أحسن القصص بودن داستان يوسف، به علت زيبايى صورت يوسف نيست، بلكه به خاطر سيرت او است كه اين زيبايى، با دوام و هميشگى است. خداوند اين سيرت را در اين سوره، ملاك انسانيت معرفى كرده است و آن را نقطه پرواز انسان دانسته است.
در داستان يوسف، خداوند دو عشق را مطرح مى كند. مايه و اصل يكى، شهوت حيوانى است كه دوامى ندارد و در باطن، گرگ بسيار خطرناكى است كه دهانش براى بلعيدن انسانيت انسان باز است. ريشه اين عشق، چون با حق پيوند ندارد، پيامبر آن را
«اَعدى عَدُوك نَفسك الّتي بَينَ جَنْبَيك
ناميده است. اين در ظاهر، عشق است و در باطن يك تمايل صد در صد حيوانى است كه طوفان كوبنده اى را بر ضدّ انسان ايجاد كرده، عقل را اسير مى كند. انسان حاضر نيست در فضاى اين عشق، سود و ضرر را تشخيص دهد. در اين عشق، لذت بدن مطرح است، جهل محض است و عقل در آن نيست.
در طرف ديگر، عشق الهى است كه آتش است، اما آتش الهى، كه اگر در درون كسى افروخته شود، چنان عقل را مى پزد كه انسان در عصر خود يا در همه اعصار و قرون، عاقل ترين انسان مى شود. چنانكه پيامبران نيز عاشق خدا بودند :
« و الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ
اهل دل، اين «اشد حبا» را با واژه عشق معنا مى كنند تا بتوانند آن را به درك مردم برسانند. علت عشق اينان هم معرفت، عقل، وجدان و فكر ايشان است و به كارگيرى اين ابزار معنوى ايشان را رفعت داده تا مقام پيامبرى به ايشان داده شده است.
منبع : پایگاه عرفان