزی نگفت، ابیعبدالله(ع) فرمودند: چرا چیزی نمیگویی؟ هیچ مشکلی نداری؟ گفت: چرا یک چیزی هست. فرمودند: بگو! گفت: مرا نسبت به تو فریب دادند و چهرهٔ تو را پیش من بهبدی نمایش دادند؛ اما الآن خواستهای از تو دارم. معلوم میشود که تو به پروردگار عالم وصل هستی، از خدا بخواه این زمین دهان باز کند و من را ببرد تا دیگر نباشم روی تو را نگاه کنم.
«اکرم الضیف ولو کان کافرا» به اندازهٔ خدا، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) نه، فقط بهاندازهٔ درس گرفتن آدمهای متعهدی باشیم، حق هر کسی را به او بدهیم و حقخور نباشیم! حقخوری حرام، ظلم، ستم و بیداد است، عذاب قبر و برزخ و جهنم دارد؛ اگر الآن هم شما یا آنهایی که صدای این مجلس را میشنوند، حقی از دیگران بر گردنشان است، نگه داشتهاند و حبس کردهاند، همین فردا حق صاحب حق را پس بدهند و حق هر حقداری را به او بدهند.
یک قطعه بگویم که فکر نکنم امروزیها بهراحتی باور و قبول کنند؛ اما چون من با این داستان یک واسطهام، یعنی من در ایام طلبگیام از قم به اصفهان رفتهام. آنوقتها که این جادهها و اتوبوسها نبود، چهارشنبه که درسم تمام شد، اول شب سوار شدم و حدود هشت صبح به اصفهان رسیدم. یازده دوازده ساعت فقط به قصد زیارت آیتاللهالعظمی مرحوم حاجآقا رحیم ارباب در راه بودم که چهرهٔ کمنظیر شیعه در زمان خودش یا بینظیر بود. از این و آن پرسیدم که خانهشان کجاست، بالاخره پیدا کردم و رفتم. ایشان از استادشان جهانگیرخان قشقایی، آخوند ملامحمد کاشانی، مطالبی را نقل میکردند که بهتآور بود. ایشان گفتند: من سالها پیش آخوند کاشی درس میخواندم و گاهی هم پیش او برای ناهار یا شام میماندم. ایشان همهٔ کارهایشان را خودشان انجام میدادند و چون پولی تا نود سال گیرش نیامد که بتواند حتی یک ازدواج ساده بکند، ازدواج نکرده بود. استاد خودش آب از آبانبار میآورد، لباسش را میشست و خریدش را از بازار میکرد. یک روز نوبت ناهارش، نان و سبزی خوردن بود، نیمکیلو سبزی خرید، بعد داخل ایوان مدرسه روبهروی اتاقش نشست و تمام سبزیها، ترخون و ریحان و تربچه و پیازچه را با نظم عجیبی پاک کرد؛ مثلاً ساقهٔ ریحان را نگه میداشت و از آن پرِ کوچک تا بزرگش را دانهدانه طوری از ساقه جدا میکرد که برگش پاره و خراب نشود. بشقاب سبزی آماده شد، ساقهها را هم کنار گذاشت که برای مرغی، خروسی، بزی یا گوسفندی بریزد و دور نمیریخت. به او گفتم: استاد چقدر در سبزی پاک کردن نظم دارید! آیا لازم است؟ ساقهٔ ریحان را بگیر و دوتا انگشتت را لای ساقه بگذار و بکش، هرچه پرِ ریحان پایین آمد، همان را داخل بشقاب بریز و بقیهاش را دور بینداز. این نظم برای چیست؟ چشمدارهای دنیا چه میبینند؟! اندیشهدارانی که آیهٔ شریفه گفته «لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون»، چه میبینند؟! این قلوب و ابصار چقدر نور دارد که تا کجا را میبینند! به من گفت: هر یکدانه تره، تربچه، پیازچه و ریحان از لابهلای صدها چرخ خورشید، آب، خاک، هوا، گاوآهن و شخمزنی درآمده و به بازار آمده است که من بخرم و بخورم؛ چون در ذات این یکدانه پر ریحان، این است که من اینهمه راه آمدهام تا به تو برسم و وقتی من را خوردی، از وجود تو به عبادت خدا برسم. این یکدانه ریحان یا تره به من حق دارد که از طریق کارخانهٔ وجود من به عبادتالله برسد. وقتی من دور بیندازم، اگر در قیامت جلوی من را گرفت و گفت چرا من را به حقم نرساندی، چه بگویم؟!
