خانوادۀ ما ، هم از طرف پدری و هم از طرف مادری ؛ همه مذهبی بودند ، آن هم از نوع متعادل و منطقی . آنها با دیدی باز به مسائل نگاه می کردند و هیچ گاه فرزندان خود را در مضیقه و تنگنا قرار نمی دادند . پدر بزرگ و مادربزرگ من با همه مهربان بودند و آغوششان به روی بچه ها باز بود ، بویژه توجه خاصی به من می شد که تاکنون علتش را نفهمیده ام . چند نفر از خانوادۀ پدری ام کتاب فروشی داشتند و کتابهای مذهبی می فروختند . تعدادی هم روحانی بودند که مشهور ترین آنها عموی پدرم ، مرحوم آیت الله حاج شیخ موسی انصاریان (خوانساری ) – صاحب کتاب « منیه الطالب » - بوده است .
رفتار و گفتار بزرگان ، جو خانه را سالم و مذهبی کرده و از هجوم فرهنگی آن زمان مفاسد دوران طاغوت پهلوی ، پاک نگه داشته بود. تنها عامل موثر بر فکر و روحیۀ ما حرکات و سکنات آنان بود و بس . به یاد دارم بچه که بودم ، مادر پدرم در نیمه های شب به نماز می ایستاد و با لحن محزونی قرآن می خواند و از خوف خداوند اشک می ریخت . پدر پدرم ، در ایام کودکی من و در 65 سالگی از دنیا رفت ، بنابراین چیز زیادی از او به خاطر نمی آورم ، اما از نیکی ها و به ویژه عبادات او ، بسیار شنیده ام . احساس می کنم من به هیچ وجه طاقت عبادات او را نداشته ام و ندارم . او عمری پر برکت و سرانجامی سعادتمند داشت.
پدر بزرگم چند روزی در بستر بیماری می افتد و در شبی زمستانی ، که برف سنگینی نیز باریده بود ، دستور می دهد برایش آب بیاورند و همانجا ، در رختخواب وضو می گیرد . دقایقی بعد ، از اطرافیان می خواهد او را درست بنشانند . آن گاه در کمال ادب و توجه ، به 14 معصوم (ع) از رسول خدا (ص) تا امام عصر (عج) سلام می دهد و جان را به جان آفرین تسلیم می کند.
صبح روز بعد ، در تاریک – روشنی هوا ، حاج میرزا عبدالله اسدی ، یکی از کاسب های متدین محل ، در خانه را می زند. عموهایم در را باز می کنند . او می گوید: « خبردار شدم که آقا میرزا رحیم فوت کرده ، آمده ام تا خودم غسلش دهم و در مراسم تشییع و تکریمش شرکت کنم .» پدر و عموهایم به او می گویند. « ما که هنوز در خانه را به روی کسی باز نکرده ایم و حتی همسایه های ما خبر ندارند ، پس شما از کجا خبردار شده اید ؟» جواب می دهد : « من قبل از نماز شب خواب دیدم که آمدم از این محل عبور کنم . دیدم حضرت پیامبر (ص) و فاطمه زهرا (س) و 12 امام (ع) به دیوار خانۀ شما تکیه داده اند . سلام کردم و گفتم : شما عزیزان کجا و این جا ؟ برای چه به این محل تشریف آورده اید ؟ حضرت پیامبر (ص) فرمودند: آقا میرزا رحیم از دنیا رفته است و ما برای تشییع جنازه اش آمده ایم . من یقین کردم که ایشان از دنیا رفته و اکنون برای احترام و رسیدگی به کارهایش آمده ام.»
خانم ایشان ، یعنی مادر بزرگم ، 25 سال بعد از او زندگی کرد و حالات معنوی فوق العاده ای داشت ؛ اهل عبادت و تقوی و زهد و عصمت بود . او نیز با حالتی خوش از دنیا رفت و در کنار پدر بزرگم دفن گردید.
آن بزرگواران از بین ما رفتند ، اما اخلاق و رفتارشان در روح و جان فرزندان اثری جاودانه گذاشته ، نسل اندر نسل پیرو آنان خواهند بود .
در زمان کودکی ، سه ماه تعطیلی تابستان را به خوانسار ، که آب و هوای خنکی دارد ، پناه می بردم . درآن ایام ، در منزل پدر بزرگمان ، بخصوص ماه رمضان و دهۀ محرم و ایام فاطمیه ، جلسات مذهبی و روضه خوانی برقرار بود. من که شیفتۀ معارف دینی بودم ، اوقات زیادی را در آن مجالس سپری می کردم . حتی وقتی خودمان روضه نداشتیم از خانه بیرون آمده ، به دنبال مجلسی می گشتم تا در آن شرکت کنم ، ذهن و فکرم مشحون از معارف الهی و تاریخ اسلامی شده بود.
خوانسار از قدیم مهد عالمان دینی بوده و منبر و محراب بیشتر در اختیار فقها و مجتهدان درس خواندۀ نجف یا اصفهان قرار داشته است . علم و دانش این بزرگان که با عمل و سجایای اخلاقی توأم بوده ، در ایمان و اخلاق و سلامت اعتقادات مردم اثر شگرفی داشته است . مردم خوانسار به وجود این ذخایر گران مایه افتخار می کنند.
یکی از علمای برجستۀ آن زمان ، حاج آخوند جلالی بود. من به منبرهای او بسیار علاقمند شده بودم و هرگاه به چهرۀ او نظر می افکندم ، به یاد خداوند می افتادم . او در ایام جوانی هم درس آیت الله بروجردی بود و در اصفهان و در دروس آخوند کاشی ، جهانگیر خان ، سید محمد باقر درچه ای و ابوالمعالی کرباسی شرکت می کرد . حاج آخوند جلالی از منبریهای خوب خوانسار بود . او در هر منبر ابتدا سه مسئلۀ فقهی می گفت ، سپس آیه یا حدیثی مطرح و آن را تفسیر می نمود. موقع ذکر مصیبت نیز خودش به مانند انسانی داغ دیده اشک می ریخت .
این علما و وعاظ وارسته ، که خود به نحو احسن در بحر الهیات اسلامی غوطه خورده و گوهر های فراوانی به چنگ آورده بودند، کمر همت به هدایت و ارشاد خلق الله بسته بودند و با اتحاد « قول و عمل » ، یافته های خود را از اقیانوس بی کران معنویت به انسان ارزانی می داشتند.
با این اوصاف ، همۀ مردم به دنبال معارف اسلامی و فضایل اخلاقی بودند و سعادتمندی در جهان آخرت ، محور اصلی زندگی آنان بود. این معنا به خوبی برای همگان مسجل شده بود که اصل حیات در جهان دیگر بوده ، این دنیا تنها محل گذر است . در این جا لازم می بینم که برای روشن شدن مطلب ، نحوۀ مرگ پدر بزرگم را بیان کنم :
مادر بزرگ مادری ام در اثر بیماری فوت کرد. اقوام و خویشان همراه جمعیت زیادی از اهالی محل در مراسم تشییع و تدفین شرکت کردند. شب فرا رسید و همه به خانه برگشتند. داییها و خاله هایم در خانۀ پدر بزرگم دور هم جمع شده ، تا دربارۀ مراسم و برنامه های آینده صحبت کنند. آنها در پایان خواستند متنی برای اطلاعیه مراسم ختم و شب هفت تهیه کنند که پدر بزرگم گفت : این کار را نکنید و انجام آن را به زمانی دیگر موکول کنید . همه تعحب کرده ، علت را جویا شدند. ایشان جواب دادند: می خواهم زحمت شما را دو برابر نشود ، زیرا من هم فردا شب بعد از نماز مغرب و عشاء از دنیا خواهم رفت . بنابراین صبر کنید تا اعلامیه ای واحدی برای هر دوی ما بدهید . آنها در جواب گفتند : خداوتد به شما عمر طولانی و با عزت بدهد. آرزو داریم سالهای سال در کنار ما باشید. اما پدر بزرگ گفت که مطالب را به اطمینان گفتم و این اتفاق به یقین خواهد افتاد.
تا فردا شب حال ایشان خیلی خوب بود و از مرگ هیچ نشانه ای نبود. ایشان سر شب وضو گرفت و نماز مغرب و عشاء را خواند . همین طور که رو به قبله بود ، مدتی با خداوند مناجات کرده ، در آخر این جملات را ادا کرد: « خدایا تو وعده داده ای که در این حالت در لحظۀ انتقال به عالم آخرت ، دست دوستانت را بگیری . من از اول بندۀ تو و دوستدار تو بوده ام و اینک وقت آن رسیده که به من عنایت کنی و به فریادم برسی .» آنگاه شهادتین را بر زبان جاری کرده ، خوابید و از دنیا رفت .
منبع : برگرفته از کتاب خاطرات استاد حسین انصاریان انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی