فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

اندیشه در اسلام - جلسه دهم - قسمت اول - (متن کامل + عناوین)


    بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.


    بخشی از آيات و روايات اسلامی درباره اندیشه در عالم آفرينش و عناصر و اجزاى آن است؛ بدین معنا که انسان باید در عالم آفرینش بیاندیشد تا با صاحب باعظمت عالم ارتباط برقرار كند.[1] همچنین، او باید در نفس خویش انديشه كند تا اين سرمايه گرانبها كه در اختيارش قرار داده شده از دست نرود.[2] نیز، درباره امت هاى گذشته فكر كند تا از راه انديشه با كارهاى خوب نيكان آشنا شود و آن‌ها را در زندگی خود تحقّق بخشد و با گناهان بدكاران آشنا شود و از آن‌ها بپرهيزد.[3]


    نگاه عارفانه رسول خدا (ص)

    در روايتي از حسن بن صيقلآمده است كه روزي از امام صادق، عليه السلام، پرسيدم: رسول خدا چگونه فكر ميكردند؟ فرمودند:

    «قلت (لابي عبدالله): كيف يتفكر؟ قال: يمر بالدار والخربة، فيقول: أين بانوك؟ أين ساكنوك؟ ما لك لا تتكلمين».[4]

    يعني وقتى پيامبرعزيز اسلام از منزل بيرون مى آمدند، با مشاهده ديوارها و خانه های خراب به فكر فرو مى رفتند. در اين‌كه سازندگان اين ديوارها و خانه ها كجا رفتند؟ صاحبان اين خانه ها چه شدند؟ در اين خانه ها چه آرزومندانى زندگى مى كردند؟ آن‌ها كجا رفتند؟ آرزوهاى آنان چه شد؟ و خانه قبر با صاحبان اين خانه‌ها چه كرد؟


    عیسی (ع) مصداق انسان مبارک

    اين انديشه ها مَركب‌هایی از نور هستند كه انسان را به سوی حيات باعظمت الهى مى برند و، به تعبير قرآن، او را به وجود مباركى تبديل مى کنند. حضرت عیسی، علیه‌السلام، از مصادیق این وجود مبارک است.

    درباره ولادت حضرت در قرآن آمده است:

    «فأتت به قومها تحمله قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا * يا أخت هارون ما كان أبوك امرأ سوء وما كانت أمك بغيا * فأشارت إليه قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيا * قال إني عبد الله آتاني الكتاب وجعلني نبيا * وجعلني مباركا أين ما كنت وأوصاني بالصلاة والزكاة ما دمت حيا».[5]

    آن گاه نوزاد را، در حالى كه او را در آغوشش حمل مى كرد، نزد قومش آورد. گفتند: اى مريم! به راستى كه تو كار شگفت و بى سابقه و ناپسندى مرتكب شده اى. اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت بدكاره بود. اين طفل را از كجا آورده اى؟ پس مريم به نوزاد اشاره كرد كه از او بپرسيد. گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است، سخن بگوييم؟ نوزاد از ميان گهواره گفت: بى ترديد من بنده خدايم، به من كتاب عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است. و هر جا كه باشم بسيار بابركت و سودمندم قرار داده، و مرا تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است.

    وقتی يهوديان گهواره عيسى، عليه‌السلام، را دیدند، به حضرت مريم، عليهاالسلام، گفتند: شما كه هنوز ازدواج نكرده‌اى، اين بچه را از كجا آورده اى؟ خداوند متعال قبلاً فرموده بود كه اگر چنين پرسشى از تو شد، بگو از خود بچه سؤال كنيد:

    «فإما ترين من البشر أحدا فقولي إني نذرت للرحمن صوما فلن أكلم اليوم إنسيا».[6]

    و اگر از مردم كسى را ديدى كه درباره نوزادت پرسيد بگو: من براى خداى رحمان روزه سكوت نذر كرده ام، پس هرگز امروز با هيچ انسانى سخن نخواهم گفت.

    مريم، عليهاالسلام، حرفى نزد و جوابشان را نداد؛ بلكه فقط با دستش به گهواره اشاره كرد كه از خود بچه سؤال کنید! يهودیان عصبانى شدند و به مريم، عليهاالسلام، گفتند: ما را به چه كسى راهنمايى مى كنى؟

    «كيف نكلم من كان في المهد صبيا».

    نوزاد یک‌روزه‌ که حرف نمى‌زند. در همین حال، صداى نوزاد از گهواره بلند شد:

    «اني عبد الله».

    و خود را بنده خدا خواند. زیرا مقام عبودیت عالى ترين نقطه زندگى انسان است.

    قرآن در برشمردن ویژگی انبيای الهی از واژه عبد استفاده مى كند.

    «وجعلناهم أئمة يهدون بأمرنا وأوحينا إليهم فعل الخيرات وإقام الصلاة وإيتاء الزكاة وكانوا لنا عابدين».[7]

    و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مى كردند، و انجام دادن كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم، و آنان فقط پرستش كنندگان ما بودند.

    حضرت عیسی نیز در گهواره فرمودند:

    «اني عبد الله آتانى الكتاب وجعلنى نبيا».

    حضرت نفرمودند بعداً پيامبر مى شوم، بلكه گفتند: الان پيامبر هستم.

    «وجعلنى مباركا».

    خداوند متعال مرا انسان مباركى قرار داده است.

    امام صادق، عليه‌السلام، در توضیح این آیه براى شاگردانشان، كلمه مبارك را به «نفّاع»، كه صيغه مبالغه است، معنی كرده‌اند.[8] این‌که بگوييم شخصی مفيد است با این‌که بگوييم شخصی نفّاع است تفاوت دارد. موجود نفّاع موجودى است كه تمام وجودش منفعت است: نگاهش، سكوتش، شنيدنش، سخن گفتنش، راه رفتنش، و تمام حركاتش خیر و منفعت است.

