لطفا منتظر باشید

حقايق ملكوتى‏

 

 منابع مقاله:

کتاب  : تفسير و شرح صحيفه سجاديه، جلد دهم

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان

 

در جملات زيباى ذیل، با زبان الهى حضرت زين‏العابدين عليه السلام به پنج حقيقت عرشى اشاره شده است:

1- واصفان از وصفش عاجزند.

2- او پايان اميد اميدواران است.

3- اجر نيكوكاران در پيشگاه او ضايع نمى‏شود.

4- پايان راه خوف عابدان اوست.

5- بيم اهل تقوا به او منتهى مى‏گردد.

 

1- واصفان از وصفش عاجزند

انسان در عين اين كه از جهاتى، بر بسيارى از موجودات جهان هستى برترى دارد كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد:

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقنا تَفْضيلًا» «1»

به يقين فرزندان آدم را كرامت داديم، و آنان را در خشكى و دريا [بر مركب‏هايى كه در اختيارشان گذاشتيم‏] سوار كرديم، و به آنان از نعمت هاى پاكيزه روزى بخشيديم، وآنان را بر بسيارى از آفريده‏هاى خود برترى كامل داديم.

ولى اين انسانِ برتر از برخى از موجودات، از نظر عقل و درك و فهم و شعور بسيار محدود است.

اين مسئله به جاى خود صحيح است كه فعاليّت فكرى و مغزى انسان، اين تمدّن شگرف، و اين همه كتابخانه‏هاى عظيم، و دانشگاه‏هاى وسيع را به وجود آورده، ولى بر اساس اعتراف خودش هنوز در ابتداى دالان علم است و از داخل اين خانه خبرى ندارد.

قرآن مجيد دانش بشر را ناچيز شمرده و از تمام دانستنى‏هاى او تحت عنوان قليل ياد مى‏كند:

وَ ما اوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ الّا قَليلًا» «2»

و از دانش و علم جز اندكى به شما نداده‏اند.

قرآن مجيد شمردن نعمت‏هاى الهى را از طاقت بشر بيرون مى‏داند، چرا كه انسان را قدرت احاطه بر تعداد موجودات هستى نيست و علّتش آن است كه درك و شعور و فهم و عقل او بسيار محدود است، گرچه با اين محدوديّت راه رسيدن به‏ انواع كمالات و فضايل به روى او باز است.

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ انْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَ لَوْ جِئنا بِمِثْلِهِ مَدَداً» «3»

بگو: اگر دريا براى [نوشتن‏] كلمات پروردگارم [كه مخلوقات او هستند] مركب شود، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد، يقيناً دريا پايان مى‏يابد، و اگرچه مانند آن دريا را به كمك بياوريم.

«قرآن در اين آيه توجّه به اين واقعيّت مى‏دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى‏بينيد يا مى‏دانيد يا احساس مى‏كنيد، بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آنها و صفات و ويژگى‏هاى آنها را بنويسند درياها پايان مى‏يابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.

توجّه به اين نكته نيز لازم است كه دريا در اين‏جا مفهوم جنس را دارد، و همچنين كلمه «مثل» در جمله: لَوْ جِئنا بِمِثْلِهِ مَدَداً نيز معنى جنس را مى‏رساند، اشاره به اين كه هر قدر همانند اين درياها بر آن افزوده شود باز هم كلمات الهى پايان نمى‏گيرد.

خلاصه مطلب اين كه اين قلم‏ها مى‏شكند و آن مركّب‏ها تا آخرين قطره تمام مى‏شود و هنوز شرح مخلوقات و اسرار و حقايق جهان هستى باقى مانده است.

درست فكر كنيد يك قلم چقدر قدرت نوشتن دارد؟ سپس فكر كنيد از يك شاخه كوچك درخت چند قلم ساخته مى‏شود؟ پس از آن از يك درخت بزرگ با آن ساقه تنومندش چند هزار يا چند ميليون قلم تهيه مى‏شود؟ سپس مجموع درختان روى زمين در تمام جنگل‏ها و باغ‏ها را در نظر بگيريد، و قلم‏هايى كه از آن ساخته‏ مى‏شود حساب كنيد.

از سوى ديگر با يك قطره مركّب فكر كنيد چند كلمه مى‏توان نوشت؟ سپس آن را در يك استخر و يك درياچه و يك دريا و اقيانوس و سرانجام همه درياهاى روى زمين ضرب كنيد چه عدد عجيبى را تشكيل مى‏دهد؟!!

عظمت اين سخن آنگاه روشن‏تر مى‏شود كه به اين واقعيّت توجّه كنيم كه عدد سبع در آيه مشابه آيه مورد بحث در سوره مباركه لقمان، عدد «تعداد» نيست بلكه عدد «تكثير» است و به تعبير ديگر مفهومش اين است كه اگر درياهاى بسيار بر آن دريا بيفزاييم باز كلمات اللَّه پايان نمى‏يابد.

موضوع مهمّى كه در اين‏جا توجّه به آن لازم است اين است كه آيه فوق در عين اين كه گسترش بى انتهاى جهان هستى را در گذشته و حال و آينده مجسّم مى‏سازد، ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست، چرا كه مى‏دانيم خداوند به همه آنچه در پهنه هستى بوده است و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلكه علم او به حكم اين كه علم حضورى است از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود.» «4» چه كند مشتى خاك درهم پيچيده و امواجى از فعّاليت‏هاى حياتى و روانى كه انسان ناميده مى‏شود، در مقابل مقام ربوبى احديّت كه همه جهان هستى با كهكشان‏هاى پويا و با انسان‏هاى بى‏شمارش، چيزى جز مشق كوچكى از يك لحظه مشيّت او نيست؟

و نيز هر نيروئى كه براى كوشيدن در راه او بسيج شود، و هر راهى كه براى وصول به اداى حق او درنورديده شود، جزئى از حق اوست كه ادا كردن آن براى انسان امكان‏ناپذير است.

در سه مورد از آيات قرآنى وارد شده است.

وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» «4»

خدا را آن گونه كه سزاوار اوست نشناختند.

 

به جا آوردن حق يك حقيقت‏

 

«به جاى آوردن حق يك حقيقت با دو چيز انجام مى‏گيرد:

1- درك و دريافت و محاسبه كامل درباره آن حقيقت، اگر اندك ناتوانى در درك و دريافت و محاسبه يك حقيقت وجود داشته باشد، بدون ترديد حق شناخت آن حقيقت ادا نشده است. بدان جهت كه احاطه درك و دريافت و محاسبات ما درباره آن مقام شامخ امكان‏پذير نيست، لذا اداى حق معرفت او براى ما امكان نخواهد داشت.

اين است معناى آن جمله كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داده شده است:

ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ. «5»

خداوندا! ما نمى‏توانيم معرفتى شايسته مقام الهى تو، به دست بياوريم.

2- به جاى آوردن حق يك حقيقت با نظر به رابطه‏اى كه ميان انسان و آن حقيقت وجود دارد.

در مسئله مورد بحث، حقيقتى كه اداى حق او مطرح است، خداوند است، بدان جهت كه عظمت‏هاى الهى بى‏نهايت است، و رابطه انسان با خدا رابطه مخلوق با خالقى است كه داراى عظمت‏هاى بى نهايت مى‏باشد، و معناى اداى حق چنين خالق، نوعى احاطه بر او و بى‏نياز شدن از او را دربر دارد، لذا اداى حق عملى و عبوديت نهائى درباره خدا امكان‏ناپذير مى‏باشد.

