قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

توبه حربن یزید ریاحی

حرّ بن یزید در آغاز با حسین نبود ، سرانجام با حسین شد ، حر جوانمردى آزاده بود و به جمله ى بى معناى « المامور معذور » ایمان نداشت ، از فرمان  .
ستمگران سرپیچید و در برابر آنان قیام کرد ، و پایدارى نشان داد تا به سر منزل شهادت رسید .
حر از سران کوفه به شمار مى رفت و از افسران ارشد سپاه یزید بود ، خاندانش در میان عرب ، مردمى سرشناس و نامور بودند ، امیر کوفه از موقعیت وى استفاده کرده او را فرمانده ى هزار سوار ساخت و به سوى حسین فرستاد تا حضرتش را دستگیر ساخته به کوفه بیاورد .
گویند : وقتى حر حکم فرماندهى را گرفت و از قصر ابن زیاد بیرون شد ، سروشى چنین به گوشش رسید : اى حر ! مژده باد تو را به بهشت . . . برگشت و کسى را ندید ، با خود گفت : این چه مژده اى بود ؟! کسى که به جنگ حسین مى رود مژده ى بهشت ندارد !
حر مردى متفکر و سربازى اندیشمند بود ، کورکورانه فرمان مافوق را اطاعت نمى کرد ، او کسى نبود که براى حفظ منصب و یا رسیدن به مقام ، از ایمان خود دست بردارد ، گروهى از مردم هرچه بالاتر مى روند ، فرمانبرتر و مطیع تر مى گردند ، عقل خود را به دور مى اندازند ، از ایمان خود دست برمى دارند ، از تشخیص صحیح ناتوان مى شوند ، مقام بالا هرچه را خوب بداند ، خوب مى دانند و هرچه را بد شمارد ، بد مى شمارند ، آنها گمان مى کنند مقام بالا خطا نمى کند ، اشتباه ندارد ، هرچه مى گوید درست است ، صحیح است ، ولى حر از اینگونه مردم نبود ، مى اندیشید ، فکر مى کرد و با اطاعت کورکورانه سر و کار نداشت .
بامدادان روزى ، هزار سوار به فرماندهى حر از شهر کوفه بیرون شدند ، چندى بیابان عربستان را پیمودند تا روزى به وقت ظهر ، در هواى داغ عربستان به حسین (علیه السلام) رسیدند .
حر تشنه بود ، سوارانش تشنه بودند ، اسبهایشان تشنه بودند ، در آن سرزمین
نیز آبى یافت نمى شد ، پیشواى شهیدان مى توانست با سلاح عطش ، حر و سپاهیانش را از پاى درآورد و نخستین پیروزى را بدون به کار بردن شمشیر نصیب خود گرداند ، ولى چنین نکرد ، و به جاى دشمنى با دشمن نیکى کرد و جوانانش را فرمودند :
حر تشنه است سیرابش کنید ، سوارانش تشنه اند سیرابشان کنید ، اسبهایشان تشنه اند آنها را سیراب کنید . جوانان اطاعت کردند ، حر و سوارانش و اسبهاشان را سیراب کردند ، پیشوا این وضع را پیش بینى کرده بود و از منزل گذشته آبى فراوان همراه برداشته بود .
امام به موذن فرمودند : اقامه بگو ، اقامه را گفت : امام حسین (علیه السلام) به حر فرمودند : آیا به همراه اصحاب خود نمازت را خواهى خواند ؟ حر گفت : نه ، بلکه نماز را با تو مى خوانم !
این ادب از یک تن فرمانده ى نیرو مى نماید که قوه ى اراده ى او حیثیت افراد را در حیطه ى خود داشته ، به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حیثیات مبارزه مى باید تا خود و هزار نفر را به اینگونه تواضع بتوان واداشت .
این ادب بارقه اى است از توفیق ، منشا توفیق نیز خواهد شد ، چیرگى بر نفس توانایى هایى تازه به تازه به او خواهد داد و به اندازه اى او را نیرومند مى دارد که هنگامى که در بحران انقلاب است و سى هزار برابر قوه ى خود را بر زبر خود و در مافوق خود مى بیند ، توانا باشد حیثیت خود را نبازد و توانایى اراده ، چیره بر قواى خارج و ثقل و فشار آنها گردد .
