منابع مقاله:
کتاب : تفسير حكيم جلد نهم
نوشته : حضرت استاد حسین انصاریان
سلمان فارسى و اسلام آوردن او
عبدالله بن عباس ميگويد: سلمان فارسى داستان اسلام آوردن خود را چنين بازگفت:
من مردى ايراني نژاد و از اهل اصفهان بودم، زادگاهم قريهاى به نام جى و پدرم دهقان و مالك و رئيس قريه محسوب ميشد، پدرم به شدت مرا دوست داشت تا آنجا كه چون دختران مرا در خانه نگاه ميداشت و اجازه بيرون رفتن نميداد، من در مذهب خود كه زردشتيگرى باشد آن قدر كوشش و سعى داشتم كه به خدمت آتش منصوب شده بودم.
يك روز كه به فرمان پدر از خانه خارج شده و به سوى مزرعه ملكياش ميرفتم به كنيهاى از نصارى برخورد كردم، صداى مسيحيان را شنيدم كه به نماز مشغول بودند، به كنيه وارد شدم، نماز مسيحيان مرا كه تازه با آن برخورد ميكردم سخت مجذوب كرد، و آن قدر در آنجا ماندم كه شب فرا رسيد، و كارى كه مأموريت داشتم انجام دهم به كلّى از ميان رفت، پدرم پس از اطلاع از حوادث آن روز، و توجه و علاقه من به مسيحيت سخت ناراحت شد و مرا در خانه محبوس داشت، ولى من پنهان از ديد او با مسيحيان ارتباط برقرار كردم، و از آنان خواهش نمودم كه اگر كاروانى كه به بلاد مسيحى سفر ميكند به ناحيه ما آ مد مرا آگاه كنيد، به اين وسيله من از حبس پدر گريختم و با آن كاروان به شام سفر كردم، و با دانشمندى از دانشمندان مسيحى همنشين شدم و او را به عنوان مربى و استاد خود انتخاب كردم، ولى اين مرد رياكار بود و به پارهاى از گناهان دست مييازيد، ولى پس از مرگش اسقف ديگرى در كنيه جانشين او شد كه آيتى از زهد و عبادت بود، من به او دل بستم و با وى ساليانى چند به عنوان شاگرد همراه بودم، او در هنگام مرگ مرا به عالمى در موصل راهنمائى نمود، چند سال نيز به شاگردى اين عالم كه چون دوستش بسيار پرهيزگار بود به سر آوردم هنگامى كه زمان وفات او در رسيد از وى خواهان استاد دانشمند و عالمى ديگر شدم، اين پير يادآور مردى دانشمند و پاكدامن در نصيبين شد، پس از وفات او به نصيبين سفر كردم، و به ديدار استاد و عالمى كه در اين شهر بود فائز شدم و تا لحظه مرگش از محضرش بهره گرفتم پس از وى بر اساس سفارشى كه در لحظات آخر كرده بود به عموريه رفتم، و در آنجا نمونه ديگرى از آن پارسايان دانشمند مشاهده نمودم، مدتها نيز در خدمت اين استاد بودم، آنگاه كه وى نيز آماده رخت بستن از اين جهان بود و من خواستار جانشينى براى او شدم به من گفت: به خدا سوگند ديگر امروز كسى را به آنچه ما ايمان داريم، معتقد باشد و به راه روش ما راه پويد نميشناسم، كه تو را نزد او راهنمائى كنم، ولى هنگام و زمان ظهور پيامبرى نزديك شده كه به دين ابراهيم مبعوث ميگردد، و در سرزمين عرب برانگيخته ميشود، محل هجرت او سرزمينى است كه در آن نخل ميرويد، و در ميان زمينهاى پر از سنگهاى آتشفشان از دو طرف محصور ميباشد، «1»
او هديه ميپذيرد، اما از قول صدقه دورى ميجويد، و در ميان دو كتف او خاتم نبوت وجود دارد اگر ميتوانى به آن سرزمين برو. «2»
يهودى سوريائى.
چند سالى بيش به ظهور اسلام باقى نمانده بود كه مردى از يهوديان شام به نام «ابن هيبان» به مدينه سفر كرد، آنان كه او را ديده بودند از فضايل او تعريفها ميكردند و ميگفتند: ما هرگاه گرفتار خشك سالى بوديم و نيازمند باران به دامان او چنگ ميزديم، و از او ميخواستيم كه براى نزول باران دست به دعا بردارد، معمولا در اينگونه مواقع ابن هيبان ميگفت: نه من اين كار را نخواهم كرد مگر اين كه شما پيش از دعا مقدارى صدقه بپردازيد، ما ميپرسيديم چه بدهيم؟ پاسخ ميداد: براى هر نفر مقدارى گندم يا جو فرمان او را اجرا ميكرديم، آنگاه همراه ما به صحرا ميآمد و دست به دعا برميداشتيم، و هنوز به خانه بازنگشته بوديم كه ابرها در آسمان پديدار ميشدند و بر ما باران نازل ميكردند، بارها اين حادثه تكرار شد به اين جهت ابن هيبان در ميان يهوديان مدينه اعتبار و نفوذ فراوان داشت.