    اندیشه کردن رمز رسیدن به چنین صفتی است. وقتى انسان با مركب فكر حركت كند، به اين نقطه حيات الهى مى رسد و به قول وجود مقدّس حضرت صادق، عليه‌السلام، منشأ خیر و منفعت مى شود. اميرالمؤمنين، عليه‌السلام، درباره اين گونه انسان ها با استفاده از تعبیر دیگری مى فرمايند: اينان كليدند.[9] یعنی هر مشكلى كه در برابرشان قرار بگيرد براى باز كردن آن راهی می‌یابند و قفل آن را باز می‌كنند. البته انسان به تنهايى نمى تواند قفل تمام مشكلات را باز كند، بلكه بايد كمك هم بگيرد.

    «وتعاونوا على البر والتقوى».[10]

    و يكديگر را بر انجام كارهاى خير و پرهيزكارى يارى نماييد.

    وقتى انسانی، که مورد احترام و اعتماد مردم است، دست یاری به سوی مردم دراز كند، مردم با كمال ميل مى پذيرند و كمك مى كنند تا مشكلش حل شود.


    راه اخلاص از ریا می‌گذرد!

    بنابراين، انسان باید به گونه اى رفتار كند كه مردم از او به خوبى، كرامت، بزرگوارى و حُسن عمل یاد کنند.[11] انسان نباید نگران اين مسئله باشد كه با جلب اعتماد و علاقه مردم ممکن است کارهایش از روی ريا انجام بگیرد، بلكه باید به عمد خودش را مورد اعتماد مردم قرار دهد. در این صورت، شاید مدتی براى خوشامد ديگران عمل كند، ولی سرانجام هوای نفس انسان براى جلب توجه مردم تمام مى شود و پروردگار متعال توفيقی مى دهد که انسان در گردونه اخلاص قرار بگیرد.

    اگر كسى از ترس اين كه مبادا عملش دچار ريا شود دست از هر خيرى بكشد و درِ خيرات را به روى خود ببندد، كار اشتباهى انجام داده است. اگر ريا در واجبات عينى راه يابد، واجب را باطل مى كند، اما اگر در امور ديگر راه پيدا كند، معلوم نيست كه به اصل عمل ضربه‌ای بزند. بنابراین، باید بناى كار را براى خدا و اخلاص گذاشت.

    اگر مردم از كار کسی تعريف كردند و خوششان آمد و اعتماد بيشترى به او پیدا کردند، از پیامدهای خوبى اوست. زیرا همه از انسان خوب تعريف مى كنند. انسان خوب که نمی‌تواند خود را از تعریف دیگران مخفى کند یا کاری کند كه از عملش باخبر نشوند.

    رهبر کبیر انقلاب اسلامی نیز اگر مى خواستند چنین فكر و احتياطی كنند، مى بايست پس از فوت آيت اللَّه بروجردىحرفى نمی‌زدند. اما ایشان نگفتند اگر حرفی بزنيم و اعلاميه‌ای بدهيم، مشهور مى شويم و اگر خودمان حكومت اسلامى تشكيل دهيم، از ما تعريف مى كنند و ممكن است موجب ريا شود، پس جلو نرويم! زیرا این احتياط‌ها شيطانى است.


    ضرورت رجوع به متخصص

    این نکته را هم ناگفته نگذاریم که ما، به دلیل محدودیت دانسته‌هایمان، بايد به متخصص فن مراجعه كنیم تا از كار خير باز نمانيم. حقیقت این است که خيالات و افكار فراوانى به ذهن انسان خطور می‌کنند كه چه بسا در ظاهر رنگ الهى دارند، ولى در باطن شيطانى هستند. براى مثال، فردی يك ساعت مانده به اذان صبح بيدار می‌شود و حالِ خيلى خوبى هم برای عبادت دارد؛ یعنی مى تواند بلند شود وضویی بگيرد، اشكى بريزد و صورتى روى خاك بگذارد، اما ناگاه به ذهنش مى رسد كه ممكن است مادرم از خواب بيدار شود و ببيند رختخوابم خالى است و متوجه شود كه نماز شب مى خوانم و این موجب ريا شود!

    اين فكر شيطانى است. در اين‌‌جا او برنده نشده، بلكه شيطان برنده شده است؛ زیرا شیطان این نردبان عالى الهى را از زير پاهايش كشيده است که اگر از آن بالا مى رفت، اوج گرفته بود و چه بسا این بالا رفتن مقدمه‌ای می‌شد برای این‌که به همه سحرهاى عمرش وصل شود. اما شيطانبر او غلبه كرد و این رشته اتصال را پاره كرد. از این روست که می‌گوییم اين خيالی شيطانى است.

    مثال دیگر این‌که کسی پیش خود فکر کند اگر من به بيمارستان بروم و مريضى را عيادت كنم، ممكن است مرا بشناسند و ريا شود، پس نروم. اين فكر آدمی را از خوشحال كردن دل مؤمن و ثواب عيادت بيمار باز مى دارد. پس، اين خيال و فكر خيالی شيطانى است.

    ***

    حقیقت این است که باید بدون توجه به ریا وارد عمل خیر شد. خداوند متعال خود پزشک نفوس ماست و بیماری‌های درونی را بهتر از هر کس دیگری درمان مى كند. برای همین، اگر ريایی هم در کار باشد، نمى گذارد زحمت انسان مؤمن تباه شود. ممكن است انجام چنین عمل خیری مدتی توأم با ريا باشد، ولى این ريا در عمل مستحب شکل گرفته است نه در عمل واجب تا ضرری به آن بزند.

    نمونه دیگر این‌که كسى كه خوب درس مى دهد و خوب هم مردم از او استفاده مى كنند، به اين فكر بیافتد كه اگر درس بدهم همه از من تعريف خواهند كرد و این سبب ريا مى شود، پس چرا زحمت بیهوده بكشم؟ و در نتیجه، از درس گفتن اجتناب کند.


