
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه یازدهم – (متن کامل + عناوین)
ثمره نفس پاك
تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
بخشى از آيات شريفه سوره يوسف، نقش باطن پاك، باصفا، ملكوتى، سالم و دور از هر نقش شيطانى را در كردار و منش و رفتار انسان بيان مىكند. به بيان سادهتر، همه اعمال و رفتار انسان را كه صحيح و شايسته است، ميوه آن باطن پاك و الهى و ملكوتى مىداند.
اين آيات، چشم، گوش، زبان، دست، شهوت و پا را غلام و برده و مأمور مىداند كه حاكم اين بردگان و مأموران، باطن انسان است. خود اعضا و جوارح، در كشور وجود انسان، كارهاى نيستند و اختيارى ندارند، بلكه همه بر طينت باطن مىچرخند و به قول كليم كاشانى :
از كوزه همان تراود كه در اوست
و به قول قرآن :
« كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ »[1]
هر كس بر اساس خطوط باطن خود رفتار مىكند.
اين يك بخش از سوره مباركه يوسف است كه نماد اين آيات، يك انسان با تربيت به نام يوسف است. در بخش ديگر هم سخن از باطن شرك آلوده و منافقانه و باطن كثيف است كه اعضا و جوارح اين باطن، كارى را كه مىكنند، تحت حاكميت آن باطن مىكنند. نماد اين بخش از آيات، خانمى به نام زليخا است. قرآن مجيد از اين باطن، به «نفس» تعبير مىكند. چه باطن يوسف و چه باطن زليخا باشد.
نفس به معناى خود طبيعى و زنده كه نقش مىپذيرد. دلى كه بيمار است، چشمش هرزه است. لازم نيست كه اين چشم هرزه بىدين باشد. اين صاحب دل، اگر هم كافر نباشد، از نظر ايمان ضعيف است و ايمانى ناقص دارد. ايمانى قوى و مسلط نيست كه اعضا و جوارح را كنترل كند. ايمان اين گونه افراد، توان كنترل اعضا را ندارد و علّت اين ضعف نيز، تقصير خود ايشان است كه ايمان را بالاتر نبردند و نقص را برطرف نكردند. خود حضرت در اين بخش از سخن، آيات سوره كهف را مىخواند و مىفرمايد :
هزينه كردن دشمن براى ناپاكىها
معمولاً مكتبهاى مادى، براى بىدين كردن مردم سرمايه گذارى مىكنند، براى توليد وسوسه و شك و نوشتن كتابهاى ضد خدا و رشد دادن افراد ضد خدا در كشورهاى اسلامى، پول خرج مىكنند. اولين كشورى كه بايد بىدين شود و دشمنان تصميم به بىدين كردن آن گرفتهاند و بودجه تخصيص دادهاند، ايران است. از داخل كشور، به وسيله روزنامهها و مجلات، اين حمله آغاز مىشود و به روحانيت
شيعه حمله مىشود.[3]
ترس دشمن از وارستگان و آگاهان
تاجرى به من تلفن زد و گفت: من مىخواهم شما را به اين جا دعوت كنم، براى سخنرانى در اين جا مسجد خوبى هست و ايرانىها از دعوت شما استقبال كردهاند. آيا شما حاضرى بيايى؟ گفتم : من حاضرم. گفت: پس من كارهاى آن را انجام مىدهم و به شما خبر مىدهم. بعد از يك ماه تلفن كرد و گفت: براى گرفتن دعوت نامه براى شما ما را به يك ادارهاى بردند و گفتند : شما براى چه مىخواهى اين شخص را به آمريكا بياورى؟ گفتم براى امر مذهبى. بعد چند دكمه رايانه را زدند، عكس شما روى صفحه آمد. اسم شما وخانوادهات و... آن جا ثبت شده بود. گفتند: اين شخص از خطرناكترين افراد است و ما اجازه نمىدهيم او به آمريكا بيايد.
