
حقايق ملكوتى
منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه، جلد دهم
نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
در جملات زيباى ذیل، با زبان الهى حضرت زينالعابدين عليه السلام به پنج حقيقت عرشى اشاره شده است:
1- واصفان از وصفش عاجزند.
2- او پايان اميد اميدواران است.
3- اجر نيكوكاران در پيشگاه او ضايع نمىشود.
4- پايان راه خوف عابدان اوست.
5- بيم اهل تقوا به او منتهى مىگردد.
1- واصفان از وصفش عاجزند
انسان در عين اين كه از جهاتى، بر بسيارى از موجودات جهان هستى برترى دارد كه خداوند در قرآن مىفرمايد:
وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقنا تَفْضيلًا» «1»
به يقين فرزندان آدم را كرامت داديم، و آنان را در خشكى و دريا [بر مركبهايى كه در اختيارشان گذاشتيم] سوار كرديم، و به آنان از نعمت هاى پاكيزه روزى بخشيديم، وآنان را بر بسيارى از آفريدههاى خود برترى كامل داديم.
ولى اين انسانِ برتر از برخى از موجودات، از نظر عقل و درك و فهم و شعور بسيار محدود است.
اين مسئله به جاى خود صحيح است كه فعاليّت فكرى و مغزى انسان، اين تمدّن شگرف، و اين همه كتابخانههاى عظيم، و دانشگاههاى وسيع را به وجود آورده، ولى بر اساس اعتراف خودش هنوز در ابتداى دالان علم است و از داخل اين خانه خبرى ندارد.
قرآن مجيد دانش بشر را ناچيز شمرده و از تمام دانستنىهاى او تحت عنوان قليل ياد مىكند:
وَ ما اوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ الّا قَليلًا» «2»
و از دانش و علم جز اندكى به شما ندادهاند.
قرآن مجيد شمردن نعمتهاى الهى را از طاقت بشر بيرون مىداند، چرا كه انسان را قدرت احاطه بر تعداد موجودات هستى نيست و علّتش آن است كه درك و شعور و فهم و عقل او بسيار محدود است، گرچه با اين محدوديّت راه رسيدن به انواع كمالات و فضايل به روى او باز است.
قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ انْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَ لَوْ جِئنا بِمِثْلِهِ مَدَداً» «3»
بگو: اگر دريا براى [نوشتن] كلمات پروردگارم [كه مخلوقات او هستند] مركب شود، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد، يقيناً دريا پايان مىيابد، و اگرچه مانند آن دريا را به كمك بياوريم.
«قرآن در اين آيه توجّه به اين واقعيّت مىدهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مىبينيد يا مىدانيد يا احساس مىكنيد، بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آنها و صفات و ويژگىهاى آنها را بنويسند درياها پايان مىيابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.
توجّه به اين نكته نيز لازم است كه دريا در اينجا مفهوم جنس را دارد، و همچنين كلمه «مثل» در جمله: لَوْ جِئنا بِمِثْلِهِ مَدَداً نيز معنى جنس را مىرساند، اشاره به اين كه هر قدر همانند اين درياها بر آن افزوده شود باز هم كلمات الهى پايان نمىگيرد.
خلاصه مطلب اين كه اين قلمها مىشكند و آن مركّبها تا آخرين قطره تمام مىشود و هنوز شرح مخلوقات و اسرار و حقايق جهان هستى باقى مانده است.
درست فكر كنيد يك قلم چقدر قدرت نوشتن دارد؟ سپس فكر كنيد از يك شاخه كوچك درخت چند قلم ساخته مىشود؟ پس از آن از يك درخت بزرگ با آن ساقه تنومندش چند هزار يا چند ميليون قلم تهيه مىشود؟ سپس مجموع درختان روى زمين در تمام جنگلها و باغها را در نظر بگيريد، و قلمهايى كه از آن ساخته مىشود حساب كنيد.
از سوى ديگر با يك قطره مركّب فكر كنيد چند كلمه مىتوان نوشت؟ سپس آن را در يك استخر و يك درياچه و يك دريا و اقيانوس و سرانجام همه درياهاى روى زمين ضرب كنيد چه عدد عجيبى را تشكيل مىدهد؟!!
عظمت اين سخن آنگاه روشنتر مىشود كه به اين واقعيّت توجّه كنيم كه عدد سبع در آيه مشابه آيه مورد بحث در سوره مباركه لقمان، عدد «تعداد» نيست بلكه عدد «تكثير» است و به تعبير ديگر مفهومش اين است كه اگر درياهاى بسيار بر آن دريا بيفزاييم باز كلمات اللَّه پايان نمىيابد.
