قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

زهد و پرهیزکاری، حقیقتی الهی

زهد و پرهیزکاری، حقیقتی الهیچاپ مقاله

ارسال به دوستان  یکشنبه 22 مرداد 1385 داستان زهد ، داستان عجیبى است ، زهد حقیقتى است که هر کس به آن آراسته شود ، برنده خیر دنیا و آخرت شده .

تحصیل زهد از مشکل ترین امورى است که انسان با آن روبروست ، و چون حاصل شود ، بفرموده حضرت صادق(علیه السلام) درب آخرت و تمام نعیمش به روى انسان باز شده ، و برات آزادى از آتش جهنم براى ابد به جهت انسان صادر گشته !

زهد صفت عاشق ، خصلت عارف ، رنگ عابد ، و نشان حقیقت بر پیشانى سالک است .

زاهد انسانى وارسته ، و عبدى پیراسته ، و شخصیّتى ممتاز ، و نیروئى الهى ، و پروانه اى گرد شمع جمال ، و عاشقى بینا و مجاهدى تواناست .

حقیقت زهد را باید از زبان حقیقى و عرفاى واقعى شنید ، چرا که آنها شیرینى این واقعیت را چشیده اند و از نسیم جان بخش این خصلت ملکوتى بهره برده اند ، بیان حقیقت زهد کار ما گرفتاران و اسیران بندهاى شهوات و طبایع نیست ، ما را کجا رسد که به ترجمه عالى ترین خصلت وارستگان تاریخ برخیزیم ، و از آنان که از دوست نشان دارند نشان در اختیار بگذاریم .

زهد قبل از اینکه مرحله عملى باشد حقیقت قلبى است ، به این معنى که هر کس به قول قرآن مجید بود و نبود امور ظاهر براى وى مساوى باشد زاهد است .

و چون بدست آوردن این حالت قلبى کارى بس مشکل و مدت مدیدى ریاضت مى خواهد ، و طالب مقدماتى چون علم و معرفت و بینائى و بصیرت و همنشینى با اولیاء خداست ، از این نظر زهد را از اعلا منازل سالکین و از والاترین مقامات عارفین و از بهترین حالات سائرین شمرده اند .

این حالت عالى قلبى ، یعنى بى تفاوت بودن دل ، نه در برابر بود و نبود ظاهر دنیا و زرو و زینت آن موجب راحت انسان ، و دور بودنش از بسیارى از گناهان باطنى و ظاهرى است .

تمام روایات معتبر و محکم که در بهترین کتب حدیث نقل شده ، وقتى مى خواهند زهد را معنا کنند به آیه بیست و سوّم سوره مبارکه حدید ، که ریشه زهد را قلبى مى داند متوسل مى شوند ، چرا که وقتى قلب داراى این حالت عالى باشد اگر همه دنیا به انسان رو کند انسان آن را ملک خود نمى داند ، بلکه گنجینه اى در خزانه حق مى نگرد ، که انسان براى صرف آن در راه خدا انتخاب شده ، و چون همه دنیا از دستش برود گوئى هیچ پیش آمدى نکرده ، چون چیزى که ملک خود نمى دانسته از برابر چشمش غایب شده ، و علّتى منطقى وجود ندارد که بخاطر غیبت و یا از دست رفتن غیر ملک باعث اسف گردد .

چیزى که از دست برود ، اگر از دست رفتنش مخصوصاً بقضا و حکم الهى باشد و ذاتاً از دست رفتنش به قدر حق صورت گیرد ، مگر تاسف قلب قدرت بازگرداندن آن را دارد ؟ و مگر شادى و حرص در راه بدست آوردن از دست رفته قدرت برگرداندن از دست رفته را دارد ؟ !

تاسف بر از دست رفته موجب جزع و خروج از مدار صبر ، و علّت اعتراض و شکایت به دستگاه منظم آفرینش و بخصوص صاحب حکیم و عادل آن است و این گونه جزع مقدمه اى براى مغضوب شدن انسان و مستحق شدن آدمى به عذاب الهى است .

و فرح و خوشحالى نسبت به ظاهر دنیا و زر و زینت بدست آمده آن موجب بد مستى و طغیان و تجاوز و به قول آیه شریفه تفاخر و تکاثر و علّت کبر و تکبر خود بینى است که همه این خصائل شیطانى و گرفتار آن منفور حق و از رحمت مطرود و مستحق لعنت حق و خزى دنیا و ع ذاب آخرت است ، و این غیر از فرح به نعمت است که موجب شکر و کمک و عون بر عبادت و طاعت است که دنیا را نعمت حق دیدن و از آن نعمت در راه صاحب نعمت استفاده کردن ، غیر از دنیا را دنیا دیدن است ، متن آیه شریفه سوره حدید چنین است :

( لِکَیْلاَ تَاْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللهُ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .(1)

هرگز بر آنچه از دست شما رود تاسف نخورید ، و به آنچه به شما مى رسد دلشاد نگردید و خداوند دوستدار هیچ متکبر خودستائى نیست .

