فارسی
شنبه 10 شهريور 1403 - السبت 24 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

آيات مربوط به عقل

  بيش از چهل مورد در قرآن آمده است ، مانند: قد بينا لكم الآيات لعلكم تعقلون (81) ((تحقيقا ما آيات را براى شما آشكار ساختيم ، باشد كه تعقل كنيد.)) 3- نمونه اى از آيات مربوط به وجدان : بل الانسان على نفسه بصيره . و لو القى معاذيره (82) ((قطعا انسان به نفس خويشتن بينا است و اگرچه عذرهاى خود را بياورد.)) و لا اقسم بالنفس اللوامه (83) ((و من سوگند نمى خورم به نفسِ سرزنش كننده .)) نوع دوازدهم . تساوى در برابر حقوق طبيعى و وضعى و هر قانونى كه براى تنظيم زندگى طبيعى و حيات معقول انسان ها ضرورت دارد اتحادهاى سه گانه نوع يكم . اتحادى فوق وحدت ها و كثرت هاى طبيعى اين اتحاد فقط در اديان حقه الهى مطرح شده است و در هيچ يك از مكتب ها و معتقدات بشرى چنين ، اتحادى وجود ندارد. خداوند سبحان در قرآن مجيد مى فرمايد: من اءجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس جميعا و من اءحياها فكاءنما اءحيا الناس ‍ جميعا(84) ((از اين جهت است كه بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه حقيقت اين است كه اگر كسى ، يك انسان را بدون عنوان قصاص يا ايجاد فساد در روى زمين بكشد، مانند اين است كه همه انسان ها را كشته است . و اگر كسى را احيا كند، مانند اين است كه همه انسان ها را احيا نموده است .)) دو مطلب مهم در اين آيه شريفه وجود دارد كه آن ها را به طور مختصر متذكر مى شويم : 1- معناى اين آيه با يك فرمول رياضى چنين است : همه = 1 و 1 = همه . حقيقت اين است كه تا اين فرمول اعجازانگيز مورد درك و پذيرش بشر قرار نگيرد، هيچ درمانى براى دردهاى بشرى پيدا نخواهد شد. 2- اين اتحاد، يك حقيقت فوق طبيعى است نه طبيعى ، و به همين جهت ، نمى تواند به عنوان يك اصل حقوقىِ معمولى مطرح گردد، ولى مى تواند به عنوان بهترين عامل تنظيم حقوق جهانى و اخلاق جهانى بشر، وارد معارف جدىِ ما انسان ها شود. نوع دوم . اتحاد ناشى از جاذبه كرامت ارزشى اكتسابى ميان انسان هاى رشد يافته انما المؤمنون اخوه (85) ((جز اين نيست كه مردم با ايمان با يكديگر بردارند.)) ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا(86) ((تحقيقا كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، خداوند بخشاينده براى آنان وداد (مهر شديدى ) قرار مى دهد.)) در حديثى بسيار معروف آمده است كه ابوبصير مى گويد: امام صادق (عليه السلام) فرمود: المومن اءخو المومن كالجسد الواحد ان اشتكى شيئا منه وجد اءلم ذالك فى سائر جسده و اءرواحهما من روح واحده و ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها(87) ((مؤمن ، برادر مؤمن است مانند (اعضاى ) جسد واحد، اگر عضوى ناله كند، درد آن عضو را در ساير اعضاى جسدش درمى يابد. و ارواح مؤمنان از يك روح هستند و روح مؤمن به روح خداوند، متصل تر است از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد.)) اين اتحاد، عالى ترين و با ارزش ترين همه انواع اتحادها است ، زيرا ناشى از انجذاب