موضوع مهمّى كه در اينجا توجّه به آن لازم است اين است كه آيه فوق در عين اين كه گسترش بى انتهاى جهان هستى را در گذشته و حال و آينده مجسّم مىسازد، ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست، چرا كه مىدانيم خداوند به همه آنچه در پهنه هستى بوده است و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلكه علم او به حكم اين كه علم حضورى است از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود.» «4» چه كند مشتى خاك درهم پيچيده و امواجى از فعّاليتهاى حياتى و روانى كه انسان ناميده مىشود، در مقابل مقام ربوبى احديّت كه همه جهان هستى با كهكشانهاى پويا و با انسانهاى بىشمارش، چيزى جز مشق كوچكى از يك لحظه مشيّت او نيست؟
و نيز هر نيروئى كه براى كوشيدن در راه او بسيج شود، و هر راهى كه براى وصول به اداى حق او درنورديده شود، جزئى از حق اوست كه ادا كردن آن براى انسان امكانناپذير است.
در سه مورد از آيات قرآنى وارد شده است.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» «4»
خدا را آن گونه كه سزاوار اوست نشناختند.
به جا آوردن حق يك حقيقت
«به جاى آوردن حق يك حقيقت با دو چيز انجام مىگيرد:
1- درك و دريافت و محاسبه كامل درباره آن حقيقت، اگر اندك ناتوانى در درك و دريافت و محاسبه يك حقيقت وجود داشته باشد، بدون ترديد حق شناخت آن حقيقت ادا نشده است. بدان جهت كه احاطه درك و دريافت و محاسبات ما درباره آن مقام شامخ امكانپذير نيست، لذا اداى حق معرفت او براى ما امكان نخواهد داشت.
اين است معناى آن جمله كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داده شده است:
ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ. «5»
خداوندا! ما نمىتوانيم معرفتى شايسته مقام الهى تو، به دست بياوريم.
2- به جاى آوردن حق يك حقيقت با نظر به رابطهاى كه ميان انسان و آن حقيقت وجود دارد.
در مسئله مورد بحث، حقيقتى كه اداى حق او مطرح است، خداوند است، بدان جهت كه عظمتهاى الهى بىنهايت است، و رابطه انسان با خدا رابطه مخلوق با خالقى است كه داراى عظمتهاى بى نهايت مىباشد، و معناى اداى حق چنين خالق، نوعى احاطه بر او و بىنياز شدن از او را دربر دارد، لذا اداى حق عملى و عبوديت نهائى درباره خدا امكانناپذير مىباشد.
اين است معناى آن جمله كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داده شده است:
ما عَبَدناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ. «6»
و ما نمىتوانيم عبادتى شايسته مقام تو بجاى بياوريم.» «7»
نيايش امام حسين عليه السلام در عرفات
«حضرت سيّدالشهدا عليه السلام در همين زمينه در قسمتى از دعاى عرفه به پيشگاه حضرت محبوب عرضه مىدارد:
الهى انَا الْجاهِلُ فِى عِلْمى فَكَيْفَ لا اكُونُ جَهُولًا فِى جَهْلِى؟!. «8»
هر چند دانش فرا بگيرم باز در عين دانائيم نادانم، چگونه مىتوانم در عين جهلم نادان نباشم.
خداوندا! ما مىخواهيم بدانيم، اما نسبى و محدود بودن دانشها، علم ما را از مطلق بودن دور مىسازد، و بدين جهت ما هرگز نمىتوانيم به طور مطلق با واقعيتها در تماس بوده باشيم.
ما انسانها در تحصيل سود، خوش باوريم، آرى، خيلى زود باوريم، از همين زودباورىها است كه روشنائى مخلوط به تاريكىها را كه خودمان هم در ايجاد آن روشنائى بازيگرى داشتهايم، نور مطلق فرض مىكنيم، بالاتر از اين به ديگران هم دستور يا توصيه يا حداقل سفارش مىكنيم كه شما هم در اين روشنائى مطلق ببينيد!!
و آنگاه اگر هم فرض كنيم با تمام واقعيتهاى جهان هستى آشنائى پيدا نمودهايم، آيا مىتوانيم تمام خصوصيات و جزئيات سيستم گذشته و آينده بشريت و جهان هستى را بدانيم؟ آيا ما مىتوانيم از حقيقت مشيّت جاريه خداوندى اطلاعى داشته باشيم؟ البته نه و يقيناً چنين نيست، ما نه فقط به تمام واقعيتها جهان هستى آشنا نيستيم، بلكه سرنوشت يك ذرّه بى مقدار را هم نمىتوانيم دقيق معين نمائيم، زيرا اگر اين توانائى را داشتيم تمام جهان را مىشناختيم، آرى، اين يك اعتراف تلخ است ولى چه بايد كرد، زيرا حقيقت است.
اما همين كه به نادانى خود اعتراف مىكنيم و قطره علم خود را از هوا و آلودگىهاى نفسانى دور مىكنيم اتصال آن را به درياى علم تو، اى خداوند دانا، درك مىكنيم.» «9» آرى، تمام اين سطورى كه خوانديد همان است كه امام عابدان، و محبوب محبان، و عشق عاشقان در جمله اول دعاى سى و يكم با تمام وجودش فرياد مىزند:
«اللَّهُمَّ يَا مَنْ لَا يَصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِينَ»
ديده در هجر تو شرمنده احسانم كرد |
بس كه شبها گهر اشك به دامانم كرد |
|
عاشقان دوش ز گيسوى تو ديوانه شدند |
حال آشفته آن جمع پريشانم كرد |
|
تا كه ويران شدم آمد به كفم گنج مراد |
خانه سيل غم آباد كه ويرانم كرد |
|
شمّهاى از گل روى تو به بلبل گفتم |
آن تنك حوصله رسواى گلستانم كرد |
|
داستان شب هجران تو گفتم با شمع |
آن قدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد |
|
2- او پايان اميد اميدواران است:
وجود مقدّسى كه از باب لطف و عنايت و رحمت و مرحمت. صفحه با عظمت هستى را به وجود آورده، و اين همه نقش رنگارنگ بر آن نقّاشى نموده، از خاك ناچيز نطفه انسان را ساخته، و در تاريك خانه رحمْ بدن و صورت وى را آراسته، آنگاه از روح خود در او دميده، و آنچه لازمه رشد و كمال بوده مايه آن را در وجودش نهاده، سپس وى را با بدرقه محبّت و لطفش به دنيا آورده، و آغوش مهر مادر و عشق پدر را جايگاه او قرار داده، از سينه مادر به او شير گوارا نوشانده، و پدر را خدمتكار دست به سينه او فرموده، پس از مدتى از ميان لثههايش دندان رويانيده، و به تدريج سفره زندگى را در خور او پهن كرده و وى را به انواع نعمتهاى ظاهرى و باطنى آراسته، البته بايد نهايت اميد وى باشد؛ زيرا تمام تكيه گاههائى كه بشر براى خود انتخاب كرده بناى بر آب است، و در طول تاريخ بسيار اتفاق افتاده كه اميد افراد به افراد يا اميد افراد به عناصر و اشيا، تبديل به يأس و نااميدى شده و تنها جائى كه اميد كسى نااميد نشده پيشگاه مقدّس حضرت اوست.
دردمندى به در خانهاش نرفت كه دردش دوا نشد، حاجتمندى به او مراجعه نكرد مگر اين كه حاجتش برآورده شد، مستمندى از او نخواست، مگر اين كه به خواستهاش رسيد، قرض دارى نزد او نرفت مگر اين كه قرضش ادا شد. گنهكارى به حضرتش نناليد مگر اين كه گناهش در دايره عفو و بخشش رفت.
خاموشم و بى تابى فرياد تو دارم |
چندانكه فراموش توام به جهان ياد تو دارم |
|
اين ناله كه قد مىكشد از سينه تنگم |
تصوير نهال از غم آزار تو دارم |
|
تمثال گل و رنگ بهارم چه فريبد |
من آينه حسن خدا داد تو دارم |
|
هر چند به صد رنگ زنم دست تصنّع |
چون وانگرم خامه بهزاد تو دارم |
|
تا زندهام از جان كنى ام نيست رهائى |
شيرينى و من خدمت فرهاد تو دارم |
|
گو شيشه امكان شكند سنگ حوادث |
من طاقى از ابروى پريزاد تو دارم |
|
بيدل تو به من هيچ مدارا ننمودى |
عمرى است كه پاس دل ناشاد تو دارم |
|
(بيدل دهلوى)
3- اجر نيكوكاران در پيشگاه او ضايع نمىشود
وجود مقدس او آگاه به تمام واقعيتها است، و ظاهر و باطن هر چيزى در پيش اوست.