روزى خبردار شديم كه ابن هيبان آخرين ساعات عمر خويش را ميگذاراند، يهوديان گرد او جمع شدند و او در جمع آنان چنين گفت: اى يهوديان فكر ميكنيد كه چه چيز مرا از سرزمين آبادان و پر از نعمت شام به اين كشور فقير آورده است؟ همه گفتند: خودت بهتر ميدانى، گفت: من از شام به اينجا آمدم و در انتظار ظهور پيامبرى كه بعثت او نزديك شده است بودم، چه اين شهر محل هجرت او ميباشد، اميد ميبردم كه او را بيابم و از وى پيروى كنم، متاسفانه اين اميد با مرگ من نابود ميشود، اما گر شما نام و خبرى از او شنيديد نگذاريد كسى از شما نسبت به گرويدن به او پيشى گيرد.
ابن هيبان وصاياى خود را به پايان رسانيد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
در صبحگاهى كه بنيقريظه يهودى مغلوب شدند، سه يهودى به نام ثعلبه، و اسيد و اسد كه در اوان جوانى بودند، و هنوز عادات و رسوم در ايشان رسوخ پيدا نكرده بود، سخنان و وصاياى ابن هيبان را به ياد آورده و به اقوام و خويشاوندان خويش گفتند: والله اين مرد همان پيامبرى است كه ابن هيبان براى ما توصيف كرده بود، از خداوند بترسيد و از او پيروى كنيد، يهوديان جواب دادند، نه! اين او نيست، اين سه جوان بار ديگر تأكيد كردند كه: آرى والله اين مرد حتما هم اوست، آنگاه از قلعه و دژ خويش پائين آمده و به لشگر اسلام ملحق شده و آئين اسلام و فرهنگ محمدى را پذيرفتند. «3»
دانشمند فداكار
مخيريق عالمى از علماء دينى يهود بود، او در مدينه ميزيست و ثروتى فراوان شامل باغات و نخلستانها داشت مورخين ميگويند: او پيامبر اسلام را ميشناخت، و صفات و مشخصات وى را در ميراثهاى علمى باقى مانده از گذشتگان ديده و ميدانست.
هنگامى كه پيامبر اسلام از مكه هجرت كرده، و پيش از ورود به مدينه در شهر قبا فرود آمده بود، عبد الله بن سلام و مخيريق دو عالم بزرگ يهودى به زيارت آن حضرت شنافته و اسلام آوردند. «4»
جنگ احد پيش آمد، اين نبرد روز شنبه اتفاق افتاد كه روز تعطيل رسمى و مذهبى يهوديان بود، در اين روز مخريق در ميان قوم خود فرياد برداشت: اى يهوديها به خدا سوگند، شما به طور قطع ميدانيد كه يارى دادن به محمد بر شما لازم و و اجب است، يهوديان پاسخ دادند، امروز، روز شنبه است و در روز شنبه كار و فعاليت حرام است، مخريق گفت ديگر شنبهاى براى شما وجود ندارد، و اين رسم چون ديگر رسوم و آداب مذهبى يهود با آمدن اسلام نسخ شده است.
آنگاه شمشير خود را به دست گرفت، و از خانه و كاشانهاش بيرون آمد و در ميدان احد به محضر رسول خدا شرفياب شد.
او در آن هنگامه جنگ وصيت كرد كه: اگر من در اين جنگ كشته شدم اموال و ثروتم متعلق به محمد (عليهما السلام) است، و در آن هر تصرفى كه بخواهد بنمايد صاحب اختيار است، او در آن روز كشته شد و شربت شهادت نوشيد و به فوز عظيم نايل گشت. «5»
تعصب و كبر در برابر حق
زبير بن باطا اعلم علماى دينى يهود بود، او پيش از ظهور اسلام، و طلوع نور محمدى اسم آن حضرت (احمد) و صفات وى و سرزمين خروج و ظهورش را براى مردم بيان ميكرد.
زبير ميگفت: من در خانه پدرى كتابى ميديدم كه پدرم آن را از دسترس من دور ميكرد، و آن را مُهر مينمود تا امكان استفاده من از آن نباشد، ولى پس از مرگ وى آن كتاب در دسترس من قرار گرفت و پيشگوئيهاى من بر اساس اين كتاب قديمى است.