گویى در وجود حر دو حوزه ، یکى از قدرت ادب و دیگرى از توانایى قوه فراهم است که هر یک جامع جهان خود و هریک به تنهایى صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان مى کند و از اجتماع مجموع ، محیطى قهار و زورمند به نظر مى آید .
این اولین برنامه ى نورانى و ایمانى حر بن یزید ریاحى بود که با امام نماز گذاشت و این نماز آن هم از چنین فرماندهى ، دهن کجى عجیبى به دولت متبوعش بود .
اما نماز کوفیانى که تحت فرماندهى حر بودند از تضادهاى مردم کوفه است !
از طرفى با حسین نماز مى گزارند و جداگانه نماز نمى خوانند ، و پیشوایى حضرتش را اعتراف دارند ، و از طرفى فرمانبر یزید مى شوند و آماده ى کشتن حسین !
نماز عصر را نیز کوفیان با حسین خواندند ، نماز نشانه ى مسلمانى و پیروى از پیامبر اسلام است .
کوفیان نماز مى خواندند چون مسلمان بودند ، چون پیرو پیغمبر اسلام بودند ، ولى پسر پیغمبر اسلام و وصى او و تنها یادگارش را کشتند ! یعنى چه ؟! آیا از این تضادها در مردم دیگر نیز هست ؟ پس از پایان نماز عصر ، پیشوا آغاز سخن کرد و کوفیان را مخاطب قرار داد و چنین گفت :
از خدا بترسید و باور داشته باشید که حق از کدام سو مى باشد تا خشنودى خداى را به دست آورید . ماییم اهل بیت پیغمبر ، حکومت از آن ماست نه از ستمگران و ظالمان ، اگر حق شناس نیستید و به نامه هایى که نوشته اید و فرستاده اید وفا ندارید ، من به شما کارى ندارم و برمى گردم .
حر گفت : من از نامه ها خبر ندارم ، پیشوا فرمودند نامه ها را آوردند و پیش حر ریختند ، حر گفت : من نامه اى ننوشته ام و بایستى از تو جدا نشده تو را نزد امیر ببرم ، پیشوا فرمودند : مرگ از این آرزو به تو نزدیکتر است ، و سپس رو به اصحاب کرده فرمودند : سوار شوید ، آنها سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها نیز سوار شوند ، فرمودند : برگردانید ، رفتند که برگردند ، سپاه حر جلو آمده مانع از انصراف گردیدند .
امام حسین (علیه السلام) به حر گفت : مادرت به عزایت بنشیند ، چه مى خواهى ؟ حر گفت : هان ! به خدا اگر دیگرى از عرب این کلمه را به من مى گفت و او در چنین گرفتارى بود که تو هستى من واگذار نمى کردم و مادرش را به شیون و فرزند مردگى نام مى بردم و حتماً به او پاسخ مى دادم هرچه بادا باد ، ولکن به خدا من حق ندارم که مادر تو را ذکر کنم مگر به نیکوترین وجهى که مقدور باشد .
وَلکِنْ وَاللهِ مَا لِى اِلَى ذِکْرِ اُمِّکَ مِنْ سَبیل اِلاَّ بِاَحْسَنِ ما یُقْدِرُ عَلَیْهِ(1) .
آنگاه گفت : من مامور جنگ با تو نیستم ، مى توانى راهى را پیش گیرى که نه به کوفه برود نه به مدینه ، شاید پس از این دستورى رسد که من از این تنگنا نجات یابم ، سپس براى حسین سوگند خورد اگر جنگ کند کشته خواهد شد .
پیشوا فرمودند : مرا از مرگ مى ترسانى ؟ کارتان به جایى رسیده که مرا بکشید ! هر دو لشکر به راه افتادند ، در راه به تنى چند از یاران حسین برخوردند که از کوفه به یارى آن حضرت آمده بودند ، حر خواست آنها را زندانى کند و یا به کوفه برگرداند ، پیشوا ممانعت کرد و فرمودند : من از اینها دفاع مى کنم ، چنانکه از جان خود دفاع مى کنم ، حر سخنش را پس گرفت و آنان به حسین پیوستند .
