لطفا منتظر باشید

مرگ و عالم آخرت - جلسه هجدهم (2) - (متن کامل + عناوین)

  • تاریخ انتشار:   25 دى 1391
  • تعداد بازدید:   527

 

 كوتاهى زندگى دنيا در داستان اصحاب كهف

 در قرآن مى‏فرمايد : اصحاب كهف سيصد و نه سال خواب بودند . وقتى پروردگار آنها را بيدار كرد ، كنار يكديگر نشستند . اولين صحبت آنان اين بود كه چه مقدار خوابيده‏ايم ؟ همه به اين نتيجه رسيدند :

 

 » يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ «(442)

 

 يا يك روز خوابيديم ، يا مقدارى از يك روز . قرآن مى‏فرمايد : روز قيامت ، اهل دنيا از هم مى‏پرسند : تو چند سال در دنيا بودى ؟ مى‏گويد : »ساعة « يك نفس ، »قليلاً « بسيار كم .

 

 از حرام خورى تا امام كشى

 درباره خواب بيشتر بحث نكنيم . اما اين كارخانه وجود با غذاى نجس ، ناپاك ، آلوده و حرام تناسبى ندارد . اگر در اين كارخانه غذاى حرام بريزند ، بافت بدى بيرون مى‏دهد .

 وقتى حضرت زين العابدين از ابى عبدالله عليهما السلام پرسيد : كار شما با اين مردم به كجا رسيد ؟ حضرت عليه السلام فرمودند : جنگ . حضرت سجاد عليه السلام عرض كرد : پس ياران شما كجا هستند ؟ فرمودند : غير از من و تو مردى نمانده است . اين‏ها همه را كشته‏اند . حضرت سجاد عليه السلام عرض كرد : چرا عمل اين‏ها به قتل منجر شد ؟ يعنى چرا خوبان را كشتند ؟ حضرت عليه السلام فرمودند :

 

 » ملئت بطونكم من الحرام «(443)

 

 به اين كارخانه بايد موادّ سالم بدهند تا نماز ، كار خير ، صدق ، مهر و محبت توليد كند .

 

 زندگى سراسر پاكى گذشتگان

 ما هر چه در گذشته ملت ايران پيش مى‏رويم ، مى‏بينيم عاطفه ، محبت و مهرورزى بيشتر بوده ، نگاه‏ها زيباتر ، معاشرت‏ها پاك‏تر ، دور هم بودن‏ها بيشتر و سلامت نفس زيادتر بوده است .

 مردم چهل سال در محله‏اى زندگى مى‏كردند ، اسم طلاق به گوش آنها نمى‏خورد . اصلاً در كشور سال به سال طلاق نبود ، يا خيلى كم بود ، اما امروزه آمار طلاق را ماهيانه مى‏دهند .

 از بسيارى از خانه‏ها يا از تمام آنها صداى قرآن و گريه مى‏آمد . آنها زن طلاق نمى‏دادند . كتك نمى‏زدند ، ربا نمى‏خوردند ، تقلّب نمى‏كردند . زبان فحش و بيان بد نداشتند ، بلكه اهل كمك ، محبت ، مهر ، درستى و فضيلت بودند .

 به ما گفته‏اند : از مغازه‏اى غذا بگير كه پاك باشد ؛ چون غذاى نجس و آلوده ، عرق ، گوشت خوك ، مال ربا و حق مردم ، حقّ ارث برادر و خواهر ، عمل صالح توليد نمى‏كنند ، بلكه عمل كثيف ، بى‏ارزش و »خفّت موازينه « توليد مى‏كنند .

 

 زندگى و معاملات پاك قدما

 در قديم پدرم مرا با خود به مغازه‏اش در بازار مى‏برد . در آنجا هرچه مغازه دار مى‏ديديم ، آثار سجده به پيشانى داشت ، اهل حال و سلامت روحى بود . وزين و باوقار . آرام حرف مى‏زدند . وقتى مردم جنس مى‏خواستند ، آنها وقت كشيدن ، اگر جنس را در پاكت مى‏ريختند ، ابتدا پاكتى خالى اين طرف ترازو مى‏گذاشتند ، بعد پاكت جنس را در آن كفه ، مى‏گفتند : او از من جنس را - مثلاً - كيلويى پنج تومان مى‏خرد ، اما پاكت كه كيلويى پنج تومان نيست . لذا پاكتى خالى آن طرف مى‏گذاشت . مضافاً جنس را مقدارى سنگين‏تر مى‏كشيدند و به مردم مى‏دادند .

 روزى شخصى روستايى فرش تميزى كه بافت خودشان بود را برداشت ، آورد تا بفروشد . يكى از همين بازارى‏ها كه پسر او از اولياى خدا شد ، آن روستايى را صدا زد و گفت : پدر جان ! به چه قيمتى مى‏فروشى ؟ گفت : من قيمت فرش را نمى‏دانم ، بين خود و خدا ، خودت قيمت واقعى آن را بگو .

 اين بازارى كسى بود كه پشت سر مرحوم آيت الله العظمى خوانسارى نمازش را مى‏خواند . مرحوم خوانسارى كسى بود كه بزرگان در مشكلات از او التماس دعا مى‏كردند . مى‏دانستند كه دعاى او مستجاب است .

 فرش را خريد و به نماز رفت . وقتى از نماز برگشت ، به شاگردانش گفت : اين فرشى كه تازه خريديم را بار ديگر بياندازيد ، به نظرم فرش خيلى خوبى است . انداختند و ديد ، بعد گفت : جمع كنيد و ببنديد .

 فرش را برداشت و به سر بازار آمد ، روى چهارپايه‏اى نشست . شاگردان آمدند گفتند : چرا نمى‏آييد ؟ گفت : به دنبال آن روستايى مى‏گردم . من قيمت را اشتباه دادم . فرش بيشتر مى‏ارزد .

 حدود يك سال به سر بازار مى‏آمد تا روزى آن روستايى را ديد . رفت سلام كرد و به او گفت : يك سال مرا از كار و زندگى انداختى ، من اين فرش را اشتباه قيمت كردم . چند تومان بيشتر مى‏ارزيده است . مى‏خواهى فرش را پس بگير ، ببر جاى ديگرى بفروش ، مى‏خواهى بقيه پولش را بدهم ؟ گفت : آقا ! حلال كردم .

 اين‏ها اهل قرآن ، عمل سنگين و وزين بودند . كار سبك نمى‏كردند . از دست آنها برنمى‏آمد ؛ چون اهل قرآن ، نمى‏توانند كار سبك كنند . چون حلال خور هستند ، كار سبك از وجود آنها توليد نمى‏شود .

 

 اصحاب كهف و خريد از پاكان

 اصحاب كهف به يكى از ياران خود گفتند : برو از مغازه ، غذاى پاك بگير و بياور . از غار بيرون آمد . ديد دروازه شهر غير از آنى بود كه ديروز ديده بود . ما كه ديروز از دروازه بيرون آمديم ، دروازه شكل ديگرى داشت . در بيست و چهار ساعت گذشته چه شده كه ديوارها و دروازه‏ها عوض شده‏اند ؟(444)

 وارد شهر شد . ديد تمام چهره‏ها غريبه هستند . تعجب كرد . بالاخره طبق سفارش دوستان ، به مغازه رفت . چهره‏هاى تازه مى‏ديد ، اما چهره پاك پيدا است . گفت : به من ظرفى غذا بده . گفت : بفرما . ديگر يقين داشت كه غذا تقلبى نيست ، كم نگذاشته و رنگ شيمايى به غذا نزده است . غذا صاف ، پاك و سالم است .

 

 فرهنگ سالم زندگى دينداران

 روزى چند نفر خارجى ، همان نزديكى مغازه پدرم ، آمده بودند دستكش بافتنى ، كلاه و شال بخرند . از مغازه‏دارى پرسيدند : قيمت آن چند است ؟ گفت : فلان مقدار . آن دو سه نفر خارجى به آن مترجم گفتند : آيا به ما به قيمت واقعى مى‏دهى ؟ مغازه دار ناراحت شد و به خارجى‏ها گفت : اينجا را بازار مسلمين مى‏گويند . مسلمان نه دروغ مى‏گويد و نه تقلب و خيانت مى‏كند . مى‏خواهيد بخريد ، نمى‏خواهيد ، سر جايش بگذاريد . من نانخور خدا هستم ، نه نانخور مشترى .

 اين فرهنگ مردم مسلمان است . پدران و مادران به دختران جمله جالبى مى‏گفتند : ما امشب كه شب عروسى تو است ، تو را با چادر مشكى به شوهرت تحويل مى‏دهيم ، روز جدايى تو با او آن روزى باشد كه تو را با چادر سفيد - كفن - به پروردگار تحويل مى‏دهند .

 يعنى شوهردار ، خانه‏دار و با اخلاق باش . حسود نباش ، با اقوام شوهر درگيرى پيدا نكن . چادر مشكى را ما بر سر تو مى‏اندازيم و به شوهرت تحويل مى‏دهيم ، چادر سفيد را ديگران بر سرت مى‏اندازند و به خدا تحويل مى‏دهند .

 

 

 ادامه حكايت اصحاب كهف

 وقتى پول را به مغازه دار داد و او غذاى پاك را به مشترى ، مغازه دار پول را نگاه كرد ، دست مشترى را گرفت ، گفت : بگو اين گنج را از كجا پيدا كرده‏اى ؟ گفت : گنج چيست ؟ گفت : شما چه كسى هستيد ؟ چند كيلو طلا از زير خاك پيدا كرده‏ايد ؟

 گفت : ما ديروز در دربار شاه بوديم ، براى اين كه از فرهنگ منحط شيطانى او آزاد شويم ، به درون غار فرار كرديم . اين پول‏هاى ما بوده است . گفت : چه مى‏گويى ؟ تاريخ ضرب اين پول براى سيصد سال قبل است . اين پول ، طلاى عهد دقيانوس است . سيصد و نه سال است كه آن شاه ، آن كاخ ، آن شهر و آن مردم از بين رفته‏اند .

 اين‏ها وقتى در غار بيدار شدند ، به هم مى‏گفتند : ما يك روز يا نصف روز خوابيديم . انسان بعد از مرگ مى‏فهمد كه زندگى دنيا ، زندگى حقيقى نبوده و مانند خواب بوده است . آن وقت براى خوابى كه زمانش از تولد تا لب گور است ، مردم دنيا چه مى‏كنند ؟

 

 بيدارى از خواب دنيا با مرگ

 اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : زندگى اينجا خواب است:

 

 » الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا «(445)

 

 بعد از مرگ وقت بيدارى است .

 نوشته‏اند : حضرت عيسى عليه السلام به كسى رسيد كه خيلى نورانى بود ، گفت : سنّ شما چند سال است ؟ گفت : سنّى ندارم ، به اندازه يك خواب بوده است ، حدود ششصد سال . يعنى عمر دنيا اين است .

 فرمود : خانه تو كجاست ؟ گفت : جايى كه شب را بخوابم ، باران و برف روى من نريزد ندارم. فرمود : در ششصد سال عمر خانه نساختى ؟ گفت : جا زياد است . من ديدم اين عمر صرف نمى‏كند كه اين همه بساط بچينيم و بعد ملك الموت پيدا شود و بگويد : هم‏اكنون تو را از همه چيز جدا مى‏كنم و مى‏برم .(446)

 

 2 - علم بى جهل

 »مفلحون « يعنى حيات بى‏مرگ . اينجا حيات با مرگ است ؛ لذا مانند خواب است . نعمت دوم : علم بى‏جهل است . كسانى كه اعمال وزين دارند ، راه را هموار مى‏كنند تا به علم بى‏جهل برسند .

 

 3 - ثروت بى فقر

 سومين نعمت ، ثروت بى‏فقر ؛ يعنى بهشت است :

 » لا فقر بعد الجنة «(447)

 

 كسى كه وارد بهشت مى‏شود ، ديگر تا ابد فقير نمى‏شود . هيچ چيزى از دستش نمى‏رود .

 

 4 - عزت بى ذلت

 نعمت چهارم : عزّت بى‏ذلّت است . آيه و اين چهار نعمت آخرتى را بار ديگر ببينيد . اين چهار نعمت براى كسانى است كه داراى اعمال وزين هستند .

 

 حقانيت ترازوهاى آخرتى

 خدا در قرآن مى‏فرمايد :

 

 » وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ «(448)

 

 ترازوى من در قيامت كه اعمال شما را با آن مى‏سنجم ، حق است . حق چيست ؟ قرآن . آن چيزى كه به اعمال شما وزن مى‏دهد ، قرآن و عمل هماهنگ با قرآن است :

 

 » فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ زِينُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «(449)

 

 خوشا آنان كه بذر آدميت

در اين ويرانه پاشيدند و رفتند

 خوشا آنان كه در ميزان وجدان

حساب خويش سنجيدند و رفتند

 خوشا آنان كه پا در وادى حق

نهادند و نلغزيدند و رفتند

 خوشا آنان كه بار دوستى را

كشيدند و نرنجيدند و رفتند(450)

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

پی نوشت ها:

 

442) بقره (259 : (2؛ »گفت : يك روز يا بخشى از يك روز درنگ كرده‏ام.«

443) بحار الأنوار: 8/45، بقية الباب 37؛ »فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ أَ لَا تُنْصِتُونَ أَ لَا تَسْمَعُونَ.«

444) كشف الأسرار و عدة الأبرار: 664/5، النوبة الثانية؛ جلاء الأذهان و جلاء الأحزان: 485/5، باب سى و يكم در بيان قصه اصحاب كهف و اصحاب رقيم است.

445) بحار الأنوار: 43/4، باب 5؛ عوالى اللآلى: 73/4، حديث 48.

446) اصل داستان پيدا نشد ولكن در تأييد اين داستان در روايات چنين آمده است:امالى شيخ صدوق، ترجمه كمره‏اى: 512، مجلس هفتاد و هفتم، حديث 7؛ »امام صادق عليه السلام فرمود: نوح عليه السلام دو هزار و پانصد سال عمر كرد هشتصد و پنجاه سال پيش از نبوت و نهصد و پنجاه سال به دعوت قوم خود مشغول بود و دويست سال در كشتى كار مى‏كرد تا آن را ساخت و پانصد سال پس از نزول از كشتى و خشكيدن آب تا شهرها ساخت و فرزندانش را در آنها جا داد سپس زير آفتاب بود كه عزرائيل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو، نوح جواب داد و گفت: اى ملك الموت چه كارى دارى؟ گفت: آمدم جانت را بگيرم. فرمود: به من مهلت مى‏دهى زير سايه روم؟ گفت: آرى، نوح نقل مكان كرد و فرمود: اى ملك الموت اين عمرى كه كردم به اندازه همين از زير آفتاب به سايه آمدن بود آنچه دستور دارى اجراء كن، فرمود: جانش را گرفت.«

447) تحف العقول: 216؛ الكافى: 216/2، باب سلامة الدين، حديث 2؛ »قال عليه السلام إذا حضرت بلية فاجعلوا أموالكم دون أنفسكم و إذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسكم دون دينكم و اعلموا أن الهالك من هلك دينه و الحريب من سلب دينه ألا و إنه لا فقر بعد الجنة و لا غنى بعد النار.«

448) اعراف (8 : (7؛ »ميزان ] سنجش اعمال  [در آن روز حق است.«

449) اعراف (8 : (7؛ »پس كسانى كه اعمال وزن شده آنان سنگين و با ارزش باشد ، رستگارند.«

450) قاسم رسا.

 

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه