
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه بیست وچهارم – (متن کامل + عناوین)
انسان تربيت شده مكتب حق
تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
از مسائل بسيار مهمى كه از سوره مباركه يوسف استفاده مىشود، درباره دو گونه انسان است. انسانى كه تربيت شده مكتب حق است و انسانى كه آلوده به مكتب ماديگرى و هواى نفس است.
حضرت يوسف عليهالسلام انسانى است كه هر قدمى را كه مىخواهد بردارد، هر كارى را كه مىخواهد انجام بدهد، هر سخنى را كه مىخواهد بگويد، و هر برخوردى را كه مىخواهد با حوادث بكند، خودش را، زمانش را، آيندهاش را، براساس فرهنگ پاك پروردگار محاسبه مىكند و بعد از محاسبه، كارى را كه بايد انجام بدهد، بر اساس حق و يقينى انجام مىدهد.
زندان مىرود ولى به حق زندان مىرود، در مقابل زليخا مقاومت مىكند به حق مقاومت مىكند، در زندان مىماند به حق مىماند. چيزى از سرمايه عمرش را به تعبير قرآن هدر نمىدهد، از تمام لحظات عمر و از همه مايههايى كه در اختيارش است، به عالىترين صورت، به خاطر قدرت در محاسبه استفاده مىكند.
يوسف عليهالسلام محاسبه گرى دقيق
ما اين معناى محاسبه گرى دقيق او را از آيه شريفهاى كه پروردگار عالم، كلمه
عليم و حفيظ را در آن به كار گرفته استفاده مىكنيم.
مىفرمايد: « إِنِّى حَفِيظٌ »[1] من يك پاسدار واقعى نسبت به عمرم، نسبت به مردم، نسبت به كشور، نسبت به سرمايههاى وجودى خود هستم و « عَلِيمٌ » هستم، دانا هستم، دانايى در افق بالا و محاسبه گر.
به دقت مىتوانم هفت سال فراوانى نعمت را با هفت سال قحطى را، به گونهاى محاسبه كنم كه ملت و كشور دچار تنگنا، مضيقه، سختى، فقر، ندارى، تهى دستى نشوند.
تربيت شده مكتب ماديگرى
يك طرف داستان هم زليخا قرار دارد، او در يك زندگى صد در صد بى محاسبه قرار گرفته است. تمام همت اين زن در اين است كه كامجويى كند و فقط بدن لذت ببرد، بقيه نواحى وجود معطل بماند. عقل رشد نكند، روح رشد نكند، قلب آيينه دار جمال حق نشود، ارزشهاى اخلاقى بر اين صفحه نقش نبندد، از كل امور، فقط نگاهى به بدن تنها دارد.
يك لذت گراى بى محاسبه است. و اگر اين گونه حالات در وجود انسان مايه بشود، محال است كه انسان را نسبت به هر حقى راضى كند.
چگونه حالا پروردگار عالم لطفش شامل حال كسى بشود، و اين برنامهها را كه مايه وجود انسان است از وجود انسان بگيرد و آدم در برابر حق تسليم بشود، ولى اگر ماديگرى ريشه در وجود انسان پيدا كند و به قول اميرالمؤمنين عليهالسلامطبيعت ثانوى گردد محال است انسان در مقابل حق تسليم بشود.
نمونههايى از تربيت شدگان مكتب ماديگرى
من نمونههايى از انسانهايى كه اين فرهنگ لذت گرايى در آنها مايه شد، عرض مىكنم.
همينها گاهى در ظاهر امر يك آراستگى پيدا كردند، انسان خيال مىكند خيلى آدمهاى خوبى هستند، آدمهاى منظمى هستند، آدمهاى با ادبى هستند ولى در برخورد با يك حادثه، معلوم مىشود كه اين ادب و حتى ديندارى او يك ظاهر پوچ در وجود آنها بوده است.
در اين زمينه چه اتفاقات عجيبى در تاريخ بشر افتاده است.
وجود مبارك موسى بن عمران عليهالسلام يك گفتگويى با يك گوساله پرست دارند.
گوساله پرستى به دست سامرى چه زمانى شروع شده؟ بعد از نبوت موسى عليهالسلام، بعد از نشان دادن آيات و بينات و معجزات، چه اتفاق عجيب و شگفت انگيزى افتاده است.
به اين آدمى كه پوششى از دين، ادب دينى، اخلاق دينى داشته و حالا گوساله پرست شده، موسى بن عمران عليهالسلام مىگويد:
تو به ترتيب نديدى كه يك عصاى چوبى من با افتادن روى زمين تبديل به يك اژدهاى عظيم شد و تمام سحر جادوگران را بلعيد و بعد دم اين اژدها را گرفتم و بلندش كردم، دو مرتبه همان چوب دستى شد؟ نه چاق شده بود، نه چيزى به آن اضافه شده بود، عين قبل از اژدها شدنش شد.
بارها ديدى. اين معجزات همه در قرآن نقل شده است، تو ديدى كه من دستم را مىبردم زير بغلم، بيرون مىآوردم، از پنج انگشت من تا جايى كه چشم كار مىكرد، نور سفيدى مىدرخشيد:
« بَيْضَآءُ لَئِنـظِرِينَ »[2]
تو ديدى كه من تمام كانالهايى كه از رود نيل به طرف خانه فرعونيان مىرفت، با يك اشاره تبديل به خون كردم. تو ديدى به معجزه من كه تمام زندگى فرعونيان پر از قورباغه شد، تو ديدى به معجزه من كه تمام خانه و زندگى و رختخواب و ظروف فرعونيان پر از شپش شد، تو ديدى كه من با اين عصا به سنگ زدم،
« فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا »[3]
دوازده چشمه آب بيرون زد.
تو ديدى كه يك شب تمام شما بنى اسرائيل را لب رود نيل آوردم، به رود اشاره كردم، دوازده كوچه درون آب باز شد، آبها روى هم ديگر سوار مىشد. همه شما را از اين دوازده كوچه بيرون بردم، فرعونيان وارد آب شدند، آبها و همه را غرق كرد. با تماشاى اين معجزات من، حالا آمدى گوساله پرست شدى؟[4]
علت گوساله پرستى سامرى
اين بهت آور است كه همه اينها حق نبود و گوساله حق بود، يعنى به اين راحتى حق را مىشود گم كرد، به اين راحتى حق را مىشود به ديگران داد. يعنى موسى ناحق، سامرى حق است. عصا به اژدها تبديل شدن ناحق و گوساله حق است. چطور انسان در مقابل حق تسليم نمىشود و رها مىكند و گوساله پرست مىشود؟
قرآن مجيد نقل مىفرمايد:
« وَ أُشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »[5]
شما مايه گوساله پرستى را قبل از همه اين حرفها به دلتان خورانديد.
وقتى به يك گوساله مىرسيد، به پول مىرسيد، به مقام مىرسيد، تمام حق را در همه جلوههايش رها مىكنيد و به باطل مىگرويد، علتش چيست؟
موسى به او گفت: طبق همين
« وَ أُشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
كه شما قبلا مايه گوساله پرستى را به خودتان تزريق كرديد.[6]
در يك برهه آرامش، يك مرتبه ظاهر دينى پيدا مىكنيد و در نماز جماعت شركت مىكنيد و اقتدا به پيغمبر مىكنيد، با پيغمبر در جنگ شركت مىكنيد، اما به محض اينكه در قبر پيغمبر مرا مىبندند، همين شما كه به پيغمبر، به قرآن و به نماز جماعت گرويده بوديد، هيزم مىآوريد در خانه دختر پيغمبر را آتش مىزنيد. هجوم مىآوريد و در خانه را مىشكنيد و طناب به بازوى على عليهالسلاممىبنديد، كشان كشان پاى منبر مىبريد، به امام عليهالسلام كه از طرف خدا به امامت انتخاب شده، مىگوييد بايد مأموم باشى و آن كسى كه در هيچ چيزى با امام عليهالسلام قابل مقايسه نيست بايد امام جماعت شود، تو علم صرف بايد با جهل صرف بيعت بكنى چرا؟
چطور قرآن را كه حق است رها كرديد، سفارشات پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله را در غدير خم رها كرديد، على عليهالسلامرا با همه ارزشها رها كرديد، اصرار كرديد على امام مأموم بشود، ابوبكر عادى امام بشود، چرا؟ چون
« وَ أُشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
شما اين مايه را قبلا به قلبتان تزريق كرديد.[7]
اين مايه در يك برهه وقتى ظهور بكند، نمىگذارد آدم تسليم حق باشد او را به يك انسانى در برابر حق، ضد حق، ضد خدا، ضد قرآن، ضد انسان تبديل مىكند.