با توجه به این آیه بخصوص دو کلمه « تاسوا و تفرحوا » معلوم مى شود که زهد در درجه اول و در مرحله حقیقت امرى قلبى است ، چون قلب در روى آوردن دنیا خوشحال نشود و حالى بحالى نگردد و دچار فرح نشود فرحى که عاقبتش تکبر و فخر و دورى از خداست ، و در از دست رفتن دنیا بدحال نگردد ، آن حالتى که باعث جزع و فزع و بى صبرى و بى طاقتى و شکایت از دوست است ، صاحب آن قلب زاهد است ، روز داشتن ، زاهد و روز نداشتن زاهد است .

اما اگر قلبى در بود دنیا و زینت آن فرح موصل به کبر و فخر داشته باشد ، وبه وقت از دست رفتن ظاهر دنیا به اسف دچار شود ، صاحبش اهل دنیا و بدور از حقیقت است ، چنین انسانى اگر دستش به تمام معنى از دنیا خالى با شد ولى قلبش به امید روز بدست آمدن در فرح قرار داشته باشد اهل دنیاست ، و اگر به وقت داشتن براى روز مبادا در اسف باشد انسانى مادى و بیچاره است ، چنانچه قلب با بودن ثروت مادى اگر اهل فرح به ثروت نباشد صاحبش زاهد و مورد توجه خداست .

موسى بن جعفر (علیه السلام) در تاریکى زندان بغداد هیچ اسفى نداشت ، و سلیمان بر تخت حکومت فلسطین ، ذره اى فرح در دلش نبود .

یوسف عزیز در قعر چاه و در زندان مصر تاسف نمى خورد ، و بر تخت سلطنت مصر دچار فرح نبود .

على (علیه السلام) آن یگانه تاریخ پس از مرگ پیامبر از خانه نشینى و بخاطر از دست رفتن حکومت ظاهرى اسف نداشت ، و روز حکومت ، که حکومت ظاهر را بى ارزش تر از کفش پاره خود مى دانست بر حکومت فرحناک نبود .

چون قلب این گونه حرکت الهى و معنوى و ملکوتى پیدا کند ، حقیقت زهد تحقق پیدا کرده و نور زهد در اعمال و حرکات و اخلاِ و معاملات و معاشرت انسان تجلى خواهد کرد .

عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیاث قالَ : قُلْتُ لاِبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) جُعِلْتُ فِداکَ فَما حَدُّ الزُّهْدِ فِى الدُّنیا ؟ فَقالَ : قَدْ حَدَّهُ اللهُ فی کِتابِهِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ لِکَیْلا تَاْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ .

حفص بن غیاث مى گوید : به حضرت صادِ (علیه السلام) عرضه داشتم قربانت کردم حدّ زهد در دنیا چیست ؟ فرمود خداوند حدّ زهد نسبت به دنیا را در کتابش بیان فرموده ، در آیه اى که مى فرماید : تا بر از دست رفته حسرت نخورید و به بدست آمده فرحناک نگردید .

قالَ امیرُالْمُوْمِنینَ (علیه السلام) : انَّ النّاسَ ثَلاثَهٌ : زاهِدٌ وَصابِرٌ وَراغِبٌ ، فَامَّا الزّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الاْحْزانُ وَالاْفْراحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلا یَفْرَحُ بِشَیء مِنَ الدُّنیا وَلا یَاسى عَلى شَیء مِنْها فاتَهُ فَهُوَ مُسریح . . . .

امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود : مردم به سه دسته اند :

زاهد و صابر و راغب ، زاهد کسى است که غصه ها و خوشحالیها را از قلب بدر کرده ، بر چیزى از دنیا که بدست مى آید خوشحال نمى شود ، و بخاطر چیزى که از دستش مى رود غصه دار نمى گردد و او راحت است .

راستى اگر انسان بخواهد تاسف بخورد چرا بر یک سلسله امور کم ارزش و فانى و امانتى تاسف بخورد ، و اگر بخواهد خوشحال شود ، چرا بر سنگ و خاک رنگارنگ و بر یک سلسله خوراکى و پوشاکى و بر جاه و مقام پوشالى و از دست رفتنى خوشحال شود ؟ تاسف باید بر عمر از دست رفته ، عمرى که به طاعت و عبادت نگذشته باشد ، تا این تاسف عامل حرکت براى جبران مافات شود ، خوشحالى باید خوشحالى بر ایمان و عمل صالح باشد که وسیله خیر دنیا و آخرت است ، آرى در اتصال به حضرت محبوب شاد و بر فراِ آن جمال مطلق رنجیده و ناراحت باشیم .