سرانجام حسین را در کربلا فرود آورد ، ارتش یزید دسته دسته و گروه گروه براى کشتن حسین به کربلا مى آمدند و دم به دم افزوده مى شدند ، عمر سعدفرماندهى سپاه یزید را به عهده داشت ، حر نیز از سرداران سپاه بود .
وقتى که عمر سعد آماده ى جنگ گردید ، حر که باور نمى کرد پسر پیامبر مورد حمله ى پیروان پیغمبر قرار گیرد ، نزد عمر رفت و پرسید : مى خواهى با حسین جنگ کنى ؟! عمر گفت : آرى ، جنگى که سرها به آسانى بر روى زمین بریزد ، حر گفت : چرا پیشنهادهاى حسین را نپذیرفتى ؟! عمر گفت : اختیار با من نبود ، اگر  .
اختیار با من بود قبول مى کردم ، چه کنم اختیار با امیر است ، او نپذیرفت ، المامور معذور !
حر تصمیم خود را گرفت ، باید به حسین ملحق شود و یزیدیان از نقشه اش آگاه نگردند ، از پسر عمویش که در کنارش بود پرسید : اسبت را آب داده اى ؟ قره گفت : نه ، حر پرسید : نمى خواهى آبش بدهى ؟ قره از این پرسش چنین پى برد که حر نمى خواهد بجنگد ولى نمى خواهد کسى از کارش آگاه شود ، مبادا گزارش دهند ، پس چنین پاسخ داد : چشم مى روم و اسبم را آب مى دهم و رفت و از حر دور شد .
مهاجر ، پسر عموى دیگر حر از راه رسید و از وى پرسید : اى حر چه خیال دارى ، مى خواهى بر حسین حمله کنى ؟
حر جوابش را نداد و ناگهان هم چون بید لرزیدن گرفت و به چندش درآمد !
مهاجر که وضع حر را چنین دید در عجب شده و گفت : اى حر ! کار تو انسان را به شک مى اندازد ، من چنین وضعى از تو ندیده بودم ، اگر از من مى پرسیدند دلیرترین مرد کوفه کیست ؟ من تو را نشان مى دادم ، این لرزش چیست ؟ و این چندیدن براى چه ؟!
حر لب بگشود و گفت : سر دوراهى قرار گرفته ام ، خود را میان بهشت و دوزخ مى بینم ، سپس گفت : به خدا قسم هیچ چیز را از بهشت برتر نمى دانم و دست از بهشت برنمى دارم ، هرچند قطعه قطعه ام کنند و مرا بسوزانند ، پس تازیانه بر اسب زد و به سوى حسین رهسپار گردید .
حر بهشت را باور کرده بود ، دوزخ را باور کرده بود ، به روز رستاخیز ایمان داشت ، این است معنى ایمان به روز جزا .
اهل دل آگاهند که صد دارِ شورا در یک لحظه در دل تشکیل مى شود ، و گویندگانى از هر گوشه ى دل برمى خیزند و سخن مناسب خود را مى گویند ، آن
وقت قهرمان مى خواهد که حکم قطعى صادر کند و در راه اجرا بگذارد و در اجرا هم چنان حکیمانه برود که پیش از هشیار کردن ، موانع خود را از آنها گذرانده باشد .
ابراهیم بت شکن تنها سربازى است که یک تنه به دشمن تاخته ، چونانکه پس از درهم شکستن هدف دشمن ، دشمن از نیتش آگاه شد .
حر براى فصل قضاء ، راه دو طرف را روشن مى دید ، چیزى جز عملى کردن و عمل کردن به عهده باقى ندارد ، و انصاف را او هم براى انجام عمل از قوت اراده کسرى نداشت ، عزیمت او فقط بال و پرى مى خواست براى سمندش تا بتواند او را از تیررس صیادان تیرانداز آن دشت بگذراند .