اين است معناى آن جمله كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داده شده است:

ما عَبَدناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ. «6»

و ما نمى‏توانيم عبادتى شايسته مقام تو بجاى بياوريم.» «7»

 

نيايش امام حسين عليه السلام در عرفات‏

«حضرت سيّدالشهدا عليه السلام در همين زمينه در قسمتى از دعاى عرفه به پيشگاه حضرت محبوب عرضه مى‏دارد:

الهى انَا الْجاهِلُ فِى عِلْمى فَكَيْفَ لا اكُونُ جَهُولًا فِى جَهْلِى؟!. «8»

هر چند دانش فرا بگيرم باز در عين دانائيم نادانم، چگونه مى‏توانم در عين جهلم نادان نباشم.

خداوندا! ما مى‏خواهيم بدانيم، اما نسبى و محدود بودن دانش‏ها، علم ما را از مطلق بودن دور مى‏سازد، و بدين جهت ما هرگز نمى‏توانيم به طور مطلق با واقعيت‏ها در تماس بوده باشيم.

ما انسان‏ها در تحصيل سود، خوش باوريم، آرى، خيلى زود باوريم، از همين زودباورى‏ها است كه روشنائى مخلوط به تاريكى‏ها را كه خودمان هم در ايجاد آن روشنائى بازيگرى داشته‏ايم، نور مطلق فرض مى‏كنيم، بالاتر از اين به ديگران هم دستور يا توصيه يا حداقل سفارش مى‏كنيم كه شما هم در اين روشنائى مطلق ببينيد!!

و آنگاه اگر هم فرض كنيم با تمام واقعيت‏هاى جهان هستى آشنائى پيدا نموده‏ايم، آيا مى‏توانيم تمام خصوصيات و جزئيات سيستم گذشته و آينده بشريت و جهان هستى را بدانيم؟ آيا ما مى‏توانيم از حقيقت مشيّت جاريه خداوندى اطلاعى داشته باشيم؟ البته نه و يقيناً چنين نيست، ما نه فقط به تمام واقعيت‏ها جهان هستى آشنا نيستيم، بلكه سرنوشت يك ذرّه بى مقدار را هم نمى‏توانيم دقيق معين نمائيم، زيرا اگر اين توانائى را داشتيم تمام جهان را مى‏شناختيم، آرى، اين يك اعتراف تلخ است ولى چه بايد كرد، زيرا حقيقت است.

اما همين كه به نادانى خود اعتراف مى‏كنيم و قطره علم خود را از هوا و آلودگى‏هاى نفسانى دور مى‏كنيم اتصال آن را به درياى علم تو، اى خداوند دانا، درك مى‏كنيم.» «9» آرى، تمام اين سطورى كه خوانديد همان است كه امام عابدان، و محبوب محبان، و عشق عاشقان در جمله اول دعاى سى و يكم با تمام وجودش فرياد مى‏زند:

«اللَّهُمَّ يَا مَنْ لَا يَصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِينَ»

ديده در هجر تو شرمنده احسانم كرد

بس كه شب‏ها گهر اشك به دامانم كرد

عاشقان دوش ز گيسوى تو ديوانه شدند

حال آشفته آن جمع پريشانم كرد

تا كه ويران شدم آمد به كفم گنج مراد

خانه سيل غم آباد كه ويرانم كرد

شمّه‏اى از گل روى تو به بلبل گفتم‏

آن تنك حوصله رسواى گلستانم كرد

داستان شب هجران تو گفتم با شمع‏

آن قدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد

2- او پايان اميد اميدواران است:

وجود مقدّسى كه از باب لطف و عنايت و رحمت و مرحمت. صفحه با عظمت هستى را به وجود آورده، و اين همه نقش رنگارنگ بر آن نقّاشى نموده، از خاك ناچيز نطفه انسان را ساخته، و در تاريك خانه رحمْ بدن و صورت وى را آراسته، آنگاه از روح خود در او دميده، و آنچه لازمه رشد و كمال بوده مايه آن را در وجودش نهاده، سپس وى را با بدرقه محبّت و لطفش به دنيا آورده، و آغوش مهر مادر و عشق پدر را جايگاه او قرار داده، از سينه مادر به او شير گوارا نوشانده، و پدر را خدمتكار دست به سينه او فرموده، پس از مدتى از ميان لثه‏هايش دندان رويانيده، و به تدريج سفره زندگى را در خور او پهن كرده و وى را به انواع نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى آراسته، البته بايد نهايت اميد وى باشد؛ زيرا تمام تكيه گاه‏هائى كه بشر براى خود انتخاب كرده بناى بر آب است، و در طول تاريخ بسيار اتفاق افتاده كه اميد افراد به افراد يا اميد افراد به عناصر و اشيا، تبديل به يأس و نااميدى شده و تنها جائى كه اميد كسى نااميد نشده پيشگاه مقدّس حضرت اوست.

دردمندى به در خانه‏اش نرفت كه دردش دوا نشد، حاجتمندى به او مراجعه نكرد مگر اين كه حاجتش برآورده شد، مستمندى از او نخواست، مگر اين كه به خواسته‏اش رسيد، قرض دارى نزد او نرفت مگر اين كه قرضش ادا شد. گنهكارى به حضرتش نناليد مگر اين كه گناهش در دايره عفو و بخشش رفت.

خاموشم و بى تابى فرياد تو دارم‏

چندانكه فراموش توام به جهان ياد تو دارم‏

اين ناله كه قد مى‏كشد از سينه تنگم‏

تصوير نهال از غم آزار تو دارم‏

تمثال گل و رنگ بهارم چه فريبد

من آينه حسن خدا داد تو دارم‏

هر چند به صد رنگ زنم دست تصنّع‏

چون وانگرم خامه بهزاد تو دارم‏

تا زنده‏ام از جان كنى ام نيست رهائى‏

شيرينى و من خدمت فرهاد تو دارم‏

گو شيشه امكان شكند سنگ حوادث‏

من طاقى از ابروى پريزاد تو دارم‏

بيدل‏ تو به من هيچ مدارا ننمودى‏

عمرى است كه پاس دل ناشاد تو دارم‏

 

(بيدل دهلوى)

 

3- اجر نيكوكاران در پيشگاه او ضايع نمى‏شود

وجود مقدس او آگاه به تمام واقعيت‏ها است، و ظاهر و باطن هر چيزى در پيش اوست.

استحقاق هر عمل كننده‏اى براى او معلوم است، و هيچ گونه عجزى از اداى حق صاحب حق ندارد.

كرم و لطف و رحمت، ذات اوست و ذرّه‏اى بخل و امساك در آن درگاه وجود ندارد، بنابراين ضايع شدن حق صاحب حق از كرم بى نهايت در بى نهايت معقول نيست.

اين قسمتى از جملات عرشى و ملكوتى امام عارفان، شمع وجود عاشقان‏ حضرت امير المؤمنين عليه السلام در دعاى كميل است كه:

ما هكَذَا الظَّنُّ بِكَ وَ لا اخْبِرْنا بِفَضْلِكَ عَنْكَ يا كَريمُ يا رَبِّ. «10»

به وجود مقدست اين گمان نمى‏رود كه اجرى در پيشگاهت ضايع شود و بدون علّت كسى در معرض بى لطفى تو قرار گيرد، و چنين خبرى از جانب خود تو و فرستادگانت كه به ما بندگان نرسيده كه تو ضايع كننده اجرى اى بزرگوار، اى پروردگار.

 

اجر نيكوكاران در كلام قرآن‏

 

سند محكم عنايت او را نسبت به نيكوكاران در آيات زير ملاحظه كنيد:

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ انّى لااضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُم مِنْ ذَكَرٍ اوْ انْثى» «11»

پس پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد [كه‏] يقيناً من عمل هيچ عمل كننده‏اى از شما را از مرد يا زن كه همه از يكديگرند تباه نمى‏كنم؛

وَ لا نُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» «12»

و پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كنيم.

انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ انّا لانُضيعُ اجْرَ مَنْ احْسَنَ عَمَلًا» «13»

مسلماً كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند [پاداششان داده خواهد شد] زيرا ما پاداش كسانى را كه كار نيكو كرده‏اند، تباه نمى‏كنيم.

انَّ اللَّهَ لايُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» «14»

چرا كه خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند.

وَ اصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ لايُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» «15»

و شكيبايى كن كه يقيناً خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند.

انَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ لايُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» «16»

بى‏ترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد، [پاداش شايسته مى‏يابد]؛ زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند.

اين هم از عجايب است كه عبد، مالك خود و عملش نيست، آنچه دارد از خدا دارد، جسم و جان را او عنايت كرده، توفيق عمل را او مرحمت فرمود، طريق هدايت را او ارائه نموده، شوق به اجراى فرامين و دستورها را او در قلب شعله‏ور ساخته، آن وقت عمل كننده را مستحق و طلبكار دانسته و به طور مكرّر در قرآن مجيد اعلام نموده كه اجر نيكوكار را ضايع نخواهم كرد!

اين نكته نيز ناگفته نماند كه محسن از نظر قرآن انسانى است كه قلبش آراسته به ايمان، جانش پيراسته از زشتى‏هاى معنوى، و نفسش مزيّن به زينت اخلاق حسنه، و عملش موافق با دستورهاى قرآن و خواسته‏هاى پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام است، و چنين انسانى بدون شك اجر اعمال و اخلاقش در پيشگاه حضرت حق ضايع نگردد.

من به بوى خوش تو دلشادم‏

ورنه از خود گرهى بر بادم‏

شوم از خويش به هر لحظه خراب‏

كند آن لطفِ خفى آبادم‏

بى نسيمت بردم باد صبا

لطف كن تا ندهى بر بادم‏

اى خوش آندم كه مرا ياد كنى‏

اى كه يك دم نروى از يادم‏

لطف پنهان ز دلم بازمگير

كه در اين لطفِ نهانى زادم‏

لطف تو گر نبود با غم تو

قهر اين غم بكَند بنيادم‏

نرسى گرتو به فرياد دلم‏

از فلك هم گذرد فريادم‏

بيستون غمت و تيشه صبر

كه تو شيرينى و من فرهادم‏

كمر بندگيت بست چو فيض‏

از غم هر دو جهان آزادم‏

 

(فيض كاشانى)

 

4- پايان راه خوف عابدان اوست‏

آنان كه در بندگى و طاعت، در عبادت و خدمت، از جسم و جان مايه مى‏گذارند، آنان كه شوقى جز رسيدن به وصال محبوب ندارند، آنان كه همّتى جز به دست آوردن رضاى دوست در دلشان نيست، آنان كه عبادت حق را اصل و ريشه، و هدف واقعى مى‏دانند، و وجودشان منبع خير و بركت است، در عين حال در ذات قلبشان نگران اين معنا هستند كه مبادا لحظه‏اى اعراض از حق و يا دچار شدن به فراق محبوب، گريبان جانشان را بگيرد، اينان اعراض از دوست را سخت‏ترين و بدترين و شكننده‏ترين بلا مى‏دانند، و فراق دوست را در سوزندگى، شديدتر از آتش جهنّم حساب مى‏كنند.

اينان وقتى از نگرانى نجات پيدا مى‏كنند كه به وصال دوست برسند و شاهد لقاى معشوق را در آغوش جان بگيرند.

عشّاق را حيات به جانست و جان تويى‏

جان را اگر حيات دگر هست آن تويى‏

هر جا مَهى است پيش رخت هست ناتمام‏

ماه تمام روى زمين و زمان تويى‏

يوسف اگر چه بود به خوبى عزيز مصر

حالا به ملك حُسن، عزيز جهان تويى‏

گر صدهزار مهر بنا نمايند مهوشان‏

ايشان ستمگرند همين مهربان تويى‏

گر دل ز درد خون شد و گر جان به لب رسيد

غم نيست چون طبيب منِ ناتوان تويى‏

گر جان به باد داد هلالى‏ از آن چه باك‏

جانى كه هست در تنِ او جاودان تويى‏

 

(هلالى جغتايى)

 

5- بيم اهل تقوى به او منتهى مى‏گردد

تقوا كه همان نيروى ضبط نفس و خود نگهدارى از بى پروائى در مسئله گناه و رعايت جانب حق است، طبعاً ملازم با نوعى بيم و هراس مى‏باشد. و قهراً آدمى را از افتادن در گناه باز مى‏دارد.

اين حال خوف و نگرانى از عواقب طغيان بر خدا، ممكن است در ابتداى امر از تصوّر كيفرهاى اخروى و يا عوامل ديگر از جهات اخلاقى و اجتماعى در انسان به وجود آيد، ولى كم‏كم بر اثر اشتداد درجه عرفان به مقام ربوبيّت و آشنائى بيشتر با كانون عزّ و جلال و قهّاريّت حضرت حق، آن حال خوف و نگرانى از آينده كار، تبديل به حال خشيت و انكسار و خشوع روح از درك مهابت حضرت قهّار مى‏گردد، و آدم آگاه هر چند بى گناه را هم مى‏لرزاند.

انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عَبادِهِ الْعُلَماءُ» «17»

از بندگان خدا فقط دانشمندان از او مى‏ترسند.

قرآن در وصف انبيا عليهم السلام مى‏فرمايد:

الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لايَخْشَوْنَ احَداً الَّا اللَّهَ» «18»

[آرى، اين روش خداست درباره‏] آنان كه همواره پيامهاى خدا را به مردم مى‏رسانند و از [عظمت و مقام‏] او مى‏ترسند و از هيچ كس جز او واهمه ندارند.

آنان كه در اين پهنه هستى به جلال و جمالى كه فوق آن متصوّر نيست پى برده‏اند، و ناچيزى خويش و جمله موجودات را در جنب آن عظمت بى پايان درك كرده‏اند، دلى سرشار از خشيت و انكسار دارند، و قلبى مرعوب از سطوت ذوالجلال.

اذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ ايماناً» «19»

و هر وقت ياد خدا به ميان آيد دلهاشان ترسان گردد، و هر وقت آيات خدا بر آنان تلاوت شود ايمانشان را افزون سازد.

و اينان هستند كه يك تذكّر از انبيا و يك اشاره از اولياى خدا، چنان تكانى بر روحشان مى‏افكند كه گاه از شدّت ارتعاش قالب تهى مى‏كنند، چنانكه آن مرد بيدار دل به نام همّام از شنيدن اوصاف اهل تقوا از زبان امير مؤمنان عليه السلام فريادى كشيد و جان داد، آنگاه امام فرمود:

هكَذا تَصْنَعُ الْمَواعِظُ الْبالِغَةُ بِاهْلِها. «20»

اندرزهاى رسا، در دل آنان كه اهلش باشند اين چنين اثر مى‏گذارد.

شنيد از گوش دل آواى معشوق‏

فكند از شوق سر در پاى معشوق‏

اگر سرّ ازل محرم كند گوش‏

در افتد تا ابد سر مست و مدهوش‏

ز دام تن پرد مرغ روانش‏

بياسايد ز درد هجر جانش‏

اگر در روايات آمده: كه امام عارفان على عليه السلام به هنگام نماز و به خصوص در حال خلوت با حضرت معبود در دل شب بدنش مى‏لرزيد و انقلابى عجيب بر روح مقدسش عارض مى‏گرديد و گاهى از حال مى‏رفت، اين نه آن خوف و نگرانى از تقصير در انجام وظايف، و ترس از مجازات‏هاى خداوند در روز محشر و حساب بود، نه- معاذاللَّه- او كه معصوم است و كوچك‏ترين تقصير از وى در امر وظايف به وقوع نپيوسته است، بلكه اين همان حال خشيت و انكسار يك دل آگاه از عظمت بى نهايت در بى نهايت است كه خود و تمام ماسوا را مستهلك در پرتو آن تجلّيات قاهره مى‏ديد و از خود بى خود مى‏شد. «21»

 [ «2» هَذَا مَقَامُ مَنْ تَدَاوَلَتْهُ أَيْدِي الذُّنُوبِ وَ قَادَتْهُ أَزِمَّةُ الْخَطَايَا وَ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ الشَّيْطَانُ فَقَصَّرَ عَمَّا أَمَرْتَ بِهِ تَفْرِيطاً وَ تَعَاطَى مَا نَهَيْتَ عَنْهُ تَغْرِيراً «3» كَالْجَاهِلِ بِقُدْرَتِكَ عَلَيْهِ أَوْ كَالْمُنْكِرِ فَضْلَ إِحْسَانِكَ إِلَيْهِ حَتَّى إِذَا انْفَتَحَ لَهُ بَصَرُ الْهُدَى وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهُ سَحَائِبُ الْعَمَى أَحْصَى مَا ظَلَمَ بِهِ نَفْسَهُ وَ فَكَّرَ فِيمَا خَالَفَ بِهِ رَبَّهُ فَرَأَى كَبِيرَ عِصْيَانِهِ كَبِيراً وَ جَلِيلَ مُخَالَفَتِهِ جَلِيلًا]

اين جايگاه كسى است كه دست‏هاى گناهان، او را دست گردان كرده‏اند، و مهارهاى خطاها، او را به دنبال خود كشيده‏اند، و شيطان بر او چيره شده و از باب ضايع كردن امر نسبت به آنچه امر فرمودى كوتاهى كرده، و به خاطر غفلتش از عاقبت كار، آنچه را نهى كردى مرتكب شده، مانند كسى كه قدرتت را بر وجودش جاهل و فراوانى احسانت را نسبت به خودش منكر است، تا هنگامى كه ديده هدايت برايش باز شده، و ابرهاى كوردلى، از صفحه باطنش برطرف گشته، ستم‏هايى كه بر خود كرده، به شمار آورده، و در امورى كه پروردگارش را مخالفت كرده به انديشه نشسته؛ در نتيجه گناه بزرگش را بزرگ، و عظمت مخالفتش را عظيم ديده.

 

 

 

 

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- اسراء (17): 70.

(2)- اسراء (17): 85.

(3)- كهف (18): 109.

(4)- تفسير نمونه: 12/ 573، ذيل تفسير آيه 109 سوره كهف.

(4)- انعام (6): 91؛ حج (22): 74؛ زمر (39): 67.

(5)- بحار الأنوار: 68/ 23، باب 61، ذيل حديث 1؛ عوالى اللآلى: 4/ 132، حديث 227.

(6)- بحار الأنوار: 68/ 235، باب 67، ذيل حديث 16.

(7)- ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جعفرى: 2/ 27.

(8)- بحار الأنوار: 95/ 225، باب 2، دعاى عرفه؛ إقبال الأعمال: 348، دعاى عرفه.

(9)- نيايش حسين در عرفات: 33.

(10)- مصباح المتهجّد: 847؛ المصباح، كفعمى: 557، دعاى كميل.

(11)- آل عمران (3): 195.

(12)- يوسف (12): 56.

(13)- كهف (18): 30.

(14)- توبه (9): 120.

(15)- هود (11): 115.

(16)- يوسف (12): 90. (17)- فاطر (35): 28.

(18)- احزاب (33): 39.

(19)- انفال (8): 2.

(20)- نهج البلاغه: خطبه 184.

(21)- إرشاد القلوب، ديلمى: 1/ 105، باب 28.

 

 

منبع :
نظرات کاربران (1)
سعید جعفری خانشیر ( 30 آذر 1392 )
سلام و درود خداوند بر اولیای خدا و حضرت اقای شیخ حسین. برای ابشان آرزوی سلامتی و تندرستی دارم و از خداوند رحمان می خواهم ما را از ایشان محروم نفرماید.
ارسال دیدگاه