جلسه نهم جمعه (25-7-1399)
(قم جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- چهار نعمت ویژۀ پروردگار برای آدم
- -نعمت خلافت
- -نعمت معرفت
- -نعمت هدایت
- -نعمت کرامت و ارزشها
- عنایت مقامات ویژه بعد از دمیده شدن روح
- -دمیده شدن روح در بدن، پس از آفرینش جسم
- تفاوت آدم اول و آدم دوم در آفرینش
- -کیفیت اشراق حقایق و نعمتها در آدم اول
- -خلقت نوری آدم اول، سالها پیش از آفرینش
- حقیقت آدم مقدّم و آدم مؤخر در قرآن کریم
- -تعابیر خداوند در قرآن از ادوار خلقت جسم
- -مقام نبوت آدم اول از همان خلقت نوری
- -ناتوانی عقل در معرفت به شخصیت رسول خدا(ص)
- ظرفیت والای رسول خدا(ص)
- -وحدانیت، وقف حریم مقدس الله
- -گردافشانی، معجزهای در لقاح میوهها
- -گردش دقیق و منظم منظومههای شمسی
- -روانکاوی انسان در آیات الهی
- -معانی بیمرز قرآن در قلب پیغمبر(ص)
- کار انسان، گدایی به درگاه غنی مطلق
- کلام آخر؛ هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
- -ناامیدی ابیعبدالله(ع) پس از شهادت قمربنیهاشم(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
چهار نعمت ویژۀ پروردگار برای آدم
کلمهٔ «آدم» در عالم معنا، یعنی وجودی که لیاقت چهار نعمت ویژهٔ پروردگار را دارد:
-نعمت خلافت
یک نعمت، نعمت خلافت است: «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 30). «جٰاعِل» اسم فاعل است و وزنش معلوم است. چنانکه در ادبیات عرب است، «جٰاعِل» معنی مضارعش، «یَجْعَل» را میدهد؛ یعنی این جعل خلافت تداوم دارد و مخصوص یک نفر نیست. کلمهٔ «خَلِیفَةً» «الف» و «لام» ندارد و نکره است، شمول دارد و نشان نمیدهد که به یک نفر اختصاص داشته باشد.
-نعمت معرفت
نعمت دوم، نعمت معرفت است؛ باز در قرآن است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کلَّهٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 31). معلم خدا، گیرنده هم آدم، نعمت پرداختشده نیز علم و معرفت بود. ما در قرآن میبینیم که خدا به همه میفرماید: «لِتَعْلَمُ» برای اینکه همهٔ شما اهل معرفت بشوید، نه اینکه یک نفر معرفت بیاموزد. در قرآن میخوانیم: «هَلْ یسْتَوِی اَلَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یعْلَمُونَ» (سورهٔ زمر، آیهٔ 9) معلوم میشود که این معرفت هم یک نعمت عام و برای همه است.
-نعمت هدایت
نعمت دیگر، نعمت هدایت است که این هم شمول دارد و همگانی است. خداوند در قرآن میفرماید: «قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدٰای فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 38) هدایت برای همهٔ شما میآید. شما میبینید که ضمایر آیه جمع است: «یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدٰای» که این «مَنْ» بهدلیل جملهٔ بعدیاش، «فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ» معنی جمع دارد و معنای مفرد ندارد.
-نعمت کرامت و ارزشها
نعمت چهارم هم نعمت کرامت و ارزشهاست. هیچ ظرفی، حتی ظرف وجود ملائکه، گنجایش ارزشهای مقررشده برای انسان را ندارد. امام هشتم از پدرانشان نقل میکنند تا مطلب را به پیغمبر(ص) میرسانند که فرمودهاند: «فَإنّ الْمؤمِنُ أفْضَل مِنْ مَلَکِ مُقَرّب» اصلاً بالاتر از انسان مؤمن نیست که جامع ارزشهاست، حتی از فرشتهٔ مقرب هم بالاتر است. این روایت را کتابهای معمولی نقل نکردهاند! روایت فوقالعادهای است و جای دقت، بحث، حرف و موشکافی دارد.