وقتى آدم محاسبه نكند، اين مايهها در وجودش شكل مىگيرد و يك روزى هم خرج مىشود. حضرت يوسف عليهالسلام در مقابل حوادث سنگينى قرار گرفت ولى چقدر معقول از كنار اين حوادث عبور كرد. خود را نباخت. دچار شهوت حرام نشد، روح و عقلش به اسارت دشمن درنيامد، در كارگردانيش در مدتى كه حاكم مملكت بود، يك ارزن ظلم از او صادر نشد به علت اينكه يك مايه قوى توحيدى را به قلب خود تزريق كرده بود، در تمام برنامههايى كه مىخواست وارد بشود با محاسبه رضاى خدا وارد مىشد. اين دو برداشت را ما از آيات سوره يوسف استفاده مىكنيم.
مقاومت يوسف عليهالسلام در مقابل چهار جاذبه
اگر بخواهيم مسأله را بيشتر موشكافى بكنيم بايد گفت: يوسف عليهالسلام در مقابل جاذبههاى قوى كمال مقاومت را به خرج داد. به خاطر همين محاسبه زليخا در مقابل هيچ يك از اين چهارجاذبه مقاومتى نداشت، به محض جلوه جاذبه، دست بسته، پا بسته، عقل بسته، روح بسته تسليم بود.
خود ما در مقابل حق چقدر تسليم هستيم، چقدر حق را به حقدار مىدهيم، مگر قرآن مجيد، علنا ربا را حرام و گناه كبيره اعلان نكرده؟ پس اينهايى كه ربا مىخورند براى چه مىخورند؟ چرا تسليم حق نيستند، چون
« وَ أُشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
مايه عبادت پول را در خود تزريق كرده، به جاى عبادت خدا؛ بنده پول است. رباخورى علت ديگرى دارد؟ به او بگو كه ربا حرام است، مىخندد.
قرآن مجيد مگر در سوره نساء معشوقه پنهانى گرفتن را حرام نكرده است؟ روابط نامشروع پنهان از ديد ديگران چرا؟ چون گوساله شهوت را
« وَ أُشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
به قلبش تزريق كرده. تسليم حق نيست.
اما يوسف محاسبه گر، چقدر زيبا زندگى مىكند، زليخايى كه زندگى را محاسبه نمىكند و محور را بدن و لذتهاى بدن قرار مىدهد، دست به هر كار نامشروعى مىزند. وجدان خواب، عقل اسير، قلب تاريك، انسان را خيلى راحت دربست تسليم باطل مىكند.
حضرت يوسف عليهالسلام در مقابل چهارجاذبه قرار داشت، زليخا هم همينطور.
جاذبه اول شيطان است. شيطان مگر جاذبه دارد؟ خيلى شديد. اينقدر هنرمند است كه قرآن مىفرمايد:
« زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَــلِهِمْ »[8]
كثيفترين زشتىها را در مقابل چشم انسان، چنان زيبا نقاشى مىكند كه همه دلها را ببرد.
