
گوشهاى از اخلاق حضرت امام زين العابدين عليه السلام
منابع مقاله:
کتاب : اهل بيت عليهمالسلام عرشيان فرش نشين
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
پاسخ ناسزا
مردى از خاندان امام زين العابدين عليه السلام بالاى سر حضرت ايستاد و بر ضد حضرت فرياد كشيد و به آن بزرگوار ناسزا گفت! حضرت يك كلمه جواب او را نداد تا آن مرد به خانهاش باز گشت.
حضرت پس از رفتن او به همنشينان فرمود: شنيديد اين مرد چه گفت؟
من دوست دارم با من بياييد تا پاسخ مرا به او بشنويد، گفتند: همراهت مىآييم و ما دوست داشتيم به او بگويد، حضرت كفش به پا كرده، به راه افتاد و مىگفت:
«... وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» «1».
... و خشم خود را فرو مىبرند، و از [خطاهاىِ] مردم در مىگذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
دانستيم كه آن حضرت چيزى به او نمىگويد، در هر صورت به منزل آن مرد آمد و فرياد زد به او بگوييد: اينك على بن حسين است، آن مرد در حالى كه براى شر برخاسته بود از خانه خارج شد و شك نداشت كه حضرت براى تلافى كار ناهنجار او آمده است، امام سجاد عليه السلام به او فرمود: برادرم چند لحظه پيش بالاى سرم ايستادى و اين مطالب را در حق من گفتى، اگر همانم كه تو گفتى از خدا به خاطر آن درخواست آمرزش مىكنم و اگر آنچه گفتى در من نيست خدا تو را بيامرزد، آن مرد پيشانى حضرت را بوسيده، گفت: آنچه گفتم در تو نيست و من به گفتار خودم سزاوارترم.
راوى روايت مىگويد: آن مرد حسن بن حسن پسر عموى حضرت بود «2»!
محبت به جذاميان
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: حضرت امام سجاد عليه السلام بر جذاميان گذشت در حالى كه سوار بر مركبش بود و جذاميان مشغول غذا خوردن بودند، آن حضرت را به صرف غذا دعوت كردند، حضرت فرمود: بدانيد اگر روزه نبودم براى غذا كنارتان قرار مىگرفتم چون به خانه رسيد دستور داد غذا پخت كنند و در پخت آن سليقه به خرج دهند سپس آنان را دعوت به غذا كرد و خود هم براى غذا خوردن با آنان نشست «3».
گذشت از حاكم
هشام بن اسماعيل از طرف عبدالملك مروان، حاكم مدينه بود. واقدى از عبداللّه نواده على عليه السلام روايت مىكند كه گفت: هشام بن اسماعيل براى من همسايه بدى بود و امام سجاد عليه السلام آزارهاى سختى از او ديد. هنگامى كه عزل شد، به فرمان وليد بن عبدالملك او را براى تلافى مردم، دست بسته و سر پا نگاه داشتند. در حالى كه كنار خانه مروان توقيف بود امام سجاد عليه السلام بر او عبور كرد و به او سلام داد. پيش از اين به خاصگانش سفارش كرده بود كه كسى از آنان متعرّض هشام نشوند «4».
فضاى امن و امان
حضرت امام على بن الحسين عليه السلام يكى از غلامانش را دو بار صدا كرد و او جواب نداد، بار سوم به او فرمود: فرزندم! آيا صداى مرا نشنيدى؟ گفت:
چرا شنيدم، فرمود: تو را چه شد كه پاسخم را ندادى؟ گفت: از تو احساس امنيت مىكردم، حضرت فرمود: خدا را سپاس گزارم كه خدمتكارانم از من احساس امنيت مىكنند «5».
احسان پنهانى
در مدينه خانوادههايى بودند كه رزق و مايحتاج زندگىشان به آنان مىرسيد ولى نمىدانستند از كجا به آنان مىرسد؟ هنگامى كه حضرت امام على بن الحسين عليه السلام از دنيا رفت آن را از دست دادند [آن زمان دانستند كه او بوده كه پنهانى به آنان كمك مىداده!].
همچنين آوردهاند: آن حضرت همواره در شب تاريك با هميانى چرمى پر از درهم و دينار بيرون مىرفت و خانه به خانه را درب مىزد و كنار هر خانهاى مقدارى درهم و دينار مىگذاشت، پس از درگذشت آن حضرت دانستند كه اين برنامه، كار حضرت سجاد بود «6».
نماز و احسان
ابوحمزه ثمالى مىگويد: امام سجاد عليه السلام را در نماز ديدم كه ردايش از شانهاش مىافتد ولى براى حفظ آن بر شانهاش توجهى نمىكند تا از نمازش فارغ شد. سبب بىتوجهى او را به ردايش در حال نماز پرسيدم؟ پاسخ داد:
واى بر تو! مىدانى در برابر كه بودم؟! نماز عبد جز آنچه را از آن به قلبش به جا آورده قبول نمىشود.
عفو و گذشت قرآنى
كنيزى از كنيزان حضرت امام سجاد عليه السلام براى وضو جهت نماز به روى دستان مباركش آب مىريخت ناگاه آفتابه از دست كنيز روى صورت حضرت افتاد و آن را شكافت! حضرت سر مباركش را به سوى او برداشت، كنيز گفت: خداى بزرگ مىگويد: «و خشم خود را فرو مىبرند» «7»، حضرت فرمود: خشمم را فرو فرو بردم؛ كنيز گفت: «و از [خطاهاىِ] مردم در مىگذرند» «8»؛ حضرت فرمود: از تو در گذشتم؛ كنيز گفت: «و خدا نيكوكاران را دوست دارد» «9»؛ حضرت فرمود: برو كه تو در راه خدا آزادى «10».
روز خسران بازيگران
حضرت امام صادق عليه السلام مىفرمايد: در مدينه مردى دلقك و بيكاره بود [روزى] گفت: اين مرد [على بن الحسين] از اين كه او را بخندانم مرا درمانده كرد؛ امام در حالى كه دو نفر از خدمت گزارانش پشت سر او بودند بر آن مرد گذشت و او به دنبال حضرت آمد تا رداى مباركش را از دوشش كشيد و رفت، حضرت به او توجّهى ننمود ولى مردم دنبال آن دلقك رفتند و ردا را از او گرفته، به محضر حضرت آمدند و به دوش مباركش نهادند، حضرت به مردم فرمود: اين كيست؟ گفتند: مردى بىكار و دلقك است كه اهل مدينه را مىخنداند، حضرت فرمود: به او بگوييد براى خدا روزى است كه در آن روز، بيهوده كاران خسران و زيان مىبينند «11».
ناشناسى در كاروان
حضرت امام صادق عليه السلام مىفرمايد: على بن الحسين عليهما السلام در هيچ حالى مسافرت نمىكرد مگر با همراهانى كه او را نشناسند، آنهم به شرط اينكه در صورت نياز به آنان كمك كند.
يك بار با گروهى مسافرت كرد، مردى آن حضرت را ميان گروه ديد و شناخت، به آنان گفت: مىدانيد اين شخص كيست؟ گفتند: نه، گفت:
اين على بن الحسين است، پس به سوى حضرت هجوم بردند و دست و پايش بوسه زدند و گفتند: پسر پيامبر! مىخواستى با آزار دست و زبان ما به شما وارد دوزخ شويم؟ اگر اين گونه مىشد ما تا پايان روزگار هلاك و بدبخت بوديم! چه چيزى تو را به اين گونه مسافرت وادار كرد؟
فرمود: من يك بار با گروهى مسافرت كردم كه مرا مىشناختند، به خاطر پيامبر صلى الله عليه و آله به گونهاى با من رفتار كردند كه سزاوارش نبودم، ترسيدم شما هم آن گونه با من رفتار كنيد، از اين جهت پنهان نگاه داشتن خود از شما برايم محبوبتر بود «12».
رفتار اخلاقى با حيوان
حضرت امام صادق عليه السلام مىفرمايد: على بن الحسين عليهما السلام هنگام وفاتش به فرزندش حضرت باقر عليه السلام فرمود: من با اين شترم بيست بار به حج رفتم و او را يك تازيانه نزدم، هنگامى كه بميرد آن را دفن كن كه درندگان گوشتش را نخورند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله خدا فرمود: شترى نيست كه هفت بار در موقف عرفه نگاهش دارند مگر اينكه خدا آن را از نعمتهاى بهشت كند و در نسلش بركت قرار دهد. چون شتر حضرت از پاى درآمد حضرت امام باقر عليه السلام آن را دفن كرد «13».
بخشيدن افطارى
روزى كه حضرت على بن الحسين عليهما السلام روزه مىگرفت، فرمان مىداد گوسپندى را ذبح كنند و اعضايش را قطعه قطعه نمايند و بپزند، هنگام غروب در حالى كه روزه بود سر به ديگهاى غذا مىبرد تا جايى كه بوى آبگوشت خوشمزه را استشمام مىكرد سپس مىفرمود: ظرفها را بياوريد و براى فلان خانواده و فلان خانواده پر كنيد و ببريد تا همه ديگها خالى مىشد، آنگاه براى خود حضرت نان و خرما مىآوردند و همان افطارش بود «14».
كمك به مستمندان
هنگامى كه تاريكى شب حضرت را در برمىگرفت و ديدهها آرامش مىيافت، برخاسته به منزل مىرفت تا آنچه از رزق و روزى خانوادهاش مانده بود جمع مىكرد و در هميانى مىگذاشت و به شانه مىانداخت و در حالى كه سر و رويش را پوشانده بود تا شناخته نشود، به خانه مستمندان مىرفت و آنچه به دوش كشيده بود ميان آنان تقسيم مىكرد.
بسيار مىشد كه درب خانه آنان به انتظار مىايستاد تا بيايند و سهمشان را بگيرند. هنگامى كه او را رو در رو مىديدند و بىواسطه او را مشاهده مىكردند و مستقيماً به حضورش مىرسيدند مىگفتند: صاحب هميان آمد «15»!!
داستان انگور
حضرت امام صادق عليه السلام مىفرمايد: على بن الحسين عليهما السلام همواره از انگور خوشش مىآمد. [روزى] انگورى خوب به مدينه آوردند، امّ ولدش مقدارى از آن را براى حضرت خريده، هنگام افطار براى آن بزرگوار آورد، حضرت آن انگور را پسنديدند. خواستند دست به سوى آن ببرند كه تهيدستى كنار درب خانه ايستاد و درخواست كمك كرد، حضرت به امّ ولد فرمود: براى او ببر، عرضه داشت: مقدارى از آن براى او بس است، حضرت فرمود: نه به خدا سوگند! همه آن را براى او ببر.
فرداى آن روز باز هم از آن انگور براى حضرت خريد كه دوباره تهيدست آمد و حضرت همه انگور را براى او فرستادند.
شب سوم سائلى نيامد و حضرت انگور خوردند و فرمودند: چيزى از آن از دست ما نرفت و خدا را سپاس «16».
اوج عظمت در سن خردسالى
عبداللّه بن مبارك مىگويد: سالى به مكه رفتم، در ميان حاجيان در حركت بودم كه ناگاه خردسالى هفت يا هشت ساله ديدم كه در كنارى از كاروان حاجيان حركت مىكرد و زاد و توشهاى همراهش نبود، پيش رفتم و به او سلام دادم و گفتم: همراه كه بيابان را طىّ مىكنى؟ گفت: همراه خداى نيكوكار.
در نظرم انسانى بزرگ آمد؛ گفتم: فرزندم! زاد و توشهات كجاست؟
گفت: زادم تقواى من است و توشهام دو پاى من و هدفم مولايم.
نزدم بزرگ آمد؛ گفتم: از چه خانوادهاى هستى؟ گفت: مُطّلبى هستم؛ گفتم: از كدام تيره؟ گفت: هاشمى. گفتم: از كدام شاخه؟ گفت: علوى فاطمى، گفتم: سرور من! آيا شعرى هم گفتهاى؟ گفت: آرى، گفتم: چيزى از شعرت را برايم بخوان، شعرى به اين مضمون خواند:
ما فرستادگان بر حوض كوثريم كه گروهى را از آن مىرانيم و وارد شدگانش را آب مىدهيم؛ كسى جز به وسيله ما به رستگارى نرسيد و آنكه ما را دوست داشت كوشش و زادش خسارت نديد، هركه ما را خوشحال كرد، از ما شادى و خوشى به او رسيد و هركه ما را رنجاند ميلادش ميلاد بدى بود و آنكه حق ما را غصب كرد وعدهگاهش براى ديدن مكافاتش قيامت خواهد بود!
سپس از نظرم غايب شد تا به مكه آمدم و حجم را به پايان بردم و برگشتم. به ابطح كه آمدم حلقهاى دايرهوار از مردم ديدم، سر كشيدم تا ببينم كه دور چه كسى حلقه زدهاند، همان خردسال را كه با او هم صحبت شدم ديدم، پرسيدم: كيست؟ گفتند: اين زين العابدين عليه السلام است «17»!!