استحقاق هر عمل كنندهاى براى او معلوم است، و هيچ گونه عجزى از اداى حق صاحب حق ندارد.
كرم و لطف و رحمت، ذات اوست و ذرّهاى بخل و امساك در آن درگاه وجود ندارد، بنابراين ضايع شدن حق صاحب حق از كرم بى نهايت در بى نهايت معقول نيست.
اين قسمتى از جملات عرشى و ملكوتى امام عارفان، شمع وجود عاشقان حضرت امير المؤمنين عليه السلام در دعاى كميل است كه:
ما هكَذَا الظَّنُّ بِكَ وَ لا اخْبِرْنا بِفَضْلِكَ عَنْكَ يا كَريمُ يا رَبِّ. «10»
به وجود مقدست اين گمان نمىرود كه اجرى در پيشگاهت ضايع شود و بدون علّت كسى در معرض بى لطفى تو قرار گيرد، و چنين خبرى از جانب خود تو و فرستادگانت كه به ما بندگان نرسيده كه تو ضايع كننده اجرى اى بزرگوار، اى پروردگار.
اجر نيكوكاران در كلام قرآن
سند محكم عنايت او را نسبت به نيكوكاران در آيات زير ملاحظه كنيد:
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ انّى لااضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُم مِنْ ذَكَرٍ اوْ انْثى» «11»
پس پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد [كه] يقيناً من عمل هيچ عمل كنندهاى از شما را از مرد يا زن كه همه از يكديگرند تباه نمىكنم؛
وَ لا نُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» «12»
و پاداش نيكوكاران را تباه نمىكنيم.
انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ انّا لانُضيعُ اجْرَ مَنْ احْسَنَ عَمَلًا» «13»
مسلماً كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند [پاداششان داده خواهد شد] زيرا ما پاداش كسانى را كه كار نيكو كردهاند، تباه نمىكنيم.
انَّ اللَّهَ لايُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» «14»
چرا كه خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند.
وَ اصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ لايُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» «15»
و شكيبايى كن كه يقيناً خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند.
انَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ لايُضيعُ اجْرَ الْمُحْسِنينَ» «16»
بىترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد، [پاداش شايسته مىيابد]؛ زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند.
اين هم از عجايب است كه عبد، مالك خود و عملش نيست، آنچه دارد از خدا دارد، جسم و جان را او عنايت كرده، توفيق عمل را او مرحمت فرمود، طريق هدايت را او ارائه نموده، شوق به اجراى فرامين و دستورها را او در قلب شعلهور ساخته، آن وقت عمل كننده را مستحق و طلبكار دانسته و به طور مكرّر در قرآن مجيد اعلام نموده كه اجر نيكوكار را ضايع نخواهم كرد!
اين نكته نيز ناگفته نماند كه محسن از نظر قرآن انسانى است كه قلبش آراسته به ايمان، جانش پيراسته از زشتىهاى معنوى، و نفسش مزيّن به زينت اخلاق حسنه، و عملش موافق با دستورهاى قرآن و خواستههاى پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام است، و چنين انسانى بدون شك اجر اعمال و اخلاقش در پيشگاه حضرت حق ضايع نگردد.
من به بوى خوش تو دلشادم |
ورنه از خود گرهى بر بادم |
|
شوم از خويش به هر لحظه خراب |
كند آن لطفِ خفى آبادم |
|
بى نسيمت بردم باد صبا |
لطف كن تا ندهى بر بادم |
|
اى خوش آندم كه مرا ياد كنى |
اى كه يك دم نروى از يادم |
|
لطف پنهان ز دلم بازمگير |
كه در اين لطفِ نهانى زادم |
|
لطف تو گر نبود با غم تو |
قهر اين غم بكَند بنيادم |
|
نرسى گرتو به فرياد دلم |
از فلك هم گذرد فريادم |
|
بيستون غمت و تيشه صبر |
كه تو شيرينى و من فرهادم |
|
كمر بندگيت بست چو فيض |
از غم هر دو جهان آزادم |
|
(فيض كاشانى)
4- پايان راه خوف عابدان اوست
آنان كه در بندگى و طاعت، در عبادت و خدمت، از جسم و جان مايه مىگذارند، آنان كه شوقى جز رسيدن به وصال محبوب ندارند، آنان كه همّتى جز به دست آوردن رضاى دوست در دلشان نيست، آنان كه عبادت حق را اصل و ريشه، و هدف واقعى مىدانند، و وجودشان منبع خير و بركت است، در عين حال در ذات قلبشان نگران اين معنا هستند كه مبادا لحظهاى اعراض از حق و يا دچار شدن به فراق محبوب، گريبان جانشان را بگيرد، اينان اعراض از دوست را سختترين و بدترين و شكنندهترين بلا مىدانند، و فراق دوست را در سوزندگى، شديدتر از آتش جهنّم حساب مىكنند.
اينان وقتى از نگرانى نجات پيدا مىكنند كه به وصال دوست برسند و شاهد لقاى معشوق را در آغوش جان بگيرند.
عشّاق را حيات به جانست و جان تويى |
جان را اگر حيات دگر هست آن تويى |
|
هر جا مَهى است پيش رخت هست ناتمام |
ماه تمام روى زمين و زمان تويى |
|
يوسف اگر چه بود به خوبى عزيز مصر |
حالا به ملك حُسن، عزيز جهان تويى |
|
گر صدهزار مهر بنا نمايند مهوشان |
ايشان ستمگرند همين مهربان تويى |
|
گر دل ز درد خون شد و گر جان به لب رسيد |
غم نيست چون طبيب منِ ناتوان تويى |
|
گر جان به باد داد هلالى از آن چه باك |
جانى كه هست در تنِ او جاودان تويى |
|
(هلالى جغتايى)
5- بيم اهل تقوى به او منتهى مىگردد
تقوا كه همان نيروى ضبط نفس و خود نگهدارى از بى پروائى در مسئله گناه و رعايت جانب حق است، طبعاً ملازم با نوعى بيم و هراس مىباشد. و قهراً آدمى را از افتادن در گناه باز مىدارد.
اين حال خوف و نگرانى از عواقب طغيان بر خدا، ممكن است در ابتداى امر از تصوّر كيفرهاى اخروى و يا عوامل ديگر از جهات اخلاقى و اجتماعى در انسان به وجود آيد، ولى كمكم بر اثر اشتداد درجه عرفان به مقام ربوبيّت و آشنائى بيشتر با كانون عزّ و جلال و قهّاريّت حضرت حق، آن حال خوف و نگرانى از آينده كار، تبديل به حال خشيت و انكسار و خشوع روح از درك مهابت حضرت قهّار مىگردد، و آدم آگاه هر چند بى گناه را هم مىلرزاند.
انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عَبادِهِ الْعُلَماءُ» «17»
از بندگان خدا فقط دانشمندان از او مىترسند.
قرآن در وصف انبيا عليهم السلام مىفرمايد:
الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لايَخْشَوْنَ احَداً الَّا اللَّهَ» «18»
[آرى، اين روش خداست درباره] آنان كه همواره پيامهاى خدا را به مردم مىرسانند و از [عظمت و مقام] او مىترسند و از هيچ كس جز او واهمه ندارند.
آنان كه در اين پهنه هستى به جلال و جمالى كه فوق آن متصوّر نيست پى بردهاند، و ناچيزى خويش و جمله موجودات را در جنب آن عظمت بى پايان درك كردهاند، دلى سرشار از خشيت و انكسار دارند، و قلبى مرعوب از سطوت ذوالجلال.
اذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ ايماناً» «19»
و هر وقت ياد خدا به ميان آيد دلهاشان ترسان گردد، و هر وقت آيات خدا بر آنان تلاوت شود ايمانشان را افزون سازد.
و اينان هستند كه يك تذكّر از انبيا و يك اشاره از اولياى خدا، چنان تكانى بر روحشان مىافكند كه گاه از شدّت ارتعاش قالب تهى مىكنند، چنانكه آن مرد بيدار دل به نام همّام از شنيدن اوصاف اهل تقوا از زبان امير مؤمنان عليه السلام فريادى كشيد و جان داد، آنگاه امام فرمود:
هكَذا تَصْنَعُ الْمَواعِظُ الْبالِغَةُ بِاهْلِها. «20»
اندرزهاى رسا، در دل آنان كه اهلش باشند اين چنين اثر مىگذارد.
شنيد از گوش دل آواى معشوق |
فكند از شوق سر در پاى معشوق |
|
اگر سرّ ازل محرم كند گوش |
در افتد تا ابد سر مست و مدهوش |
|
ز دام تن پرد مرغ روانش |
بياسايد ز درد هجر جانش |
|
اگر در روايات آمده: كه امام عارفان على عليه السلام به هنگام نماز و به خصوص در حال خلوت با حضرت معبود در دل شب بدنش مىلرزيد و انقلابى عجيب بر روح مقدسش عارض مىگرديد و گاهى از حال مىرفت، اين نه آن خوف و نگرانى از تقصير در انجام وظايف، و ترس از مجازاتهاى خداوند در روز محشر و حساب بود، نه- معاذاللَّه- او كه معصوم است و كوچكترين تقصير از وى در امر وظايف به وقوع نپيوسته است، بلكه اين همان حال خشيت و انكسار يك دل آگاه از عظمت بى نهايت در بى نهايت است كه خود و تمام ماسوا را مستهلك در پرتو آن تجلّيات قاهره مىديد و از خود بى خود مىشد. «21»
[ «2» هَذَا مَقَامُ مَنْ تَدَاوَلَتْهُ أَيْدِي الذُّنُوبِ وَ قَادَتْهُ أَزِمَّةُ الْخَطَايَا وَ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ الشَّيْطَانُ فَقَصَّرَ عَمَّا أَمَرْتَ بِهِ تَفْرِيطاً وَ تَعَاطَى مَا نَهَيْتَ عَنْهُ تَغْرِيراً «3» كَالْجَاهِلِ بِقُدْرَتِكَ عَلَيْهِ أَوْ كَالْمُنْكِرِ فَضْلَ إِحْسَانِكَ إِلَيْهِ حَتَّى إِذَا انْفَتَحَ لَهُ بَصَرُ الْهُدَى وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهُ سَحَائِبُ الْعَمَى أَحْصَى مَا ظَلَمَ بِهِ نَفْسَهُ وَ فَكَّرَ فِيمَا خَالَفَ بِهِ رَبَّهُ فَرَأَى كَبِيرَ عِصْيَانِهِ كَبِيراً وَ جَلِيلَ مُخَالَفَتِهِ جَلِيلًا]
اين جايگاه كسى است كه دستهاى گناهان، او را دست گردان كردهاند، و مهارهاى خطاها، او را به دنبال خود كشيدهاند، و شيطان بر او چيره شده و از باب ضايع كردن امر نسبت به آنچه امر فرمودى كوتاهى كرده، و به خاطر غفلتش از عاقبت كار، آنچه را نهى كردى مرتكب شده، مانند كسى كه قدرتت را بر وجودش جاهل و فراوانى احسانت را نسبت به خودش منكر است، تا هنگامى كه ديده هدايت برايش باز شده، و ابرهاى كوردلى، از صفحه باطنش برطرف گشته، ستمهايى كه بر خود كرده، به شمار آورده، و در امورى كه پروردگارش را مخالفت كرده به انديشه نشسته؛ در نتيجه گناه بزرگش را بزرگ، و عظمت مخالفتش را عظيم ديده.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اسراء (17): 70.
(2)- اسراء (17): 85.
(3)- كهف (18): 109.
(4)- تفسير نمونه: 12/ 573، ذيل تفسير آيه 109 سوره كهف.
(4)- انعام (6): 91؛ حج (22): 74؛ زمر (39): 67.
(5)- بحار الأنوار: 68/ 23، باب 61، ذيل حديث 1؛ عوالى اللآلى: 4/ 132، حديث 227.
(6)- بحار الأنوار: 68/ 235، باب 67، ذيل حديث 16.
(7)- ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جعفرى: 2/ 27.
(8)- بحار الأنوار: 95/ 225، باب 2، دعاى عرفه؛ إقبال الأعمال: 348، دعاى عرفه.
(9)- نيايش حسين در عرفات: 33.
(10)- مصباح المتهجّد: 847؛ المصباح، كفعمى: 557، دعاى كميل.
(11)- آل عمران (3): 195.
(12)- يوسف (12): 56.
(13)- كهف (18): 30.
(14)- توبه (9): 120.
(15)- هود (11): 115.
(16)- يوسف (12): 90. (17)- فاطر (35): 28.
(18)- احزاب (33): 39.
(19)- انفال (8): 2.
(20)- نهج البلاغه: خطبه 184.
(21)- إرشاد القلوب، ديلمى: 1/ 105، باب 28.