پیغمبر اکرم(ص) نزدیک از دنیا رفتنشان(شاید نیمساعت نمانده بود) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: علی جان، به امت من بگو حق مردم را به مردم پس بدهند؛ اگرچه این حق بهاندازهٔ نخ ماندهٔ ته سوزن خیاطی باشد که دیگر نشود با آن دوختودوز کرد! اگر حق مردم بهاندازهٔ یک نخ ته سوزن باشد که دیگر کاربردی ندارد، ولی مالک دارد، این را به صاحب حق برگردان. اینهایی که میلیاردها میلیارد اختلاس میکنند، ماشینهای مردم را میدزدند، خانهها یا مغازههای مردم را خالی میکنند، میلیاردها تومان با زدوبند به جیب میزنند، در قیامت چه وضعی خواهند داشت؟ پیغمبر(ص) میگویند حتی نخ ته سوزن را دور نیندازید و به صاحبش برگردانید!
ای کاش به اسلام و دقایق اسلام عمل میشد؛ ای کاش همهٔ مردم کمال احترام را به قرآن میگذاشتند؛ ای کاش همه حقوق یکدیگر را رعایت میکردند. تمام جهان به همدیگر حق دارند؛ خدا میگوید همهٔ جهان به خود من از من طلبکارند و من حق هیچ صاحب حقی را ضایع و تباه نمیکنم: «رَبُّهُمْ أَنِّي لاٰ أُضِيعُ عَمَلَ عٰامِلٍ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 195) و نیز میفرماید: «إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 120) من تباهکنندهٔ حق نیستم. دو رکعت نماز در کل عمرت خواندهای و دیگر هم نخواندهای، مزدش را از من طلب داری که به تو میدهم؛ ولی چون خودت را از بهشت محروم کردهای، مزدش را در همین دنیا به تو میدهم و تباه نمیکنم. من حق کسی را پایمال نمیکنم.
عجب دینی، عجب قرآنی، عجب پیغمبری، عجب ائمهای و عجب حسینی! حالا حق امامتش که بهجاست، خیلی عجیب است که میگویند: اگر کسی برای من و مسائلی که دیدهام گریه کند، پیش پروردگار، جدم پیغمبر(ص)، پدرم امیرالمؤمنین(ع)، مادرم فاطمهٔ زهرا(س) و برادرم حضرت مجتبی(ع) پاداش دارد؛ یعنی ما حق گریهٔ شما، حق اطاعت از خودمان و حق خرج کردن برای خودمان را ضایع نمیکنیم. کسی که یک تومان برای ابیعبدالله(ع) خرج کند، خدا متعهد شده هفتاد برابر به او برگرداند؛ اگر این تعهدها بین مردم عمل شود که زندگی ما زندگی بهشتی میشود.
ببینیم این بچهٔ سهساله با پدرش چطوری حرف زده است! هم شعرای عرب، هم شعرای آذریزبان و هم شعرای فارسیزبان، حال این سهساله را خیلی زیبا تصویر کردهاند. سر بریده در بغلش است و به بابا میگوید:
دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد ×××××××××××× بس که شبها گوهر اشک به دامانم کرد
«خرابه چه خبر است!».
عاشقان دوش ز اَلطاف تو دیوانه شدند ×××××××××××حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد
داستان شب هجران تو گفتم با شمع ×××××××××××× آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
تا که ویران شدم، آمد به کفم گنج مراد ××××××××××× خانهٔ سیل غم آباد که ویرانم کرد
بابا دیگر بعد از تو نمیخواهم بمانم و دیگر ماندن برایم شیرین نیست! بابا حالا که میدانی من میمیرم، سه سؤال مرا جواب بده تا من بشنوم و بمیرم.
«من الذی ایتمنی علی صغر سنی»بابا مگر حالا وقت یتیمی من بود! من که طفلی صغیرم و هنوز دامن بابا را میخواستم.
«من الذی قطع وریدک» به من بگو چه کسی رگهای گلوی تو را برید؟
بابا بابا سؤال سومم هم این است: «من الذی خضب شیب» چه کسی این صورت نورانیت را خونآلود کرده است؟! چهکار کردند که همهٔ صورتت غرق در خون شده است! اگر بنا بود جواب بدهد، میگفت دخترم خونین شدن صورتم برای تیری است که به پیشانیام زدهاند...
تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی سوم