اکنون چنانکه چند قدم از حوزه ى نفوذ دشمن گذشته ، از میدان جاذبه ى دنیا هم رد شده ، لذت ترفیع مقام ، حب ریاست ، شرف رقابت ، همه عقب مانده اند ، اینک اگر اندکى توسن زیر پایش مدد کند از حلقه ى آفات هم به در مى آید ، گذشته از آن که به یادش آمد که این راه آفت ندارد ، همین که مجاهد از خانه بیرون آمد اگرچه مرگ در بین راه به او برخورد و پیش از رسیدن به مقصد او را دریابد ، لطف ایزد به استقبال مى رسد و او را از چنگال مرگ مى رباید ، بالاخره خدا او را از دست مرگ مى گیرد نه آنکه مرگ او را از دست خدا بگیرد ، و هرکس خدا را برگزیند و خدا او را باز گیرد اهل بهشت است .
آن آزاد مرد اکنون از سه مرحله گذشته که هر یک طلسمى است :
1 ـ از حومه ى استخدام و نفوذ دشمن 2 ـ از جاذبه ى دنیا 3 ـ از حلقه ى آفات .
اینک جذبه ى حق و حقیقت قوى شده ، اگر او را ریز ریز کنند نمى توانند از مینوى حقیقت و بهشت ابد منصرف نمایند . پس از آنکه در جواب به مهاجر بن اوس گفت : خود را بین بهشت و آتش ، آرى جنّت و نار مخیّر مى بیند به سخن ادامه داد و گفت : به خدا قسم چیزى را بر مینوى بهشت اختیار نمى کنم
و برنمى گزینم اگرچه قطعه قطعه شوم ، اگرچه سوخته شوم ! بعد تازیانه به اسب زد ، سمند بادپا رو به سپاه حسین پرواز کرد ، همین که نزدیک آنها رسید ، سپر را واژگون نمود ، همراهان حسین گفتند : این سوار هرکه هست ایمنى مى طلبد .
ابن طاووس مى گوید : به سان آن کس که روى به وادى ایمن برود ، مى رفت و مى نالید و مى بالید .
قصد حسین داشت و دست به تارک سر نهاده و مى گفت : بار خدایا ! به سوى تو انابه دارم ، دست توبه بر سر من بگذار که من دل اولیاى تو و اولاد پیغمبر تو را آزردم .
طبرى گوید : همین که نزدیکتر شد و شناختندش ، بر حسین سلام کرد و گفت : خدا مرا به قربانت کند اى پسر رسول خدا ! من آن همراهت هستم که تو را حبس کرده از مراجعت مانعت شدم ، در راه پا به پاى تو آمدم تا خود را به پناهگاهى نرسانى و بعد به تو سخت گرفتم تا پیاده ات کردم و در این مکان هم به تو تنگ گرفتم ، اما به حق خدایى که جز او خدا نیست گمان نمى کردم که این مردم سخن و پیشنهادهاى تو را رد کنند و کار را به مثل تویى به این پایه برسانند .
من در بدو امر با خود گفتم : باکى نیست که من با این مردم در پاره اى از اقداماتشان سازش کنم تا گمان نکنند من از اطاعتشان بیرون رفته ام ، ولکن آنها خود البته این پیشنهادها را که به آنها داده مى شود از حسین قبول خواهند کرد ، و به خدا اگر گمان به آنها مى بردم که از تو قبول نمى کنند مرتکب این کارها درباره ى تو نمى شدم و اکنون به راستى آمده ام پیش خودت ولى توبه کار و فداکار تا نزد خدا از آن کارها توبه نمایم و جانم را هم با تو به میان بگذارم .
من مى خواهم پیش رویت بمیرم ، حال ، آیا این کار را براى من توبه مى بینید ؟
امام (علیه السلام) فرمودند : آرى ، خداوند توبه پذیر است ، توبه ى تو را قبول مى کند و تو را مى آمرزد ، نامت چیست ؟ گفت : من حر بن یزیدم ، امام فرمودند : تو
همان حرى چنانکه مادرت نام نهاده ، تو حرى در دنیا و آخرت


اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه