
برگردان طرح نظامى فتح مكّه توسط على عليهالسلام
در يك جمعيت چند نفره از مؤمنان درجه اول، به پيامبر گرامى اسلام طرحى نظامى داده شد و بايد اين طرح پنهان مىماند تا پيامبر غافلگيرانه مكه را بگيرند. يكى از ايشان پنهانى به يكى از دوستان بتپرست خود نامهاى نوشت كه ما در حال آمدن هستيم. اگر اين سرّ فاش مىشد، به يقين مكه فتح نمىشد. جبرئيل نازل شد و گفت: نامه را به زنى داده است و الان به سوى مكه در حركت است. حضرت به ابوبكر فرمود: برو نامه را از آن زن بگير. ابوبكر آمد و به او رسيد. زن التماس كرد. ابوبكر دلش سوخت و برگشت. حضرت به عمر فرمود: برو نامه را بگير. زن گفت: نامه نزد من نيست. عمر برگشت. حضرت به اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: على جان!
برو نامه را بگير و بياور. امام مؤدبانه فرمود: نامه را بده! زن گفت: نامه نزد من نيست. امام فرمود: خدا و پيامبر دروغ نمىگويند. شمشيرش را كشيد و فرمود : تو را مىكشم و نامه را پيدا مىكنم. زن نامه را داد.
دل پيامبر به درد آمده است كه چرا مىخواستند سرّ مملكت را فاش كنند. چرا مىخواستند اسرار حكومت را به بيگانه بدهند. فرمود: اى صاحب نامه! از جايت برخيز! آبروى تو بايد برود. بلند شو تا همه ببينند كه من تو را مىشناسم. او نيز در ميان جمعيت، سرش را به زير انداخته بود و بدون اين كه حرفى بزند، گفت: خدايا! من مخالف تو و پيامبرت نيستم، پس نگذار آبروى من برود. پيامبر دوباره با ناراحتى فرمود : برخيز وگرنه اسم تو را مىبرم. گناهكار دوباره گفت: خدايا! زودتر براى من كارى بكن، الان اسم مرا مىبرد. پيامبر بار سوم نيز سخن خود را تكرار كرد ، اما جبرئيل نازل شد و گفت: خدا او را بخشيد، رهايش كن.