ارواحِ رشد يافته به يكديگر است . همان گونه كه در بالا اشاره شد، اين اتحاد، اكتسابى و اختيارى است ، نه مانند كرامت ذاتى كه اكتسابى و اختيارى نيست ، بلكه واقعيتى است كه از قانون نفس الامرى ملكوتى ، ناشى شده است . نوع سوم . تشكل گروهى سومين نوع اتحاد انسان ها، تشكل گروهى جامعه اى است كه هر يك از آنان در آن جامعه ، جزئى از يك مجموعه متشكل به شمار مى رود كه در تحقق كلِ مجموعى دخالت مى ورزد. و اين همان وحدت است كه مختصات كل جامعه در چگونگى هاى ابتدايى و علت پذيرىِ هر يك از اجزاى خود اثر مى گذارد، يعنى صلاح و فساد آنان كاملا به هم پيوسته است ، در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله ) آمده است : ان قوما ركبوا سفينه فاقتسموها فصار لكل رجل منهم موضع ، فنقر رجل منهم موضعه بفاءس فقالوا له ما تصنع ؟ قال هو مكانى اءصنع فيه ما اءشاء! فان اءخذوا على يده نجا و نجوا و ان تركوه هلك و هلكوا(88) ((جمعى سوار كشتى شدند و هر يك از آنان جاى خود را گرفت . يكى از آنان با تبر {يا با هر وسيله اى كه در دست داشت } جاى اختصاصى خود را سوراخ مى كرد. به او گفتند: چه مى كنى ؟ پاسخ گفت : جاى خودم است و هر كارى كه بخواهم مى توانم در جاى خود انجام بدهم . اگر آن كشتى نشينان دست آن شخص را گرفته ، مانع سوراخ كردن كشتى شوند، هم او نجات پيدا مى كند و هم ساير كشتى نشينان . و اگر او را رها كنند تا خواسته خود را عملى كند، هم او به هلاكت مى رسد و هم ساير كشتى نشينان .)) با نظر به اين تساوى ها و اتحادها از ديدگاه اسلام بوده است كه وحدت حقيقىِ انسان ها (نه وحدت تخيلى و احساساتى محض و اضطرارى و جبرى كه در طول تاريخ در ميان جوامع و ملل به طور فراوان ديده مى شود) از ريگزار شبه جزيره عربستان بروز كرد. بخش سيزدهم : پيامبر اسلام محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله ) پس از جدى ترين تلاش و تكاپو، با نهايت اخلاص در اكمال دين و اتمام نعمت الهى براى انسان ها، دارفانى را وداع گفت و به سراى جاودانى شتافت . پيامبر اسلام محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله )، آن آخرين برگزيده خداوندى كه درود عالم و عالم آفرين بر جان و روانش باد، در مدتى محدود، با الطاف ربانى ، به هدف اعلاى خود كه ابلاغ آخرين رسالت عظماى تكامل انسانى بود، توفيق يافت و آن گاه به جهان برين ، رو به بارگاه رفيق اعلى برشتافت . ساليان طولانى پس از غروب اين خورشيد درخشان ، تا حدود نيم قرن ، جهان پيچيده ترين حوادث تاريخ بشرى را به خود ديد. منشاء اصلى بروز آن حوادث پيچيده و گاهى متناقض ، اين بود كه سياست به معناى مديريت ابعادِ حياتِ معمولىِ مردم ، به وسيله برخى از متصديان مقام ((اولى الامر))، فرمان مبارك اطيعواالله و اطيعواالرسول (89) را در ابهام انداخت و اجتهاد با يك مفهوم توجيه نشده ، روياروى وحى ايستاد! در اين برهه حساس از تاريخ بشرى ، همزمان با وجود انسان هاى با ايمان و عشاقِ وفادار به دين حنيف اسلام ، جمعى زرپرست و شرانگيز و سلطه گر، سر كشيدند و ميدانى را كه رسول اكرم (لى الله عليه و آله ) با