 حقیقت زهدشناختن حقیقت زهد با مراجعه به آیات و آثار و معارف اسلامى ، به خصوص آنچه از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین رسیده کار مشکلى نیست ، و چه نیکوست انسان حقیقت این مسئله الهیه را بشناسد و از حضرت رب العزه آراسته شدن به آن را بخواهد . که هر کس آراسته به این حقیقت گردد ، به عالى ترین درجه معنوى آراسته شده ، و باب خیر دنیا و آخرت را به روى خود باز کرده است .

زهد یعنى بى رغبتى به ظاهر دنیا به خاطر بدست آوردن آخرت و درجه بالاترش یعنى بى رغبتى به ما سوى الله جهت جلب رضا و خوشنودى و رضوان حضرت حق .

ضایع کردن مال حرام و حرام کردن حلال ، حرام و بیکارى و بیعارى و کلّ بر مردم شدن نیز حرام است .

زهد به معناى قناعت ورزیدن به حلال مالى و شهوانى از حرام و ساختن آخرتى آباد با حیات دنیاست .

زهد یعنى تمام علائق را تابع علاقه حق قرار دادن ، و به معناى حکومت الهى قلب بر ظاهر امور دنیائى است .

آن کس که در برابر متاع حیات مادى ، و آرایش ظاهر دنیا ، فریب نمى خورد ، و مقام با عظمت خلافت اللهى را با مشتى خاک ، و با چند روز مقام و با قلیلى در هم و دینار معامله نمى نماید زاهد است .

عرفان به واقعیات و معرفت به حقایق ، و بصیرت به امور ظاهر و باطن مورث زهد است .

چون واقف شدى اگر عمرت هزاران سال باشد و هزاران گونه نعمت در کفت قرار بگیرد ، در برابر عمر ابد آخرت و نعیم مقیم آن لحظه اى بیش نیست ، نسبت به آنچه در این دنیا از مال و منال و شهوت و مقام و ریاست و دیگر چیزها که ترا از حیات جاوید و نعمت مقیم باز مى دارد به حقیقت زاهد خواهى شد .

چون آگاه شدى آنچه هست رفتنى است ، و تنها وجود باقى خداست ، و هر تکیه گاهى موقتى است ، تنها تکیه گاه ابدى حضرت رب العزت است از ماسوى الله زاهد شده و تنها به حضرت او رغبت کنى ، با توجه به این حقایق است ، که دنیا برایت مسجد و جمال محبوب برایت قبله و ذکر دائم برایت نماز ، و خدمت به خلق برایت عبادت مى گردد .

قدر خود بشناس ، و به آنچه باید واقف گردى واقف شو ، در مقام کسب آگاهى و بصیرت و معرفت و عرفان برآى که در تمام وجود از نظر قوه و استعداد همتا ندارى ، و به این خاطر از میان تمام ممکنات و موجودات ترا به مقام نیابت و خلافت از خود برگزیده اند .

آرى معرفت به حقایق مقدمه حرکت به سوى حقایق و عشق به حقایق مقدمه آراسته شدن به واقعیات است که عارف : صابر ، متقى ، متوکل ، عاشق ، خاضع ، خاشع ، صامت ، مجاهد ، عابد ، عالم ، حلیم ، حکیم و زاهد است ، و طى این همه راه در گرو حکمت نظرى و عملى است ، و آن دو عبارت از شناخت قرآن با کمک اهل قرآن و آراسته شدن به حقایق این کتاب است .

 از چهار عامل خطر بپرهیزید تا به خدا برسیدیکى از پیران معرفت را پرسیدند که : عارف را چگونه باید که باشد ؟

گفت : چنان باید که از میان خویش و آن خداوند خویش چهار چیز بردارد :

1 ـ یکى ابلیس را و هر چه او خواهد و خواست وى معصیت بُوَد ، که اندر وى زوال ایمان بُوَد ، و اندر زوال ایمان دوزخ جاودان بود .

( کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ اِذْ قَالَ لِلاِْنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ اِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ اِنِّی اَخَافُ اللهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا اَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاوُا الظَّالِمِینَ ) . (2)

در مثل مانند شیطانند که از انسان خواست به خدا کافر شود ، پس از آن که انسان از طاعت حق روى گرداند و از عبادت الهى برید ، گفت من از تو بیزارم که از عذاب پروردگار عالمین مى ترسم .

پس عاقبت شیطان و آدمى که بخواست او کافر شد این است که هر دو در آتش دوزخ مخلّدند و این دوزخ کیفر متجاوزان است .