زمان گذشت، و پيامبر اكرم ظهور كرد، آنگاه كه خبر اين بعثت در مكه به گوش زبير بن باطا رسيد در اولين فرصت به سوى كتاب به ميراث مانده از پدر رفت و نوشتههاى پنهان ميداشت، و كتمان ميكرد، و در برابر پرسش ديگران دربار پيامبر ميگفت: اين مرد آن پيامبر موعود نيست. «6»
نتيجه و محصول بحث
بنابر تمام اين مدارك كه ميتواند تنها اندكى از آنچه براى، به يادگار مانده به شما نشان بدهد، كه اين حقايق نقل شده كه عمدهاى از آنها نيز در كتب اهل سنت است بيشتر با آيه شريف تطبيق دارد كه ميفرمايد:
يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ: «7»
اهل كتاب پيامبر را همانند فرزندان خود [پيش از آن كه مبعوث به رسالت شود] ميشناختند.
آنچه در اين بحث ميخواستيم اثبات كنيم اين است كه برخلاف روايات مربوط به اولين وحى [كه در كتب اهل سنت و مكتب خلفا و مدرسه سقيفه كه از نظر آنان معتبر و صحيح و بدون اشكال است نقل شده ] كه نشانهاى ترديد و ناآشنائى آن حضرت را با پيامبرى خويش اعلام ميكرد، [و حضرت را تا مرز تصميم به خودكشى و اختلال فكرى و اين كه نكند شاعر و مجنون و كاهن و ديوانه شده باشم!!] شخص شخيص پيامبر از ابتداى زندگى، و زمانى كه در خانه حليمه سعديه بود، و اطرافيانش و افراد فراوانى از يهود و نصاراى جزير العرب با مسئله پيامبرى او و اين كه قطعاً در آينده مبعوث به رسالت ميشود آشنا بودند، و آن حضرت را با صفات و خصوصيات بلكه بالاتر به اسم و رسم و شخص ميشناختند.
اگر ما از جهان غيب و مددهاى آن كه از ابتداى تولد حضرت تا لحظه آخر عمرش متوجه او بود درگذريم، و از اين كه جهان غيب و مددهايش او را همراه با تجلى دادن همه ارزشها در وجود ذى جودش بدرقه ميكرد، و تحت تربيت قرار ميداد چشم بپوشيم، و آن حضرت را پيش از بعثت يك انسان معمولى بدانيم، آنگاه به تاريخ زندگى ايشان مراجعه كنيم كه اولين بار او و بزرگ خاندانش ابوطالب در سفر شام كاملًا با مسئله پيامبرى آن حضرت و نشانهها و علامات آن آشنا شدهاند، تا آنجا كه احتياطات خاصى در زندگى وى به عمل آمده، كه اين ذخيره گرانبهاى آينده جهان گرفتار خطرى نشود، در سفر دوم شام نيز همين حوادث به گونهاى ديگر تكرار شده، و افراد ديگرى از اطرافيان با اين مسئله برخورد كرده و از آن آگاهى يافتهاند.
نتيجه اين كه روايات كه از غافلگير شدن و ترديد پيامبر در نخستين وحى سخن ميگويد، كذب محض و مطالبى جعلى و امورى ساختگى مينمايد، به ويژه كه هيچ كدام از اين روايات از نظر سند به زمان وقوع حادثه متصل نبودهاند.
بنابراين چنين رواياتى به علت اشكالات و خللى كه در سند و متن دارند از اعتبار ساقط هستند.
لذا با توجه به شكستى كه ميتواند در شخصيت و پيامبرى رسول اكرم ايجاد كنند به خوبى ميتوانيم حدس بزنيم كه چگونه اين روايات در همان طرح عمومى معاويه «كه نزد اهل سنت بسيار محترم است، و از او به عنوان خليفه پيامبر و اولو الامر و خال المؤمنين ياد ميكنند و هر گونه انتقاد به او را مساوى با كفر ميدانند» براى نابودى پيامبر، و شكستن شخصيت او، و بسيار بسيار معمولى نشان دادنش به وجود آمدهاند، و چگونه پس از نهاد روايت سازى به وجود آمده به دست معاويه و حكومتش اين وظيفه شوم را عالمان دنياطلب و بيتقواى مدرسه سقيفه و مكتب خلفا تا به امروز به دوش كشيده و به آن عمل كردهاند، [و نسل به نسل در كتابهاى خود ثبت كرده، و بر اساس اين روايات جعلى قلب ميلياردها نفر را از قرن اول تا به امروز آلوده به عقايد باطله و باورهاى ضد قرآن نمودهاند، و از چهره الهى و ملكوتى او كه افق تجلى صفات حق است، و دل نورانياش به علم بينهايت حضرت رب العز متصل است، و در ميان مخلوقات پروردگار از نظر دارا بودن ارزشها و كمالات و آداب ملكوتى و عرشى بينظير است فردى عادى، معمولى و كسى كه در معرض جنون، اختلال فكرى، جنزدگى، شك و ترديد بوده ساختهاند، و روزى دهها بار ماموران اهل سنت و دستپروردههاى مدرسه اموى و عباسى در حرم مطهرش زائران كشورها را از زيارت آن حضرت منع ميكنند و فرياد ميزنند محمد مرده و وجود او با سنگ و حجر تفاوتى ندارد، و درخواست از او براى شفاعت نزد خدا جهت حل مشكلات برابر با كفر و شرك است!!]