تلاش صميمانه خود و دودمان و ياران با ايمانش براى مسابقه در خير و كمال در مسير يك تمدن جهانى براى انسان ها آماده كرده بودند، به جولانگاه خودخواهى ها و خودكامگى ها تبديل نمودند. همان گونه كه براى هشياران جامعه مورد انتظار بود، هوى و هوس هاى مسمومِ دوران جاهليت كه در درون فرصت طلبانِ خودمحور حبس شده بود، سر كشيد و در فضاى جامعه نوبهار اسلامى به شدت وزيدن گرفت . خلافت الهى كه از مبداء حق به حركت در آمده و در مسير حق شكفته و به ثمر نشسته بود، به وسيله آن هواهاى نفسانى ، از افق جامعه ناپديد شد. از آن جا كه تحول تكامل الهى با اجبار سازگار نيست ، لذا هيچ يك از تحولات و انقلاب هاى انسانى و الهى ، تاكنون نتوانسته است سلاحى قاطع براى كندن ريشه هاى انحراف كه از دوره هاى ماقبل تحول و انقلاب در دل هاى بعضى از مردم آن جوامع وجود داشته است ، به دست حاميان راستين خود بسپارد. بنابراين ، ظهور خطى به وسيله شخصى از آل اميه به نام معاويه ، در جامعه اسلامى مقاومت شديد وى در برابر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) كه بر مبناى اصيل ترين و روشن ترين منابع قانونى ، خلافت و ولايت عظماى الهى را در اختيار داشت ، غير منتظره نبود. در آن دوران ، معاويه ، به ناحق ، به بهانه خونخواهى عثمان برمى خيزد {كه اگر ادعايش صحت داشت ، يك مساءله حقوقى را دستاويز قرار مى داد، نه اين كه استحقاق خلافت و زمامدارىِ جامعه بزرگ اسلامى را داشته باشد} و روياروى زمامدار بر حق على (عليه السلام) مى ايستد! توفان طمعِ سلطه گرىِ نژاد پرستانه ، مغز معاويه را درهم پيچيد و با كمال بى پروايى ، حركت پيشرو اسلام و مسلمين را دچار توفان كوبنده نمود و آن را متوقف ساخت . ترديدى نيست كه كشورگشايى و جهان گيرى هاى معمولى ، منظور بانىِ حقيقىِ اسلام نبود، بلكه چنان كه روش پيامبرِ اين دين انسانى نشان مى دهد، مقصود، پيشبرد اهداف تكاملى انسان بود. بخش چهاردهم : معاويه كيست و كارنامه او چيست ؟ مورخان و از آن جمله زركلى مى گويند: ((معاويه پسر ابى سفيان پدر يزيد، در زمامدارى عمربن الخطاب والى اردن شد. سپس عمر او را پس از مرگ برادرش يزيدبن ابى سفيان ، به حكومت دمشق نصب كرد. و در زمان عثمان بن عفان همه شام به او(90) واگذار شد.(91))) در اين مورد بايد به اين سؤ ال پاسخ داده شود كه آن شخصيتى كه معاويه پس از مرگ عثمان از خود نشان داد كه براى تحقق بخشيدن به آرمان هاى سلطه گرى خود، از نقض هيچ اصل و قانونى باكى نداشت ، به چه علت در دوران دو زمامدار گذشته ، هيچ بروزى نكرد تا هويت شخصيت او را بشناسند؟! تنها جوابى كه مى تواند تا حدودى قانع كننده باشد، همان است كه ما در گذرگاه تاريخ از ماكياولى صفتان ديده ايم كه مى تواند براى رسيدن به آرمان هاى سلطه گرىِ خود، عمرى را بر خلاف آن چه شخصيتشان اقتضا مى كند، نمايش بدهند. معاويه به اتفاق آراى مورخان ، مكتب اسلام را كه همه نژادها و جوامع و سرزمين ها را بر مبناى وحدت انسان ها متحد مى ساخت ، براى زمامدارىِ شخصىِ خود دستاويز قرار داد. او به منظور تبديل حكومت اسلام به حاكميت عرب و انتقال آن به نسل خويش ، از تمسك به هر گونه وسيله اى خوددارى نكرد، حتى دست بردن به شمشير براى تثبيت زمامدارى پسرش كه از پليدترين جنايتكاران تاريخ بوده است . مورخان ، اين جمله را از عمربن خطاب نقل كرده اند كه : ((هر وقت به معاويه مى نگريست ، مى گفت : اين كسراى عرب است .))