نخست باطن را در معرض هجوم وساوس شيطانى قرار مىدهند. آن گاه فساد در
مملكت، فراگير خواهد شد. ما بايد درون را اصلاح كنيم. وقتى درون همه اصلاح شود، فسادى نخواهيم داشت. كينه و اختلاف و طلاق و دزدى و ... نخواهيم داشت. اينان بىخبر از اميرالمؤمنين، مىگويند: اختلاف بايد باشد. شما كه همگى مسلمان هستيد :
«ما فَرَّقَ بَينَكُمْ إلاّ خُبثُ السَّرائِر وَ سُوءُ الضَّمائِرِ»[4]
آنچه بين شما تفرقه و جدايى مىاندازد پليدى باطن و دلهاست .
ريشه اختلافات
همه اين اختلافهاى شما، به علت امر درونى است ؛ يعنى «خبث السرائر». باطن و نيت شما نجس است. اين ديدگاه روانكاوى اميرالمؤمنين عليهالسلام است. اين سخن قرآن است. قرآن درباره اصحاب كهف مىفرمايد:
« إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ »
اينان جوانمردانى بودند كه غل و زنجيرهاى حكومت دقيانوس را باز كرده بودند. من پيامبر را فرستادم تا غل و زنجيرهاى قدرتها را از دست و پاى شما باز كند. اين در سوره اعراف است. متن سياسى نيست. سياست صحيح يعنى اميرالمؤمنين و قرآن و امام حسين عليهالسلام و يوسف و ايوب و پيامبر عليهمالسلام. به راستى آن سياست كجا است؟
« إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ »
كه
« ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمْ »
اول، مؤمن نبودند، بلكه در محاصره فرهنگ دقيانوس بودند.[5] وقتى انسان آن
فضا را رها كند، آلودگىها شروع به پاك شدن مىكنند. اين ايمان، چشم ايشان را از دقيانوس، به سوى ملكوت برد. در سفرشان به نان خشكى بسنده كردند و از دنيا گذشتند و به زندگى در غار قانع شدند ؛ يعنى به خدا قانع شدند. ايمان شهوتشان را كنترل كرد. خداوند مىفرمايد : من به ايمان پر ايشان بسنده نكردم
«وزدناهم هدى» هدايت را نيز به ايمانشان افزودم.
مراحل ايمان
1 ـ ايمان ناقص كه قدرت ندارد اعضا و جوارح را كنترل كند.
2 ـ ايمان كامل كه مىتواند كنترل كند.
3 ـ ايمان اكمل كه پشت پرده را به انسان نشان مىدهد.
گاهى هم انسان را محرم همه عالم مىسازد و انسان هماهنگ با كُل مىشود. اينان در منش، آرامش، كنترل نفس و همسردارى، بسيار عالى هستند.
پس دو نفس و باطن در آيات اين سوره مطرح است : باطن پر از نور و رحمت خدا و باطن تاريك :
« أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ »[8]
خواب از چشم ايشان فرار مىكند و اشك مانند سيل از چشمان او سرازير مىشود. زمانى كه همه خوابند، او خوابش نمىبرد :
به خواب بگو كه امشب ميا به ديدن من
جزيرهاى كه مكان تو بود آب گرفته
خودجوش به پا مىخيزند. انتفاضه يعنى حركت خودجوش. همان ساعتى كه دستهايى دارند دزدى مىكنند، دستهايى هم به سوى آسمان بلند است، كه «الهى العفو»، در حالى كه در آن روز، اين دست اصلاً گناهى نكرده است. ده بار هم با گريه مىگويد:
«هذا مَقامُ العائِذِ بِكَ مِنَ النارِ»[9]
يك دست، از طلوع آفتاب تا ساعت چهار بعد از ظهر، 72 نفر را قطعه قطعه مىكند. يك دست هم رو به آسمان بلند مىشود ؛ مانند دست زينب. آخرهاى دعا، زينب 72 كشته را از ياد برده است و با تمام وجود مىگويد:
«هذا مَقامُ العائِذِ بِكَ مِن النار»
خدايا! دختر فاطمه، در اين وقت شب، از آتش به تو پناه مىآورد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1] ـ اسراء 17 : 84؛ «هر كس بر پايه خلق و خوى و عادتهاى اكتسابى خود عمل مىكند.»