عنایت مقامات ویژه بعد از دمیده شدن روح
این مقامات چه وقتی به آدم داده شده است؟ وقتی روح در او دمیده شد. روح بر جسم مقدّم نبوده است. خدا اولین کسی را که آفرید، جسمش را آفرید و به او روح نداد. یک جسم شکلدار افتادهٔ روی زمین بود و فرشتگان هم نگاه میکردند که این جسم است؛ اینکه روح بعد از جسم عطا شده، در خود قرآن است: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 29) وقتی بدن او را متعادل، متناسب و آراسته خلق کردم، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» و در این بدن روح دمیدم، «فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ» بدن ارزشی ندارد که شما به آن سجده کنید، وقتی روح به این بدن دادم، سجده کنید. بعد از «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» دمیدن روح،«فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ» شما سجده کنید.
-دمیده شدن روح در بدن، پس از آفرینش جسم
من دقیق نمیدانم، شاید براساس همین آیه باشد که روح بعد از آفرینش جسم در جسم دمیده شده است. دلیل صدرالمتألهین شیرازی، فیلسوف کمنظیر شیعه و دلیل حکمای بعد از او، مثل ملاعبدالله زنوزی، صائنبنتُرکه(معروف به «ابنترکه» که انسان بسیار فوقالعادهای در علم، دانش و حکمت بوده است)، حاج ملاهادی سبزواری، حکیم بزرگ قرن سیزدهم و نهایتاً علامهٔ طباطبایی در کتاب «المیزان»، دلیل این حکما و فلاسفهٔ پانصدسالهٔ اخیر بر اینکه روح بعد از اینکه جسم کامل شد، در جسم آفریده و نفخ شد، یعنی عطا شد، همین آیه باشد: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ». مسئله تا اینجا معلوم است؟
تفاوت آدم اول و آدم دوم در آفرینش
آن موجود اول از نوع ما که در قرآن بهعنوان آدم از او یاد شده، ایشان بعد از اینکه جسمش متعادل و متناسب شد(نمیدانم چه مدتی فقط جسم خالی بود)، روح در او دمیده شد؛ یعنی آدم قبل از جسم خودش، مایه و سرمایهای نداشته، هیچچیزی نداشته و تمام داراییها بعد از دمیدهشدن روح است؛ مثل خلافت که یک دارایی است، مثل معرفت که مایهٔ عظیمی است، مثل هدایت که اتصال انسان به خداست، مثل کرامت و ارزشها که همهٔ ارزشهای اعتقادی، اخلاقی و عملی در لغت کرامت جمع است. به این آدم، آدمِ اول نمیگوییم، این آدمِ دوم است؛ اینکه اول جسمش آفریده شد و بعد روح در او دمیده شد، بعد لیاقت پیدا کرد که این چهار نعمت به او داده شود، این آدم دوم است. پس آدم اول چه کسی بوده است؟ یعنی قبل از او و مقدم بر او هم آدمی بوده است؟ نظیر این بوده است؟
-کیفیت اشراق حقایق و نعمتها در آدم اول
اصلاً قابلمقایسه با این آدمِ دوم نیست؛ تمام حقایق و نعمتها در آدم اول از اول بهصورت نور در خلقت نوری او اشراق شد. آدم اول چند سال قبل از این آدم بود؟ دوهزار سال به سالهایی که هنوز عالم آفریده نشده بود. این نکات و دقایق در روایات ماست که شخصیتهایی مثل آقاجمال خوانساری در مقام تحلیل، کنکاش، جستوجو و حقیقتیابی در اینگونه روایات برآمدهاند. این روایت از روایات بسیار مشکل است! دوهزار سال به سالهایی که هنوز خلقت نبوده؛ یعنی سالهایی که هنوز شب و روز نداشته، هفته و ماه و سال نداشته و زمان آزاد از قیود بوده است. ما نمیدانیم که این دوهزار سال یعنی چه و چگونه میشود با این زمان اندازهگیری کرد! آدمِ اول دوهزار سال قبل به سال ملکوتی(نه به سال مادی و خلقت و آفرینش) بدون جسم آفریده شد و نور محض بود. حضرت هادی(ع) میفرمایند: «خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ» شما را نور خالص آفرید و گرداگرد عرش قرار داد.