(92) ((در دوران او بود كه سكه هايى زده شد كه روى آن ها، عكس يك عرب در حالى كه شمشيرى به كمر بسته بود ترسيم شده بود.))(93) موقعى كه ضحاك بن قيس براى اعلان مرگ معاويه به بالاى منبر مى رود، در ميان توصيفاتى كه از معاويه مى كند، اين جمله وجود دارد كه ((معاويه پناهگاه عرب بود)) ابن خلدون صريحا مى نويسد: ((سپس طبيعت ملك اقتضا كرد كه معاويه در امر زمامدارى و عظمت و مقدم داشتن خود بر ديگران بكوشد و اين زمامدارى و ادعاى عظمت و تقديم خود برديگران در شاءن معاويه نبود، ولى اين يك امر طبيعى بود كه تعصبش وادار به آن مى كرد و نژاد بنى اميه هم اين عصبيت را دارا بودند.))(94) اتصاف معاويه و پيروانش به گروه ستمكار در كلام پيامبر اكرم (لى الله عليه و آله ) به قدرى معروف است كه احتياج به ذكر ماءخذ ندارد. آن حضرت به عماربن ياسر فرموده است : يا عمار تقتلك الفئه الباغيه (95) ((اى عمار! تو را گروه ستمكار خواهد كشت .)) عمار از ياران على (عليه السلام) بود كه در جنگ هاى صفين به دست سپاهيان معاويه كشته شد. مورخان نوشته اند: ((موقعى كه عثمان در محاصره بود، از معاويه كمك خواست ، اما كمكى براى او نفرستاد. وقتى كه محاصره عثمان شديدتر شد، يزيدبن اسد قشيرى را فرستاد و گفت : وقتى كه به ذى خشب (حومه مدينه ) رسيدى ، همان جا توقف كن و به اين بهانه كه من در حادثه عثمان حاضر بودم ، چيزى مى ديدم كه مى بايست اقدام به سود عثمان كنم و تو (معاويه ) غايب بودى . لذا، من كمك كردم تو اقدامى مكن . يزيدبن اسد در ذى خشب متوقف شد تا عثمان كشته شد.))(96) سپس اين پيشتاز تفكرات ماكياولى (97) به خونخواهىِ عثمان ، از اميرالمؤمنين (عليه السلام) برخاست ، كه نه تنها كمترين دخالتى در قتل او نداشت ، بلكه از بروز چنين حادثه اى جلوگيرىِ جدى نيز به عمل مى آورد. معاويه با چنين بهانه بى اساسى ، روياروى على (عليه السلام) ايستاد و براى به دست آوردن جاه و مقام ر چند روزه دنيا و با نقاب ساختگى دفاع از اسلام ، بشريت را از خدماتى كه آن حضرت انجام مى داد، محروم ساخت . از آن جهت كه تاكنون درباره مكر و حيله پردازى هاى معاويه و مبارزه او با حق و حاميان حق سخنان زياد گفته شده است ، ما از تكرار آن ها خوددارى مى كنيم و فقط به يك سخن از جلال الدين سيوطى قناعت مى كنيم : ((ابن ابى شيبه از سعيدبن جمهان نقل مى كند كه به سفينه گفتم : بنى اميه گمان مى كنند كه خلافت در قبيله آنان است . گفت : دروغ مى گويند، بلكه بنى اميه از خشن ترين ملوك هستند و اولشان معاويه است . سلفى از عبدالله بن احمدبن حنبل نقل مى كند كه از پدرم احمد درباره على و معاويه پرسيدم . پدرم گفت : على دشمنان زيادى داشت . دشمنانش هرچه جستجو كردند، بلكه عيبى براى او پيدا كنند، نتوانستند كمترين عيبى در او ببينند. لذا، مردى را كه با او جنگيد (معاويه را) تعريف كردند و اين حيله اى بود كه به راه انداختند.))