[2] ـ كهف 18 : 13؛ «آنان جوانمردانى بودند.»
[3] ـ الاحتجاج: 18/1؛ تفسير الإمام العسكري: 344، حديث 225؛ «قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهالسلام لَوْ لاَ مَنْ يَبْقَى بَعْدَ غَيْبَةِ قَائِمكم عليهالسلام مِنَ الْعُلَمَاءِ الدَّاعِينَ إِلَيْهِ وَ الدَّالِّينَ عَلَيْهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْ دِينِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَ الْمُنْقِذِينَ لِضُعَفَاءِ عِبَادِ اللَّهِ مِنْ شِبَاكِ إِبْلِيسَ وَ مَرَدَتِهِ وَ مِنْ فِخَاخِ النَّوَاصِبِ لَمَا بَقِيَ أَحَدٌ إِلاَّ ارْتَدَّ عَنْ دِينِ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُمُ الَّذِينَ يُمْسِكُونَ أَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفَاءِ الشِّيعَةِ كَمَا يُمْسِكُ صَاحِبُ السَّفِينَةِ سُكَّانَهَا أُولَئِكَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ اللَّهِ عز و جل.»
تفسير الإمام العسكري: 344، حديث 223؛ «قال علي بن موسى الرضا عليهالسلام يقال للعابد يوم القيامة نعم الرجل كنت همتك ذات نفسك، و كفيت الناس مئونتك، فادخل الجنة. إلا أن الفقيه من أفاض على الناس خيره، و أنقذهم من أعدائهم، و وفر عليهم نعم جنان الله، و حصل لهم رضوان الله تعالى. و يقال للفقيه يا أيها الكافل لأيتام آل محمد، الهادي لضعفاء محبيه و مواليه قف حتى تشفع لكل من أخذ عنك أو تعلم منك. فيقف، فيدخل الجنة و معه فئاما و فئاما حتى قال عشرا و هم الذين أخذوا عنه علومه، و أخذوا عمن أخذ عنه إلى يوم القيامة، فانظروا كم فرق ما بين المنزلتين.»
[5] ـ ارشاد القلوب، ديلمى،ترجمه سلگى: 2/275 ـ 281؛ «اوصاف مستكبرين و داستان اصحاب كهف از زبان امام على عليهالسلام: اى برادر يهودى، برادرم محمد صلىاللهعليهوآله فرمود: در سرزمين روم، شهرى بنام «اقسوس» بود كه پادشاه صالحى داشت، ولى او از دنيا رفت و امور مردم از هم پاشيده شد و اتحادشان متلاشى گرديد، پادشاهى از پارس ايران كه «دقيانوس» نام داشت، با يك صد هزار مرد جنگى وارد اقسوس شد، و آن را پايتخت خويش قرار داد و قصرى در آن با طول و عرض يك فرسنگ، ساخت.
در اين قصر نشيمنگاهى براى خود، مهيّا كرد كه عرض و طولش، هزار ذرا عليهالسلام بود، و آن را از آينههاى بلند ساخت و اين مكان را با چهار هزار ستون و هزار قنديل از طلا با زنجيرهايى طلايى و عطرهاى روغنى زينت نمود... .
در روز عيدى نشسته بود و افرادش در چپ و راست او ايستاده بودند، ناگهان يكى از مأمورانش خبر داد كه لشكريان پارس به او پشت كردهاند.
با شنيدن اين خبر، سخت اندوهگين گشت و تاج از سرش افتاد و يكى از سه نفرى كه در سمت راستش مىايستادند، بنام تمليخا با خود گفت: اگر دقيانوس خدا باشد، نبايد غمگين شود؟
آن شش جوان، هر روز نزد يكى از افرادش غذا مىخوردند، و در آن روز نزد تمليخا بودند، او بهترين غذاها و نوشيدنيها را در اختيارشان گذاشت و گفت: اى برادران، در دلم چيزى احساس مىكنم؟ كه خواب و خوراك را بر من حرام كرده؟ پرسيدند: چه چيزى؟ گفت: در باره اين آسمان فكر كردم و گفتم: چه كسى اين آسمان را بدون ستون افراشته و آفتاب و ماه را در آن به حركت در آورده؟ و به ستارگان زينت داده؟ آنگاه در باره زمين فكر كردم و با خود گفتم: چه كسى آب را در دل آن ذخيره كرده؟ و با كوهها زمين را نگاه داشته؟ تا به اين طرف و آن طرف خم نشود؟ و چه كسى ما را از شكم مادر بيرون آورده؟ و چه كسى در آنجا به من غذا داده و حفظم كرده؟ حتما صانع و مدبّرى غير از دقيانوس پادشاه دارد؟ و او شاه شاهان و جبّار آسمانها است؟
فرار اصحاب كهف از كاخ دقيانوس
در اين موقع شش جوان به پايش افتادند و بر آن بوسه زدند و به او گفتند: به وسيله تو هدايت و از گمراهى نجات يافتيم، حالا چه كنيم؟
تمليخا باغى داشت و آن را به سه هزار درهم فروخت و بر اسبها سوار شدند و از شهر بيرون رفتند، پس از اينكه سه ميل راه پيمودند، تمليخا گفت: برادران، پادشاه آخرت آمده و پادشاه دنيا رفته، و فرمانش گذشته (از زير يوغ حكومت او نجات پيدا كردهايم) از اسبها پايين بياييد و پياده راه برويد، شايد خدا فرجى بر ايمان برساند؟ سپس از اسبها پياده شدند و هفت فرسنگ طى كردند و پاهايشان مجروح شد.
در راه چوپانى را ديدند و از او آب و شيرى خواستند؟ چوپان گفت: هر چه بخواهيد دارم، اما گويا شما از بزرگان و شاهان هستيد؟ گمان مىكنم از دقيانوس گريختهايد؟ گفتند: اى چوپان دروغ بر ما روا نيست، و راستى ما را از تو نجات مىدهد؟ گفت: بلى، سپس داستان و سرگذشت خود را برايش تعريف كردند، و چوپان دست و پايشان را بوسيد و گفت: اى گروه، آنچه در دل شما افتاده، در دل من نيز افتاده، اما مهلتى بدهيد، تا گوسفندها را به صاحبشان برگردانم و نزد شما بيايم؟ و سپس در آنجا ايستادند تا چوپان گوسفندان را به صاحبانشان برگرداند و در بازگشت، سگش به دنبال او آمد.
چوپان همچنان آنها را راه مىبرد، تا به سر كوهى رسيدند، و غارى يافتند، كه نامش «وصيد» بود.
ناگهان چشمشان به چشمهاى در مقابل (كهف) غار افتاد كه درختهاى ميوهدار در اطرافش سبز بود، از ميوهها و آب خوردند و شب آنها را فرا گرفت و به غار پناه بردند، خداوند به ملك الموت وحى كرد كه قبض روحشان نمايد. سپس براى هر يك دو ملك موكّل كرد كه بدنشان را به چپ و راست بگرداند. و به خازنان خورشيد فرمان داد تا نور آفتاب را بر درون غار بتابانند.