-خلقت نوری آدم اول، سالها پیش از آفرینش
ما نه سال آن را میفهمیم، نه کیفیت این نور را میفهمیم، نه نمیدانیم که این عرش چیست و نه اینکه انوار چگونه گرداگرد عرش بودهاند! ما این را هم نمیفهمیم، ولی امام معصوم بیان کردهاند؛ امامی که علمش تجلی علمالله است. امام هادی(ع) اشارهای به سال ندارند و دیگر روایات، سال آن را میگویند. خداوند دوهزار سال قبل از این خلقت و این آدم ابوالبشر، پیغمبر(ص) را بهصورت نور آفرید. نور یعنی حقیقتی که «ظَاهِرٌ لِنَفْسِهِ و مُظْهِرٌ لِغَيْرِهِ» برای خودش روشن است و هر تاریکی را روشن میکند. وقتی روایات میگویند اینها خلقت نوری داشتند، امام هادی(ع) میفرمایند اینها خلقت نوری داشتند؛ یعنی پیغمبر(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) به دوهزار سال قبل از این خلقت، آنهم دوهزار سالی که روز و شب و سال و هفته نداشته، اصلاً قید نداشته و نمیدانیم یعنی چه! نور ضد ظلمت است و خداوند پیغمبر(ص) را به کیفیت نور آفرید؛ یعنی همان وقتی که این نور را آفرید، خلافت، معرفت، هدایت و کرامت هم با او بودند؛ چون جسم و بعد از آن، روح نبود که بعد این چهار نعمت را به او عنایت کند. این مسئله به هفدهم ربیعالاول و تولد از آمنه و عبدالله مربوط نبود و کاری هم به جسم نداشت؛ بلکه دوهزار سال پیش از آفرینش، بهصورت نور آفریده شد.
حقیقت آدم مقدّم و آدم مؤخر در قرآن کریم
-تعابیر خداوند در قرآن از ادوار خلقت جسم
همهٔ این حقایقی که در قرآن فرموده، آن زمان در این نور بود؛ پس او آدمِ اول میشود و حضرت آدم(ع) هم آدم دوم میشود. او آدم مقدّم میشود و این آدم هم آدم مؤخر میشود. آن آدم اول دوهزار سال قبل از آفرینش بهشکل نور آفریده شد و همهٔ این نعمتها بهصورت کیفی و نوری به او داده شد؛ او در همهچیز مقدّم میشود. کتابهای خیلی مهمی این روایت را از فلاسفه، راویان، حکما و عرفا نقل کردهاند: «كُنْتُ نَبِيًّا وَآدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَالطِّينِ» آدم هنوز خاک و آب بود و خدا این آب را هم با خاک مخلوط نکرده بود تا جسمش را خلق کند؛ بلکه فقط و فقط خدا بود. خدا به این مسئله علم داشت و میدانست آدمی که میخواهد خلق کند، فعلاً در خاک و آب است، بعداً که بنا شد او را خلق کند، این خاک را با آب بههم آمیخت و شکل جسم به این گل داد. اینها تعبیرات خدا مربوط به جسم در قرآن است و نشاندهندهٔ دوره به دوره است: «مِنْ طِینٍ لاٰزِبٍ»(سورهٔ صافات، آیهٔ 11)؛ «حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 26)؛ «إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ»(سورهٔ ص، آیهٔ 71). بعد از آن آدم، دیگر نوبت به خلقت از نطفه رسید: «إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ نَبْتَلِیهِ»(سورهٔ إنسان، آیهٔ 2) عاقبت اینها هم به خاک و آب برمیگردد.
همهٔ اینها مربوط به آدم بود، منهای نطفه داشتن. آدم مستقلاً از خاک و آب آفریده شد و قبل از او هم پدر و مادری در کار نبود. خیلیها تلاش میکنند که بگویند این آدم، نسلی از آدمهای کمعقل و حیوانطوریِ گذشته است؛ ولی قرآن رد میکند و میفرماید: «إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اَللّٰهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 59) تعجب نکنید که عیسی بدون پدر آفریده شده است؛ من این آدم را از خاک آفریدهام. این آدم، آدم دوم میشود.
-مقام نبوت آدم اول از همان خلقت نوری
اما آدم اول که خلقت نوری دارد و تمام این چهار نعمت، همان وقتی که نور به ارادتالله جلوه و طلوع کرد، در آن نور بود. لذا همه(عارف، حکیم، فیلسوف و نقلکنندگان روایات) این روایت را نقل کردهاند که فرمود: «كُنْتُ نَبِيًّا وَآدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَالطِّينِ» آنوقتی که آدم اصلاً بین خاک و آب بود، یعنی نبود و بنا بود که آدمی از خاک و آب آفریده بشود، من آنوقت نبی بودم. نبی یعنی خبردهنده، رسول یعنی فرستادهشده. حضرت میفرمایند که من نبی بودم و همهٔ خبرها در همان وقتی که بهصورت نور آفریده شدم، پیش من بود؛ خبر توحید، قیامت، انبیا، ائمه، انسانها، غیب و شهود.
-ناتوانی عقل در معرفت به شخصیت رسول خدا(ص)
مگر میشود به این راحتی دربارهٔ رسول خدا(ص) حرف زد؟! میگویند پای عقل در اینجا لنگ است، اصلاً اینجا عقل پا ندارد که راه پیدا کند! اینجا عقل ابداً قدرت و توان ندارد! اینکه حضرت فرمودهاند: یا علی، کسی غیر از خدا و تو من را نشناخت. البته آنوقت ائمه نبودند، و الّا هر امامی پیغمبر(ص) را بعد از بهوجود آمدنش و از زمانی میشناخت که خلقت نوری داشت: «خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ». واقعاً کسی پیغمبر(ص) را غیر از خدا نشناخت و امیرالمؤمنین(ع) چه معرفتی داشته که او هم پیغمبر(ص) را کاملاً میشناخت. از همان زمانی که گرداگرد عرش بودند، پیغمبر(ص) را میشناختند.
ظرفیت والای رسول خدا(ص)
آنوقت ظرفیت رسول خدا(ص) را ببینید؛ قرآن مجید اول دارد: «بِسْمِ اللّه الرّحْمٰنِ الرّحِیم». اول آن «ب» است، ولی آخر ندارد. فکر نکنید که آخر قرآن، «سین» است؛ آخر الفاظ، «سین» است و نه آخر معاد. تا امروز در این 1500 سال، چندهزار تفسیر یکجلدی، دوجلدی، پنججلدی، دهجلدی، بیستجلدی، هشتادجلدی و همینطور جلد جلد برای قرآن تفسیر نوشته شده است؛ آنهم به دست عالمان بزرگ جهان اسلام. بعد از الآن هم مینویسند و تا قیامت برپا شود، باز هم تفسیر قرآن نوشته میشود که خیلی بهتر از تفاسیر الآن است. هرچه دانش جلو برود و گستردهتر بشود، تفسیر قرآن هم گستردهتر میشود. حالا گذشته از آیاتی(هفتصد آیه) که دانهدانهاش معجزه است.
-وحدانیت، وقف حریم مقدس الله
خداوند در قرآن فرموده است: «وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ»(سورهٔ ذاریات، آیهٔ 49)؛ الآن این مسئله ثابت شده، اما قبلاً برای مردم قابلدرک نبود که اصلاً موجودِ تک در آفرینش وجود ندارد. احد و واحد یک نفر است که آنهم پروردگار است: «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ»(سورهٔ إخلاص، آیهٔ 1). وحدانیت وقف حریم مقدس اوست و بقیهٔ موجودات عالم، غیبی و شهودی، ارضی و سمائی، ملکی و ملکوتی، جفت آفریده شدهاند؛ نر و ماده، مثبت و منفی و امثال این. این 1500 سال پیش در مکه که نه آب، نه گیاه و نه یک درخت بود و امیرالمؤمنین(ع) میگویند که یک نفر هم نبود که بتواند بنویسد و بخواند. اصلاً کسی بهدنبال علم و درس نبود! در چنین شهری و در بین آنهمه بیعقل، کافر، مشرک، بتپرست، شقی، تاریک و بدبخت، آیه نازل شود که ما از هر چیزی در این عالم جفت آفریدهایم؛ آیا این معجزه نیست؟
-گردافشانی، معجزهای در لقاح میوهها
این معجزه نیست که بگوید: «وَ أَرْسَلْنَا اَلرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 22) ما بخشی از لقاح میوهها را رسیدن گردهٔ ماده به گردهٔ نر قرار دادیم که از همدیگر فاصله دارند. یک درخت در آنطرف باغ و یک درخت هم اینطرف باغ است، ما به باد مأموریت دادیم که گردههای ماده را با خودش ببرد و قاتی گردههای نر کند تا میوه بهوجود بیاید.
-گردش دقیق و منظم منظومههای شمسی
قرآن از اینگونه آیات هفتصدتا دارد؛ گردش کل ستارگان، خورشیدها، کواکب و گردش کل آنها با سحابیها و کهکشانها. یک گردش که نیست، هر منظومه یک گردش خصوصی برای خودش دارد، با همدیگر هم یک گردش دارند؛ یعنی خورشید و سیارههایش، یک گردش با همدیگر دارند و با کهکشان هم یک گردش دیگر دارند. یک گردش کلی برای کهکشان، یک گردش برای خود منظومه است که با هم میچرخند و یک گردش هم برای زمین، مریخ، زهره و عطارد ویژهٔ خودشان است؛ یعنی سهتا گردش با همدیگر، آنهم گردشی که میلیاردها سال است در این فضا بههم نمیخورند و تصادف نمیکنند. چه کسی اینها را با این نظم آفریده که میلیاردها سال است منظومهٔ ما به منظومهٔ دیگر نمیخورد؟ کهکشان ما به کهکشان بعدی خود نمیخورد؟ آنهم گردش اینقدر دقیق که منجمین میگویند: تحویل سال در ساعت یک و دوازده دقیقه و هشت ثانیه است و زمین به انتهای گردشش میرسد، سال تحویل میشود. چقدر منظم است؟
-روانکاوی انسان در آیات الهی
اینها هفتصد آیه است؛ آیات مربوط به قیامتش، آیات مربوط به پروردگار که دوهزار آیه است، آیات مربوط به روانکاوی انسان که دانشمندان میگویند: هفتهزار دستگاه روانی دیگر در روان انسان مشغول کار است.
-معانی بیمرز قرآن در قلب پیغمبر(ص)
این آیات از «ب» در «بِسْمِ اللّه الرّحْمٰنِ الرّحِیم» در سورهٔ حمد تا لفظ آخر، یعنی «وَ النّاس»، درست است که لفظاً محدود است، ولی از نظر معنا حدود ندارد. این قرآنی که حدود ندارد، قرآن میگوید که همه را در قلب پیغمبر جای دادم. این قلب چقدر گسترده است که اینهمه معانی بیمرز را در خودش جا داده است؟! دربارهٔ رسول خدا(ص) و آدم اول چه بگویم؟! این شعر برای یک مرجع تقلید بسیار فوقالعاده بهنام مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی است که بیشتر شاگردهایش از اعلم مراجع شیعه شدهاند. آیتاللهالعظمی میلانی، آیتاللهالعظمی خویی و آیتاللهالعظمی ایروانی از شاگردان او بودند. اصلاً کسانی که به درس این مرد رفتهاند، آدمهای عجیبی از آب درآمدهاند. این شعر برای ایشان است:
ای خاک ره تو خطهٔ خاک ××××××××××× پاکی ز تو دیده عالَم پاک
ای بر سرت افسرِ لَعَمرک ××××××× وی زیبِ بَرَت قبای لولاک
یا اَعظَمَ صورةَ تَجَلّیٰ ××××××××× فیها اللّه مَا أدَقّ مَعناک!
دامان جلالت ای شهنشاه ××××××××× هرگز نَفُتد به دست ادراک
این بنده و مدح چون تو شاهی؟ ×××××××× حاشاک از این مدیحه حاشاک
فرموده به شأنت ایزد پاک ××××××××× لولاک لما خَلقتُ الاَفلاک
حرفم در این روز از نظر الفاظ و از نظر وقت تمام، اما این حرف تا قیامت تمامی ندارد؛ یعنی اگر کسی بخواهد کتاب وجود پیغمبر(ص) را بخواند که چه آیاتی از آیات آفاق، انفس و قرآن در این کتاب است، خواندنش تمامشدنی نیست؛ برای معنی کردنش که باید یک کرسی در قیامت بگذارند، خود حضرت بالای آن کرسی بروند و خودشان را برای اهل محشر با یک زمان ابدی معرفی کنند. امروز به این معنا پی بردید که پیغمبر(ص) غریبترین و نشناختهترین انسان در این عالم است.
کار انسان، گدایی به درگاه غنی مطلق
این حرف تمام شد، اما این دیگر مربوط به خودمان و حرف خودمان است؛ خدایا تو ما را فقیر آفریدهای: «یٰا أَیهَا اَلنّٰاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 15) ما گدا هستیم و خودمان خودبهخود هیچچیزی نداریم. همین بدن ما هم برای خودمان نیست و تو عطا کردهای؛ اصلاً ما هیچچیز نداریم! اینکه برخی سینهسپر میکنند و میگویند علم من، کرسی من، ریاست من، صندلی من، زرنگی من، مال من، این جملات از دروغهای صددرصد جهان است. هیچکس هیچچیز ندارد!
کار گدا چیست؟ کار گدا، گدایی کردن است و کار دیگری ندارد؛ از چه کسی گدایی کند، بهتر است؟ از پروردگار؛ چون او غنی مطلق است و همهچیز پیش اوست. هر کس از او گدایی کند، میپردازد؛ اما اگر از غیر از او گدایی کند، 99 درصد ناامیدش میکند و میگوید ندارم یا میگوید نمیتوانم یا میگوید الآن نمیشود یا میگوید صبر کن یا میگوید ببینم چه میشود. این حرفها در وجود مقدس حق نیست و میفرماید: «اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ»(سورهٔ غافر، آیهٔ 60) مرا بخوانید، من هم میپردازم. واقعاً هم همینطور است، اما مهم این است که من با چه زبانی، با چه دلی و با چه عملی بخواهم! بین من و او نباید مانعی باشد تا صدایم را بشنود و بپردازد. از آنهایی نباشم که امیرالمؤمنین(ع) در دعای کمیل میگویند(این بالاترین قسم به خداست): «بِعِزَّتِکَ اَنْ لا یَحْجُبَ عَنْکَ دُعاَئی»؛ فارسی خالص جمله این است: به عزتت قسم، روی خود را از من برنگردان! به عزتت قسم، طوری نباشد که به من محل نگذاری و بگویی تو را نمیخواهم، از صدایت بدم میآید!
کلام آخر؛ هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
الهی سینهای ده آتشافروز ××××××××× در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست ×××××××× دل افسرده غیر از آب و گل نیست
کرامت کن درونی دردپرور ××××××××× دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی ×××××× کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نِه ×××××××× زبانم را بیانی آتشین ده
دلی افسرده دارم سخت بینور ××××××××× چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسردهام را ××××××××× فروزان کن چراغ مردهام را
ندارد راه فکرم روشنایی ××××××× ز لطفت پرتویی دارم گدایی
به راه این امید پیچدرپیچ ×××××××× مرا لطف تو میباید، دگر هیچ
-ناامیدی ابیعبدالله(ع) پس از شهادت قمربنیهاشم(ع)
سر برادرت در اتاق روی دامنت بود، ظاهر بدن او سالم و زبان حرف زدن امام مجتبی(ع) باز بود، امام بهراحتی توانستند وصیت کنند. وجود مقدست وارد قبر شد، بدن برادر را روی دست گرفت و در قبر قرار داد، بند کفن امام مجتبی(ع) را باز کردی و صورت روی خاک گذاشتی، بعد هم از شدت ناراحتی گفتی: غارتزده کسی نیست که مالش را بردهاند، غارتزده من هستم که مرگ، برادری مثل تو را از من گرفت؛ اما وقتی بالای سر برادر دیگرت آمدی، سخنت صددرصد عوض شد! اولاً با بدنی روبهرو شدی که عمود آهنین سر را با سینه یکی کرده بود، با بدنی روبهرو شدی که دست نداشت، با بدنی روبهرو شدی که جای سالمی نداشت؛ بهاینخاطر، حرفهایت عوض شد و گفتی: «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي»؛ به خدا این جملهٔ ابیعبدالله(ع) خیلی سنگین است! «وَ انقَطَعَ رَجائِي» عباس، دیگر امیدی برای من نماند.
تیر و کمان عشق را هر که ندیده ××××××××× گو ببین پشت خمیدهٔ مرا، قد کشیدهٔ تو را
قم/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1399ه.ش./ سخنرانی نهم