روايات ساختگى و جعلى كه در كتب دانشمندان مكتب سقيفه و مدرسه خلفا ثبت است، از شرق به غرب رفته به دست خاورشناسان و مستشرقين و اسلامشناسان غربى رسيد و مداركى معتبر از سوى آنان تلقى شد، و اسلام و پيامبر و وحى را بر پايه اين روايات به شرقيان معرفى كرده و براى شكستن و ايجاد ترديد در وحى و زمينهسازى براى شك در حقايق، با همه وجود به كمك و يارى امويان و عباسيان به ويژه معاويه و دستگاه او برخاستند، و از اين طريق ضربههاى مهلكى به اسلام و مسلمانان و عقايد آنان زدند، و دوباره پس از امويان و عباسيان اسلامى جز اسلام قرآن و پيامبر و اهل بيت ساختند، و به شرق فرستادند اينان اگر در تمام ميادين و خيابانها، و مراكز فرهنگى غرب و اتوبانها، مجسمههائى از معاويه با طلاى بيست و چهار عيار بگذارند در برابر كارى كه او براى نابودى پيامبر و هدم اسلام انجام داد اندكى از حق او را به شرك و كفر ادا نكرده و نخواهند كرد.
جنايات اسلامشناسان غربى بر اساس روايات اولين وحى
جالب توجه اين كه خاورشناسان و اسلامشناسان غربى كه با نهايت صداقت و جديت و با حقوق دول استعمارگر، و حكومتهاى ضد مسلمانان، به شكستن اعتبار اسلام و پيامبر آن ميكوشند، از اين دسته روايات كه دستپخت حقوقبگيران دستگاه معاويه است، چشمپوشى نكرده، و از آن به بهترين صورت بهره ميگيرند، آنچه در نوشتههاى غربيان اضافه ميشود تحليل به اصطلاح علمى و روانشناسانه حادثه است كه صحت آن را در چشم ناآشنا قوت بيشترى ميبخشد.
ما در ابتدا به نوشته پروفسور مونتگمرى وات اسلامشناس انگليسى در كتاب «محمد پيامبر و سياستمدار» استناد ميكنيم، او مينويسد:
«براى فردى كه در قرن هفتم در شهر دورافتادهاى مانند مكه زندگى ميكرد پيدا شدن اين ايمان، كه از جانب خدا به پيامبرى مبعوث شده است شگفتانگيز است!!
پس جاى تعجب نيست اگر ميشنويم كه محمد را ترس و شبهه فرا گرفت ... ترس ديگر او ترس از جنون بود زيرا عرب در آن زمان معتقد بودند كه اين گونه اشخاص در تصرف ارواح متكى به جنّ هستند، عدهاى از مردم مكه الهامات محمد را اينگونه تعبير ميكردند، و خود او نيز گاهى دچار اين ترديد ميشد كه آيا حق با مردم است يا نه ...!!
ميگويند كه در روزهاى نخست و دريافت نخستين وحى همسر او خديجه و پسر عم همسرش و رق بن نوفل او را تشويق كردند به اين كه قبول كند كه به پيامبرى برگزيده شده است به اين كه طرز نزول وحى براى محمد شباهت كامل به طرز نزول وحى براى موسى دارد، محمد را در عقيده خود تقويت كرده است!! «8»
پرفسور مونتگمرى واث، استاد اسلامشناس دانشگاه ادينبورگ در كتاب ديگر خود «9»، همين بحث را با نقل روايات مختلف اولين وحى مطرح ميكند، و بدون هيچ گونه اظهار ترديدى در صحت اينگونه روايات، آنها را مورد بررسى مفصل و طولانى قرار ميدهد، و آنگاه همين نتايج كه در سطور قبل به طور خلاصه ديديم به دست ميآورد.
البته استفاده از چنين رواياتى منحصر به خاورشناس انگليسى «وات» نيست، ديگران در گذشته و حال نيز بر اين راه رفتهاند، و چنان كه در گذشته مشاهده شد اينان به طور معمول در جستجوى نقاط ضعفى، و مسائل و مطالبى در اسلام و پيامبر و ساير مقدمات اسلام هستند، و با كمال تأسف آرزوى خود را در پارهاى از روايات مكتب خلفا مييابند، و البته بدون هيچ ترديدى به اينگونه كتب كه در رأس آنها تاريخ طبرى، و سيره ابن هشام، و صحيح بخارى است استناد ميكنند.
اولين نوشت غربى كه در اين زمينه طبق رويات جعلى و ساختگى سخن گفته است تاريخى ميباشد كه تئوفانس «Theophanes بيزانس مورخ بسيار قديم غربى نوشته است، خلاصه نظريه تئوفانس در كتاب بزرگ و مشهور و معتبر اسلامشناسى غرب «دائر المعارف اسلام» آمده است. «10»
و نسنك «A .I .WENSINCK نويسنده مقاله «بحيرا» در اين كتاب بعد از اين كه نمونههاى تاريخى اطلاعات اهل كتاب از پيامبرى رسول اكرم را بدون هيچ دليل افسانه ميشمارد، خلاصه مطالب تئوفانس را ميآورد، و با اين كه اين مطالب حتى با روايات جعلى تطبيق نميكند از هر گونه نقد و تحقيق در پيرامون آن خوددارى مينمايد.
از كتابهاى اروپائى كه با تكيه بر روايات دستپخت دستگاه معاويه دربار نخستين وحى سخن گفتهاند ميتوان كتاب: «اسلام عرب» نوشته پرفسور روم لامذ، خاورشناس انگليسى، و كتاب «تاريخ ملل و دول اسلامى» نوشته پرفسور كارل بروكلمان استاد زبانهاى سامى در دانشگاه برسلا و استاد علوم شرقى دانشگاه هاله را نام برد. «11»
شاهد عينى حيات پيامبر سخن ميگويد
[مقايسه روايات مكتب خلفا با روايات موجود در مكتب اهل بيت.]
يقينى است كه يك حادثه تاريخى جز به وسيله كسى كه شاهد آن بوده است قابل نقل نيست.
اين اصل يك قانون قطعى در علم تاريخ است.
چنانكه در گذشته ديديم بر اساس اين اصل قطعى، ما تمام روايات مربوط به اولين وحى را ضعيف و بيارزش دانستيم، اينك با توجه و استناد به گفته تنها كسى كه شاهد حادثه بوده، و ابعاد چندى از آن را از شخص پيامبر شنيده است در بوت بررسى قرار ميدهيم.
وجود مبارك اميرمؤمنان على (ع) اين درياى دانش و بصيرت، و آراسته به ارزشها و كمالات كه علاوه بر اين كه ميراث بر همه حقايق اسلام است، از اولين ساعات تولد اسلام شاهد آن ميباشد، نخستين وحى را چنين توصيف ميكند:
«و لقد قرن الله سبه (ص) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، و لقد كنت ابتعه اتباع الفصيل اثرامّه، يفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما، و يامرنى بالاقتداء به، و لقد كان يجادر فى كل سن بحراء، فاراه و لا يراه غيرى، لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله (ص) و خديجه و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسال و اشم ريح انبو و لقد سمعت انّ الشيطان حين نزل الوحى عليه (ص) فقلت يا رسول الله ما هذه الرنّ فقال هذا الشيطان قد أيس من عبادته، انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست بنبى، و لنك لوزير و انك لعلى خير:» «21»
و به يقين خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را از اولين لحظات كه پيامبر از شير گرفته شد با آن حضرت قرين و همراه ساخت، تا او را در تمام حالات و آنات به راههاى بزرگوارى سلوك داده و راهبرى نمايد، و بهترين اخلاقها را به آن حرت بياموزد، و من همان بچه شتر كه از مادرش پيروى كند از او پيروى ميكردم، و او هر روز نمونه تازهاى از بزرگواريهاى اخلاقى را براى من متجلى ميساخت، و مرا به پيروى از آن فرمان ميداد.
او هر سال مدتى در كوه حِرا براى عبادت عزلت و مجاورت اختيار مينمود، من او را ميديدم، و ديگران از فيض ديدارش محروم بودند، در آن روزگاران تنها يك خانه به اسلام اين فرهنگ ناب الهى آباد بود كه پيامبر و خديجه و من كه سومى آنان بودم در آن ميزيستند.
من نور وحى را در سيماى آن حضرت ميديدم، و بوى خوش نبوت را از او استشمام ميكردم.
بيهيچ ترديد صداى ناله شيطان را هنگام نزول اولين وحى بر آن حضرت شنيدم، عرضه داشتم يا رسول الله اين ناله چيست؟ فرمود: اين شيطان است كه از پرستيده شدن مأيوس و نااميد شده و به اين خاطر به ناله نشسته، سپس اضافه فرمود: تو ميشنوى آنچه من ميشنوم، و ميبينى آنچه من ميبينم جز اين كه تو مقام نبوت ندارى، فقط وزير و كمككار من هستى و از راه خير جدا نميشوى.
