
مرگ و عالم آخرت - جلسه نهم (2) - (متن کامل + عناوین)
نمونههايى از فرعونيان تاريخ
داستان مشروطه در اوايل حكومت مظفر قاجار و اواخر حكومت ناصر قاجار و زمانى كه سلطه سفارت انگليس بر مملكت ما از همه كشورهاى قدرتمند بيشتر بود و بازار فراماسونرى داغ شده بود را بخوانيد . اين بازار از زمان فتحعلى شاه در ايران پايهگذارى شد و در زمان ناصرالدين شاه قاجار اوج گرفت و مهمترين بخش آن بخش فراماسونرى تحت عنوان »آدميت « بود .
افكار افرادى كه به تور اينها مىافتادند و به بند اينها اسير مىشدند را در نوشتهها و سخنرانىهاى آنها بخوانيد و ببينيد كه فرعونهاى تاريخ در اسارت گرفتن ، با هنرمندى و نيرنگ ، چه جنايتكارانى بودند .
تزريق افكار فرعونى در ملتها
اين يكى از كارهاى فراعنه تاريخ است : تخليه ملت از انديشه پاك و باور كردن خود و مالك بودن بر خود . يعنى كنار معدن نفت و گاز باشند ، ميزان گاز مملكتش دومين گاز جهان و نفتش پنجمين نفت جهان باشد ، طلا ، منيزيم ، گوگرد و صنعت داشته باشند ، ولى نوكر خارجىها باشند و خود را مالك ندانند . بعد از واگذارى ملكيت به آنها ، كارگر آنها باشند و احساس مالكيت نكنند .
رفيقى داشتم كه در زمان شاه ، با لباس مبدل و پنهانى پاى منبرم مىآمد . راننده شهربانى كل كشور بود . گاهى مىآمد به من مىگفت : تا دو روز ديگر رئيس شهربانى عوض مىشود . مىگفتم : تو كه خيلى رده بالا نيستى ، از كجا مىدانى ؟ مىگفت : من راننده ردههاى بالا هستم . پاكت لاك و مهر شده از سفارت آمريكا آمد ، آنها باز كردند ، آمريكايىها نوشتهاند كه چه كسى بايد رئيس شهربانى شود . رئيس ارتش بشود ، وكيل مجلس و سناتور را آنها تعيين مىكردند .
مبارزات موسويان زمان
در تاريخ نوشتهاند كه: نود درصد مردم تهران براى وكالت مجلس ، به شهيد مدرس رأى دادند و يك رأى نيز خود ايشان به نام خودش در صندوق انداخت ، اما وقتى رأىها را شمردند ، مدرس رأى نداشت .
مرحوم مدرس(219) آمد و گفت : هيچ كسى به من رأى نداده باشد ، من كه خودم به خودم رأى دادم ، پس آن رأى من كجا رفته است ؟ چون سفارت انگليس به رضا شاه گفته بود : مدرس نبايد وكيل مجلس شود . او نيز گفته بود : چشم . سفارت گفت : چادر از سر ناموس اين مملكت بايد برداشته شود ، او گفته بود : چشم . سفارت گفته بود : طبق قرارداد دارسى ، نفت براى انگليس است و بايد به دست تو به صورت ديگرى امضا شود كه فرعونيان زمان آن را امضا كردند.
اين كار فرعون زمان است كه خود را به مردم باور دهند و ملتها را از باور داشتن خود خالى كنند و بعد از اين تخليه و آن پر كردن ، مردم نسبت به خود ، ناموس ، دين و مملكت خود هيچ احساسى نداشته باشند و بر اين باور باشند كه زندگى ما در صورتى زندگى خوبى است كه آنها طرح ، فرمان و نقشه بدهند و ما طبق آن برنامه زندگى خود را بريزيم .
عكس العمل فرعونيان در مقابل موسويان
اين جمله اول آيه است :
» إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِى الْأَرْضِ «(220)
من برترم و همه پستترند . بايد به مردم القا شود كه شما نمىفهميد . آنهايى كه اين القا را نمىگرفتند و مىگفتند : نه ، ما مىفهميم ، آنها را مىكشتند كه نباشند .
ميرزا تقى خان اميركبير(221) به همين خاطر كشته شد كه مىفهميد و مىگفت : من حاضر نيستم نفهمم . قائم مقام فراهانى ،(222) مدرس و شيخ فضل الله نورى(223) به همين خاطر شهيد شدند . مىگفتند : حاضر نيستيم نفهميم . ما مىفهميم و جان خود را در راه اين فهم مىدهيم .
به شهيد مدرس اصرار كردند كه در كاخ سعدآباد با رضا شاه ملاقات كن تا رو در رو با هم حرف بزنيد و اختلافات حل شود . مدرس مىدانست كه اگر رو در رو بشود نيز فايدهاى ندارد ؛ چون رضا شاه مأمور انگليسىها بود تا به مردم ايران القا كند كه شما نفهميد ، آنها باور كنند و از باور كردن خود بيرون بيايند .
اما قبول كرد . اين روحانى كم نظير شيعه و تربيت شده فرهنگ اهلبيت عليهم السلام ، با آن عصا و لباس معمولى آمد . تك و تنها جلوى درشكه را گرفت . درشكه چى ايستاد . با آن لهجه شيرين قمشهاى و اصفهانى گفت : آقاى درشكهچى ! مرا از اينجا تا كاخ سعد آباد ببرى ، چند مىشود ؟ درشكهچى به پول آن زمان گفت : سه تومان . گفت : سه تومان ؟ رضاخان و تمام دولتش سه تومان نمىارزد . نمىخواهم . برگشت .
متدين واقعى از فرهنگ و خويشتن خود تخليه نمىشود . چرا انبيا عليهم السلام اين همه در زحمت بودند ؟ چون مىخواستند مردم را از اين تخليه شدن به وسيله فرعونها نجات دهند . خيلى سخت بود ؛ چون فرعونها فرهنگ خود را در وجود مردم استوار كرده بودند . خيلى مشكل بود كه انبيا عليهم السلام با كلنگ تبليغ اين ساختمان محكم فرعونيان در وجود مردم را خراب كنند .
ايجاد تفرقه براى حكومت كردن
اما كار ديگر فرعونيان :
» وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا «(224)
اولين كسى كه حزب اختراع كرد ، فرعون بود . وحدت و يگانگى ملت را به تفرقه دچار كرد . چند حزب با اسمهاى گوناگون درست كرد و رؤساى حزبها را تخليه و برده خودش كرد . رؤساى حزبها نيز افراد حزب خود را تخليه مىكردند تا فرعون راحت فرعونى كند ؛ چون مىدانست كه در اين صورت ، با اين تفرقه، انقلابى صورت نخواهد گرفت . هر مملكتى كه دچار اختلاف ، افتراق و احزاب باشد ، روى خوش نخواهد ديد .
زورگويى همه جانبه براى حكومت كردن
كار ديگر فرعون اين بود :
» يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَ يَسْتَحْى نِسَآءَهُمْ «(225)
جوانها را مىكشت و صداى هيچ كس درنمىآمد . مىگفتند : حتماً كار اعلىحضرت درست است ، بايد بكشد ، ايشان ارباب است و ما رعيت ، همان فكرى كه معاويه در زمان خود به آن شاخ و بال داد و بعد مكتب »جبرى« را پىريزى كرد .
مردان را مىكشت و زنان را براى بيگارى گرفتن ، فحشا و منكرات نگه مىداشت :(226)
» إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ «(227)
او در جهان از گروه مفسدين بود .
