
پيشامدها و سختىها
منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد پنجم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
طبيعت حيات و زندگى، جاذب سختىها و پيشامدهاست. بافت حيات، بر دشوارىها و رنج و تعب و مشكلات و مصايب است. آفرينش انسان بنايى است كه عناصرش را درد و غم و دشوارى و بلا و ابتلا تشكيل داده است. اين رنجها و سختىها و دردها، پلههاى نردبان ترقى و رشد و تكامل هستند.
برخورد انسان اگر با مصايب و مكاره و سختىها و دردها هماهنگ با دستورهاى حضرت حق باشد سعادت همه جانبه انسان در پرتو آن تضمين مىگردد.
جهان از خداست، انسان از خداست، رقم پرونده هر موجودى از خداست، حركات منظم تمام موجودات از خداست و صحنه پهناور آفرينش از خداست، اين انسان است كه بايد اين واقعيّتها را با عمق قلب خود لمس كند تا تحمّل مشكلات و سختىها كه كليد حلّش به دست خداست بر او آسان گردد و از آزمايش الهى سربلند بيرون آمده به مقام قرب و توحيد صفاتى و افعالى و ذاتى برسد و به سبب هموار كردن سختىها به مقامات عاليه ملكوتى نايل گردد.
چشيدن حقيقت توحيد، آدمى را براى برخورد صحيح با مكاره و مشكلات آماده مىكند و انسان را از اين طريق به اوج كمال انسانى مىرساند.
اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه متّقين يكى از صفات برجسته اهل دل را صبر و حوصله و بردبارى در مكاره و شدايد شمرده و مقام شكيبايى را كليد حلّ مشكلات و رسيدن به آسانى بعد از سختى دانسته است. «1»
هم آنان را ز تسليم و توكّل |
به هر سختى بود صبر و تحمّل |
|
چه سختيها كه گيتى در پى انگيخت |
چو نيروى صبورى ديد بگريخت |
|
بيابان جهان پُر خار و خاشاك |
صبورى بر مثال رخش چالاك |
|
چو رخش صبر باشد نرم رفتار |
گذارد پا به نرمى بر سر خار |
|
جهان صحرا و سختىها سبك باد |
صبورى هم چو كوه سخت بنياد |
|
شكيبايى ظفر بخشد سرانجام |
نيابد بىصبورى هيچ كس كام |
|
چو سختى روى آرد مرد هوشيار |
به پاى صبر بشتابد پى كار |
|
به جانش صابر و آرام بخشد |
فلاحش دست گيرد كام بخشد |
|
نگردد تنگدل در هيچ سختى |
برآرد شاخ صبرش نيكبختى |
|
پيشامدها براى اهل توحيد
اهل توحيد در پيشامدها شكست نمىخورند، چرا كه اصل و حقيقت پيشامدها و ريشه سختىها را براى رشد جان از هر چيزى مقوّىتر مىدانند و براى كام قلب از عسل شيرينتر به حساب مىآورند كه تمام انبيا و ائمّه و اوليا از اين مسير عبور كرده تا به مقام وصال و كشف و شهود و فنا و بقا رسيدند.
آنان زندگى و حيات را با تمام عوارض و مشكلات و سختىهايش گذرگاه رسيدن به حضرت محبوب مىدانند و به اين خاطر از حوادث و مكاره كه عاقبت گره هايش به دست رحمت حق گشوده مىشود با جان و دل استقبال مىكنند.
صاحبان قلب و دارندگان مغز و اهل حال، زندگى را به نفس كشيدن و خوردن و خوابيدن و لذّت و شهوت معنا نمىكنند. حيات و زندگى همراه با توحيد و عمل صالح و اخلاق حسنه، براى بيداردلان، لذت و خوشى دارد كه منهاى اين واقعيتها براى زندگى و حيات معنايى جز حيوانيّت و سَبُعيّت و شيطنت نيست.
آنان كه در بلاها و رنجها و سختىها و مصايب، تا گشوده شدن گرهها به دست لطف حضرت حق، صبر و تحمل نمىكنند و براى شكستن شدّت و حدّت مكاره، از كرامت و بزرگوارى و درستى و فضيلت خود دست برمىدارند و شكست در برابر طوفان حوادث را بر پيروزى بر مكاره ترجيح مىدهند، بسى پَست و بىارزشند.
اينان بايد بدانند كه مدت حادثه اندك و گره سخت گشودنى است؛ و درد و اندوه، بدون شك پايان يافتنى است.
