
شیطان و اهل تقوا - جلسه بيست و نهم - (متن کامل + عناوین)
كتاب هدايت
تقوا، عامل هدايتپذيرى
تهران، حسينيه حضرت زهرا عليها السلام رمضان 1383
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
مسأله تقوا به قدرى مهم است كه قرآن مجيد هدايت خدا را منحصر در شخص با تقوا دانسته است . اگر كسى بگويد اهل تقوا كه در راه ايمان و هدايت هستند ، پس چرا پروردگار در ابتداى قرآن مىفرمايد :
» ذَ لِكَ الْكِتَبُ لَارَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ «(475)
يعنى اهل تقوا هدايت شده نيستند؟ خداى متقين مىخواهد بگويد : انسانهاى اهل تقوا هيچ راهى را طى نكردند ؟ نه ، اين را نمىخواهد بگويد ، بلكه خداوند در قرآن مجيد مىخواهد انسان را دعوت به انجام كارهايى و ترك كارهايى ديگر كند .(476)
انسانى كه اهل مراقبت از خودش نباشد ، هدايت براى او چه اثرى دارد ؟ وقتى تقواى در حد لازم را نداشته باشد ؛ يعنى بىقيدى حاكم بر او باشد ، قرآن مجيد در هدايتش چه مىتواند بكند ؟ يا به تعبير ديگر : انسانى كه گنهكار حرفهاى شده و علاقهاى به قطع رابطه با گناه ندارد ، هدايت قرآن چه اثرى در او دارد ؟
قرآن مجيد مىفرمايد : اين مال حرام است ، يا خمر حرام است ، او كه خودش را نگه نمىدارد ، مىرود و مىخورد . او خودش را نگه نمىدارد و حق مردم را نيز پايمال مىكند .
هدايت قرآن در كسانى نفوذ دارد كه توان خود نگاه داشتن را در ابتداى كار داشته باشند . با انجام اوامر الهى و ترك نواهى ، روز به روز ، هفته به هفته و سال به سال اين قدرت تقوا بالا مىرود و به جايى مىرسد كه ديگر راه نفوذ شياطين به او بسته مىشود .
مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه مثال خيلى خوبى مىفرمايد:
نهالى كه مىكاريم ، اگر دو سه روز بعد از كاشتن بخواهيم اين نهال را دربياوريم ، كارى ندارد ، راحت آن را بيرون مىكشيم و دور مىاندازيم . اما يك ماه بعد از كاشته شدن بخواهيم دربياوريم ، اينجا ديگر نمىشود گفت : راحت بيرون مىكشم . وقتى كه شاخه و تنه آن سنگينتر و ريشهاش محكمتر شد ، ديگر با تكان دادن بيرون نمىآيد .
تقوا نيز همين گونه است .
ممكن است روز اول نهالش سست باشد ، اما روز دوم توانش دو برابر مىشود و بعد از چهل سال ، خيلى توان شخص با تقوا بالا مىرود ، كه قرآن مجيد مىگويد : ديگر ريشه آن ماندنى شده و درنمىآيد و اين شخص ديگر بىتقوا نمىشود :
» إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ «
اين عظمت تقوا است .
اختصاص هدايت به متقين
قرآن مجيد نمىگويد : »هدى للبشر « ، جلوه هدايت در كل بشر كجاست ؟ همه از قرآن خبر دارند ، چون زمانى نيست كه كسى بگويد : ما از قرآن خبر نداريم . اين همه از رسانهها قرآن پخش مىكند ، اين همه ترجمه قرآن به زبانهاى مختلف هست . من ترجمه قرآنى به زبان فرانسوى ديدم كه مربوط به دويست سال قبل بود و خيلى خوب ترجمه كرده بود .
مگر مىشود اروپا چهارصد سال قبل بيايد كتاب »قانون « بوعلى را ترجمه كند و در دانشگاههاى خود به عنوان كتاب درسى طبّ درس دهد ، ولى از قرآن خبر نداشته باشد ؟ خيلى از كتابهاى قديمى ما در آنجا از كتابهاى محورى آنها بوده است .