مگر ماهوارهها اين كار را نمىكنند، در مملكت ما شيطان چقدر نيرو دارد، از دختر چهارده ساله زيبا تا دلالان فحشا، تا پخش كنندگان مبتذلترين فيلمها و سى دىها، « زُيِّنَ لَهُمْ » اگر باطن اين مسائل از طريق قرآن ديده بشود و محاسبه بشود،
آدم دنبالش نمىرود.[9]
قوىترين دشمنان يوسف عليهالسلام
قوىترين نيروى شيطان در برابر يوسف عليهالسلام زليخا بود. يك زن جوان زيباى مصرى كه انواع لباسها و آرايشها در اختيارش است. هفت سال، طنازى و عشوهگرى و ناز و غمزه،
« كَمَثَلِ الشَّيْطَـنِ إِذْ قَالَ لِلاْءِنسَـنِ اكْفُرْ »[10]
حرفش هم اين است بيا با شهوتت ناسپاسى كن، گفت:
رد كرد.
نيروى دوم در مقابل يوسف عليهالسلام براى بلعيدن يوسف دنيا بود. دنيا خيلى چهره فريبندهاى دارد:
« فَأَمَّا مَن طَغَى * وَ ءَاثَرَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى »[12]
چقدر زيبا محاسبه گرى كرده است.
گفت بگذار بروم زندان و در اين كاخ نباشم. اين دنيا مال شما باشد. ما همان اتاق كاه گلى و نمورى كه سخت به ما مىگيرند و يك نان خشك به ما مىدهند، براى ما محبوبتر است.
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چهار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست[13]
سومين نيرويى كه در مقابل يوسف عليهالسلام قرار داشت، هيجانات نفسى بود، چقدر زيبا برخورد كرد:
« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى »[14]
او گفت: هر چقدر كه حمله نفس قوى باشد من با رحمت پروردگار بزرگ عالم آن را بيرون مىكنم.
خواستههاى بى محاسبه كه در قرآن بسيار با كلمه هوا آمده است؛[15] انسان را به انواع گناهان دچار مىكند.
اما زليخا در مقابل هيچكدام از دشمنان مقاومتى نداشت، وقتى كه انسان تسليم بشود، حجابهاى بسيار سنگين بين او و بين پروردگار قرار مىگيرد. زندگى را كه در حجاب مىگذراند، تمام سرمايه وجود را مىبازد، عمر هدر مىرود، مايهها همه نابود مىشود، در وقت مرگ عجيب آدم را به اسارت مىكشد، آن كسى كه در عمرش حق را نديد، يك لحظه وقت مرگ چگونه حق را ببيند؟ آنان چگونه مىميرند؟ با چه برزخى روبه رو مىشوند؟ با چه قيامتى برخورد مىكنند؟
محرومين از درگاه حق
يك آيه در سوره آل عمران است كه سه مسأله در آن مطرح است:
يك مسأله اين است كه پروردگار مىفرمايد: او كه رحمت بى نهايت است. رحمت بى نهايت يعنى خدا، چون ما از طريق اهل بيت عليهمالسلام اعتقاد داريم صفات و ذات يكى است. نمىگوييم خدا داراى رحمت است، مىگوييم خود رحمت است، رحمت بى نهايت است. براى اينكه يك آدم در قيامت دچار چه محروميت شكنندهاى است. تمام آسمانها و زمين اگر در معرض اين محروميت قرار بگيرند مقاومت نمىتوانند بكنند، طاقتش را ندارند.
اين رحمت بى نهايت درباره اينها مىفرمايد: اين خودباختگان و خودفروختگان، اين تسليم شدگان به انواع آلودگىها، اينهايى كه زندگى را بى محاسبه و بى در و پيكر گذراندند
« وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ »[16]
هر چه مرا صدا بزنند، من يك كلمه جواب نمىدهم،
« وَلاَ يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ »[17]
و روز قيامت يك بار هم يك نگاه به آنها نخواهد كرد، آن وقت حال چه مىشود؟
ما در دنيا يك شاديمان اين بود كه معشوق يك نيم نگاه به ما انداخت مثل اينكه سر يارى با ما دارد، نگاهش نشان مىداد، نگاه محبت است.
اما يكى هم مىگويد، هر چه التماس كردم يك نگاه به من نكرد.
« وَلاَ يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ »
نمىگويد در دنيا، اگر در دنيا به آدم نگاه نكند، باز آدم هزار تا پناهگاه دارد، به سگى يا خوكى يا كافرى ممكن است پناه ببرد كه يك لقمه بخورد. اما آنجا كه تمام وجود آدم نيازمند به نگاه است، هيچ نگاه نمىكند.
رحمت بى نهايت مىفرمايد:
« وَلاَ يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ »
نگاه نمىكند
تسويه حساب هم به ايشان نمىدهد،[19] پروندهاش با كل گناهانش روى دوشش مىماند. به خيلىها قيامت تسويه مىدهد.
امام صادق عليهالسلاممىفرمايد:
پرونده كسى را دستش مىدهد، خودش هم با او حرف مىزند،[20] البته كنار او
صداى خدا را نمىشنود، فقط خود او مىشنود. بنده من، مىخواهم گناهانت را به يادت بياورم، وقتى گناه را به ياد آدم مىآورد، ما كه خيلى از گناهان را يادمان مىرود، درد مىكشيم، خطاب مىرسد من اينها را، يادت مىآورم، نمىخواهم دردت بيايد، مىخواهم بگويم اينها را انجام دادى، حالا مىخواهم تو را ببخشم و خوشحالت كنم، اين معناى يزكيهم است. اما اينها را « وَ لاَ يُزَكِّيهِمْ »، پس براى آنان
« وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ »[21]
عذاب دردناك است.
علت دورى از حق
امام زين العابدين عليهالسلام مىفرمايد: كه چرا اين طورى شده است، چرا به اينجا رسيدم، كسالت در عبادت، تاريكى درون، شاد نبودن، دور بودن،
«سَيِّدِي لَعَلَّكَ عَنْ بَابِكَ طَرَدْتَنِي»
شايد مرا از در خانهات طرد كردهاى، كه اين حال به من دست داده، قبلا خيلى با حال برايت نماز شب مىخواندم، اما اكنون حال ندارم
«وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيْتَنِي»
گفتى كه تو ديگر لياقت ندارى براى من خدمت كنى،
«أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ»
يا ديدى كه من تمام حقوقت را سبك شمردم،
«فَأَقْصَيْتَنِي»
دستور دادى كه مرا از پيشگاهت تبعيد كنند.
«أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيْتَنِي»
هر بار مرا دعوت كردى ديدى من رو برگرداندم، حالا از دست من عصبانى شدى،
«أَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَنِي فِي مَقَامِ الْكَاذِبِينَ»
يا ديدى هر سال به تو دروغ گفتم، مرتب به تو گفتم توبه كردم، بعد معلوم شد دروغ بود.
«فَرَفَضْتَنِي»
حالا ديگر كارى به من ندارى، گفتى برو، ديگر نه تو بنده منى، نه من خداى تو.
«أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي غَيْرَ شَاكِرٍ لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَنِي»
ديدى من وجود پيغمبرت را شكر نكردم، وجود على را شكر نكردم، وجود زهرا را شكر نكردم، وجود حسن و حسين تو را شكر نكردم، قرآنت را شكر نكردم، ديدى آدم ناسپاسى بودم، حالا مرا از رحمتت محروم كردى،
«أَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ»
ديدى من وقت داشتم كنار عالمان ربانى بروم، در جلسات آنان شركت بكنم، اما توجهى نكردم، شركت نكردم
«فَخَذَلْتَنِي»
حالا مرا به خودم واگذار كردى،
«أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي فِي الْغَافِلِينَ»
يا نه، ديدى من با اهل غفلت زياد نشست و برخاست دارم
«فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَنِي»
مرا نااميد از رحمتت كردى،
«أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِينَ»
ديدى با بازيگران دنيا و آنهايى كه عمرشان را بيهوده تلف مىكنند، خيلى رفت و آمد دارم
«فَبَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَنِي»
مرا به همانها واگذار كردى
«أَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِي فَبَاعَدْتَنِي»
يا شايد ديگر دوست ندارى كه صداى مرا بشنوى كه هر چه دعا مىكنم جوابم را نمىدهى.
يا محبوب من
«أَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمِي وَ جَرِيرَتِي كَافَيْتَنِي»[22]
ديدى خيلى گناه كردم مرا مجازات مىكنى، چه شده من به اين روز افتادهام.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[2] ـ اعراف 7 : 108؛ «دست براى بينندگان سپيد و درخشان گشت .»
[3] ـ بقره 2 : 60؛ «پس دوازده چشمه از آن جوشيد به طورى كه هر گروهى [ از دوازده گروه بنىاسرائيل ] چشمه ويژه خود را شناخت .»
[4] ـ تفسير نور الثقلين: 3/193 ـ 093، سوره طه 20 : آيات 25 ـ 101؛ «اخرج السامري العجل و له. خوار، فقال له موسى: فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ؟ قال السامري: بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ يعنى من تحت حافر رمكة جبرئيل في البحر فبذتها اى أمسكتها و كذلك سولت لي نفسي اى زينت فأخرج موسى العجل فأحرقه بالنار و ألقاه في البحر، ثم قال موسى للسامري: فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ يعنى ما دمت حيا و عقبك هذه العلامة فيكم قائمة. ان تقول: لا مساس حتى يعرفوا انكم سامرية فلا يغتروا بكم الناس، فهم الى الساعة بمصر و الشام معروفين لا مساس.»
[5] ـ بقره 2 : 93؛ «و به سبب كفرشان دوستى گوساله با دل هايشان در آميخت .»
[6] ـ تفسير العياشي: 1/51، حديث 73؛ البرهان في تفسير القرآن 1/282 ـ 382، سوره بقره 2 : آيه 39، حديث 562؛ «عن أبي بصير، عن أبي جعفر عليهالسلام في قول الله عز و جل: «وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ »قال: لما ناجى موسى عليهالسلام، ربه أوحى إليه: أن يا موسى، قد فتنت قومك. قال: و بماذا، يا رب؟ قال: بالسامري.قال: و ما ]فعل ] السامري؟ قال: صاغ لهم من حليهم عجلا. قال: يا رب، إن حليهم لتحتمل ] أن يصاغ [منها غزال أو تمثال أو عجل، فكيف يفتنهم؟ قال: إنه صاغ لهم عجلا فخار.قال: يا رب، و من أخاره؟ قال: أنا. فقال عندها موسى: إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ قال-: فلما انتهى موسى إلى قومه و رءاهم يعبدون العجل، ألقى الألواح من يده فتكسرت.
قال أبو جعفر عليهالسلام: «كان ينبغي أن يكون ذلك عند إخبار الله إياه - قال -: فعمد موسى فبرد العجل من أنفه إلى طرف ذنبه، ثم أحرقه بالنار فذره في اليم، فكان أحدهم ليقع في الماء و ما به إليه من حاجة، فيتعرض بذلك للرماد فيشربه، و هو قول الله: «وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ».»
[7] ـ تفسير نور الثقلين: 3/293، سوره طه 20 : آيات 25 ـ 101، حديث 18؛ «اسحق بن عمار الصيرفي عن ابى الحسن الماضي عليهالسلام قال: قلت: جعلت فداك حدثني فيهما بحديث، فقد سمعت عن أبيك فيهما أحاديث عدة. قال: فقال لي: يا اسحق! الاول بمنزلة العجل، و الثاني بمنزلة السامري.»
تفسير نور الثقلين: 3/293 سوره طه 20 : آيات 25 ـ 101، حديث 109؛ «عن ابى يحيى الواسطي قال: لما افتتح أمير المؤنين عليهالسلام البصرة اجتمع الناس عليه و فيهم الحسن البصري و معه الألواح فكان كلما لفظ أمير المؤنين عليهالسلام بكلمة كتبها فقال له أمير المؤنين عليهالسلام بأعلى صوته: ما تصنع؟ قال: أكتب آثاركم لنحدث بها بعدكم، فقال أمير المؤنين عليهالسلام قال: أما ان لكل قوم سامريا و هذا سامرى هذه الأمة، الا انه لا يقول:«لا مساس» و لكنه يقول: لا قتال.»
[8] ـ توبه 9 : 37؛ «زشتى كارهايشان در نظرشان آراسته شده.»
[9] ـ مجمع البيان في تفسير القرآن: 5/46 ««زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ» أي زينت لهم أنفسهم أو زين لهم الشيطان سوء أعمالهم عن الحسن و قيل معناه استحسنوا ذلك بهواهم «وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ».»
[10] ـ حشر 59 : 16؛ «] داستان منافقان كه كافران از اهل كتاب را با وعدههاى دروغ فريفتند [چون داستان شيطان است كه به انسان گفت : كافر شو .»
[12] ـ نازعات 79 : 37 ـ 39؛ «و اما كسى كه طغيان و سركشى كرده * و زندگى دنيا را] بر زندگى ابد و جاويد آخرت ] ترجيح داده ، * پس بىترديد جايگاهش دوزخ است.»
[14] ـ يوسف 12 : 53؛ «زيرا نفس طغيان گر ، بسيار به بدى فرمان مىدهد مگر زمانى كه پروردگارم رحم كند.»
[15] ـ نازعات 79 :40؛ «وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»
[16] ـ آل عمران 3 : 77؛ «و خدا با آنان سخن نمىگويد.»
[17]-آل عمران 3 : 77؛ «و در قيامت به آنان نظر [ لطف و رحمت ] نمىنمايد.»
[18]- آل عمران 3: 77؛ «و [ از گناه و آلودگى ]پاكشان نمىكند.»
[19] ـ بحار الأنوار:24/224، باب 58، حديث 14؛ «عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عليهمالسلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله حَرَّمَ اللَّهُ الْجَنَّةَ عَلَى ظَالِمِ أَهْلِ بَيْتِي وَ قَاتِلِهِمْ وَ سَابِيهِمْ وَ الْمُعِينِ عَلَيْهِمْ ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ الآْيَةَ أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الآْخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيم.»
تفسير العياشي: 1/178، حديث 65؛ بحار الأنوار: 25/111، باب 3، حديث 4؛ «عنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 8 قَالَ ثَلاَثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ... وَ لايُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ أَوِ ادَّعَى إِمَاماً مِنْ غَيْرِ اللَّهِ أَوْ زَعَمَ أَنَّ لِفُلاَنٍ وَ فُلاَنٍ فِي الْإِسْلاَمِ نَصِيباً.»
[20] ـ تفسير العياشي: 2/284، حديث 33؛ البرهان في تفسير القرآن: 3/415، سوره اسراء 17 : آيه 31، حديث 6289؛ «عن أبي عبد الله عليهالسلام في قوله: اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً، قال: يذكر العبد جميع ما عمل و ما كتب عليه، حتى كأنه فعله تلك الساعة، فلذلك قالوا:يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصاها.»
[21] ـ آل عمران 3 : 77؛ «و براى آنان عذاب دردناكى خواهد بود .»
[22] ـ مصباح المتهجد: 587؛ المصباح للكفعمي: 593، دعاء السحر لعلي بن الحسين عليهالسلام رواه حمزة الثمالي؛ «سَيِّدِي لَعَلَّكَ عَنْ بَابِكَ طَرَدْتَنِي وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ فَأَقْصَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَنِي فِي مَقَامِ الْكَاذِبِينَ فَرَفَضْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي غَيْرَ شَاكِرٍ لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي فِي الْغَافِلِينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِينَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِي فَبَاعَدْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمِي وَ جَرِيرَتِي كَافَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيَائِي مِنْكَ جَازَيْتَنِي فَإِنْ عَفَوْتَ يَا رَبِّ فَطَالَ مَا عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبِينَ قَبْلِي لِأَنَّ كَرَمَكَ أَيْ رَبِّ يَجِلُّ عَنْ مُجَازَاةِ الْمُذْنِبِينَ وَ حِلْمَكَ يَكْبُرُ عَنْ مُكَافَأَةِ الْمُقَصِّرِينَ فَأَنَا عَائِذٌ بِفَضْلِكَ هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْك.»