فلاح و رستگارى، نصر و پيروزى، فضيلت و كرامت و سعادت و حقيقت از آنِ مردمى است كه گردن به خواست حق نهادند و بر مصايب صبر كردند تا به ميوه شيرين استقامت در برابر مكاره رسيدند.
قرآن مجيد برخورد با ابتلا و رنج و سختى و مكاره و مصايب را جهت رسيدن به كمال و رشد، براى هر انسانى اجتنابناپذير دانسته و حلّ مشكل را به سرپنجه لطف حضرت حق امرى مسلّم مىداند.
مصايب و مكاره در قرآن
كتاب خدا بلا و ابتلا و مصايب و مكاره را، گاهى معلول ايمان و عمل صالح انسان دانسته و منبع مولّد مكاره را براى اهل ايمان، دشمنان خدا و شياطين معرفى مىنمايد، شياطين و دشمنانى كه تحمل اهل ايمان و كردار پسنديده آنان را نداشته و خود را در برابر موج ايمان مؤمنان نابودشدنى مىبينند، از اين جهت دست به آزار و اذيت زده و تا سرحدّ از بين بردن اهل دل مىكوشند و انواع آزار و اذيت را متوجّه آنان مىنمايند، ولى مكر و ظلم آنان به جايى نمىرسد و عاقبت گره مشكلات اهل ايمان به نفع دين و دنيا و آخرت آنان، به دست عنايت حق گشوده مىشود.
لَتُبلَوُنَّ فى أمْوالِكُمْ وَ أنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أشْرَكُوا أذىً كَثيراً وَ إنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاْمُورِ» «2»
يقيناً در اموال و جانهايتان امتحان خواهيد شد، و مسلماً از كسانى كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنان داده شده و [نيز] از كسانى كه شرك آوردند، سخنان رنج آور بسيارى خواهيد شنيد، و اگر [در برابر آزار اينان] شكيبايى ورزيد و [از تجاوز از حدود الهى] بپرهيزيد [سزاوارتر است.] اين امورى است كه ملازمت بر آن از واجبات است.
به وقتى كه اهل ايمان، با دستور خدا و گسترش اسلام، از مكّه به مدينه هجرت كردند و از خانه و زندگى و كسب و تجارت خود دور شدند، اموال و املاكشان به دست مشركان به غارت رفت و آنان كه دچار ظلم و ستم گشتند، به انواع شكنجهها از آزارهاى بدنى و زبانى مبتلا شدند.
زمانى كه جمع اهل ايمان در مدينه به پيامبر پيوستند، گرفتار آزار يهود و سرزنش و بدگويى بدزبانان و پس از مدّتى اندك دچار جنگ با مشركين كه پيروزى بر آنان اخلاص در عمل و نثار جان و مال مىطلبيد، شدند و اين راه سخت كه پيچيده به انواع مكاره و مصايب و بلاها بود، صبر و استقامت مىخواست و چارهاى جز تحمّل مشكلات تا گشوده شدن گرهها به دست حق نبود كه تحمّل مصايب آنهم از دست نابخردان، تا رسيدن به پيروزى، ضامن تداوم تابش خورشيد اسلام بر صحنه حيات انسان و انسانيت بود، از اين جهت خداوند مهربان آيه فوق را در همين زمينه نازل كرد.
اصحاب با وفاى رسول خدا صلى الله عليه و آله همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، بلال، خبّاب، ياسر و نيز ياران ائمّه طاهرين عليهم السلام همچون مالك اشتر، ميثم تمّار، سهل بن حنيف، ابوالهيثم بن التّيّهان، حُجر بن عدى، رُشَيد هَجَرى، كميل، سعيد بن جُبَير، ابوحمزه ثمالى، زُراره بن أَعين، هِشام بن حكم، محمّد بن مسلم، ابن أبى عُمَير، صفوان بن يحيى، ابوهاشم جعفرى، زكريّا بن آدم، در راه اسلام و ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه به انواع مصايب و بلاها دچار شدند و در اين راه براى رضاى حق صبر پيشه ساختند، تا گره مكاره به دست رحمت حق باز شد و آنان به فوز عظيم و سعادت سرمدى رسيدند.
خداوند مهربان گره مشكلاتى را كه براى اهل ايمان به وجود مىآيد؛ باز مىكند.
الَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ* وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ* الَّذى أنْقَضَ ظَهْرَكَ* وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ* فَإنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً* إنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» «3»
آيا سينهات را [به نورى از سوى خود] گشاده نكرديم؟* و بار گرانت را فرو ننهاديم؟* همان بار گرانى كه پشتت را شكست.* و آوازهات را برايت بلند نكرديم؟* پس بىترديد با دشوارى آسانى است.* [آرى] بىترديد با دشوارى آسانى است.
در تفسير آيات فوق آمده است:
«خداوند مهربان مىديد كه بنده برگزيدهاش محمّد صلى الله عليه و آله به واسطه مأموريتى عظيم كه به وى داده و بار مسؤوليت سنگينى كه بر دوشش نهاده سخت گرفتار است، شدايد از همه سو او را در ميان گرفته و سر و كارش با مردمى است كه شديدترين اقوام جهان در كفر و نفاقند، جمود و تعصّب آنها در پرستش خدايانى كه خود از سنگ و چوب و خرما ساخته و مىسازند بىنهايت است، اخلاقشان فاسد و اعمالشان زشت است، سنگدل و سفّاك و نادان و در منجلاب فساد فرو رفتهاند، هر چه در رهايى آنها مىكوشد به نتيجه مطلوب نمىرسد، سينهاش تنگ مىشود، سرگردان و پريشان مىگردد، با لطف و عنايت و رحمت و رأفتش، پيامبر محبوبش را مورد محبت خاص قرار مىدهد، دلش را روشن و سينهاش را فراخ مىسازد، بيشتر از ديگر پيامبرانِ مصمّم، به وى عزمى آهنين و همّتى بلند و شكيبايى و بردبارى مرحمت مىنمايد.
راه نفوذ و چاره كار را به او نشان مىدهد، نيكوترين وسيله نجات بشر را در اختيارش مىگذارد و با نزول وحى، وى را تقويت مىكند و دلدارى مىدهد و تفقّد و خبرگيرى و دلجويى مىنمايد و پريشانى او را برطرف مىفرمايد.
چنان عظمت روح و قوّت قلب و ظرفيتى شگفت به او مىبخشد كه حوادث روزگار هر چند بزرگ باشد درياى وجودش را طوفانى نمىسازد و آن كوه وقار را متزلزل نمىكند. در همه احوال قلبش قوى و انديشهاش استوار و خاطرش مطمئن و اعتمادش به تأييد و يارى پروردگارش كامل است و علم قطعى و يقينى دارد به اين كه آن كس كه او را فرستاده است ياريش خواهد كرد و دشمنش را پيروزى نخواهد داد.» «4» الَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» «5»
آيا سينهات را [به نورى از سوى خود] گشاده نكرديم؟
سختى و سنگينى توانفرساى برنامههايى كه بر دوش جانت بود، با لطف خاصّ خود از تو برداشتيم، آن سختىها و مصايب و بارهاى سنگينى كه حتى براى تو كه عظيمترين روح و قلب را دارى كمرشكن بود.
ياد و نامت را بالا برديم، «چون همه اصول معارف عالى ايمانى و فضايل و شريعت انسانى و حق و عدل و خير در شخصيّت و دعوت آن حضرت تحقّق و تمثّل يافت، ياد و نمودار اينها ياد او مىباشد.
هر كس و در هر زمان، حق و عدلى را متذكّر شود و نمونه روشن آن را بجويد، در راه و روش و گفتار و تعاليمش نمونه برتر آن را مىيابد.
هر حكيم و عارفى كه در اسرار و مبادى و غايات آفرينش بينش يابد، در وحى و تعاليم او، برتر از آن را مىنگرد. هر قانون شناس و قانونگذارى بخواهد نظامات و روابط حقوقى بشر را بشناسد، در شريعت محمّدى اصول عميق و پايدار آنها را مىيابد.
نام و ياد او مانند خورشيد و ماه در افق و مدار بلندى است كه بر همه كس و در هر زمان و فراخور استعدادها مىتابد و تيرگى اوهام و انديشهها و انحرافهاى بشرى نمىتواند آن را از تابندگى بازدارد يا بيالايد.
آواى گواهى به رسالتش با شهادت به توحيد خداوند جهان، پيوسته و در قرون متمادى و مفاصل حيات و آفاق مختلف، بلند است و با همه دشمنىها و تيرگىها روز به روز وسعت بيشتر مىيابد.
مگر نور نبوّتش در اندك زمانى نخست جزيرةالعرب تاريك، آنگاه شرق و غرب و جنوب و شمال را روشن نكرد و شعاع آن قلوب پراكنده را بهم نپيوست و از اندلس تا هند نام محمّد صلى الله عليه و آله و تعاليم او بر نام و تعاليم ساكنان اين سرزمينها برترى نيافت؟!
آيا آن بلند آوازىِ يتيم عيالمند و بى پناه و درس نخوانده و در ميان مردمى جاهل و بيابانگرد و گمراه، آنهم با اين سرعت، جز به يارى خداوند و لطف و قهر او بود؟
آيا تاريخ مىتواند نمونهاى از اين رفعت و سرعت نشان مىدهد»؟ «6» وَ رَفَعْنالَكَ ذِكْرَكَ» «7»
و آوازهات را برايت بلند نكرديم.
و اين معناى واضح و روشن گرهگشايى حضرت حق از مشكلات و مكاره است كه:
فَإنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً* إنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» «8»
پس بىترديد با دشوارى آسانى است.* [آرى] بىترديد با دشوارى آسانى است.
روى از خلق بگردان كه به حق راه اين است |
سرّ و معنىّ توكّلت علىاللَّه اين است |
|
چون بريدى طمع از خلق، ز خود دست بدار |
زانكه زادِ ره حق آن و حق راه اين است |
|
از سرِ خواست نگوييم ز سرِ دل برخيز |
دل چو نبود نتوان گفت كه دلخواه اين است |
|
جاى آن است كه بر نفس كنى حمله شير |
كه سگى صنعت او، حيله روباه اين است |
|
بارگيرى است تن كاهل تو جان تو را |
مىكند ميل به دنيا كه چراگاه اين است |
|
جان بپرور به غم عشق و تنت را بگذار |
كاندر اين ره خر عيسىِّ تو را كاه اين است |
|
تو مپندار كه تن آب روان را دَلْو است |
بلكه مر يوسف مه روى تو را چاه اين است |
|
سيف فرغانى افعال نكو كن پس از اين |
زانكه تو نيك نهاى و ز تو در افواه اين است |
|
(سيف فرغانى)
راههاى خروج از مشكلات
«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إنَّ اللَّهَ بالِغُ أمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْءٍ قَدْراً» «9»
و هر كه از خدا پروا كند، خدا براى او راه بيرون شدن [از مشكلات و تنگناها را] قرار مىدهد.* و او را از جايى كه گمان نمىبرد روزى مىدهد، و كسى كه بر خدا توكل كند، خدا برايش كافى است، [و] خدا فرمان و خواستهاش را [به هر كس كه بخواهد] مىرساند؛ يقيناً براى هر چيزى اندازهاى قرار داده است.
«نمونه اين آيات در قرآن مجيد فراوان است، فقط دل اميدوار و قلب بيدار مىخواهد كه بر اين آيات تكيه كند و يقين نمايد كه حضرت دوست، حلّال تمام مشكلات است و بداند كه هيچ صاحب بليّت از خفاياى لطف بارى تعالى در كشف بليّات نبايد نوميد باشد و در نظرش دستگيرى زمرهاى كه پايمال حوادث باشند در اعادت نعمت و ازالت شدت، عجيب نيايد.
آنان كه عاشق جمالند در راه وصال، از شدّت و حدّت و از مصيبت و محنت كه از عوارض اين طريق و قطعيات اين مسير است نهراسند بلكه مكاره را بر جان بخرند و در راه محبوب بر شدايد حوصله كنند، تا گره كار به دست يار وفادار باز شود و معشوق در برابر ديدگان قلب عاشق چهره نمايد ... كه نصيب عاشقان در عشق جز غم نيست، غمشان وصول است و در اين وصول جز آتش و نم نيست.
زيركان ديوانهاند، آشنايان بيگانهاند، مجنونان هشيارند، سينه بر روح گوا دارند، دل و جان را در عشق معشوق براى فنا دارند، مرغان قفس شكنند، باغبانان گُل بدنند، رهروان بىبرگند، زندگان بىمرگند، سفرشان جز حقيقت نيست، سرمه ديدهشان جز خاك كوى شريعت نيست. حرّان رهينند، سيّارگان سماوات يقينند، جان حرّشان بنده عشق است، زانكه مرغ روحشان قفس جسم بشكست.
در باغ عشق را به سر پيش شوند، دُرّ درياى عشق را به جان خويش شوند، ويران كنان سراى طبيعتند، بيخودان راه حقيقتند، رخش دلشان جز بار محبت نكشد، لُبّ جانشان جز شراب الفت نچشد، عشوه خران بى مقصود و استادان بىمزدورند، در ره عشق از افسردگى دورند.
نازكان دلخوشند، مَهرويان كَشند، شربتشان جز خون جگر نباشد، زانكه ابر عشق جز اشك غم در دل ايشان نباشد.
شب ايشان همه روز است، روز ايشان همه نوروز است، به طريق خيال دزدان خانه جانانند، چه كنند كه جز دزدى نمىدانند، طرّاران يار فريبند، جز در كوچه يار از دست غم نگريزند، سِحر نمايان هندند.
خُلقشان جوانمردى است، طريقشان پارسايى و مردى است، در محل طاعت تواضع كنند، اوليا را به حضرت به شفاعت برند.
مىسوزند و مىسازند، مىدانند و مىباشند، ترنّم نواى دردشان، سماعِ خوشِ مزمار مُزيل گَردشان، به شهرود عشق نواى آشفته زنند؛ زيرا كه بلبل دردشان در عشق واله و جان بوالعجبشان به روى يار مايل است.
در راه جانان جان و دل بگدازند، تا كار جدايى براندازند، در كوچه يار مناجاتى باشند، در صومعه زهّاد خراباتى باشند، هر چند گويى نشنوند و در عشقِ يار يك دم نغنوند، ملوكان زمانه را پيش ايشان قدم نيست؛ زيرا كه عشق ايشان از ملك دو جهان كم نيست.
در طلب مشهود ازل خونهاى ديده بريزند، چرخ جز بار عشق ايشان نكشد، دهر در مجلس دردشان جز شربت غم نچشد، چون بگريند ابر بگريد، چون بنالند كوه بنالد، كاينات در ميزان عشقشان سبكسار است.
آوه كنانِ غمزدهاند، مصيبت زدگان دلشدهاند، خوردنشان مدد جان است، خفتنشان منهاج ايمان است.» «10» ألَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» «11»
آيا خدا براى بندهاش [در همه امور] كافى نيست؟
آيا خداوندى كه مستجمع جميع صفات كمال است، كفايت كننده عبد از جميع شرور و مكاره نيست؟
عجيب اين است كه حضرت حق با علم به اين كه اگر گروهى را از مكاره و شدايد برهاند در وقت راحت به غفلت دچار آيند و دست به معصيت زنند باز به دعا و درخواست آنان توجه نمايد و بلا و مكاره را از آنان بگرداند.
صاحب اثر «فرج بعد از شدّت» مىنويسد:
و هيچ دليلى بر اعانت فريادخواهان و دستگيرى پرگناهان و رهانيدن درماندگان بيش از آن نيست كه در آيات قرآن كريم خود اعلام مىكند از حال جمعى كه به ضرورت به نصرت او اعتصام نمودند و علم او بدان شامل بود كه چون آن بليّت مكشوف و آن بند مرفوع گرديد، جز به كفران نعمت و ناسپاسى و حق ناشناسى مشغول نباشند و معهذا چون استغاثت بدو كردند دستگيرى نمود و چون استعانت از او خواستند نصرت فرمود، چنانكه چند جايگه در تنزيل، بيان آن فرموده است. «12»
آياتى ديگر در مصايب و مكاره و رفع آن
وَ اذا مَسَّ الإْنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أوْقاعِداً أوْقائِماً فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأنْ لَمْ يَدْعُنا إلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» «13»
و چون انسان را گزند و آسيبى رسد، ما را [در همه حالات] به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده [به يارى] مىخواند، پس زمانى كه گزند و آسيبش را برطرف كنيم، آن چنان به راه ناسپاسى و گناه مىرود كه گويى هرگز ما را براى برطرف كردن گزند و آسيبى كه به او رسيده [به يارى] نخوانده است!! اين گونه براى اسراف كاران اعمالى كه همواره انجام مىدادند، آراسته شده [تا جايى كه زشتى اعمالشان را نمىفهمند.
آرى، اين معنى را بدكاران هم مىدانند كه جز حضرت اللَّه كسى را قدرت بر حل مشكلات و گشودن گرهها نيست.
شاعرى در اين زمينه چه زيبا سروده:
تَمَسَّكْ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ اقْرَأْ كَلامَهُ أَلَيْس بِكافٍ عَبْدَهُ اللَّهُ وَحْدَهُ إذا كُنْتَ تَخْشى مِحْنَةً فَاعْتَصِمْ بِهِ هُوَ اللَّهُ بِالإْفْضالِ يَعْصِمُ عَبْدَهُ
به ريسمان حضرت اللَّه چنگ بزن و گفتار جنابش را در قرآن بخوان كه فرموده: آيا خداوند به تنهايى براى كفايت بندهاش از تمام شرور و مكاره كافى نيست؟
به هنگامى كه از محنت و درد و غم و رنج و مصيبت بترسى، به حضرت او پناه ببر و به دامن عنايت او چنگ بزن كه وجود مقدس حق با فضل و عنايتش بنده خود را پناه مىدهد و از آفات و بليّات حفظش مىنمايد.
قُلْ مَنْ يُنَجّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أنْجينا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنالشّاكِرينَ* قُلِ اللَّهُ يُنْجيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أنْتُمْ تُشْرِكُونَ» «14»
بگو: چه كسى شما را از تاريكىهاىِ خشكى و دريا نجات مىدهد؟ در حالى كه او را [براى نجات خود] از روى فروتنى و زارى و مخفيانه به كمك مىطلبيد؛ [و مىگوييد] كه اگر ما را از اين [تنگناها و مهلكهها] نجات دهد، بىترديد از سپاسگزاران خواهيم بود.* بگو: خدا شما را از آن [سختىها] و از هر اندوهى نجات مىدهد، باز شما به او شرك مىورزيد [و به ناسپاسى مىگراييد.
أمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الأْرْضِ ءَإلهٌ مَعَ اللَّهِ قَليلًا ما تَذَكَّرونَ» «15»
[آيا آن شريكان انتخابى شما بهترند] يا آن كه وقتى درماندهاى او را بخواند اجابت مىكند و آسيب و گرفتاريش را دفع مىنمايد، و شما را جانشينان [ديگران در روى] زمين قرار مىدهد؟ آيا با خدا معبودى ديگر هست [كه شريك در قدرت و ربوبيت او باشد؟!] اندكى متذكّر و هوشيار مىشوند.
وَ ذَاالنُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ أنْ لا إلهَ إلّا أنْتَ سُبْحانَكَ إنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ* فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ» «16»
و صاحب ماهى [حضرت يونس] را [ياد كن] زمانى كه خشمناك [از ميان قومش] رفت و گمان كرد كه ما [زندگى را] بر او تنگ نخواهيم گرفت، پس در تاريكىها [ى شب، زير آب، و دل ماهى] ندا داد كه معبودى جز تو نيست تو از هر عيب و نقصى منزّهى، همانا من از ستمكارانم.* پس ندايش را اجابت كرديم و از اندوه نجاتش داديم؛ و اين گونه مؤمنان را نجات مىدهيم.
هله عاشقان بكوشيد كه چو جسم و جان نماند |
دلتان به چرخ پرّد چو بدن گران نماند |
|
دل و جان به آب حكمت ز غبارها بشوييد |
هله تا دو چشم حسرت سوى خاكدان نماند |
|
نه كه هر چه در جهانست نه كه عشق جان آنست |
جز عشق هر چه بينى همه جاودان نماند |
|
عدم تو همچو مشرق، اجل تو همچو مغرب |
سوى آسمان ديگر كه به آسمان نماند |
|
ره آسمان درونست، پرِ عشق را بجنبان |
پرِ عشق چون قوى شد غم نردبان نماند |
|
تو مبين جهان ز بيرون كه جهان درون ديده است |
چو دو ديده را ببستى ز جهان جهان نماند |
|
دل تو مثال بام است و حواس ناودانها |
تو ز بام آب مىخور كه چو ناودان نماند |
|
تو ز لوح دل فرو خوان بتمامى اين غزل را |
منگر تو در زبانم كه لب و زبان نماند |
|
تن آدمى كمان و نَفَس و سخن چو تيرش |
چو برفت تير و تركش عمل كمان نماند |
|
(مولوى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغه: خطبه 184، خطبه همّام.
(2)- آل عمران (3): 186.
(3)- انشراح (94): 1-/ 6.
(4)- تفسير نوين: 232.
(5)- انشراح (94): 1.
(6)- پرتوى از قرآن: 156، قسمت دوم از جزء 30.
(7)- انشراح (94): 4.
(8)- انشراح (94): 5-/ 6.
(9)- طلاق (65): 2-/ 3.
(10)- عبهر العاشقين: 51.
(11)- زمر (39): 36.
(12)- فرج بعد از شدت: 16.
(13)- يونس (10): 12.
(14)- أنعام (6): 63- 64.
(15)- نمل (27): 62.
(16)- انبياء (21): 87- 88.