اين مطلب را من در مجلهاى خواندم كه يكى از چهرههاى سياسى ايران در چهل سال قبل در مأموريتى دولتى ، به شوروى مىرود . وقتى برمىگردد ، سفرنامهاى مىنويسد كه: يكى از شهرهايى كه ما را براى گردش و ديدن بردند ، لنينگراد بود . من چون اهل علم و مطالعه و تحقيق بودم ، آنها نيز اين را مىدانستند ، ما را به كتابخانه لنينگراد بردند .
ايشان نوشته بود : آن زمان ، آمار كتابهاى موجود در كتابخانه لنينگراد پانزده ميليون كتاب بود كه كتابهاى كتابخانه آستان قدس رضوى به هفتصد هزار جلد نمىرسيد .
مدير كتابخانه خيلى به ما احترام كرد ، و تقريباً قسمت عمدهاى از سالنها و كتابها و فهرست نگارى و مسائل مربوط به كتاب را به ما نشان داد ، بعد گفت : شما تشريف بياوريد تا محل خاص اين كتابخانه را نيز ببينيد .
درب اتاقى را باز كرد ، ميزى وسط اتاق بود ،هيچ قفسهاى نيز در اتاق نبود . بشقاب شبيه به طلا روى اين ميز بود كه وصل به برق بود . كليد را زد ، آن بشقاب خيلى آرام شروع به گشتن كرد . كتاب روسى روى اين بشقاب باز بود . به او گفتم : كتاب »مانيفيست« است ؟ گفت : نه . گفتم : افكار »هگل« است ؟ گفت : نه . گفتم : رساله »لنين« است ؟ گفت : نه .
گفت : در اين پانزده ميليون كتاب ما ، اين مهمترين كتاب است . من كليد را مىزنم تا بشقاب بايستد ، شما برو و روى جلد كتاب را نگاه كن و ببين اسم آن چيست .
كليد را زد و بشقاب ايستاد و ما رفتيم و ديديم روى جلدش نوشته است : »نهج البلاغه على بن ابى طالب « گفت : اين مهمترين كتاب اين كتابخانه است .(477)
اثرناپذيرى بىتقوايان از قرآن
اين قرآن هست ، اما هدايتش كجاست ؟ سعدى شعر خيلى زيبايى دارد كه در گلستان است . اين داستان را نقل مىكند :
شخصى بچه گرگى را آورد ، به او گفتند : اين بچه گرگ را براى چه آوردهاى ؟ گفت : اين تازه نوزاد است و مىخواهم تربيتش كنم ، رام و آرام بشود ، اخلاق گرگى را كنار بگذارد . به او گفتند : تو در اين زمينه موفقيتى نخواهى داشت . گفت : خودم مىدانم .
سعدى مىگويد : آب و غذاى اين گرگ را داد و او را بزرگ كرد و اما بعد ، در يك حادثهاى به صاحبش حمله كرد و شكم او را پاره كرد . آن وقت اينجا دو سه بيت نقل مىكند ، مىگويد :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود(478)
در شعر ديگرى مىگويد :
زمين شوره سنبل بر نيارد
در و تخم عمل ضايع مگردان(479)
در بيت ديگرى مىگويد :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بدست
تربيت نا اهل را چون گردكان بر گنبدست(480)
مىگويد : شما گردو را برداريد ، اگر توانستيد آن را روى گنبد بگذاريد كه بماند ، چون هر جاى گنبد كه بگذاريد ، چرخ مىخورد و مىافتد .
قرآن كه مىگويد :
» ذَ لِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ «
يعنى آن كسى كه نيروى حفظ ندارد ، شما تكليف حلال و حرام و اخلاق الهى خدا را روى شانهاش بگذارى ، مانند گردو چرخى مىخورد و مىافتد . مىگويد : ما حلالش مىكنيم . اما آن كسى كه نگهدار اوامر و نواهى حضرت حق است ، اين كتاب هدايت روى او اثر مىگذارد .