ما براى نشان دادن نمونهاى ديگر از بينش مكتب و وحى به روايتى ديگر از حضرت هادى امام دهم شيعيان استناد ميكنيم:
هنگامى كه پيامبر خدا تجارت شام را ترك گفت آنچه از اين راه به دست آورده بود در راه خدا انفاق فرمود، از آن پس هر روز صبحگاه به كوه حرا بالا ميرفت و از قله بلند آن كوه به آثار رحمت الهى، و قدرتنمائى حكمتآميز و بديع او در پهنه طبيعت ديده ميدوخت، به اكناف آسمان و گوشه و كنار زمين مينگريست و به فكر فرو ميرفت و به عبادت ميپرداخت اين حالات همچنان ادامه يافت تا اين كه سن آن حضرت به چهل سال رسيد.
خداوند قلب او را برترين و خاضعترين و خاشعترين و مطيعترين دلها در برابر خويش يافت، برا ين اساس اجازت داد و رخصت يافت، بر اين اساس اجازت داد و رخصت فرمود تا درهاى آسمان و ملكوت و معنا به روى او گشوده شود، و پيامبر به حقايق موجود در آسمانها ديده گشايد، و به فرشتگان نيز اجازت داد تا بر او نازل شوند، به رحمت خويش نيز فرمان داد تا از ساق عرش بر سر او فرود آيد، و جبرئيل را بر او نازل ساخت تا بازوى او را گرفت به حركت درآورد، جبرئيل گفت: اى محمد بخوان، پيامبر فرمود چه بخوانم؟
عرض كرد بخوان ...
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5)
جبرئيل پس از خواندن آنچه خداوند وحى فرستاده بود به عالم بالا بازگشت، پيامبر از كوه فرود آمد در حالى كه بخاطر عظمت و جلال خداوندى كه بر او ظهور يافته بود چون فردى بيمار به تب و لرز دچار شده بود!
آنچه بر او سخت بود و از آن واهمه داشت تكذيب قريشيان بود، و اين كه نكند او را به جنون متهم كنند و يا با شيطان در رابطهاش پندارند، در صورتى كه او از ابتداى زندگى عاقلترين مخلوقات خدا بود و نزد وى گراميترين موجودات، و از همه كس نسبت به شيطان بيشتر در خود احساس دشمنى ميكرد، بنابراين خداوند براى گان كه او را در برابر دشمنيها و مخالفتهاى فراوان كه در انتظارش بود تشجيع نمايد همه اشياء اطراف او سنگها و صخرهها و كوهها را از باب معيت و همراهى با او به صدا درآورد، پيامبر بر هر چه كه ميگذشت و از كنار هر چه عبور ميكرد اين ندا را ميشنيد:
«السلام عليك يا محمد، السلام عليك يا ولى ا لله، السلام عليك يا رسول الله.» «13»
خلاصه همه مباحث
در روايات مكتب خلفا در مورد نخستين وحى چنين آمده بود:
جبرئيل سه بار چنان پيامبر را فشرد كه او احساس مرگ كرد و سپس به او گفت بخوان ...
پيامبر پس از پايان اولين وحى از اين كه حوادث به دست جنّيان انجام گرفته باشد سخت بيمناك شد، او احتمال ميداد كه ديوانه يا كاهن يا خيالباف «شاعر» شده باشد لذا تصميم گرفت خود را از بلنديهاى كوه به زير افكند تا نابود گردد و از اين رنج آسوده شود. ولى جبرئيل او را مشغول داشت، و نگذاشت عزم خويش را عملى كند.
پيامبر با حالتى دگرگونه به خانه بازگشت، و بيم خود را از ديوانگى و جنزدگى براى همسرش خديجه بازگو كرد، خديجه با صبرى در خور ستايش تمام سخنان همسر بزرگوارش را كه اينك ناراحت و هراسان بود شنيد، او نه تنها خد را نباخت، كه حتى شوهرش را نيز دلدارى داد و از اين كه خداوند او را تنها نخواهد گذاشت مطمئن ساخت.
آنگاه براى كسب آگاهى و اطمينان بيشتر به ورقه دانشمند نصرانى مراجعه نمود، ورقه پس از استماع اخبارى كه خديجه برايش آورده بود به او در مورد پيامبرى شوهرش اطمينان داد. در ملاقات با پيامبر با او نيز سخن گفت و با سخنان آرامبخش خود وى را از هراس و حيرت باقى مانده بيرون آورد، و ورقه آنچه پيامبر نميدانست و به آن جاهل بود به او آموخت!!
در ارزيابى روايات مزبور به اين نتيجه رسيديم كه همه آنها از كسانى نقل شده است كه در زمان نزول اولين وحى يعنى سال سيزدهم پيش از بعثت به دنيا نيامده بودند تا بتوانند از حادثه به عنوان شاهد عينى گزارش دهند.
در هر صورت هيچ يك از روايات مكتب خلفا در مورد نخستين وحى از شاهد عينى نقل نشده بود، بلكه راويان هيچ كدام در عصر حادثه وجود خارجى نداشتند، تنها شاهد عينى اين واقعه امام اميرالمؤمنين است كه اصل و حقيقت آن را در نهج البلاغه در خطبه 234 معروف به خطبه قاصعه از زبان آن صادق مصدق، و آن عارف آگاه، و بصير بينظير، ملاحظه كرديد.
راستى چه شده است كه اسلامشناسان يهودى و مسيحى اروپائى و شاگردان شرقى ايشان كه به همه كتابهاى عالمان تعليم گرفته از مكتب اهل بيت دسترسى داشتند، داستان نزول وحى را از خاندان پيامبر خاندان بينش و معرفت نگرفتند در حالى كه ميدانيم: «اهل البيت ادرى بما فيه»
اهل يك خانه با حوادث درون آشناترند، چرا اينان فقط به اخبار شكننده و توهينآميز مكتب خلفا اكتفاء كردند؟
چه شده است شناخت اسلام فقط بر متون و مدارك مكتب خلفاء مبتنى شده است، و به كلى نظريات مكتب امامان اهل بيت به دست فرامموشى سپرده شده، و در هيچ جاى از اسلامشناسى غربى مورد توجه قرار نميگيرد؟
آيا اينها نشان نميدهد كه اصولا اسلامشناسى اروپايى جز بر اساس دشمنى و اعمال غرض بنا شده است؟! «14»
هر انسان عاقل با دقتى كه در حدى از آيات كتاب خدا در رابطه با شخصيت پيامبر چه پيش از بعثت و چه هنگام نزول وحى و چه دوران 23 ساله رسالت او آگاهى داشته باشد، از رواياتى كه دست جعّالان حديث، و خائنان به حقايق، و ستمگران به اسلام و امت، با كمك مالى معاويه و ديگر حاكمان اموى و عباسى ساخته، و در آنها شكستن شخصيت پيامبر، و ضربه زدن به اسلام، و متوقف كردن مردم از حركت به جانب فرهنگ كمالبخش الهى نشانه گرفته شده، بسيار بسيار متاسف، غصهدار، و شگفتزده ميشود، و در بهت و حيرت فرو ميرود.
از نظر اينان پيامبر مساوى با شخص بسيار ترسو و نااميدى است كه براى بيرون رفتن از مضيقه روانى، و تحمل نداشتن در برابر حوادث عزم بر خودكشى را جزم ميكند، ولى جبرئيل همچون پزشكى روانشناس به داد او ميرسد، و از خودكشى او جلوگيرى ميكند.
از نظر حديثنويسان مكتب خلفا و مدرسه سقيفه پيامبر «نعوذ بالله» آن چنان از خردورزى و تعقل و انديشه در مسائل فاصله داشت، كه از ارزش جان، آن هم جان خودش كه نفيسترين جانها بود در بيخبرى به سر ميبرد، تا جائى كه پس از شنيدن آيات سوره علق به وسيله امين وحى، چنان عرصه در برابر اين آيات و ابلاغ آن كه جز مسائل خلقت موجودات و خلقت انسان از اسپر «علق» و مسئله تعليم با قلم، و تعليم علوم به انسان را مطرح نكرده بود بر او تنگ شد، و به ترديد شديد دچار گشت، و به خيال اين كه به جنزدگى دچار شده، نقشه خودكشى خود را مطرح و متوسل به اين وسيله شد كه بر بالاى كوه برود و خود را چنان پرتاب نمايد كه ريشه حياتش قطع گردد!!
اما از نگاه اهل بيت و معارفى كه در معتبرترين كتب دانشمندان شيعه نقل شده، آن حضرت پيش از بعثت به وسيله بزرگترين فرشته حق در مسير علم و آگاهى و معرفت و بينائى و بينش و بصيرت، و هدايت به سوى حقايق و كمالات قرار داشت، و به اين معنا حداقل از طريق تعقل و انديشه و خردورزى آگاه بود كه كشتن نفس محترمه، و به قتل رسانيدن انسان بيگناه، و به ويژه خودزنى و خودكشى جرمى بزرگ و گناهى سنگين، و معصيتى كبير، و كارى بسيار ناروا و خلاف وجدان و انصاف است.
از نگاه عالمان مكتب خلفا بنا به رواياتى كه در كتابهاى خود مانند صحيح بخارى، تاريخ طبرى، سيره ابن هشام نقل كردهاند، پيامبر در نخستين لحظات نزول وحى به ترديد شديد دچار شد كه احتمالًا به جنزدگى و اختلال روانى دچار شدهام، و اين مسئله را با همسرش خديجه در ميان گذاشت و آن زن بزرگوار او را دلدارى داده به يقين او را دلدارى به يقين رسانيد كه باور كند جنزده نشد است.
ولى در ديدگاه قرآن مجيد خطاب به اهل مكه و همه مردم روزگاران آمده است كه:
أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ: «15»
آيا انديشه نكردند كه در همنشين آنان [يعنى پيامبر اسلام ] هيچ نوع جنونى نيست؛ او فقط بيم دهنده اى آشكار [نسبت به سرانجام شوم بدكاران ] است.
قرآن مجيد نسبت جنون به آن حضرت را نسبتى از جانب مشركان و كافران ميداند، و بر اين اساس هر كتابى گرچه كتاب روايت باشد، و به نظر گروهى آن كتاب صحيح تلقى شود مؤلفش از نظر قرآن مجيد كافر يا مشرك است.
وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ: «16»
و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او نازل شده! قطعاً تو ديوانه اى!
كتابنويسان و ناقلان روايات و احاديثى كه دستپروردگان مكتب خلفا و مدرسه معاويه و امويان و عباسيان هستند، پيامبر را اينگونه معرفى ميكنند كه با شنيدن اولين آيات نازل شده به خود تهمت جنون و ديوانگى زد!!
قرآن درباره پيامبر به اين صورت نظر ميدهد:
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ: «17»
تو به سبب نعمت و رحمت پروردگارت [كه از آغازين لحظه ولادت تو را بدرقه كرده است ] مجنون نيستى.
كتابنويسان مكتب خلفا و نقلكنندگان حديثهاى جعلى كه با كمك مالى حاكمان فاسد ادامه حيات و كار ميدادند، نوشتهاند پيامبر در اولين لحظات تلقّى وحى گمان كرد، با ديدن امين وحى و شنيدن الهى دچار شعر و شاعرى به معناى خيالبافى شده است!!
نگاه قرآن مجيد به اين مسئله اينگونه است:
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ: «18»
و به پيامبر، شعر نياموختيم و [شعرگويى ] شايسته او نيست. كتاب [او] جز مايه يادآورى و قرآنى روشنگر [حقايق ] نيست،
تهمت شاعرى به او تهمتى است كه از سوى مشركان و كافران به او زده شده است:
وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ: «19»
و مشركان و كافران [همواره ] مى گفتند: آيا بايد به خاطر خيالبافى مجنون از معبودان خود دست برداريم؟!
آيا كسى كه اين تهمت ناروا را از زبان خود پيامبر بر ضد يا جلب خوشنودى معاويه و دستگاه او يا جلب خوشنودى ديگر حاكمانى كه به ناحق به مسند حكومت تكيه زدند به عنوان روايت و حديث تدوين كرده از كافر كافرتر و از مشرك مشركتر نيست؟
كتابنويسان مكتب خلفا و مدرسه سقيقه از قول پيامبر نقل كرده اند كه آن حضرت با تلقى اولين آيات نازل شده دچار شكّ و ترديد شد كه مبادا همچون كاهنان شده باشد، اين تهمتى است كه خداوند از قول مشركان و كافران نقل كرده، و من نميدانم اينگونه حديث نويسان دستگاه اموى، و فرهنگ معاويهاى در دادگاه قيامت چه پاسخى به هنگام محاكمه به خداوند و پيامبر خواهند داشت؟!
فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ: «20»
پس [مشركان را] هشدار ده كه تو به لطف و رحمت پروردگارت [كه بصيرت و نبوت عطا شده به توست ] نه كاهنى نه ديوانه؛
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مدينه منوره ميان دو بيابان قرار دارد كه سابقا در آن آتشفشانى شده است و هر يك از آن دو را «حرّه» مينامند.
(2)- ابن هشام ج 1 ص 218- 214 تاريخ ذهبى ج 2 ص 63- 51 عيون الاثير ج 1 ص 65- 60.
(3)- الطبقات الكبرى ج 1 ص 160 چ بيروت.
(4)- امتاع الاسماع مقريزى 46.
(5)- ابن هشام ج 1 ص 518 الاكتفاء ج 2 ص 103- طبرى ج 2 ص 513 البداى و النهاى ج 4 ص 36.
(6)- الطبقات الكبرى ج 1 ص 159.
(7)- بقره: 146.
(8)1 -W .MONTGOMERVWATT .
(9)2 -M .WATT :MUHMMADAT MECCAP 39 -54 ,OXFORD .
(10)- ترجمه عربى كتاب ج 3 ص 399- 396.
(11)- ترجمه عربى دائر المعارف اسلام ترجمه عربى ج 3 ص 399- 396.
(21)- خطبه 234 معروف به خطبه قاصعه نهج البلاغه ترجمه اينجانب و 192 صبحى صالح و 234 فيض الاسلام و ابن ميثم و 238 ابن ابى الحديد.
(13)- تفسير امام عسگرى 61- 60- بحار الانوار ج 18 ص 206- 205، حلى الابرار ج 1 ص 38- 37.
(14)- نقش ائمه در احياء دين جزوه 4 ص 6.
(15)- اعراف: 184.
(16)- حجر: 6.
(17)- قلم: 2.
(18)- يس: 69.
(19)- صافات: 36.
(20)- طور: 29.
منبع : پایگاه عرفان