يك مساءله بسيار اصلى از فروع و شاخه هاى مساءله اى كه در جلسات گذشته مطرح كرديم و در طول تاريخ در جريان بوده است ، سؤ ال سوم بسيار اساسى ما بود كه گفتيم : در اين دنيا با كيستم ؟ و گفتيم كه بشر شش سؤ ال اصلى دارد: من كيستم ؟ از كجا آمده ام ؟ با كيستم ؟ براى چه آمده ام ؟ به كجا آمده ام ؟ به كجا مى روم ؟ يعنى از اين دنيا بايد يك چيزى بفهمم و بروم ... ترسم بروم عالم جان ناديده بيرون روم از جهان ، جهان ناديده در عالم جان چون روم از عالم تن در عالم تن ، عالم جان ناديده البته هميشه به مقدار قدرت و توانايى ، مكلف هستيم ، و بايد بفهميم به كجا آمده ايم و تمام تكاليف و وظايفى كه از آن ها صحبت مى شود، به مقدار قدرتى وابسته است كه در آن جا مقدر است . از آن جهت نگران نباشيد كه ما مى رويم و نمى فهميم حقيقت اين جهان و تمام اسرارى كه دانش ها به مقدار كمى از آن ها دست يافته ، چه بوده است ؟ حداقل به آن مقدار كه بدانيد اين كارگاه ، كارگاه عبثى نيست ، ان شاءالله همين معلوم و همين علم را قطعا از شما مى پذيرند. آن وقت ، هر قدم كه بتوانيد جلو برويد و هر قدم به معلومات خود اضافه كنيد، نورانيت و آرامش شما بيشتر مى شود. پس در پاسخ به اين كه مى گوييم : ((به كجا آمده ام ؟)) بايد اين دنيا را تا حدودى بشناسيم . اين مساءله خيلى مهم است . معناى آن هم ، اين نيست كه همه {انسان ها} فيلسوف يا دانشمند باشند، اما به يك مقدار بايد بفهميم كه اين آشيانه چند روزه ما چيست و چگونه مى توانيم از آن بهره بردارى كنيم . شخصى دنيا را مذمت مى كرد، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) شنيد و فرمود: ايها الذامل الدنيا ((اى مذمت كننده دنيا، ساكت باش ! چه كسى و چه چيزى را مذمت و توبيخ مى كنى ؟)) آيا دنيا را با اين درس هايى كه به تو داده است ، {مذمت مى كنى }؟ دنيا را با اين حالت وسيله اى كه براى پيشرفت تو داشته است ؟ دنيا را كه سكوى پرواز تو بوده است ؟ دنيايى كه براى انبيا و اوليا و حكما معبد بوده است ، مذمت مى كنى ؟ ما اين جا زمين خشك نداريم و تمامش عبادتگاه است . اين جا تجارتخانه بزرگى بود براى كسى كه آن را شناخت . بعضى ها با تاءسف و آه چنين مى گويند: اى دنيا! اين فلك ! خوب بفرماييد فرمايش شما چيست ؟ چرا مى گوييد اى دنيا؟ بگوييد اى خودم ! ديگر با دنيا چه كار داريد؟ همين دنياست كه اويس قرنى را ساخته است . معروف است كه ايشان حتى پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) را نديده بود، و مقامى باعظمت در اسلام پيدا كرده بود، فقط به جهت احساس اين تكليف كه بايد مادرش را نگهدارى كند. چون مادرش نمى توانست بدون او باشد. اين دنيا امثال اويس قرنى و مالك اشتر ساخته است . شايد بگوييم ميليون ها انسان ، كم و بيش با درجات مختلف ساخته است . اين جا رصدگاهى است براى كسى كه چشم بينا براى نظاره بر بى نهايت دارد. على (عليه السلام) فرمود: كجا را مذمت مى كنى ؟ جه مى كنى ؟ اصلا متوجه هستى يا نه ؟ آن مرد ساكت شد. گفتيم : به كجا آمده ام ؟ با كيستم ؟ اين ((با كيستم ))، بزرگ ترين مشوق بر اين است كه تا وقتى در اين دنيا هستى ، برادرت را بشناس ، انسان را بشناس . باز عرض مى كنم به خاطر داشته باشيد، در حدود امكان ، در حدود مقدور و در حدود توانايى . پيش از اين كه بگويى : من كيستم تبه شده سامانى افسانه اى رسيده به پايانى اگر مى گفتى ((كيستم )) و درباره ((كيستم )) خودت فكر مى كردى ، هرگز نمى گفتى : من كيستم تبه شده سامانى افسانه اى رسيده پايانى اگر درست درباره ((من كيستم )) فكر مى كرديد، هر لحظه احساس مى كرديد در پيشگاه خدا هستيد و درون شما هميشه سرور داشت . هميشه شادمان بوديد و با آن ((كيستم ))، چه قدر باعظمت و چه قدر با خنده رفتار مى كرديد، اگرچه درونتان پر از اندوه بود. نشان دادن چهره متبسم و چهره خندان ، ثمره اين شناخت است ، اگر مى شناختيم با كيستيم ، احساس مى كرديم كه بايد چهره خندان نشان بدهيم . من همان جامم كه گفت آن غمگسار با دل خونين لب خندان بيار با دل خونين لب خندان بياور هم چو جام ، اگر مى فهميديم . پس سؤ الات ما از اين قرار است ، من كيستم ؟ با كيستم ؟ از كجا آمده ام ؟ به كجا آمده ام ؟... در اين جلسه ، ما درباره سؤ ال ((با كيستم )) صحبت داريم . گاهى كار ما، افراط و تفريط و مبالغه است . درباره انسان ها گاهى حكم مى كنيم كه همه انسان ها درست و خوب هستند. {يا همه انسان ها} برادرند. برابرند و مساوى اند. اين حكم افراط است . گاهى هم مى گوييم : ((انسان گرگ انسان است ))(488). هر كس هم كه بر خلاف آن بگويد، يا رياكارى مى كند يا دروغ مى گويد. شما در تاريخ علوم انسانى از اين قضاوت ها زياد داريد، درباره اين كه بايد بفهميد با كيستيد؟ يعنى درباره اين انسان ها كه چند صباحى با آنان خواهيم بود، كيستند، نظريات و عقايد بسيارى در اين كتاب ها پر شده است . اين مساءله اخيرا رواج پيدا كرده است كه همه خوب هستند. به اصطلاح ، همديگر را تحمل كنند. هر فردى از افراد اگر با هر يك از پنج ميليارد و نيم نفوس روى زمين روياروى شد، او را ببوسد و ببويد و بگويد ما با هم برادريم ، مساوى هستيم . البته ان شاءالله چنين باد، ولى چنين نيست . آيا به عنوان يك آرزو مى خواهيد مطرح كنيد كه ما با انسان ها چنين باشيم ؟ مقصد و هدف اعلاى پيامبران هم همين بود. ولى آيا چنين است ؟ آيا افراد بشر با همديگر در اين مسير حركت مى كنند؟ آيا زندگى براى همه انسان ها يكسان معنا شده است ؟ آيا در درون عده اى از اين افراد انسانى ، كوه آتشفشان خودخواهى حاضر نيست براى يك لحظه مقام خود، تمام بشر را يك جا نابود كند؟ آيا از اين اشخاص نيستند؟ من كجا با اين شخص برادرم ؟ ما چه وقت با همديگر برادر شديم ؟ اگر شما اين قدر حسن ظن داريد كه مى گوييد واقعا افراد بشر با شناخت كامل درباره همديگر و با تعديل خودخواهى ها با هم برادرند، اين گفته اثبات مى خواهد و اثباتش امكان ناپذير است . شعر (البته شعر خيالى ) كه نمى خواهيم بگوييم . والا شعرهاى سازنده و هنر شعرى براى ما، فوق العاده كار انجام داده است . نمى خواهيم دل خوش كنيم به بنى آدم اعضاى يك پيكرند. ويكتور شربوليه مى گويد: ((از سال 1500 پيش از ميلاد 1860 بعد از ميلاد، در حدود هشت هزار پيمان براى تاءمين صلح دائمى بسته شده ، ولى به طور متوسط، هر كدام فقط دو سال دوام داشته است .))