    شيخ مرتضى انصارى و پرهيز از افكار شيطانى

    شيخ مرتضى انصارى[12]از نيكان روزگار، از بزرگان علماى شيعه، و در تقوا و زهد و كرامت سرآمد علماى بزرگ بود. نقل کرده‌اند که شخصى شيطان را در خواب دید در حالی كه انبارش پر از زنجير و طناب و ميخ هاى بزرگ بود و دو زنجير سنگين و درشت نیز از اطاقش آويزان کرده بود. به او گفت: اين زنجیرها برای چيست؟ گفت: اينها را به گردن مردم مى اندازم و آن‌ها را به گناه مى كشانم. پرسید: اين دو زنجير که حلقه هاى درشت دارند براى به گناه كشاندن كيست؟ گفت: اينها براى به دام انداختن شيخ مرتضى انصارى است، چراكه قدرتش اين قدر در برابر وسوسه هاى من قوى است كه با ريسمان‌های عادى نمى توان او را به گناه كشید. گفت: تاكنون اين زنجير را گردن شيخ انداخته اى؟ گفت: دو دفعه! گفت: او را تا كجا بردى؟ گفت: يك قدم هم نتوانستم بكشم، چون تا آمدم آن را بكشم، تكانى به خود داد و زنجيرها را پاره کرد و خود را رها ساخت. زورم به او نمى رسد.

    چنين انسان بزرگى به شاگردش مرحوم حاج شيخ فضل اللَّه وحيد نورىمى گويد: وقتى به ايران رفتى، اگر مجتهد یا شخص باسواد يا عالم بزرگوارى از تو دعوت كرد كه درس بدهى، فكر كن و ببين امروز كه مى خواهى روى كرسى درس بنشينى و پانصد طلبه مسجد را پر كنند، آيا براى خدا درس مى دهى يا براى خوشآمد مردم؟ اما چه براى ريا و چه براى خدا دَرسَت را بده، زيرا پس از مدتى هوست تمام مى شود و خدايى مى شوى.


    شناخت خيالات شيطانى و درمان آن‌ها

    اکنون، با بيان اين شواهد، مى توان خيالات شيطانى را شناسايى كرد و از آن تعريفی به دست داد. به اين معنی كه خيال شيطانى خيالى است كه در آن عمل خیری از ترس آمیخته شدن با عمل ناپسندی ترک شود. بدین صورت که شیطان يكى از احكام اسلامى (مانند اخلاص) را پيش انسان بنماياند و رذيلتى مانند ريا را نیز پیش کشد؛ بعد به انسان تلقین کند كه عمل خير عملى است كه براى خدا باشد و اگر ريايى باشد باطل است. پس حالا كه عملت از روی رياست آن راترك كن.

    در چنین موقعیت‌هایی، نبايد به این وسوسه گوش داد، چون از ريا می‌توان گذشت. خداوند عالم هم دستگيرى مى كند تا انسان خود را به موجود خيری تبديل كند. از این رو، انسان باید اعتماد پدر و مادر، برادر و هم چنين مردم را با انجام اعمال خير به خود جلب كند، چون تنها نمى تواند كاری انجام دهد. براى مثال، امروز شما تصميم بگيريد از چند بيمار عيادت كنيد و اگر توان خريد دارو ندارند، در خريد دارو به آنها كمك كنيد و ببينيد چه لذتى دارد! هم‌چنین، تصميم بگيريد چند نفرى مؤسسه خيريّه‌ای راه بیاندازید. براى مثال، پيرمردها و سالمندان زن و مرد را شناسايى كنيد و از حال آنها بپرسيد كه آيا خرجى زن و بچه دارند يا نه؟ يك مرتبه مى بينید سفره دلشان را با گريه باز مى كنند؛ یکی می‌گوید: چهار دختر دارم كه دو تاى آنها وقت شوهر كردنشان است و توان تهيه جهيزيه آنها را ندارم؛ دیگری می‌گوید: فرزند مریض در خانه دارم و... . هر قدر می‌توانید به آن‌ها كمك كنيد و از نگرانى نجاتشان دهيد. كم كم، نزد خدا آبرومند شده به موجود مباركى تبديل مى شويد.


    پيامدهاى انحرافات فكرى

    همان گونه كه در كتاب هاى متعدّد - از قديمى ترين آن ها که كتاب احياء العلوم غزالی باشد تا كتاب مرحوم فيض كاشانىكه پانصد سال پيش نوشته شده- آمده است، انديشه صحيح انسان را به موجود مباركى تبديل مى كند، اما اگر انسان در مسير انديشه صحيح حركت نكند، به يكى از سه موجود زير تبديل مى شود: يا حيات حيوانى پيدا مى كند، يا حيات سَبُعى (درنده خويى) و يا به حيات شيطانى متصف مى شود.[13]

    حال، ممكن است تنها يكى از اين سه حالت در شخصی پيدا شود، يا او گرفتار دو نوع از این حالت ها شود، يا گرفتار هر سه نوع گردد. براى نمونه، معاويه دچار هر سه حالت شده بود.

     