فساد و طغيانگرى فرعون در بلاد
اين آيات در سوره قصص بود ، اما آيه سوره فجر :
» وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَادِ × الَّذِينَ طَغَوْا فِى الْبِلَدِ × فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ «(228)
شكنجهگرى مىكرد . هر كسى را مىگرفت ، دو دست و دو پايش را با ميخ طويله به زمين مىكوبيد . مىگفت : يا بايد مرا ارباب و خود را برده بدانى ، يا نباشى . در تمام شهرها و سرزمين مصر طغيان كرد و با نيرويى كه جمع كرده بود ، در همه زمينهها : فكر ، اقتصاد و اخلاق ، فساد فراوانى ايجاد كرده بود . اين فرعون است .(229)
ديدگاه عاطفى خدا به فرعون
حال ببينيم موضع پروردگار نسبت به او چگونه بوده است ؟ خدا عاشق انسان است و به بندگانش مهربان و رحيم . به اين خاطر است كه نمىشود كارى به كار انسان نداشته باشد . فشار عاطفى و محبتى مىآورد كه خود و ديگران را از آتش حفظ كنيد و كارى كنيد كه گرفتار جهنم نشويد .
عاشق است ، نه نيازمند . از باب عشق و محبتش با انسان كار دارد ، گرچه اين كه اين انسان فرعون باشد ، باز خدا او را رها نمىكند و فشار عاطفى مىآورد كه فرعون نيز گرفتار عذاب جهنم نشود . لذا به موسى و هارون عليهما السلام مىفرمايد :
» اذْهَبَآ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى × فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى «(230)
يعنى اگر با شنيدن حرفهاى شما در او اين »تذكّر و خشيت« به وجود بيايد ، از عذاب نجات پيدا مىكند .(231)
تحدى خدا در يافتن بهترينها
ما چنين عشق ، مهر ، محبت و رحمتى هيچ كجا نداريم كه فرعون را فشار عاطفى مىآورد تا از جهنم رفتن نجات پيدا كند ؛ چون او خداى بخيلى نيست . اگر شما بهتر از خدا را پيدا كرديد ، برويد دامن او را بگيريد . به قدرى خداى مهربانى است كه خودش تشويق مىكند كه اگر از خودش بهتر را پيدا كرديد ، به سراغ او برويد . در قرآن مىفرمايد :
» قُلْ هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ «(232)
ما اهل دليل هستيم . دليل بياور كه بهتر از من كيست ، من خودم مىگويم : به سراغ او برو . اما دليل بياور ، روى هوا و هوس كار نكن .
اگر در روش زندگى از قرآن ، پيغمبر صلى الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام بهتر بود ، سراغ آنها برو . اگر واقعاً دليل دارى كه اروپاييان با اين روشى كه دارند بهتر از ائمه عليهم السلام هستند ، اينها را رها كن و به سراغ آنها برو . اين مهر و محبت را كجا مىشود پيدا كرد ؟ چه كسى مىتواند مهربانى خدا نسبت به بندگان را ارزيابى كند ؟
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
220) قصص (4 (28؛ »همانا فرعون ] در سرزمين مصر [ برترىجويى و سركشى كرد.«
221) شرح حال ايشان در كتاب ارزشها و لغزشهاى نفس، جلسه 10 آمده است.
222) ابوالقاسم بن )ميرزا( عيسى قائم مقام فراهانى، وزير عباس ميرزا و محمدشاه قاجار )ولادت 1193 ه . ق - وفات 1251 ه . ق / 1835 م( وى اديب، منشى، شاعر و در نظم و نثر فارسى استاد بود و ثنائى تخلص مىكرد.
در سال 1237 پس از وفات پدر در تبريز به وزارت عباس ميرزا منصوب شد و قائم مقام لقب يافت. اما به سعايت گروهى از دشمنان معزول شد. ولى پس از سه سال مجدداً در سال 1241 به وزارت عباس ميرزا نائب السلطنه منصوب گرديد. وى پس از مرگ فتحعلى شاه (1250) وسايل حركت محمد ميرزا و جلوس او را به تخت سلطنت فراهم كرد و خود صدراعظم ايران گرديد. )فرهنگ فارسى »محمد معين«: 1410/6)
223) شيخ فضل اللّه نورى: مجتهد، فقيه و عالم شيعى )وفات 13 رجب 1327 ه . ق( وى در فقه و اصول و حديث و رجال متبحر و شاگرد حاج ميرزا محمدحسن شيرازى بود و در تهران مرجعيت داشت.
وى را بعضى انقلابيان مشروطيت در دوره »هيئت مديره« به اتهام ضديت با مشروطه به دار آويختند. او كتاب صحيفه مهدويه )يا صحيفه قائميه( دارد، كه در آن ادعيه امام منتظر را جمع آورده. مدفن نورى در صحن حضرت معصومه )قم( مىباشد. )فرهنگ فارسى »محمد معين«: 1370/6)
224) قصص (4 : (28؛ »و مردمش را گروهگروه ساخت .«
225) قصص (4 : (28؛ »پسرانشان را سر مىبريد ، و زنانشان را ] براى بيگارى گرفتن[ زنده مىگذاشت .«
226) تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين: 47/7؛ ]سوره القصص (9 1 : (28 ]؛ »و قوله يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ بدل آن است يعنى مىكشت پسران بنى اسرائيل را جهت آنكه كاهنان گفته بودند كه پسرى در بنى اسرائيل متولد شود كه مملكت تو را به سبب وى زوال رسد و در كشاف آورده كه نود هزار پسران بنى اسرائيل را بكشتند و اين از غايت حمق او بوده چه هر گاه كاهنان صادق بودند قتل كثير دفع آن نمىكرد و اگر كاذب بودند قتل بىوجه بود وَ يَسْتَحْيِي و زنده مىگذاشت نِساءَهُمْ زنان ايشان را براى خدمت خواتين خود إِنَّهُ كانَ بدرستى كه بود فرعون لعين مِنَ الْمُفْسِدِينَ از تباه كاران كه جرئت مينمود در قتل اولاد انبياء و اوليا.«
227) قصص (4 : (28؛ »بىترديد او از مفسدان بود .«
228) فجر (12 - 10 : (89؛ »و با فرعون نيرومند كه داراى ميخهاى شكنجه بود ؟ × همانان كه در شهرها ، طغيان وسركشى كردند ؟ × و در آنها فساد وتباهكارى فراوانى به بار آوردند ؟«
229) علل الشرائع: 69/1، باب 60، العلة التي من أجلها سمي فرعون ذا الأوتاد، حديث 1؛ »عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ U وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ لِأَيِّ شَيْءٍ سُمِّيَ ذَا الْأَوْتَادِ قَالَ لِأَنَّهُ كَانَ إِذَا عَذَّبَ رَجُلًا بَسَطَهُ عَلَى الْأَرْضِ عَلَى وَجْهِهِ وَ مَدَّ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ فَأَوْتَدَهَا بِأَرْبَعَةِ أَوْتَادٍ فِي الْأَرْضِ وَ رُبَّمَا بَسَطَهُ عَلَى خَشَبٍ مُنْبَسِطٍ فَوَتَّدَ رِجْلَيْهِ وَ يَدَيْهِ بِأَرْبَعَةِ أَوْتَادٍ ثُمَّ تَرَكَهُ عَلَى حَالِهِ حَتَّى يَمُوتَ فَسَمَّاهُ اللَّهُ Uفِرْعَوْنَ ذَا الْأَوْتَادِ لِذَلِكَ.«
230) طه (44 - 43 : (20؛ »هر دو به سوى فرعون برويد ؛ زيرا او ] در برابر خدا [ سركشى كرده است . × پس با گفتارى نرم به او بگوييد ، اميد است كه هوشيار شود و ] آيين حق را بپذيرد [ يا بترسد ] و از سركشى باز ايستد . [«
231) علل الشرائع: 67/1، باب 56، حديث 1؛ »عن محمد بن أبي عمير قال قلت لموسى بن جعفر عليه السلام أخبرني عن قول الله U لموسى و هارون اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى فقال أما قوله فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً أي كنياه و قولا له يا أبا مصعب و كان اسم فرعون أبا مصعب الوليد بن مصعب و أما قوله لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى فإنما قال ليكون أحرص لموسى على الذهاب و قد علم الله U أن فرعون لا يتذكر و لا يخشى إلا عند رؤية البأس أ لا تسمع الله U يقول حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فلم يقبل الله إيمانه و قال آلآْنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ.«
232) نمل (64 : (27؛ »بگو : اگر راستگوييد دليل خود را بياوريد .«