(489) پس كجاست اين برادرى و برابرى كه حداقل تعدش دو سال بيشتر طول نكشيده است ؟ بسيار خوب ، حالا مى خواهيم ببينيم حسين با چه كسى برادر بود؟ حسين به چه كسى مى تواند بگويد برادرم ؟ آيا به يزيد بگويد برادرم ؟ آيا حسين به عبيدالله بن زياد بگويد برادرم ؟ آيا به آنان بگويد ما با هم برابريم ، چون انسانيم ؟ اين فرمول براى بشر، صددرصد ضد واقعيت است . چه كسى با چه شخصى برادر است ؟ يكى اين طرف ايستاده كه آن لشكريان مقابل ، ضد او هستند. لشكريان حربن يزيد رياحى تشنه از راه رسيده اند، اما حسينى ها آب داشتند و مشك هايشان پر بود. در گرما اين ها مى توانستند آب را به آنان (به لشكريان حر) ندهند و ايستادگى كنند. يا آب ها را بريزيد زمين و آن ها را از تشنگى بكشند، اما به آن ها آب دادند. اين يك طرف قضيه است . طرف ديگر قضيه هم اين است كه آب ندهند تا طرف مقابل از تشنگى بميرد. اين چه نوع برادرى است ؟ اين قدر شعر (شعر تخيلى ) نگوييم و اين قدر اسير تخيلات نباشيم . البته خداى ناخواسته ، اهانت به مقام والاى شعر و شاعرى نيست . حتى على بن طعان محاربى گفت : من دير رسيدم و به شدت تشنه بودم . يكى از مشك ها را برداشتم تا از آن استفاده كنم . اما بلد نبودم . مشك را مدام مى گرفتم به دهانم و آب از اين طرف و آن طرف مى ريخت . ديدم خود حسين تماشا مى كند. ابتدا فرمود: انخ الراويه ((سر مشك را اين طور برگردان و بخور)). بعد بلند شد و خودش كمك كرد. {در اين مورد} تفاوت {انسان با انسان } بى نهايت است . بلى ، بايد كوشش كنيم كه بشر را بالا بياوريم . در آن بالا به هم مى رسند. در آن بالا از برادر هم شديدتر مى شوند. در پايين برادرى نداريم ، زيرا در پايين همه اسير خودخواهى و اسير شهوات چند صباح خويش هستند. در پايين ، فقط ((من )) مطرح است . اگر كسى گفت : با اين كه من در پايين هستم ، ((ما)) هم براى من مطرح مى شود، سخن او را شوخى مى دانيم ... آن هم خودش نوعى ((من )) است ، كه من از ديگران بيشتر راه رفته ام و من ، ((ما)) را هم مى دانم . لذا، اين كه بگوييم بشر با بشر برادر و برابر است ، در صورتى است كه ((و لقد كرمنا))ى او صدمه نخورد. و لقد كرمنا بنى آدم و حملنا هم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا(490) ((ما قطعا فرزندان آدم (عليه السلام) را اكرام نموده و آنان را در خشكى و دريا (براى كار و كوشش ) قرار داديم و از مواد پاكيزه به آنان روزى كرديم و آنان را بر عده فراوانى از آن چه خلق نموديم برترى داديم .)) اين زمينه كرامت ، همان كرامت ذاتى است كه ما در حقوق بشر روى آن تكيه داريم . يك درجه بالاتر: ان اكرمكم عندالله اتقيكم (491) ((در حقيقت ، ارجمندترين شما نزد خدا، پرهيزكارترين شماست .)) بالا بياييد و دست به دست هم بدهيد، آن وقت لذت دارد. عادل با عادل برادر است . عادل به آن كس كه عادل نيست ، اگر لجاجتى ندارد و اگر ضد عدالت نيست ، نخست به عنوان ترحم و دلسوزى به او مى نگرد. خدايا، چرا اين انسان از عدالت محروم شده است ؟ المستحل توسيط الحق مرحوم من وجه (492) ((كسى كه جايز مى داند كه حق را واسطه {وصول به غير حق } قرار دهد، (هم ) از جهتى مورد رحمت است .)) واقعا جاى دلسوزى است ، اگر لجاجت نكند و طبق ((ولقد كرمنا))، عادل هم نباشد. اخيرا در سمينارى كه با آقايان اتريشى بوديم ، مقاله اى ارائه نمودم و آنان سؤ الاتى مطرح كردند. يكى از آنان اين سؤ ال را مطرح كرد كه : به نظر شما اگر كسى عادل نباشد، نبايد زندگى كند؟ در جواب گفتم : مثل اين كه به مقاله توجه نكرديد، ما گفتيم حق حيات و حق كرامت متعلق به همه انسان هاست . انسان اگر فقط چهره ضد انسانى به خود نگيرد، از همه حقوق برخوردار است . ما اين را مى خواهيم بگوييم كه بشر كوشش كند فقط به اين كرامت ذاتى قناعت نكند. بالا بياييد و به كرامت اكتسابى و كرامت ارزشى هم برسد. اين اختيارى نيست . همان طور كه شما كريم هستيد و پيش خدا حيثيت داريد، آن انسان ديگر هم كرامت و حيثيت دارد. همه انسان ها از ديدگاه خلقت خداوندى شرافت دارند. اين زمينه در همه وجود دارد. انسان ها وقتى مى توانند به همديگر نگاه برادرانه بكنند كه بالا بيايند. اين احساس كند آن راستگوست ، آن هم احساس كند اين راستگوست . او احساس كند اين خيرخواه است ، اين احساس كند كه او هم به اين اصل بزرگ عمل مى كند كه : و لا يجرمنكم شنئان قوم على الا تعدلوا اعدلوا...(493) ((اين كه با كسى دشمنى داريد، شما را وادار به معصيت نكند كه درباره اش عدالت نورزيد، عدالت بورزيد.)) با اين كه با طرف مقابل خصومت دارد، ولى در حدود عادلانه حركت مى كند. آيا شما با توجه به اين كرامت ، به هم دل مى دهيد؟ آيا شما از اعماق قلب ، خودتان را برادر اين شخص مى دانيد، يا برادر كسى كه براى يك دستمال مى خواهد قيصريه را آتش بزند؟ اين امرى طبيعى است . تمام خطوط و وظايف نورانى انبيا، برادر كردن انسان ها در بالا بود. سطوح پايين ، جايگاه وانگيزشگاه خصومت هاست . هيچ انسانى در بالا به روى انسان ديگر شمشير نمى كشد. قطعا بدانيد خصومت ها در پايين است . يعنى حداقل بايد يكى از دو طرف در پايين باشد. يكى ممكن است بالا باشد، كه اين با او تصادم دارد. شب تاسوعا، براى ابوالفضل (عليه السلام) امان نامه آوردند و گفتند شما با ما هستيد، برادر ما و پسر خواهر ما و... هستيد! كدام پسر خواهر؟ چه پسر خواهرى ؟ فقط در دو چشم داشتن شباهت داريم ، ولى جوهر حيات ما دو نوع است . من چه طور مى توانم بگويم با تو برادر و برابرم ؟ لذا، گفت : لعنت خدا بر تو و امان تو. يعنى چه برادريم ، برابريم ؟ وقتى تو ضد حيات فكر مى كنى و با زندگى من دشمنى دارى و مى خواهى تمام دنيا را فداى يك خواسته خود كنى ، آن وقت ما در كجا به هم مى رسيم ؟ زيرا مى گويى : چون من مى خواهم ، پس حق است . منطق را ببينيد! ((چون من مى خواهم )). همين حرف را آن يكى هم دارد. در دل او هم چنين است كه چون من مى خواهم ، پس حق است . آن وقت ما در كجا به هم مى رسيم ؟ در كجا با يكديگر مى توانيم دست بدهيم و با يكديگر برادر و برابر باشيم ؟ لذا، ما در مساءله حقوق بشر كه از ديدگاه اسلام نوشتيم ، گفتيم بياييد نخست اثبات كنيم كه اين دو برادرند، سپس بخواهيم در راه آن فداكارى و ايثار كنيم و... در حقيقت ، حسين بن على بر مبناى برادرى با انسان هاى آن روز بود كه گفت : من نمى توانم با يزيد بسازم ، چون برادر دارم . بشر برادر من است . مى فهمم بشريت چيست . پنج سال و نيم خلافت على بن ابى طالب بر مبناى برادرى انسان ها بود، كه مجبور بود بگويد به حريم انسان ها خيانت نكنيد. پنج سال و نيم تماما براى او گرفتارى و آشوب بود. اين مرد - در ظاهر - يك روز راحت نتوانست نفس بكشد، زيرا قيمت انسان ها را مى شناخت و واقعا خود را بردار انسان ها مى دانست . بنابراين ، اين مساءله حساس را در نظر بگيريم . گاهى احساسات ، منطق ما را به هم مى زند. همان طور كه گاهى منطق خشك ، احساسات ما را مختل مى سازد. بايد مراقب باشيم . احساس خام ، در آن موقع تصعيد شده و مستند به اساس است كه از آن حالت خاص بالا برود. بلى ، بشر است ، اما ببينيم ديگران از ديدگاه او چه هستند؟ در همين سمينار كه عرض كردم ، يكى از سؤ الاتى كه مطرح شد اين بود: ((ما آن قدر به حقوق افراد علاقمند و مقيد هستيم ، كه حاضريم اگر آن شخصى كه بايد حقوق او را مراعات كنيم ، هيچ انجام وظيفه و تكليف نكند، باز ما حقوق او را مراعات مى كنيم . ما لازم مى دانيم حقوق او مراعات شود)). در پاسخ گفتم : يك نوع خلاف ، عدم انجام وظيفه و تكليف شخصى است . مثلا سرما خورده بود و نزد پزشك نرفت ، يا عبادتى بود و آن را به جاى نياورد. اما اگر خلاف وظيفه و تكليفى انجام داده كه حق من بوده است ، آيا به من ظلم نيست ؟ آيا شما حقوق او را مراعات مى كنيد كه با انجام ندادن تكليفش ، حق مرا نابود كرده است ؟ آيا من مظلوم باشم ؟ اين چه عدالتى است ؟ از اين رو به دوستانم ، مخصوصا به برادران جوانترم عرض مى كنم : راه هموار است و زيرش دام ها قحطى معنا ميان نام ها لفظها و نام ها چون دام هاست لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست خدا مى داند وقتى اين مرد (مولوى ) اين حقيقت را شهود كرده ، چه حالى داشته است . آيا وقتى كسى حق مرا پايمال كرده است ، من حق او را رعايت كنم ، و كسى هم نباشد كه حق مرا از او بگيرد و ايفا كند؟ عبارت فرد سؤ ال كننده در سمينار اين بود: ((ما به قدرى لازم مى دانيم ايفاى حقوق افراد را، كه حتى اگر خودش مخالف انجام وظايف و تكاليف باشد و وظايف و تكاليف خود را به جاى نياورد، ما حقوق او را رعايت مى كنيم )). اشكال من به اين شخصى چنين بود - مجددا عرض مى كنم - اگر كسى خلاف كند، يك دفعه خلاف اين است كه تكاليف شخصى خود را به جاى نياورده ، كه آن يك مساءله است ، اما اگر خلاف و عدم تكاليف شخصى او اين بود كه حق مرا ضايع كرد، آن وقت شما مى گوييد آيا من به حق او وفا كنم ؟ يا جامعه يا دولت و مقامات مربوطه ، به حق او وفا كنند و حق مرا از او نگيرند؟ پس بايد اين را مشروط و مقيد كنيد. به هر حال ، مدار بحث ما بر اين است كه اخوت و برادرى در پايين ، بين آن انسان ها كه در شهوات و مخصوصا در خودخواهى ها غوطه ورند، امكان پذير نيست ، بلكه دلخوشى است . آدم مى خواهد كمى دل خوش زندگى كند، يا اظهار وجود و اظهار معلومات كند. سعدى عليه الرحمه گفته است : بنى آدم اعضاى يك پيكرند كه در آفرينش ز يك گوهرند در آفرينش ، استدلال يكى بودن ، استدلال تمام نيست . اين {استدلال } تمام تر است : اين همه عربده و مستى و ناسازى چيست نه همه همره و هم قافله و همزادند؟ همراه من باش تا برادر باشيم . وقتى تو با من همراه نيستى ، اصلا همسفر و هم قافله نيستيم . همزادى فقط كفايت نمى كند. البته شعر سعدى بسيار خوب است ، ولى اى كاش تا آن جا بيايند كه ((چو عضوى به درد آورد)) را هم قبول كنند، ولو با يك استدلال ناتمام . چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى جنبه شعرى ابيات مذكور خيلى عالى است ، ولى جنبه استدلال حقوقى اش خيلى قوى نيست . موقعى اين برادرى تكميل مى شود كه بالا بياييم و به همديگر برسيم . لذا، در اصول كافى از امام جعفر صادق (عليه السلام) نقل شده است كه : المؤمن اءخو المؤمن كالجسد الواحد ان اشتكى شيئا منه وجد اءلم ذالك فى سائر جسده و اءرواحهما من روح واحده و ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها ((مؤمن ، برادر مؤمن است مانند (اعضاى ) جسد واحد، اگر عضوى ناله كند، درد آن عضو را در ساير اعضاى جسدش درمى يابد. و ارواح مؤمنان از يك روح هستند و روح مؤمن به روح خداوند، متصل تر است از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد.)) كسانى كه از ايمان برخوردار شده اند، كسانى كه به اكرمكم عندالله رسيده اند، آن ها با همديگر اتحاد دارند و اعضاى جسد واحدند. والا اگر اين عنوان پيش نيايد، فقط همان زمينه وحدت و زمينه كرامت و زمينه برادرى را دارند. لذا، ما ماءموريم . فرض كنيد در يك كشور دور دست كه اصلا مسلمان هم نيستند، اما گرسنه اند. بر من واجب است كه اگر قدرت دارم ، بروم و آن ها را از گرسنگى نجات بدهم . يا جوانى از جوانان ما احتمال بدهد كه اگر در فلان دانشكده پزشكى مشغول شود، مى تواند داروى سرطان را كشف كند. انحصار اين كشف فقط به كشور ما، هيچ دليل شرعى ندارد. بايد به هر كجا كه بشريت احتياج داشته باشد بفرستد، زيرا؛ ((و لقد كرمنا بنى آدم )) است . ولى اين غير از اين است كه اگر كسى به نان و داروى من محتاج است ، يا حتى تعليم و تربيت او بر من واجب است - اگرچه در ايدئولوژى با من يكى نيست و فقط يك انسان است - آيا او با مالك اشتر مساوى است ؟ آيا او با سلمان فارسى و با اويس قرنى مساوى است ؟ نخير، چرا پرده پوشى كنيم ؟ وقتى كه پيرامون اين مسائل فكر مى شود، ان شاءالله اسير احساسات ابتدايى نشويم . طورى صحبت كنيم كه هم حقوق ، هم فكر، هم فلسفه ، هم روان شناسى و هم جامعه شناسى به ما كمك كند و تمام علوم انسانى بگويند كه صحيح و راست مى گوييد. توجه فرموديد يا نه ؟ و از اين جهت است كه ايستادگى حسين خيلى جدى است . به ايشان گفتند: يا اباعبدالله ، شما لطف كنيد و به شام برويد، آن ها با شما قوم و خويشى دارند. دو طايفه بنى هاشم و اميه ، با همديگر پسر عمو هستيد. برادران به شما ابراز علاقه خواهند كرد! يعنى چه برادران ؟ كدام برادران ؟ برادرى حسين بن على (عليه السلام) با انسان ها او را از يزيد جدا كرده بود، زيرا با انسان ها برادر بود و نتوانست برادرى يزيد را بپذيرد. به همين جهت ، اين حادثه به همان حال جدى در تاريخ انجام وظيفه خواهد كرد. حادثه حسين ، به ياد حسين بودن ، درباره اش انديشيدن ، درباره اش گريستن ، درباره اش سرور، يك سرور درونى تواءم با اشك چشم داشتن ، چنين پيامى دارد كه : خدايا! با اين حادثه و با اين قضيه ، وجود تو و ابديت اثبات شد. شعر زير را بارها عرض كرده ام : روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستى گر نه اين روز دراز دهر را فرداستى چون در تاريخ ، حادثه و چهره اى اين قدر جدى ديده نمى شود. البته حركت انبيا، حركت خاتم الانبيا و ساير پيامبران (عليه السلام) به جاى خود، اما اين حادثه اثبات مى كند كه پشت پرده طبيعت ، خبرى هست كه اين مرد (امام حسين (عليه السلام) به اين حادثه تن در داده است . شب تاسوعاست و قطعا خداوند به شما توجه دارد. دعاهاى خود را جدى در نظر بگيريد. خدايا! اگر مى خواهى علم و مقامى به ما بدهى ، نخست تحمل و ظرفيت آن را عنايت بفرما. گاهى ما خيلى كوچك مى شويم . گاهى ما به جاى اين كه نعمت خداوندى را براى بندگانش صرف كنيم ، خداى ناخواسته همان نعمت ، به جهت بى ظرفيتى به ضرر خودمان يا به ضرر جامعه خودمان باز مى گردد. خدايا! تحمل ما را بيشتر بفرما. هر كس كه يك امتياز به دستش آمد يك رسالتى دارد، هر امتيازى امانتى است . بياييد در امانت خيانت نكنيم . حتى وقتى به شما امتياز مديريت داده شده است ، تحمل آن مديريت را داشته باشيد و آن مديريت را در راه خدا به كار ببريد. يك كسى معلم خوبى است ، اين معلمى ، اين قدرت تعليم ، واقعا براى او يك امانت است . حالا بشر چه وقت به اين مسائل خواهد رسيد كه قدرت در هر شكل ، امانت است ! حتى مى خواهم عرض كنم جمال ، زيبايى كه يك امتياز اختيارى نيست ، اگر آدمى ظرفيت و تحمل اداره آن را نداشته باشد، به قول بعضى ها؛ به يك خنجر دو لبه تبديل مى شود، كه هم خودش را تكه تكه خواهد كرد و هم طرف مقابل را. اين دعا خيلى براى ما ضرورى است كه : چه علم ، چه ثروت ، چه مقام ، چه قدرت و چه قلم به هر شكل كه باشد، خدا ظرفيت آن را به ما عطا كند. كسى قلمش خوب است ، يا يك كسى ذوق شعرى دارد، همه اين ها اشكالى از قدرت است ، زيرا مى تواند تاءثير كند، ببينيد آيا اين شعر، وفا به امانت است ؟ شاعرى طبع روان مى خواهد نه معانى ، نه بيان مى خواهد پس چه چيزى مى خواهد؟ نه معانى مى خواهد نه بيان ، چند كلمه را پهلوى هم قرار بدهد، حالا به جامعه چه مى گذرد؟ جامعه از آن چه چيزى برداشت مى كند؟ هر چه مى خواهد باشد، فقط طورى باشد كه روان باشد! طبع روان مى خواهد. نه معانى نه بيان مى خواهد. اين ها به ادبيات بسيار با عظمتى كه ما داريم ، خيانت بوده است . خداوندا! پروردگارا! ما را با حقايق اسلامى بيشتر آشنا بفرما. خداوندا! پروردگارا! ما را از درس هاى حسينى بهره مند بفرما. خداوندا! پروردگارا! به جوانان ما كه در مسير علم و دانش هستند، ظرفيت بسيار وسيعى براى دريافت حقيقت عنايت بفرما. از خدا هميشه بخواهيم : خداوندا! اگر به ما امتيازى لطف خواهى فرمود، اول بر ظرفيت ما بيفزا.
منبع : پایگاه اسلام شیعه