اين تقواى عام انسانى است ، نه تقواى دينى ، كه من با انصاف باشم و حرمت حكم خدا را در خودم نگهدارم .
خيلى جالب است كه سنايى مىگويد :
از اين بدتر هست كه وقتى در هندوستان مىروى ، بحث حضرت نوح عليه السلام را مطرح كن ، بگو : حضرت نوح عليه السلام پيغمبر اولوالعزم پروردگار است كه براى هدايت انسان مبعوث به رسالت شده است ، مىگويند : ما او را قبول نداريم ، اما گاو را خداى خود مىدانند :
گاو را دارند باور در خدايى عاميان
نوح را باور ندارند از پى پيغمبرى(481)
مقام نبوت را كه خيلى پايينتر از خدا است در حضرت نوح عليه السلام قبول ندارند ، اما گاو را به خدايى قبول دارند . اين ديگر گنبد خيلى تيزى است كه حتى لحظهاى نيز گردو روى آن نمىماند .
هدايتگرى قرآن براى اهل تقوا
همچنين در اين آيه »هدى للانسان « نمىگويد ، بلكه مىگويد :
» ذَ لِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ «
آن كسى كه نگهدار باشد ، اين ارزش تقواست .
خيلى عجيب است كه مىگويد : كل قرآن در كسانى كه خود نگهدار هستند ماندنى است . اين كه مىگويم كل قرآن ، اگر بگوييد از كجاى آيه درآورديد ؟ مىگويم : از لغت » هدى « كه مصدر است ، چون نمىگويد : » ذلك الكتاب يهدى « مىگويد :
» ذَ لِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ «
معنى » هدىً « اين است كه سراسر اين قرآن هدايتگر است . اينها چيزهايى است كه در آيات قرآن ، خيلى دقيق است و كمتر به ذهن افراد مىرسد .(482)
برخى دوستان به »ترجمه قرآن« من اشكال مىگرفتند چون ترجمه »بسم الله« را مىديدند كه همه قرآنها نوشته است : »به نام خداوند بخشنده مهربان « اما هم كلمه خداوند غلط است و هم كلمه بخشنده . خداوند به معنى مالك است و از لغات رايج قديم ايران است ؛ ايشان خداوند اين ملك و اين مال است . سعدى نيز مىگويد :
نه بر استرى سوارم ، نه چو اشتر به زير بارم
نه خداوند رعيت ، نه غلام شهريارم(483)
خداوند رعيت ؛ يعنى من مالك نوكر و كلفت نيستم . پس اولاً همين »به نام خداوند « غلط است و »به نام خدا« صحيح است .
ثانياً: »بخشنده « معادل لغت »عطى يعطى« يعنى بخشندگى است . »رحمن« اصلاً به معناى بخشنده نيست . اين صد در صد غلط است . »رحمن« و »رحيم« از يك ماده هستند به معناى »مهر « . »رحمن« صيغه مبالغه بر وزن »فعلان « است و »رحيم« صفت مشبهه بر وزن »فعيل« است .(484)
با اين توضيحات ، معنى صحيح »بسم الله الرحمن الرحيم« اين است : »به نام خدايى كه مهربانيش بىاندازه و رحمتش هميشگى است«. اين معنى صحيح است. آن گاه »هدىً « در آيه را من اين گونه معنى كردهام :
» ذَ لِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ «
در وحى بودن و حقانيت اين كتاب هيچ ترديدى نيست و سراسر آن براى اهل تقوا هدايت است . سراسر از معناى مصدرى »هدى« درآمده است .