    پی‌نوشت

    [1]. اعراف، 185: «أو لم ينظروا في ملكوت السماوات والارض وما خلق الله من شئ وأن عسى أن يكون قد اقترب أجلهم فبأي حديث بعده يؤمنون»؛ فصلت، 53: «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي أنفسهم حتى يتبين لهم أنه الحق أو لم يكف بربك أنه على كل شئ شهيد»؛ ذاريات، 21: «وفي أنفسكم أفلا تبصرون»؛ تفسير الميزان، علامه طباطبائي، ج15، ص395: «وأما ما هو هذا القول الواقع عليهم فالذي يصلح من كلامه تعالى لان يفسر به قوله: سنريهم آياتنا في الآفاق وفي أنفسهم حتى يتبين لهم أنه الحق (سجدة: 53)، فإن المراد بهذه الآيات التي سيريهم غير الآيات السماوية والارضية التي هي بمرآهم ومسمعهم دائما قطعا بل بعض آيات خارقة للعادة تخضع لها وتضطر للايمان بها أنفسهم في حين لا يوقنون بشئ من آيات السماء والارض التي هي تجاه أعينهم وتحت مشاهدتهم. وبهذا يظهر أن قوله: (أن الناس كانوا بآياتنا لا يوقنون) تعليل لوقوع القول عليهم والتقدير لان الناس، وقوله: (كانوا) لافادة استقرار عدم الايقان فيهم والمراد بالآيات الآيات المشهودة من السماء والارض غير الآيات الخارقة وقرئ (إن) بكسر الهمزة وهي أرجح من قراءة الفتح فيؤيد ما ذكرناه وتكون الجملة بلفظها تعليلا من دون تقدير اللام. وقوله: (أخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم) بيان لآية خارقة من الآيات الموعودة في قوله: (سنريهم آياتنا في الآفاق وفي أنفسهم حتى يتبين لهم أنه الحق) وفي كونه وصفا لامر خارق للعادة دلالة على أن المراد بالاخراج من الارض إما الاحياء والبعث بعد الموت وإما أمر يقرب منه، وأما كونها دابة تكلمهم فالدابة ما يدب في الارض من ذوات الحياة إنسانا كان أو حيوانا غيره فإن كان إنسانا كان تكليمه الناس على العادة وإن كان حيوانا أعجم كان تكليمه كخروجه من الارض خرقا للعادة . ولا نجد في كلامه تعالى ما يصلح لتفسير هذه الآية وأن هذه الدابة التي سيخرجها لهم من الارض فتكلمهم ما هي؟ وما صفتها؟ وكيف تخرج؟ وماذا تتكلم به؟ بل سياق الآية نعم الدليل على أن القصد إلى الابهام فهو كلام مرموز فيه. ومحصل المعنى: إنه إذا آل أمر الناس - وسوف يؤل - إلى أن كانوا لا يوقنون بآياتنا المشهودة لهم وبطل استعدادهم للايمان بنا بالتعقل والاعتبار آن وقت أن نريهم ما وعدنا إراءته لهم من الآيات الخارقة للعادة المبينة لهم الحق بحيث يضطرون إلى الاعتراف بالحق فأخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم. هذا ما يعطيه السياق ويهدي إليه التدبر في الآية من معناها، وقد أغرب المفسرون حيث أمعنوا في الاختلاف في معاني مفردات الآية وجملها والمحصل منها وفي حقيقة هذه الدابة وصفتها ومعنى تكليمها وكيفية خروجها وزمان خروجها وعدد خروجها والمكان الذي تخرج منه في أقوال كثيرة لا معول فيها إلا على التحكم، ولذا أضربنا عن نقلها والبحث عنها، ومن أراد الوقوف عليها فعليه بالمطولات.

    [2]. روم، 8: «أو لم يتفكروا في أنفسهم ما خلق الله السماوات والارض وما بينهما إلا بالحق وأجل مسمى وإن كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون».

    [3]. روم، 9: «أو لم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا أشد منهم قوة وأثاروا الارض وعمروها أكثر مما عمروها وجاءتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم ولكن كانوا أنفسهم يظلمون»؛ نهج البلاغه، ج 1، ص 139: «وخلف لكم عبرا من آثار الماضين قبلكم من مستمتع خلاقهم ومستفسح خناقهم»؛ نهج البلاغه، ج 2، ص 62: « واعتبروا بما قد رأيتم من مصارع القرون قبلكم. قد تزايلت أوصالهم، وزالت أبصارهم وأسماعهم، وذهب شرفهم وعزهم، وانقطع سرورهم ونعيمهم. فبدلوا بقرب الاولاد فقدها، وبصحبة الازواج مفارقتها. لا يتفاخرون، ولا يتناسلون، ولا يتزاورون، ولا يتجاورون. فاحذروا عباد الله حذر الغالب لنفسه، المانع لشهوته، الناظر بعقله. فإن الامر واضح، والعلم قائم، والطريق جدد، والسبيل قصد»؛ نهج البلاغه، ج 2، ص 94: «ووعظتم بمن كان قبلكم وضربت الامثال لكم ودعيتم إلى الامر الواضح. فلا يصم عن ذلك إلا أصم، ولا يعمى عن ذلك إلا أعمى ومن لم ينفعه الله بالبلاء والتجارب لم ينتفع بشئ من العظة»؛ نهج البلاغه، ج 2، ص 143: «فاعتبروا بما أصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس الله وصولاته، ووقائعه ومثلاته، واتعظوا بمثاوي خدودهم، ومصارع جنوبهم، واستعيذوا بالله من لواقح الكبر كما تستعيذونه من طوارق الدهر. فلو رخص الله في الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصة أنبيائه وأوليائه. ولكنه سبحانه كره إليهم التكابر ورضي لهم التواضع. فألصقوا بالارض خدودهم، وعفروا في التراب وجوههم. وخفضوا أجنحتهم للمؤمنين، وكانوا أقواما مستضعفين. وقد أختبرهم الله بالمخمصة، وابتلاهم بالمجهدة. وامتحنهم بالمخاوف، ومخضهم بالمكاره. فلا تعتبروا الرضا والسخط بالمال والولد جهلا بمواقع الفتنة والاختبار في مواضع الغنى والاقتدار، وقد قال سبحانه وتعالى: أيحسبون أنما نمدهم به من مال وبنين نسارع لهم في الخيرات بل لا يشعرون. فإن الله سبحانه يختبر عباده المستكبرين في أنفسهم بأوليائه المستضعفين في أعينهم»؛ نهج البلاغه، ج2، ص 151: «وتدبروا أحوال الماضين من المؤمنين قبلكم كيف كانوا في حال التمحيص والبلاء»؛ كافي، شيخ كليني، ج 8، ص 248: «محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن محمد بن خالد، والحسين بن سعيد جميعا، عن النضر بن سويد، عن يحيى الحلبي، عن عبد الله بن مسكان، عن زيد بن الوليد الخثعمي، عن أبي الربيع الشامي قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قول الله عز وجل: يا أيها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرسول إذا دعاكم لما يحييكم، قال: نزلت في ولاية علي (عليه السلام). قال: وسألته عن قول الله عز وجل: وما تسقط من ورقة إلا يعلمها ولا حبة في ظلمات الارض ولا رطب ولا يابس إلا في كتاب مبين. قال: فقال الورقة السقط و الحبة الولد وظلمات الارض الارحام والرطب ما يحيا من الناس واليابس ما يقبض و كل ذلك في إمام مبين. قال: وسألته عن قول الله عز وجل: قل سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلكم. فقال: عنى بذلك أي انظروا في القرآن فاعلموا كيف كان عاقبة الذين من قبلكم وما أخبركم عنه. قال: فقلت: فقوله عز وجل: وإنكم لتمرون عليهم مصبحين*وبالليل أفلا تعقلون؟ قال: تمرون عليهم في القرآن، إذا قرأتم القرآن، تقرأ ما قص الله عز وجل عليكم من خبرهم».

    [4]. اصل روايت اين است: محاسن، برقي، ج 1، ص 26؛ نيز با اختلاف كلمات در دو سند كافي، ج 2، ص 54؛ و فقه الرضا، علي بن بابويه، ص 380: «عن الحسن الصيقل، قال: قلت لأبي عبد الله، عليه‌السلام: تفكر ساعة خير من قيام ليلة؟ قال: نعم، قال رسول الله، صلى‌الله‌عليه‌وآله: تفكر ساعة خير من قيام ليلة. قلت: كيف يتفكر؟ قال يمر بالدار والخربة، فيقول: أين بانوك؟ أين ساكنوك؟ ما لك لا تتكلمين»؛ سرائر، ابن إدريس حلي، ج 1، ص 484؛ و با اختلاف كلمات در شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 202: «لما سار أمير المؤمنين، عليه‌السلام، إلى صفين، قالوا: ثم مضى نحو ساباط، حتى إنتهى إلى مدينة بهر سير، وإذا رجل من أصحابه ينظر إلى آثار كسرى، وهو يتمثل بقول ابن يعفور التميمي: جرت الرياح على محل ديارهم * فكأنما كانوا على ميعاد. فقال، عليه‌السلام: أفلا قلت: كم تركوا من جنات وعيون * وزروع ومقام كريم * ونعمة كانوا فيها فاكهين * كذلك وأورثناها قوما آخرين الآية».

    [5]. مريم، 27–31.

    [6]. مريم، 26.

    [7]. انبياء، 73.

    [8]. كافي، ج 2، ص 165: «عن أبي عبد الله، عليه‌السلام، قال في قول الله عز وجل: وجعلني مبارك أينما كنت. قال: نفاعا».

    [9]. تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 2، ص 141: «أبو الحسن العباس بن عمر بن العباس الكلوذاني قال سمعت أبا بكر محمد ابن يحيى الصولي يقول سمعت أمير المؤمنين الراضي بالله يقول: لله أقوام هم مفاتيح الخير، وأقوام مفاتيح الشر...».

    [10]. مائده، 2: «وتعاونوا على البر والتقوى ولا تعاونوا على الاثم والعدوان واتقوا الله إن الله شديد العقاب».

    [11]. نهج البلاغه، حكمت 10: «خالطوا الناس مخالطة إن متم معها بكوا عليكم، وإن عشتم حنوا إليكم».

    [12]. شیخ مرتضی روز هجدهم ذی الحجه (عید غدیر) سال 1214ق. در محله مشایخ انصاری تولد یافته است. نام پدر او شیخ محمد امین از فضلای خاندان انصاری دزفول بوده است. وی سه پسر داشته که به ترتیب سن: مرتضی و منصور و محمد صادق نام داشته‌اند و هر کدام از برادر بزرگ‌تر خود ده سال کوچک‌تر بوده‌اند. مادر شیخ انصاری بانویی درس خوانده و مؤمن و متعبد و از خاندان انصاری‌های دزفول بوده است، گویند سعی داشته هنگام شیر دادن به فرزند بزرگ خود (مرتضی) با وضو باشد.

    مرتضی از کودکی چنان شوق تحصیل داشته و با کوشش بسیار به درس و مطالعه مشغول بوده که کمتر به بازی‌های بچگانه می‌پرادخته است، چنان‌که در ده سالگی کوچه‌های نزدیک به خانه خود را نمی‌شناخته. گویند روزی پدرش خواست او را به جایی بفرستد که تا خانه آن‌ها راه چندانی نبود، به پدرش گفت: کوچه‌ای را که نام می‌بری نمی‌دانم کجاست! در حالی که در همان زمان، روزی جمعی از طلاب مشایخ انصار، که به سن از او بسیار بزرگتر بودند، در اطاق شیخون درباره معنای کلمه اَشنی بحث می کردند، مرتضای ده ساله به آن‌ها می‌گوید: اَسنی یعنی روشن‌تر و توجه آن‌ها را به شعر نصاب الصیبان: ضیاء نور و سنی روشنی افق چه کران ... جلب کرد و به مباحثه و قیل و قال آن‌ها خاتمه داد.

    شیخ مرتضی به روزگار نوجوانی طلبه‌ای پرکار و خوشفکر و خداترس بود. غالباً تا نیمه شب به مطالعه و نوشتن درس‌های خود مشغول بود. اول شب شام نمی‌خورد تا خوابش نیاید و پس از رسیدگی به دروس خود شام می‌خورد. او ادبیات عرب و مقدمات را نزد پدر و دیگر فضلای دزفول خواند و فقه و اصول دوره سطح را خدمت عموزاده خود شیخ انصاری، که از فقهای درجه اول دزفول بود، تحصیل کرد و سپس به همراه پدر برای تکمیل تحصییلات به عتبات (کربلا و نجف) رفت.

    شیخ محمد امین به سال 1232ق. برای زیارت کربلا و نجف اشرف به عراق رفت و فرزند هیجده ساله‌اش را با خود برد تا در آن‌جا که از مراکز بزرگ علمی شیعه بود، دوره عالی فقه و اصول را ببیند و تحصیلات خود را کامل کند. شیخ محمد امین در کربلا به خدمت سید محمد مجاهد، که از فقهای بزرگ شیعه در آن زمان بود و ریاست حوزه کربلا را داشت، رسید و به ایشان عرضه داشت: فرزندم را برای استفاده از محضر مبارک آورده‌ام. و به شیخ مرتضی که در آخر مجلس نشسته بود اشاره کرد. سید نگاهی به شیخ مرتضی کرد، زیرا کمتر کسی با این سن و سال می‌توانست از محضر درس استاد و فقیهی بزرگ چون او استفاده کند. برای آزمایش معلومات فقهی طلبه جوان مسأله‌ای پیش آورد و گفت: شنیده‌ام برادرم شیخ حسین در دزفول نماز جمعه می‌خواند، در حالی که بسیاری از فقهای شیعه اقامه نماز جمعه را در زمان غیبت ولی عصر (عج) جائز نمی‌دانند! در این موقع، شیخ مرتضی دلایلی در وجوب نماز جمعه در زمان غیبت بیاورد که سید مجاهد از تقریر دلایل و بیان مطلب او شگفت‌زده شد و به شیخ محمد امین رو کرد و گفت: این جوان نبوغ ذاتی دارد. او را به صاحب این قبه ـ اشاره به بارگاه امام حسین علیه السلام کرد ـ بسپارید.

    شیخ مرتضی چهار سال از محضر دو فقیه بزرگ یعنی سید مجاهد و شریف العلما استفاده کرد، بعد از آن برای ملاقات با پدر به دزفول مراجعت کرد. چون شوق تحصیل علم در نهادش غلیان می‌کرد و مقام علمی فقهای کربلا و نجف را درک نموده بود، بیش از یکسال نتوانست در دزفول بماند و در سال 1237ق برای بار دوم به عتبات رفت و یکسال از مجلس درس شیخ موسی، فرزند جعفر کاشف الغطا، مستفیض گردید و پس از دو سال به دزفول بازگشت. ظاهراً، سبب توقف کوتاه شیخ انصاری در سفر دوم آن بوده که خودش را از درس و بحث علما بی‌نیاز می‌دانسته است. نیز، محاصره کربلا توسط داود پاشا، حاکم دولت عثمانی در بغداد، در سال 1239ق، او را نگران ساخته بوده است.

    در این زمان که شیخ انصاری 25 سال داشت با دختر شیخ حسین ـ استاد نخستین خود ـ ازدواج کرد. شیخ در سال 1241ق عازم مسافرت به شهرهای معروف ایران شد و به خویشاوندان خود گفت که از فقهای مشهور عراق استفاده لازم را برده‌ام، اکنون می‌خواهم به شهرهای بزرگ ایران بروم و از محضر علمای آن‌جا مستفیض شوم. رأی و فکر شیخ نشان می‌دهد که وی بسیار علم‌دوست و محقق و متواضع بوده است، زیرا با آن‌که استادانی فقیه و مشهور به او گفته بودند که مجتهد است و احتیاج به استاد ندارد، به گفته آنان قناعت نکرده و تصمیم می‌گیرد از علمای معروف ایران نیز دیدن کند. شیخ به برادرش شیخ منصور می‌گوید: آیا کفایت می‌کند که چند فقیه عالم ما را مجتهد بدانند و ما به گفته آنان مغرور شویم؟ آیا بهتر نیست علم خود را به رجال و بزرگان این فن در ایران عرضه بداریم و در صورت لزوم از آنها استفاده کنیم؟

    در ابتدا، مادر شیخ با مسافرت او مخالفت می‌کند و می‌گوید طاقت دوری تو را ندارم! شیخ انصاری با این‌که مادرش را فوق‌العاده احترام می‌کرد، در رفتن به مسافرت اصرار می‌کند. در نهایت، بنا بر استخاره با قرآن گذاشته می‌شود و آیه هفتم سوره قصص می‌آید: «و أوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین»؛ به مادر موسی وحی کردیم که به فرزندت شیر بده، و اگر بر او می ترسی که از دشمنان در امان نباشد ـ او را در سبدی بگذار ـ و بر آب بینداز و از آینده‌اش نگران مباش و غم مخور که او را به تو باز می‌گردانیم و به مقام پیامبری می رسانیم.

    مادر شیخ که زنی باسواد و با معرفت بود، با دیدن آیه به مسافرت شیخ راضی شد. شیخ مرتضی به سفر علمی رفت و برادرش شیخ منصور را که جوانی 18 ساله بود، با خود برد. از دزفول به بروجرد و بعد از آن به کاشان رفتند تا از محضر ملا احمد نراقی که در فقه و اصول و شعر و ادبیات فارسی استادی کامل بود استفاده کند. بدون شک، ملا احمد پس از شرکت در جهاد قفقاز و ملاقات با فقهایی که از عراق و شهرهای دیگر ایران به جبهه آمده بودند، در میان علمای شیعه شهرت پیدا کرده بود و شیخ نیز از شهرت و علم وی اطلاع داشته که از بروجرد راهی کاشان شده است. شیخ مرتضی در خدمت ملا احمد نراقی سه سال به تدریس و مباحثه و تألیف مشغول گردید و از شاگردان مبرز و درجه اول آن فقیه ادیب در حوزه علمیه کاشان گردید. ملا احمد فوق العاده به شیخ احترام می گذاشت. از احترامات ملا احمد نسبت به شیخ همین بس که به طلاب خود گفته بود: من پیر و عاجزم، بروید از شیخ مرتضی استفاده کنید.

    پیداست که شیخ با آن‌که جوان بوده و سی سال بیشتر نداشته، به اندازه‌ای در فقه و اصول مسلط بوده که یک شخصیت علمی همچون ملا احمد او را جانشین خود در تدریس این دو علم مهم دانسته است. جناب نراقی اجازه روایت مفصلی که تصدیق اجتهاد نیز هست به شیخ داده است.

    پس از آن، شیخ انصاری از کاشان به تهران رفت و از آن‌جا به مشهد مشرف گردید و قریب شش ماه به زیارت ثامن الائمه علیه السلام و استفاده معنوی از حضور در بارگاه قدسی آن حضرت مشغول بود. ایشان از مشهد به تهران و از آن‌جا به اصفهان آمد. روزی برای شناختن علمای مشهور آن دیار به مجلس درس حجت الاسلام (سید) شفتی، که ریاست حوزه علمی اصفهان را داشت، رفت و در آخر مجلس نشست. سید آن روز اشکالی علمی را که چند روز پیش مطرح ساخته بود، برای بار دوم بیان کرد و منتظر جوابی از طرف فضلای پای منبر شد. شیخ انصاری جواب اشکال حجت الاسلام شفتی را به یکی از طلاب نزدیک خود گفت و خود از جلسه درس بیرون رفت. آن طلبه که جواب شیخ را شنیده و یاد گرفته بود، موقع را مغتنم شمرد و جواب را بیان کرد. اما سید به وی گفت: این پاسخ از تو نیست، یا ولی عصر حجة بن الحسن، علیه السلام، به تو تلقین کرده یا شیخ مرتضی به تو یاد داده است! طلبه گفت: شخص عالمی که او را نمی‌شناختم جواب اشکال را به من گفت و از مجلس بیرون رفت.

    حجة الاسلام شفتی دانست که شیخ انصاری به اصفهان آمده است، لذا چند نفر را برای پیدا کردن محل سکونت شیخ روانه کرد. بعد از یک ماه و علی‌رغم اصرار سید، شیخ اقامت در اصفهان را نپذیرفت و از آن‌جا به دزفول مراجعت کرد.

    مسافرت علمی شیخ انصاری که نزدیک به پنج سال طول کشید، برای او استفاده شایانی از نظر شهرت و استفاضه از محضر فقیه ادیبی همچون ملا احمد نراقی داشت و او را از هر جهت پخته و ورزیده ساخت. شیخ در شهر خود مورد توجه علما و طلاب قرار گرفت و مجلس درسی تشکیل داد و از سال 1245 تا 1249ق در دزفول بماند. پدرش به سال 1248ق به بیماری وبا، که در آن موقع به صورت همه‌گیر در ایران شیوع داشت، وفات کرد. یکسال پس از فوت پدر، شیخ به عتبات رفت و تا آخر عمر در نجف اقامت نمود.

    رفتن شیخ از دزفول، که مسلماً به حالت قهر و نارضایتی بوده، دو علت مهم و اساسی داشته است: اول، علاقه و توجه شیخ به مراکز و حوزه‌های بزرگ علمی نجف و کربلا؛ دوم، ناخشنودی شیخ از نفوذ ملاکان و خوانین و وضع اخلاقی تربیتی آنها.

    شیخ به سال 1249ق به قصد توطن در عتبات به کربلا رفت و زمانی وارد آن شهر مقدس گردید که چند سال از فوت شریف العلما (متوفای 1245ق) گذشته بود و فقیه برجسته‌ای در آن شهر نبود و تدریش حوزه علمیه نجف را دو نفر از فقهای بزرگ و مشهور به نام‌های شیخ علی - فرزند شیخ جعفر کاشف الغطا- و شیخ محمد حسن صاحب جواهر به عهده داشتند.

    شیخ انصاری در کربلا سکونت گزید و برای استفاده از شیخ علی کاشف الغطا بیشتر اوقات از کربلا به نجف می‌رفت و در مجلس آن فقیه شرکت می‌کرد و با این‌که استادش صریحاً می گفت که شیخ مرتضی به استاد نیاز ندارد و خودش مجتهد مطلق و صاحب فتواست، اما شیخ انصاری به احترام خاندان بزرگ و مشهور کاشف الغطا، تا سال مرگ شیخ علی یعنی 1254ق در مجلس درس وی حاضر می شد.

    شیخ انصاری پس از وفات کاشف الغطا، مجلس درسی در کربلا تشکیل داد، اما پیش از حمله نجیب پاشا به کربلا، از آن شهر به نجف هجرت کرد. زمانی که شیخ در نجف به تدریس و تألیف اشتغال داشت و هنوز به زعامت نرسیده بود، شخصی به نام میرزا زکی، که همزمان با اقامت شیخ در دزفول با ایشان آشنا شده بود، به خدمت شیخ رسید و گفت: مایلم که در خدمتتان با هم برای انجام فریضه حج به مکه مشرف شویم. شیخ پیشنهاد او را نپذیرفت. میرزا زکی اصرار کرد و گفت: من مخارج سفر شما را می پردازم و هزینه خانه و خانواده جنابعالی را می دهم. وی می‌خواست با این بخشش شیخ را به زیارت خانه خدا مجبور کند و حج تمتع را بر وی واجب گرداند. شیخ بر پول میرزا زکی ایراد گرفت و او شیخ را مطمئن ساخت که آن‌ها را از راه حلال به دست آورده است. با این حال، شیخ به او گفت: احتیاطاً، هزینه سفر را که مبلغ دوازده هزار بود، تزکیه و تصفیه نماید؛ یعنی سهم امام و خمس و رد مظالم را بپردازد. میرزا زکی با علاقه و ایمانی که به شیخ داشت امر او را اطاعت کرد. بعد از انجام این کار، شیخ پیشنهاد میرزا زکی را قبول کرد و با وی و یکی از شاگردان فاضل و ادیب خود به نام ملا نصرالله تراب دزفولی و یکی از خویشان فاضلش، شیخ محمد کاظم انصاری، که چند بار به مکه مشرف شده بود و راه و چاه را به خوبی می‌شناخت به مکه مکرمه برای انجام فریضه حج مشرف شدند. شیخ انصاری در مکه مورد احترام و تکریم شریف مکه قرار گرفت.

    ملا نصرالله تراب در لمعات البیان نوشته است: در سفر مکه که خدمت شیخ استاد بودم، یکروز از چادری که برای شیخ افراشته بودند صدایی شنیدم. با خود گفتم شاید یکی از اعراب صحراگرد می‌خواهد دستبردی به اثاثیه بزند. وارد چادر شدم و شیخ را دیدم در گوشه‌ای از چادر نشسته به خوردن مخلوطی از آرد نخود و قهوه و قند کوبیده مشغول است. عرض کردم: میرزا زکی میزبان ماست و با آشپزها و نوکرهایش غذاهای خوب تهیه می‌کند، چرا به این نوع خوراک قناعت می‌کنید؟! شیخ فرمود: دوست ندارم با غذاهای چرب و لذیذ معده خود را پر کنم. هر چند پولهای میرزا زکی تصفیه شده است، اما پول مشتبه اثر وضعی خود را خواهد داشت که من از آن پرهیز می کنم و روز قیامت طاقت حساب مال حلال را هم ندارم.