درخواست آمرزش
حضرت امام باقر عليه السلام مىفرمايد: پدرم غلامش را براى كارى فرستاد و او نسبت به انجام آن تأخير كرد، آن حضرت با تازيانهاى يك ضربه به او زد، غلام گفت: خدا را اى على بن الحسين! مرا دنبال كارى كه دارى مىفرستى سپس كتكم مىزنى!
حضرت امام باقر عليه السلام مىفرمايد: پدرم گريست و گفت: فرزندم! به سوى قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله برو و دو ركعت نماز بخوان سپس بگو: خدايا! على بن الحسين را در قيامت از كار امروزش بيامرز، آنگاه به غلام فرمود: برو تو در راه خدا آزادى. ابوبصير مىگويد: به حضرت گفتم: فدايت شوم گويا آزاد كردن كفاره زدن است!! ولى حضرت سكوت كرد «18».
تلافى زدن به زدن
حضرت امام رضا عليه السلام مىفرمايد: على بن الحسين عليهما السلام غلامش را زد، سپس وارد خانه شد و تازيانه را بيرون آورد و پيراهنش را از تن خارج كرد، آنگاه به غلام گفت: با تازيانه على بن الحسين را بزن! غلام از اين كار خوددارى كرد. حضرت پنجاه دينار به او عطا فرمود «19».
حق مادر
به حضرت امام سجاد عليه السلام گفتند: شما نيكوكارترين مردم هستى ولى با مادرتان در يك ظرف هم غذا نمىشويد در حالى كه او خواهان اين كار است! حضرت فرمود: برايم ناخوشايند است كه دستم را به لقمه پيش ببرم كه ديده مادرم براى برداشتن آن پيشى گرفته در نتيجه عاقّ او شوم. بعد از آن براى هم غذا شدن با مادر، ظرف غذا را به طبقى مىپوشاند و سپس دست زير طبق مىبرد و غذا را ميل مىفرمود «20».
ضمانت براى پرداخت وام
عيسى بن عبداللّه مىگويد: عبداللّه را هنگام مرگ فرا رسيد، طلبكارانش جمع شدند و اموالشان را از او مطالبه كردند، به آنان گفت: مالى ندارم تا به شما بپردازم. به هر يك از بنى اعمامم يا پسر عموهايم على بن الحسين و عبداللّه بن جعفر كه مىخواهيد، رضايت دهيد كه بدهى مرا به شما بپردازند.
طلبكاران گفتند: عبداللّه جعفر مردى است كه وعده طولانى مىدهد و شخصى مسامحهكار و سهلانگار است و على بن الحسين عليه السلام مردى است كه مال ندارد ولى بسيار راستگوست و او نزد ما براى رفع اين مشكل محبوبتر است.
خبر به حضرت رسيد، فرمود: من تا وقت رسيدن غلّه پرداخت اين بدهى را ضمانت مىكنم و حال آنكه غلّهاى براى حضرت نبود، هنگامى كه غلّه آمد خدا مالى را براى حضرت مقدر كرد و آن بزرگوار همه طلب طلبكاران را پرداخت «21».
بردبارى بىنظير
شخصى از ميان مردم به حضرت امام سجاد عليه السلام ناسزا گفت، غلامانش قصد او را كردند، حضرت فرمود: رهايش كنيد، آنچه از ما پنهان است بيشتر از چيزى است كه در حق من مىگويند سپس به آن مرد فرمود: آيا نيازى دارى؟ آن مرد شرمنده شد، حضرت لباسش را به او عطا كرد و فرمان داد هزار درهم به او بپردازند، آن مرد با فرياد مىگفت: شهادت مىدهم كه تو فرزند رسول خدايى «22»!
عكس العمل در برابر غيبت
حضرت امام زين العابدين عليه السلام به گروهى رسيد كه از آن بزرگوار غيبت مىكردند، كنارشان ايستاد و به آنان گفت: اگر در آنچه مىگوييد راستگو هستيد خدا مرا بيامرزد و اگر دروغگو هستيد خدا شما را بيامرزد «23»!
قتل غير عمد
در محضر حضرت امام سجاد عليه السلام تعدادى مهمان بودند، از خادم خواستند در آوردن گوشت بريان تنورى، شتاب ورزد. خادم آهنى را كه روى آن گوشت بريان شده بود به سرعت آورد، ناگهان از دستش افتاد و به سر فرزند آن حضرت كه در طبقه پايين خانه بود برخورد كرده، او را كشت، حضرت به غلام- در حالى كه حيرتزده بود و مىلرزيد- فرمود: تو در اين كار عمدى نداشتى، بنابراين در راه خدا آزادى، بعد از آن خود به تجهيز فرزندش اقدام كرد «24».
نهايت اخلاص
امام سجاد عليه السلام پسر عموى تهيدستى داشت كه آن حضرت شبانه به صورتى ناشناس به درب خانه او مىآمد و دينارهايى را به او عنايت مىكرد، او مىگفت: على بن الحسين در حق من صله رحم به جا نمىآورد، خدا از سوى من پاداش خيرى به او ندهد، حضرت گفتار او را مىشنيد و تحمل مىكرد و شكيبايى مىورزيد و حاضر به معرفى خود نمىشد. هنگامى كه حضرت از دنيا رفت، پسر عمش با قطع شدن كمك شبانه دريافت كه كمك دهنده، حضرت امام سجاد عليه السلام بود!! به سوى قبرش آمد و سخت بر فقدان حضرت گريست «25».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران (3): 134.
(2)- الارشاد، مفيد: 2/ 145؛ بحار الأنوار: 46/ 545، باب 5، حديث 1.
(3)- الكافى: 2/ 123، باب التواضع، حديث 8؛ وسائل الشيعة: 15/ 277، باب 31، حديث 20507؛ بحار الأنوار: 46/ 55، باب 5، حديث 2.
(4)- الارشاد، مفيد: 2/ 147؛ بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حديث 5.
(5)- أعلام الورى: 261، الفصل الرابع؛ كشف الغمة: 2/ 87؛ مشكاة الأنوار: 178، فصل الثانى والعشرون؛ بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حديث 6.
(6)- علل الشرائع: 1/ 231، باب 165، حديث 8؛ بحار الأنوار: 46/ 66، باب 5، حديث 28.
(7)- «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ» آل عمران (3): 134.
(8)- «وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ» آل عمران (3): 134.
(9)- «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»* آل عمران (3): 134.
(10)- الأمالى، صدوق: 201، المجلس السادس والثلاثون، حديث 12؛ روضة الواعظين: 2/ 379؛ بحار الأنوار: 46/ 67، باب 5، حديث 36. (11)- الأمالى، صدوق: 220، المجلس التاسع والثلاثون، حديث 6؛ الأمالى، مفيد: 219، المجلس الخامس والعشرون، حديث 7؛ بحار الأنوار: 46/ 68، باب 5، حديث 39.
(12)- عيون أخبار الرضا: 2/ 145؛ باب 40، حديث 13؛ وسائل الشيعة: 11/ 430، باب 46، حديث 15177؛ بحار الأنوار: 46/ 69، باب 5، حديث 41.
(13)- ثواب الأعمال وعقاب الأعمال: 50؛ المحاسن: 2/ 635، باب 15، حديث 133؛ وسائل الشيعة: 11/ 541، باب 51، حديث 15486؛ بحار الأنوار: 46/ 70، باب 5، حديث 46.
(14)- الكافى: 4/ 68، باب من أفطر صائماً، حديث 3؛ المناقب: 4/ 155؛ بحار الأنوار: 46/ 71، باب 5، حديث 53.
(15)- المناقب: 4/ 163؛ بحار الأنوار: 46/ 89، باب 5، حديث 77.
(16)- المناقب: 4/ 154؛ بحار الأنوار: 46/ 90؛ باب 5، حديث 77.
(17)- المناقب: 4/ 155؛ بحار الأنوار: 46/ 91، باب 5، حديث 78.
(18)- بحار الأنوار: 46/ 92، باب 5، حديث 79.
(19)- الزهد: 45، باب 7، حديث 119؛ بحار الأنوار: 46/ 92، باب 5، حديث 80.
(20)- المناقب: 4/ 162؛ بحار الأنوار: 46/ 93، باب 5، حديث 82.
(21)- الكافى: 5/ 97، باب قضاء الدين، حديث 7؛ المناقب: 4/ 164؛ بحار الأنوار: 46/ 94، باب 5، حديث 84.
(22)- المناقب: 4/ 157؛ بحار الأنوار: 46/ 95، باب 5، حديث 84.
(23)- الخصال: 2/ 517، حديث 4؛ المناقب: 4/ 158؛ بحار الأنوار: 46/ 96، باب 5، حديث 84.
(24)- كشف الغمة: 2/ 80؛ مسكن الفؤاد: 57؛ بحار الأنوار: 46/ 99، باب 5، حديث 87.
(25)- كشف الغمة: 2/ 106؛ بحار الأنوار: 46/ 100، باب 5، حديث 88.