اثرات تقوا در مردان خدا
خداى متعال در زمينه اثر تقوا مىفرمايد:
» وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيًْا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ «(485)
اگر در اجراى فرامين حضرت حق پايدارى كنيد ، تنبل و فرارى نشويد و از گناهان صغيره و كبيره فرارى باشيد ، نقشههاى خائنانه دشمن ذرّهاى به شما ضرر نخواهد زد .
خيلى عجيب است . در دوره عمرم چند بار اين آيه به صورت عملى براى اهل تقوا جلوه كرده است كه موردى را مىگويم .
زمانى كه امام راحل اولين اعلاميه را به »علم« نخست وزير شاه نوشت ، در آن ننوشت : حضور محترم جناب نخست وزير محترم ايران ، آقاى اسد الله علم ، دامت اجلاله . چون اين سر عنوان نامهها ديگر رسم بود و براى همه نخست وزيرها مىنوشتند .
اين اعلاميه مثل بمب در قم تركيد . دسته دسته روحانيون و مردم مىآمدند مىخواندند و مبهوت مىشدند . اول اعلاميه نوشته بود : آقاى علم ، وسط نامه نوشته بود : اگر حرفهاى ما را نمىفهمى ، به قم بيا تا در اينجا به تو بفهمانيم .
اين اولين برخورد بود و چند وقت بعد او نيز از نخست وزير دست كشيد و بعد امام راحل به سراغ خود شاه رفت . در ابتداى نهضت امام شاه نمىگفت ، خيلى مشكل است . نوبت شاه كه شد ، امام اول اسم شاه را در سخنرانى به عنوان »مردك « مطرح كردند .
اوج سخنرانى در عصر عاشورا بود كه كارى نكنيد كه دستور بدهم گوش شما را بگيرند و از اين مملكت بيرون كنند و مردم مثل روزى كه پدرت گورش را گم كرد ، از رفتن تو خوشحال شوند .
اين حرف مىدانيد يعنى چه ؟ آن زمان كسى جرأت نداشت حتى به كنايه به شاه اشاره كند . منبرىها مىرفتند و معاويه را در سخنرانى خود مىكوبيدند و پايين مىآمدند و مىگفتند : منظورم شاه بود .
سال چهل و دو گذشت ، تا بيست و دوم بهمن ، با آمدن امام از پاريس و آن شلوغى كشور ، آمريكا ، چين ، ژاپن ، انگليس ، فرانسه ، آلمان ، همه با شاه بودند ، ايشان را در كوچههاى نجف ، يا در كوچههاى قم ، يا در تهران آن ده روز نخست انقلاب كه شلوغ بود ، اين همه دولتها نتوانستند ايشان را ترور كنند . اوايل كار ايشان محافظ نيز نداشت . آيه اين را مىگويد :
» وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيًْا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ «
تو اگر با تقوا باشى ، من تو را در آتش تمام فتنهها، در پانزده سال ، از قم تا تركيه ، تا نجف ، تا پاريس ، تا بهشت زهرا ، تا شب حكومت نظامى ، تو را سالم نگه مىدارم . اين نمونه بارز اين آيه است.
سوخته از آتش عشق
شيخ بهايى نقل مىكند :
در بصره آتش سوزى شد . پيرزنى در آن محل خانه داشت و با اثاث مختصرى زندگى مىكرد . آمدند به او گفتند : منطقه بالكل غرق در آتش است ، دارى به كجا مىروى ؟ گفت : به طرف خانه مىروم . گفت : مگر خوابى ؟ محل دايره وار آتش گرفته است . بعد كه آتش را خاموش كردند ، همه خانهها غير از خانه اين پيرزن سوخته بود . خانه اين پيرزن سالم ماند و حتى گليم پاره او نيز سالم ماند .
گفتند : اى پيرزن ! چرا خانه تو نسوخت ؟ شيخ بهايى مىگويد : اين جمله را جواب داد : »كيف يحترق محترق « ؟ ما از عشق و فراق او سوختهايم ، مگر چند بار بايد بسوزيم ؟ كسى كه بيشتر از يك بار نمىسوزد .
دين نگذارد كه خيانت كنى
ترك درستى و امانت كنى
صدق و سعادت ثمر دين بود
هر كه خوش اخلاق ، خوش آيين بود
فتنه آفاق ز بى دينى است
زشتى اخلاق ز بى دينى است
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
475) بقره (2 : (2؛ »در ] وحى بودن و حقّانيّت [ اين كتابِ ] با عظمت [هيچ شكى نيست ؛ سراسرش براى پرهيزكارانْ هدايت است .«
476) بحار الأنوار: 64/2، باب 13، حديث 2؛ »تفسير الإمام العسكرى عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى هُدىً لِلْمُتَّقِينَ ؛ قَالَ بَيَانٌ وَ شِفَاءٌ لِلْمُتَّقِينَ مِنْ شِيعَةِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا إِنَّهُمُ اتَّقَوْا أَنْوَاعَ الْكُفْرِ فَتَرَكُوهَا وَ اتَّقَوُا الذُّنُوبَ الْمُوبِقَاتِ فَرَفَضُوهَا وَ اتَّقَوْا إِظْهَارَ أَسْرَارِ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَسْرَارِ أَزْكِيَاءِ عِبَادِهِ الْأَوْصِيَاءِ بَعْدَ مُحَمَّدٍفَكَتَمُوهَا وَ اتَّقَوْا سَتْرَ الْعُلُومِ عَنْ أَهْلِهَا الْمُسْتَحِقِّينَ لَهَا وَ فِيهِمْ نَشَرُوهَا.«
بحار الأنوار: 124/52، باب 22، حديث 10؛ »يَحْيَى بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ قَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ U الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ فَقَالَ الْمُتَّقُونَشِيعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام وَ الْغَيْبُ فَهُوَ الْحُجَّةُ الْغَائِبُ وَ شَاهِدُ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ U وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ فَأَخْبَرَ U أَنَّ الآْيَةَ هِيَ الْغَيْبُ وَ الْغَيْبُ هُوَ الْحُجَّةُ وَ تَصْدِيقُ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ U وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً يَعْنِي حُجَّةً.«
477) نهج البلاغة، ترجمه دشتى: 9؛ »از سال 400 هجرى كه سيّد رضى قدّس سرّه با فكرى نورانى و با اهدافى والا، به جمع آورى برخى از آثار علمى حضرت امير المؤمنين على عليه السلام همّت گماشت و نهج البلاغه را تدوين كرد كه عطر وجودى آن جان و جهان را شاداب نمود، تاكنون، ترجمههاى گوناگونى به زبان فارسى تحقّق پذيرفته و هر يك از مترجمان با اهداف و انگيزههاى متفاوتى به اقيانوس هميشه موّاج علوم علوى نگريستهاند.
اوّل: انگيزههاى ترجمه:
با شناسايى و جمعآورى 30 ترجمه كامل از نهج البلاغه، از قرن پنجم؛ »به تصحيح عزيز اللّه جوينى.« تا روزگار نورانى انقلاب اسلامى ايران، و بررسى اهداف و شيوهها و قابليّتهاى نهفته در آن و با توجّه به ضرورت مطرح كردن مفاهيم نهج البلاغه از نظر كاربردى در مجامع فرهنگى، به اين نتيجه رسيديم كه هنوز هم به ترجمههاى ديگرى نياز است، زيرا: يكى از جاذبههاى ادبى قلم زده، و ديگرى در مرز و حدود الفاظ و عبارات مانده؛ برخى با شيوههاى ترجمه آزاد، دچار تندرويهايى شدهاند؛ و برخى ديگر تفسير و ترجمه را به هم آميختهاند.
دوم: نگاهى به ترجمهها
براى شناخت صحيح ترجمهها و توان كاربردى آن، بايد از سطوح مختلف و گوناگون مفاهيم نهج البلاغه آگاهى داشت، بايد بدانيم كه: ژرفاى اقيانوس موّاج علوم علوى چگونه است؟و معارف بلند و وحى گونه نهج البلاغه داراى چه ويژگىها و تقسيماتى است؟ آنگاه به سراغ ترجمهها برويم، و توان كار بردى آنها را مورد ارزيابى قرار دهيم.
معارف عميق و ارزشمند نهج البلاغه را مىتوان در سطوح مختلف عمومى، تخصّصى و فوق تخصّصى به ارزيابى گذاشت.
الف - مفاهيم عمومى
مفاهيمى مانند مباحث تاريخى، اخلاق فردى، خود سازى، اخلاق عمومى، تذكّرات عمومى، گفتگوهاى عادّى با مردم، با فرزندان و با كارگزاران حكومتى مفاهيمى عمومىاند. نسبت به اين دسته از معارف نهج البلاغه، مشكل خاصّى وجود ندارد و هر گونه ترجمهاى مفيد است: ترجمه آزاد يا مقيّد به متن، يا ترجمهاى ادبى و . . . و با الفاظ و عباراتى قديمى يا نوين.
ب - مفاهيم و معارف تخصّصى
برخى ديگر از مباحث نهج البلاغه، فنّى و تخصّصى است و به علوم و فنون و رشتههاى تخصّصى بسيارى از معارف و علوم انسانى و غير انسانى تعلّق دارد، از اين رو زبان خاصّ خودش را مىطلبد، و الفاظ و عبارات و شيوههاى تحقيق مربوط به همان رشتهها را لازم دارد، مانند: مباحث كلامى، فلسفى، اعتقادى - مباحث اقتصادى - مباحث سياسى و مديريّتى - مباحث نظامى، جنگ و صلح، آموزش نظامى - مباحث بهداشتى، طبّ و درمان - مباحث روانشناسى، روانكاوى، روانشناسى بالينى )درمانى( - مباحث جامعه شناسى و ديگر مباحث ارزشمندى كه به دهها رشته علمى مصطلح امروز ارتباط پيدا مىكند.
ج - مباحث فوق تخصّصى
دستهاى ديگر از مباحث نهج البلاغه فوق تخصّصى است و تنها با داشتن تخصّصهاى مصطلح و معمولى در رشتههاى علمى، نمىتوان در ژرفاى مفاهيم آن شنا كرد بلكه ابزار و علوم و فنون خاصّ خودش را مىطلبد تا بدرستى شرح و تفسير گردند.
دراين قسمت نيز ترجمهها و برخى از شروح موجود نهج البلاغه نمىتوانند به همه نيازهاى پژوهشگران پاسخ مثبت دهند، مانند:
الف - شناخت متشابهات نهج البلاغه، ب- شناخت مباحث عميق فقهى و حلّ تضادهاى ظاهرى.
ج - شناخت ضرب المثلها و استخراج پيامهاى اصلى آن.
د - روش رفع تعارض ظاهرى بين، حديث و قرآن.
ه - رفع تعارض ظاهرى نهج البلاغه با مبانى اعتقادى.با كمال تأسّف بايد اعتراف كنيم كه تمام ترجمههاى موجود و اكثر شروح نهج البلاغه، نسبت به اين قسمت از مباحث فنّى آسان گذشتهاند. نه تنها پيام اصلى ضرب المثلها را نياورند بلكه تنها با ترجمه ظاهرى عبارات، مشكلاتى نيز به وجود آوردهاند.
عام و خاص، مطلق و مقيّد، درست ترجمه نشده و اهداف آموزشى امام عليه السلام نا شناخته مانده، زيرا معلوم نشده چرا:
يك جا دنيا را نكوهش كرده و در جاى ديگر، آن را مىستايد؟در خطبه اى تعقيب فراريان مطرح است و در نامهاى ديگر ترك تعقيب؟
يك جا دستور ريشه كن شدن مهاجمان و در چند خطبه ديگر دستور مدارا كردن با زخمىها و فراريان مطرح است؟
در خطبه اى حكومت را نكوهش و در خطبه اى ديگر، ستايش مىكند؟و نسبت به بانوان مطالبى به ظاهر متضاد وجود دارد؟
دنيا گرايى و ترك دنيا به هم آميخته شده؟دخالت در مسائل سياسى را با انزوا گرايى در كنار هم قرار داده است؟
كار و توليد، با ترك مال دنيا در كنار هم قرار داده شده؟در نتيجه، خوانندگان ترجمههاى موجود، دچار نوعى سرگردانى و اضطراب مىشوند كه سرانجام اهداف آموزشى امام على عليه السلام كدام است؟ و كدام يك را بايد باور داشت؟
اين دسته از مباحث فوق تخصّصى بايد با روشهاى دقيق اجتهاد، و اصول صحيح استنباط، هماهنگ با مبانى اعتقادى شيعه و در چهار چوب علم »تعادل و تراجيح« كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام و ديگر معصومين عليهم السلام به ما آموختهاند بررسى شود، تا نتايج مطلوب به دست آيد كه خود فرمودند و به ما آموختند:
تضادّ و تعارض در آيات قرآن وجود ندارد. تضادّ و تعارض بين احاديث و قرآن وجود ندارد. تضادّ و تعارض بين احاديث معصومين عليهم السلام وجود ندارد.
و در خطبه 189 نهج البلاغه تذكّر دادند كه اين گونه پژوهشها از عهده هر كسى بر نيايد: إنّ أمرنا صعب مستصعب، لايحمله الّا عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان و لا يعى حديثنا إلّا صدور أمينة و احلام رزينة.
شناخت مسائل ما، كارى است بس دشوار، كه جز بنده مؤمنى كه خداوند قلبش را با ايمان آزموده، آن را نپذيرد، و احاديث ما را جز سينههاى امانت دار و عقلهاى سالم نمىتوانند نگاهبان باشند.«
478) سعدى شيرازى.
479) سعدى شيرازى.
480) سعدى شيرازى.
481) سنايى غزنوى.
482) جامع البيان، إبن جرير الطبري: 146 - 145/1؛ »القول في تأويل قوله تعالى: »هدى« والهدى في هذا الموضع مصدر من قولك: هديت فلانا الطريق إذا أرشدته إليه، ودللته عليه، وبينته له أهديه هدى وهداية. فإن قال لنا قائل: أو ما كتاب الله نورا إلا للمتقين ولا رشادا إلا للمؤمنين؟ قيل: ذلك كما وصفه ربنا U، ولو كان نورا لغير المتقين، و رشادا لغير المؤمنين لم يخصص الله U المتقين بأنه لهم هدى، بل كان يعم به جميع المنذرين ولكنه هدى للمتقين، وشفاء لما في صدور المؤمنين، ووقر في آذان المكذبين، وعمي لابصار الجاحدين، وحجة لله بالغة على الكافرين فالمؤمن به مهتد، والكافر به محجوج.
و قوله: هدى يحتمل أوجها من المعاني أحدها: أن يكون نصبا لمعنى القطع من الكتاب لأنه نكرة والكتاب معرفة، فيكون التأويل حينئذ: ألم ذلك الكتاب هاديا للمتقين. و ذلك مرفوع بألم، والم به، والكتاب نعتل ذلك.
وقد يحتمل أن يكون نصبا على القطع من راجع ذكر الكتاب الذي في فيه، فيكون معنى ذلك حينئذ: ألم الذي لا ريب فيه هاديا.
و قد يحتمل أن يكون أيضا نصبا على هذين الوجهين، أعني على وجه القطع من الهاء التي في فيه، ومن الكتاب على أن ألم كلام تام، كما قال ابن عباس. إن معناه: أنا الله أعلم. ثم يكون ذلك الكتاب خبرا مستأنفا، ويرفع حينئذ الكتاب بذلك وذلك بالكتاب، ويكون هدى قطعا من الكتاب، وعلى أن يرفع ذلك بالهاء العائدة عليه التي في فيه، والكتاب نعت له، والهدى قطع من الهاء التي في فيه. وإن جعل الهدى في موضع رفع لم يجز أن يكون ذلك الكتاب إلا خبرا مستأنفا والم كلاما تاما مكتفيا بنفسه إلا من وجه واحد وهو أن يرفع حينئذ هدى بمعنى المدح كما قال الله U: »ألم تلك آيات الكتاب الحكيم هدى ورحمة للمحسنين«.«
483) سعدى شيرازى.
484) - مفردات غريب القرآن: 192 - 191؛ »رحم: الرحم رحم المرأة، وامرأة رحوم تشتكي رحمها. ومنه استعير الرحم للقرابة لكونهم خارجين من رحم واحدة، يقال رحم ورحم. قال تعالى: )وأقرب رحما(، والرحمة رقة تقتضي الاحسان إلى المرحوم، وقد تستعمل تارة في الرقة المجردة وتارة في الاحسان المجرد عن الرقة نحو: رحم الله فلانا. وإذا وصف به الباري فليس يراد به إلا الاحسان المجرد دون الرقة، وعلى هذا روى أن الرحمة من الله إنعام وإفضال، ومن الآدميين رقة و تعطف . . . و قيل إن الله تعالى: هو رحمن الدنيا ورحيم الآخرة، وذلك أن إحسانه في الدنيا يعم المؤمنين والكافرين وفى الآخرة يختص با لمؤمنين وعلى هذا قال: )ورحمتي وسعت كل شى فسأكتبها للذين يتقون(، تنبيها أنها في الدنيا عامة للمؤمنين والكافرين، وفى الآخرة مختصة بالمؤمنين.
الفروق اللغوية، أبو هلال العسكري: 252 - 250، ش 989 - 988؛ »الفرق بين الرحمن والرحيم: أن الرحمن على ما قال ابن عباس: أرق من الرحيم يريد أنه أبلغ في المعنى لان الرقة والغلظة لا يوصف الله تعالى بهما والرحمة من الله تعالى على عباده ونعمته عليهم في، باب الدين والدنيا، وأجمع المسلمون أن الغيث رحمة من الله تعالى.«
تفسير الإمام العسكري صلى الله عليه وآله: 35 - 34؛ »قوله U الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: قال الإمام عليه السلام »الرَّحْمنِ« العاطف على خلقه بالرزق، لا يقطع عنهم مواد رزقه، و إن انقطعوا عن طاعته. »الرَّحِيمِ« بعباده المؤمنين في تخفيفه عليهم طاعاته و بعباده الكافرين في الرفق بهم في دعائهم إلى موافقته. قال و إن أمير المؤمنين قال »الرحمن« هو العاطف على خلقه بالرزق. قال و من رحمته أنه لما سلب الطفل قوة النهوض و التغذي جعل تلك القوة في أمه، و رققها عليه لتقوم بتربيته و حضانته، فإن قسا قلب أم من الأمهات أوجب تربية هذا الطفل ] و حضانته [ على سائر المؤمنين، و لما سلب بعض الحيوانات قوة التربية لأولادها، و القيام بمصالحها، جعل تلك القوة في الأولاد لتنهض حين تولد و تسير إلى رزقها المسبب لها. قال عليه السلام و تفسير قوله U »الرَّحْمنِ« أن قوله »الرَّحْمنِ« مشتق من الرحمة سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول قال الله U أنا »الرحمن«. و هي ] من [ الرحم شققت لها اسما من اسمي، من وصلها وصلته، و من قطعها قطعته.«
485) آل عمران (120 : (3؛ »و اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزكارى كنيد ، نيرنگشان هيچ زيانى به شما نمىرساند ؛ مسلماً خدا به آنچه انجام مىدهند ، احاطه دارد .«