    اداره حوزه علمیه نجف در سال 1262ق به شیخ محمد حسن معروف به صاحب جواهر رسید. وی از فقهای بزرگ شیعه و مؤلف کتاب معروف جواهر در فقه است، شیخ محمد حسن در روزهای آخر عمر به تشکیل مجلسی امر نمود و سفارش کرد که فقهای مشهور نجف در آن حاضر شوند. چون جلسه فراهم آمد، صاحب جواهر، شیخ انصاری را در آن مجلس نیافت. فرمود تا شیخ را نیز در آن مجلس حاضر کنند. شیخ را در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام یافتند در حالی که برای سلامت صاحب جواهر دعا می‌کرد. وقتی او به مجلس آمد، صاحب جواهر شیخ را نزد خود طلبید و دست او را روی قلب خود نهاد و گفت: اکنون بر من گوارا شد! سپس، رو به فقهای حاضر در مجلس کرد و گفت: مرجع و رئیس علمی شما پس از من ایشان هستند. آنگاه شیخ انصاری را مخاطب قرار داد و گفت: ای شیخ، در مسائل فقهی احتیاط‌های خود را کمتر کن که اسلام شریعتی است که احکام آن بر سهولت و سادگی نهاده شده است. زیرا معروف بود که شیخ انصاری در فتواهایش احتیاط بسیار می‌کند.

    صاحب جواهر در ماه شعبان 1266ق وفات و زعامت شیعه به شیخ انصاری رسید. محققاً، کثرت علم و شهرت و تقوای شیخ نزد صاحب جواهر مسلم بوده که ریاست حوزه علمیه نجف را به او تفویض نموده است و الا رسم نیست که مجتهد مرجعی برای خود جانشین تعیین کند. پس از وفات صاحب جواهر، شیخ انصاری به وسیله نامه‌ای جریان را به دوست و همدرس قدیمی خود، سعید العلماء مازندرانی نوشت و یادآور شد: زمانی که هر دو در کربلا از محضر درس مرحوم شریف العلماء استفاده می‌کردیم، شما از حیث درس و معلومات بر من مقدم بودید. حال شایسته است به نجف آمده ریاست حوزه را عهده‌دار شوید.

    سعید العلماء در جواب شیخ نوشت: من مدتی است به امور درسی اشتغال ندارم، ولی شما تاکنون به تدریس و مباحثه مشغول بوده‌اید، لذا برای احراز این مقام سزاوارترید.

    شیخ انصاری تا رسیدن جواب سعید العلماء، ریاست حوزه را به عهده نگرفت و پس از دریافت جواب سعید العلماء به منبر رفت و برای عده کثیری از فقها و طلاب و فضلا و مردمان عادی که پای منبر او گرد آمده بودند، در اثبات تقلید از اعلم دلایلی علمی بیان داشت که اعلمیت وی را نزد فقها و فضلا و شنوندگان ثابت گردانید. تقریر دلایل شیخ چنان متقن و قوی بود که مخالفین وی نیز به زعامت او اذعان کردند. شیخ پس از ایراد سخنرانی از منبر به زیر آمد و به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف شد و از حضرت خواست تا او را لغزش‌های مختلف در این امر خطیر (ریاست عامه شیعیان) مصون دارد و در مشکلات زعامت وی را یاری فرماید.

    شیخ انصاری از سال 1266ق. تا هنگام وفات (17 جمادی الثانی 1281ق) ریاست علمیه فقهای شیعه را داشت و مورد تکریم و احترام فوق‌العاده فقها و دانشمندان و رؤسای کشورهای اسلامی بود و نخستین فقیهی بود که یگانه مرجع شیعیان جهان گردید. برگرفته از کتاب تنديس زهد.

    [13]. تفسير قرآن كريم، سيد مصطفى خميني، ج 1، ص 439: «إن الإنسان بدن ونفس شيطانية ونفس سبعية ونفس بهيمية وجوهر ملكي عقلي، فالتجلي باسمه تعالى الله للجوهر الملكي: ألا بذكر الله تطمئن القلوب، وباسم الرب للنفس الشيطانية: رب أعوذ بك من همزات الشياطين، وباسم الرحمن للنفس السبعية: الملك يومئذ الحق للرحمن، وباسم الرحيم للنفس البهيمية: أحل لكم الطيبات، وبمالك يوم الدين للبدن الكثيف: سنفرغ لكم أيه الثقلان. وآثار هذا التجلي طاعة الأبدان بالعبادة، وطاعة النفس الشيطانية بطلب الاستعانة، والسبعية بطلب الهداية، والبهيمية بطلب الاستقامة، وتواضعت الروح القدسية، فعرضت لطلب إيصالها إلى الأرواح البالية المطهرة. والله العالم بحقائق آياته».

    ادامه دارد . . .


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه پانزدهم
کلام ارزشمند حضرت زهرا(س) در بیان دین
دهه دوم محرم 94 خوی آرامگاه شیخ نوایی سخنرانی هفتم
خودشناسی - جلسه اول
ارزش عمر و راه هزينه آن-جلسه بیست وچهارم (متن ...
شیطان و اهل تقوا - جلسه پانزدهم – (متن کامل + ...
رفع حجاب‏ها با ايمان و تقواى مستمر
صله با قاطع رحم
اهميت واجبات از ديدگاه اسلام
ردّ ادعاى كهنگى دين اسلام‏

بیشترین بازدید این مجموعه

خودشناسی - جلسه اول
نفس - جلسه دوازدهم
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه پانزدهم
ردّ ادعاى كهنگى دين اسلام‏
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
جفاى برخى از زنان ايرانى به پيامبر اكرم صلّى الله ...
شیطان و اهل تقوا - جلسه پانزدهم – (متن کامل + ...
تخلیه، تحلیه و تجلیه
شهر ری مصلی آستان مقدس حضرت عبد العظیم دهه سوم ...
دهه دوم محرم 94 خوی آرامگاه شیخ نوایی سخنرانی هفتم

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^