لشكريان دقيانوس در تعقيب جوانان كهف:
وقتى مراسم عيد به پايان رسيد، دقيانوس جوياى حال جوانان شد، به او گفتند: فرار كردند، دقيانوس با هشتاد هزار سوار به تعقيبشان رفت، همچنان به دنبالشان رفت تا به در غار رسيد، وقتى به آنها نگاه كرد و ديد به خواب رفتهاند، گفت: اگر مىخواستم ايشان را كيفر دهم، به بيشتر از آنچه خود را كيفر دادهاند، كيفر نمىدادم، سپس دستور داد، چند بنّا آوردند، و در غار را با سنگ و آهك پوشاندند و سپس گفت: حال به اينها بگوييد: از خدايى كه در آسمان است بخواهيد، كه اگر راست مىگوييد، از اين جايگاه نجاتتان دهد؟
آنگاه امام عليه السّلام در ادامه فرمود: اى برادر يهودى، سيصد و نه سال در آن غار ماندند، وقتى كه خدا خواست آنها را زنده كند، به فرشتهاش اسرافيل امر كرد، تا روح در جسدشان بدمد و از خواب برخيزند، چون برخاستند، نگاهى به خورشيد كردند و به يك ديگر گفتند: از عبادت حق در اين شب غافل شديم، وقتى از غار بيرون آمدند، ديدند، چشمه و درختها در يك شب خشك شدهاند، به يك ديگر گفتند: كار ما عجيب است، اين چشمه در يك شب خشك شده است؟ سپس احساس گرسنگى كردند، و گفتند: يكى از ما با درهمها به اين شهر برود، و ببيند كدام يك طعام پاكى دارند، تا بر ايمان بياورد؟ بايد با زيركى عمل كند كه كسى ما را نشناسد؟ تمليخا گفت: فقط من بايد براى خريد بروم؟ آنگاه لباس چوپان را گرفت و بر تن كرد، و به شهر رفت.
شناسائى اصحاب كهف
تمليخا گفت: اينجا خانه من است؟ سپس در زدند، پيرمردى با موهاى سفيد بيرون آمد، و پرسيد: چه كار داريد؟ حاكم گفت: چيزى شگفت است، اين جوان خيال مىكند، خانه اوست؟ پيرمرد پرسيد: شما كى هستى؟
گفت: من «تمليخا بن قسطين» هستم.
پيرمرد روى دست و پايش افتاد و مىگفت: او جدّ من است، و بعد به حاكم گفت: ايشان شش نفر بودند كه از دست دقيانوس گريختند، حاكم از اسب پياده شد و تمليخا را روى سر گرفت و مردم به او هجوم آورده و دست و پايش رامىبوسيدند، و بعد از تمليخا پرسيد: دوستانت كجا هستند؟ گفت: در غارند.
در آن ايّام دو حاكم در شهر بودند، يكى مسلمان و ديگرى مسيحى و هر دو سوار بر اسب و با اطرافيان خود راهى غار شدند.
وقتى به غار نزديك شدند: تمليخا گفت: اى مردم من مىترسم دوستانم صداى سم اسبان را بشنوند و گمان كنند، دقيانوس پادشاه به تعقيبشان آمده، بهتر است شما اينجا بمانيد، تا من آنها را خبر كنم؟ و سپس تمليخا به داخل غار رفت، وقتى چشمشان به او افتاد، او را در آغوش گرفتند، و گفتند:
الحمد للَّه كه خدا تو را از دست دقيانوس نجات داد؟ تمليخا گفت: فكر مىكنيد چند وقت در اينجا ماندهايم؟ گفتند: يك روز يا نصف روز؟
گفت: بلكه سيصد و نه سال است در اينجا ماندهايم، و دقيانوس مرده است و قرنها گذشته، و خدا پيامبرى فرستاده بنام عيسى بن مريم، و بعد او را به آسمان برده، حال پادشاه و مردم، به اينجا آمدهاند كه شما را ببينند؟ گفتند: اى تمليخا مىخواهى ما را براى مردم فتنه كنى؟ تمليخا گفت: پس چه كنم؟
گفتند: خدا را بخوان و ما هم با تو از او مىخواهيم كه: ارواح ما را بگيرد، و غذاى ما را در بهشت دهد؟ سپس دستها را به آسمان بلند كردند و گفتند: به حق ايمانى كه به تو آورديم ما را ايمن گردان و به قبض روح ما فرمان بده.
آنگاه خداوند امر كرد روحشان را قبض كردند و در غار را از مقابل چشم مردم پوشيد. آن دو پادشاه و حاكم هفت روز بر در غار طواف مىكردند ولى درى نيافتند، سپس حاكم مسلمان گفت: به دين ما مردهاند، من بايد مسجدى بر در غار بسازم و نصرانى گفت: نه بلكه بر دين ما مردهاند بايد ديرى بر در غار بسازم، و در اين گير و دار، با هم جنگيدند، و مسلمان بر نصرانى پيروزشد و مسجدى در آنجا بنا نمود.
سپس امام عليهالسلام از يهودى پرسيد: تو را به خدا آيا گفتار من موافق با تورات بود؟ يهودى گفت: آرى و يك حرف كم و زياد نداشت و بعد گفت: اشهد ان لا اله الاّ اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه و انّك يا امير المؤنين وصىّ رسول اللَّه حقّا.»
وسائل الشيعة: 16/231، باب 29، حديث 21437؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام قَالَ إِنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ أَسَرُّوا الاْءِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الْكُفْرَ وَ كَانُوا عَلَى إِجْهَارِ الْكُفْرِ أَعْظَمَ أَجْراً مِنْهُمْ عَلَى إِسْرَارِ الاْءِيمَان.»
[6] ـ كهف 18 : 13؛ «كه به پروردگارشان ايمان آوردند ، و ما بر هدايتشان افزوديم .»
[7] ـ بحار الأنوار: 74/179، باب 7؛ «السَّادِسُ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله لاَ يَكْمُلُ عَبْدٌ الاْءِيمَانَ بِاللَّهِ حَتَّى يَكُونَ فِيهِ خَمْسُ خِصَالٍ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لَأَمْرِ اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ الصَّبْرُ عَلَى بَلاَءِ اللَّهِ إِنَّهُ مَنْ أَحَبَّ فِي اللَّهِ وَ أَبْغَضَ فِي اللَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ وَ مَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الاْءِيمَانَ.»
الكافي: 2/42، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 159/16، باب 14، حديث 21241؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلامقَالَ إِنَّ اللَّهَ عز و جل وَضَعَ الاْءِيمَانَ عَلَى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ عَلَى الْبِرِّ وَ الصِّدْقِ وَ الْيَقِينِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَمَ ذَلِكَ بَيْنَ النَّاسِ فَمَنْ جَعَلَ فِيهِ هَذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ كَامِلٌ مُحْتَمِلٌ وَ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ وَ لِبَعْضٍ السَّهْمَيْنِ وَ لِبَعْضٍ الثَّلاَثَةَ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى السَّبْعَةِ ثُمَّ قَالَ لاَ تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَيْنِ وَ لاَ عَلَى صَاحِبِ السَّهْمَيْنِ ثَلاَثَةً فَتَبْهَضُوهُمْ ثُمَّ قَالَ كَذَلِكَ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى السَّبْعَةِ.»
وسائل الشيعة: 16/162، باب 14، حديث 21244؛ «عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْقَرَاطِيسِيِّ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام يَا عَبْدَ الْعَزِيزِ إِنَّ الاْءِيمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ يُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ فَلاَ يَقُولَنَّ صَاحِبُ الاِثْنَيْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى الْعَاشِرَةِ فَلاَ تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَكَ فَيُسْقِطَكَ مَنْ هُوَ فَوْقَكَ وَ إِذَا رَأَيْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْكَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَيْكَ بِرِفْقٍ وَ لاَ تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لاَ يُطِيقُ فَتَكْسِرَهُ فَإِنَّ مَنْ كَسَرَ مُؤمِناً فَعَلَيْهِ جَبْرُهُ.»
[9] ـ من لايحضره الفقيه: 1/489، حديث 1406، باب دعاء قنوت الوتر.؛ «رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام قَالَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ فِي الْوَتْرِ سَبْعِينَ مَرَّةً تَنْصِبُ يَدَكَ الْيُسْرَى وَ تَعُدُّ بِالْيُمْنَى الاِسْتِغْفَارَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي الْوَتْرِ سَبْعِينَ مَرَّةً وَ يَقُولُ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ سَبْعَ مَرَّاتٍ.»