(98) گمان نمى رود كسى به طور دقيق و همه جانبه ، مكتب اسلام را با آن فلسفه و اخلاق و حقوقِ الهى اش بشناسد و از منظور پيامبرش كه به وجود آوردن انسان هاى ملكوتى بود با خبر شود، سپس به شخصيت و حكومت معاويه و كارهايش مراجعه كند و به اين نتيجه نرسد كه معاويه ، خود مكتب اسلام را دگرگون كرد و مواد خام نظريات ماكياولى را در جوامع اسلامى پياده كرد. به اصطلاح اميرالمؤمنين (عليه السلام)، اين انسان وارونه (معاويه ) در پاسخِ نامه محمدبن ابى بكر كه از مصر نوشته و او را به جهت مخالفت با حكومت حقه اميرالمؤمنين (عليه السلام) توبيخ و تهديد نموده بود، چنين مى نويسد: فقد كنا و ابوك فينا نعرف فضل ابن ابيطالب و حقه لازما مبرورا علينا فلما اختار الله لنبيه ما عنده و اتم له ما وعده و اظهر دعوته و ابلج حجته و قبضه الله اليه صلوات الله عليه فكان ابوك و فاروقه اول من ابتزه حقه و خالفه على امره على ذلك اتفقا و اتسقا... و لولا ما فعل ابوك من قبل ما خالفناابن ابيطالب و تسلمنا اليه ...(99) ((ما در زمان پيامبر بوديم و پدرت هم با ما بود. برترى على بن ابى طالب و لزوم حق او را برگردن خود مى دانستيم . هنگامى كه خداوند، پيامبر اسلام را به پاداشى كه براى او آماده كرده بود برگزيد و آن چه را كه به او وعده كرده بود به اتمام رسانيد و دعوت او را آشكار ساخت حجتش را روشن فرمود، پدر تو و فاروقش ، اولين كسانى بودند كه حق على را از او سلب كردند و با او مخالفت ورزيدند و بر اين كار اتفاق داشتند. اگر پدرت پيش از من ، اين اقدام را نكرده بود. ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى كرديم و خلافت را به او تسليم مى نموديم .)) اين حيله گر در موقعيت مناسبى براى توجيه كار ((ماكياولى ))اش ، سه زمامدار گذشته را هم همدست مى كند و براى ساكت كردن محمدبن ابى بكر و موجه نشان دادن مبارزه اى كه با حق در پيش گرفته بود، به چنين وسيله اى كه براى او امكان داشته است ، دست مى زند! اين معاويه كه بهار اسلام را به خزان مبدل كرده بود، يزيد فرزند خود را كه هيچ مورخى در فسق و فجور او ترديد نكرده است ،(100) با انواع ترفندها، از حيله ها و تهديدها گرفته تا لبه شمشير بران ،(101) به سرپرستى جوامع اسلامى نصب مى كند. عبدالرحمان بن ابى بكر در يك جمله مختصر مى گويد: ((اين است سنت و قانون هرقل و قيصر.))(102) ابن ابى الحديد مى گويد: ((اعمش از عمروبن مره از سعيدبن سويد نقل مى كند كه معاويه در روز جمعه در نخليه با ما نماز خواند و در خطبه نماز گفت : سوگند به خدا، من با شما براى آن نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بگيريد و به حج برويد و زكات بدهيد. شما اين اعمال را به جاى مى آوريد و جز اين نيست كه جنگ من با شما، براى سلطه و حكمفرمايى بر شما مى باشد. و خداوند اين سلطه و فرمانروايى را به من عطا كرده است و شما نمى خواهيد.))(103) معاويه در اين جملات كه در خطبه رسمى گفته است ، سه مطلب مهم را اعتراف نموده و پرده از روى حقيقت برداشته است : 1- ((او براى تثبيت و ترويج و ادامه دين اسلام نجنگيده است ))، زيرا مردم عراق مسلمان و به عقايد و تكاليف اسلام مقيد بودند، و پيش از آن كه يك نفر در آن موقع برخيزد و از او بپرسد: پس چرا با ما جنگيدى ؟! چنين گفت : ((من براى فرمانروايى با شما جنگيدم .)) تهديد شديد معاويه مانع از آن شد كه كسى در آن جمع بگويد: ما كه زمامدارىِ على (عليه السلام) را داشتيم ، چرا با او پيكار كردى و آن همه خون ريختى !؟ 2- ((خداوند اين سلطه و فرمانروايى بر شما را به من عنايت كرده است !)) از چنگيز و نرون و ديگر انسان كش هاى خونخوار تاريخ به ياد نداريم كه ستمگرى و خونريزى ها و حق كشى هاى خود را به خدا نسبت بدهند و اين معاويه و امثال او مانند يزيد و عبيدالله بن زياد - چنان كه ديديم - همه اعمال خود را به خدا نسبت داده اند! 3- ((و شما نمى خواهيد)). نابود باد سياست بازى هاى ماكياولى ! گوينده اين سخن بارها در موارد ديگر با اشكال گوناگون گفته است : ((مردم ، ما را مى خواهند!)) موقعى كه معاويه براى تحميل يزيد به مدينه - كه مجتمع مهاجرين و انصار بود - رفت ، بزرگان مدينه را كه امام حسين (عليه السلام) در ميان آنان بود، در يك جا جمع كرد و يك سخنرانىِ با اضطراب و مشوش ايراد كرد كه كار حيله گران اجتماعى است ،(104) نه يك حاكم الهى كه پيامبر اسلام منظور كرده بود. معاويه در ميان اين جمع ، يزيد را تعظيم و تمجيد مى كند و مى گويد: شما سابقه يزيد را به خوبى مى دانيد و امر او را تجويز كرده ايد! خداوند مى داند كه مقصود من از زمامدار نمودن يزيد، پر كردن شكاف ها به وسيله اوست ، با چشم بيدار!... پس از مقدارى مغالطه و چشم بندى ، ابن عباس مى خواهد پاسخ معاويه را بگويد، امام حسين (عليه السلام) به او اشاره مى كند كه ساكت باش و خود امام حسين (عليه السلام) برمى خيزد و حمد ثناى خداوندى را به جاى مى آورد و درود به روان پيامبر (لى الله عليه و آله ) مى فرستد و مى فرمايد: ((...اى معاويه ، بامداد روشن ، سياهىِ زغال را آشكار كرده و روشنايى آفتاب ، چراغ هاى ناچيز را ساقط نموده است . در سخنانت افراط و تعدى از حق نمودى ... شيطان نصيب خود را از سخنانت برداشت ... آيا مى خواهى مردم را درباره فرزندت يزيد بفريبى ؟ گويى تو مى خواهى چيز پوشيده اى را توصيف كنى ، يا توضيحى درباره چيزى كه از ديده ها غايب است بدهى ، يا مطلبى را مى گويى كه تنها تو درباره آن دانا هستى و هيچ كس چيزى درباره آن نمى داند. يزيد خود حقيقت خويشتن را كه راءى و عقيده اش را اثبات كند، فاش ‍ ساخته است . تو درباره يزيد سخنانى را بگو او بر خود پذيرفته و شخصيتش ‍ آن را نشان مى دهد: زندگى او درباره سِير و سياحت در سگ هايى است كه به يكديگر هجوم مى آورند، او عمر خود را با كنيزهاى خواننده و نوازنده و لهو و لعب سپرى كرده است . اين كار را رها كن ، بس است براى تو و بال سنگينى كه به گردن گرفتى و اين كه تو خدا را با آن وِزر و وبال ملاقات كنى براى تو كفايت مى كند. سوگند به خدا، هميشه كار تو زدن يا هماهنگ ساختن باطل با ظلم و خفه كردن مردم ، با ستم بوده است ، ديگر مشك هاى خود را پر كرده اى ، بس ‍ است ، ميان تو و مرگ چيزى جز چشم به هم زدن نمانده است ...))(105) خدا يزيد را بر مردم زمامدار نمود! يا معاويه و يا مردم ؟ معاويه در دو مورد سلطنت يزيد را به خدا و به مردم نسبت داده است . اين نسبت ، سفسطه بازى معاويه را با كمال وضوح اثبات مى كند. مورد يكم - در گفتگو با عايشه ميگويد: ((امر يزيد (زمامدارى او) مربوط به قضاى خداوندى است ، و مردم در اين باره اختيارى ندارند.)) بلافاصله ميگويد: ((مردم بيعت او را به گردن گرفته و تاءكيد كرده اند. آيا نظر تو اين است كه مردم عهد و ميثاق خود را درباره زمامدارى يزيد بشكنند؟))(106) مورد دوم - در گفتگو با عبدالله بن عمر است .(107) تضاد و سفسطه اين سخن ، نيازى به توضيح ندارد. اگر قضاى خداوندى زمامدارىِ يزيد را ايجاب كرده است ، چه نيازى به بيعت مردم دارد؟ و اگر بر فرض محال بگويد: از آن جهت كه مردم با يزيد بيعت كردند، معلوم مى شود كه قضاى خداوندى ، زمامدارى يزيد است ! اولا؛ در سخن معاويه سلب اختيار از مردم در امر يزيد صريح است . بنابراين ، بيعت مردم حجت نيست . ثانيا؛ آن همه مخالفت مردم جوامع اسلامى با يزيد، چگونه با بيعت مردم سازگار است ؟! ثالثا؛ جايى كه قضاى الهى چيزى را ايجاب كند، چه نيازى به توسل به شمشير وجود دارد؟ مگر اين كه آل اميه و در راءس آنان معاويه بگويد: فقط ماييم كه قضا و قدر الهى را مى فهميم ! مورد سوم - زمامدار كردن يزيد را به خود نسبت مى دهد.(108) معاويه به مقتضاى عناصر شخصيتش كه شمه اى از آن را بازگو كرديم ، با تطميع و تهديد مردم جامعه ، پسرش يزيد را به جاى خود نشاند و روزگار عمرش به سر آمد و راهىِ پيشگاه عدل الهى شد و اعمالش به دنبالش . درست است كه اهالى ساده لوح شام در آن زمان ، مخصوصا مگس ها و گربه هاى سفره جو و هوى پرستانِ مغز پوچ ، پيش از مردن معاويه و پس از آن ، شخصيتى دروغين براى او ساختند و مجسمه اى فريبنده براى او پرداختند و آن گاه بردگان بى هويت در مقابل آن ساخته و پرداخته ، سرِ تعظيم فرود آوردند و ديگران را هم به پذيرش بردگى به آن سايه دروغين واداشتند، اما ديرى نپاييد كه پيكر سازِ واقعىِ وجدانِ تاريخ ، دست به كار شد و هويت و صورت حقيقى معاويه را كه شمشير به دست در حال هجوم به آن مجسمه ساخته و پرداخته بود، به وجود آورد. وجدان حساس تاريخ كه در يك طرفِ نمايشگاه خود، ((فرعون ))ها، ((ابوجهل ))ها، ((ابن ملجم ))ها و ماكياولى را به نمايش گذاشته و از طرف ديگر موسى و عيسى و محمد و على (عليه السلام) را ارائه مى دهد، به وسيله مورخان و نقادان خردمند و با وجدان ، معاويه را وارد نمايشگاه نمود و در رديف ((ماكياولى ))ها قرار داد. اگر معاويه پسر خود، يزيد را به سلطنت و رياست نصب نمى كرد، يا مانعى بروز مى كرد كه يزيد از نشستن بر اريكه ملك و سلطنت ناتوان مى گشت ، ممكن بود ساده لوحان آن روز و امروز، شخصيت معاويه را نشناسند و در مقابل همان مجسمه دروغينش سرِ تسليم فرود بياورند. ولى همان تجارب تاريخى ، كه هميشه بيدار بودنِ وجدان تاريخ را براى ما اثبات نموده است ، اين دفعه نيز بدون كمترين تعارف و مجامله و چاپلوسى ، دست به كار شد و با ارائه جنايت هاى بى نظير معاويه و فرزندش يزيد، فرياد زد: اين است معاويه . كشتگاه بزرگ تاريخ ، همواره بهار و خزانى داشته است كشتگاه بسيار پر معنى و باردار تاريخ ، همواره از بهارها و خزان هايى عبور مى كند. واقعيت چنين است ، اما حكمت و مشيت خداوندى چيست كه جريان تاريخ چنين باشد؟ داستانى ديگر است كه شايد شمه اى از آن در اين كتاب بازگو شود. يعنى تاريخى كه ما پشت سر گذاشته ايم ، فراز و نشيب هايى ديده است ، بهارهايى ديده است و خزان هايى ، مخصوصا با نظر به فرو رفتن انسان ها در ظلمت جهل و تيره روزى و بروز مكتب ها و معتقداتِ نجات بخش و تمدن ها و فرهنگ هاى روشنگر. اين كه چرا جريان تاريخ چنين بوده است ، نيازمند انديشه ها و احساس هاى برين است . شايد {البته نه به طور يقين } همان حكمت را دارد كه زندگى فردى و وضع روانى ما چنين است : اى برادر عقل يك دم با خود آر دم به دم در تو خزان است و بهار يعنى اگر اندوه ها درون ما را تصفيه نكند، شادى ها به ما لذت نمى بخشد. همان گونه كه درد، موجب تمركز قواى دماغى مى گردد و انسان بيدار به ارزشيابى هاى مفيد در زندگى مى انديشد، فترت ها و خلاءهاى ايدئولوژيك و شخصيت هاى وارسته نيز، مردم آگاه و هشيار را به جست وجو و تلاش ‍ براى تحريك تاريخ به سوى عظمت ها و ارزش ها وادار مى نمايد. خلاصه ، جريان پر فراز و نشيب تاريخ اگرچه رازى عميق در پشت پرده دارد، ولى ما در روى پرده مى توانيم به آن شكل كه گفتيم ، استفاده كنيم . البته منظور ما اندوه هاى ويرانگر نيست ، بلكه نشيب هاى قانونىِ درونِ آدمى است . حال ، وقتى كه مى بينيم تاريخ صدر اسلام حوادثى بس ناگوار و خزان هايى غمگين ارائه مى دهد، براى آن است كه مى خواهد حسين بن على (عليه السلام ) را وارد عرصه انسانيت كند. همان گونه كه خزان هاى دوران ابراهيم خليل (عليه السلام) و ما قبل آن ، پهنه تاريخ را آماده ديدار انسان ها با آن پيشواى بزرگ مى نمايد، دوران فراعنه آبستن زاييدن دورانِ نورانى موسى بن عمران (عليه السلام) است و روزگار ممتدِ جاهليت ، سعادت جاودانگىِ اسلام را به دنبال دارد. يعنى آن خزان ويرانگر، بهارى ابدى در زيربناى حيات ارزشى را به وجود آورد. 


منبع : پایگاه اسلام شیعه
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

یک خواسته و 100 بار اعتراف!
روزه سرچشمه تقوا
چگونه بفهیم عاقبت به خیر می‌شویم یا نه؟
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
نتایج  بی احترامی به پدر و مادر چیست؟
بررسی ریشه ها و عوامل اسراف از دیدگاه قرآن و اهل ...
چگونه در سختی ها هم به آرامش برسم؟
چرا فقط براى امام حسين عليه‏السلام روز اربعين ...
شهادت حضرت رقیه علیهاالسلام
مقایسه حضرت آدم و حسين عليه السلام

بیشترین بازدید این مجموعه

گزیده اى از اخلاق پیامبر(صلى الله علیه و آله)
آغاز امامت حضرت ولی عصر (عج)
چگونه عفیف باشیم
اقسام خودسازی
زیبایی و آراستگی
بخوانید مرا، تا اجابت کنم شما را!
علم خداوند  
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^