2 ـ و دیگر نفس و آنچه خواهد ، که نفس بدان کارى کند بد ، و بد کردارى را جاى آتش بود ، چنان که گفت در قصه یوسف صدیق :

( وَمَا اُبَرِّئُ نَفْسِی اِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَهُ بِالسُّوءِ اِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی اِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ ) . (3)

من خودستائى نکرده ، نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرا نمى دانم زیرا نفس به شدت انسان را به کارهاى زشت و ناروا مى خواند جز آن که خدا به لطف خاص خود انسان را حفظ کند ، که خداى من بسیار آمرزنده و مهربان است .

3 ـ و دیگر هواى تن را و آنچه او خواهد ، و اندرین جهان هر که به راحت بود بدان جهان رنج برد چنان که گفت حق تعالى :

( اَرَاَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوَاهُ ) . (4)

اى رسول من دیدى حال آن کس که هواى نفس خود را معبود خویش گرفت « چگونه به ضلالت و گمراهى افتاد و هلاک گشت و به عذاب ابد دچار شد ؟ !

4 ـ چهارم دنیا را و آنچه او خواهد دست بازدارى ، که دنیا از تو خدمت خواهد و فراموشى آخرت خواهد قوله تعالى :

( فَاَمَّا مَن طَغَى * وَآثَرَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا * فَاِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَاْوَى ) . (5)

و اما چون کسى طغیان کند دنیا را بر آخرت بخواهد ، پس جهنم جایگاه اوست .

پس چون بنده عارف ، این چیزها را از میان برداشت معرفت قرار گرفت ، و حلاوت معرفت یافت ، پس هر که با ابلیس صحبت کند از هاویه نرهد که با خداوند صحبت کند از این همه برهد .

 انبیاء الهى و زهدبازگو کردن زهد انبیائى که در آیات قرآن و روایات از آن نام برده شده داستان بسیار مفصلى است ، على (علیه السلام) در خطبه 160 نهج البلاغه به زهد چند نفر از انبیاء بدین قرار اشاره دارند :

اگر خواهى از موسى کلیم الله سخن بگو ، که به پروردگار عرضه داشت :

( رَبِّ اِنِّی لِمَا اَنزَلْتَ اِلَیَّ مِنْ خَیْر فَقِیرٌ ) . (6)

پروردگار من بر آنچه از خیر بسویم فرستى نیازمند و محتاجم .

به خدا قسم به وسیله این دعا قرص نانى از خدا مى خواست ، زیرا خوراکش سبزى و گیاه زمین بود ! ! و به علّت لاغرى و کمى گوشت بدن ، سبزى گیاه از نازکى پوست درونى شکمش دیده مى شد .

و اگر خواهى از داود سخن به میان آر ، که داراى مزامیر و زبور بود ، و خواننده اهل بهشت است ، بدست خود از لیف خرما زنبیل ها مى بافت و به هم نشینان خود مى گفت : کدامتان در فروختن این زنبیل ها به من کمک مى کنید ، از بهاى فروش آنها خوراکش یک عدد نان جو بود .

و اگر خواهى داستان زندگى عیسى بن مریم (علیه السلام) را به میان آر ، که سنگ را زیر سر خود بالش قرار مى داد ، و جامه زبر مى پوشید ، و طعام خشن مى خورد ، و خورش او گرسنگى بود ، و چراغ شب او ماه بود ، و سایه بان او در زمستان جائى بود که آفتاب مى تابید یا فرو مى رفت ، و میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند ، نه زنى داشت که او را به فتنه و تباهکارى افکند ، و نه فرزندى که او را اندوهگین سازد ، و نه دارائى که او را از توجه به حق برگرداند ، و نه طمعى که او را خوار کند ، مرکب او دو پایش بود ، و خدمتکار او دو دستش .

بیا و در مسئله زهد به پیامبر خود ، که از همه نیکوتر و پاکیزه تر است ، اقتدا نموده ، از آن بزرگوار پیروى کن ، زیرا آن حضرت براى کسیکه بخواهد پیروى کند ، سزاوار پیروى کردن است ، و انتساب شایسته اوست براى کسیکه بخواهد به او نسبت داشته باشد ، و محبوب ترین بندگان نزد خداوند کسى است که پیرو پیغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود .

لقمه دنیا را زیادتر از آنچه لازم نداشت نمى خورد ، به دنیا به هیچ عنوان دل نبسته بود ، از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شکم گرسنه ترین اهل دنیا بود .

دنیا با همه محتویاتش به او پیشنهاد شد ، از قبول آن امتناع کرد ، دانست خداوند مهربان از باب مصلحت انسان علاقه و دل بستن به دنیا را دشمن داشته ، او هم به پیروى از مولایش علاقه به دنیا را دشمن مى داشت . و مى دانست حق تعالى دنیا را خوار دانسته او هم خوار مى دانست ، و آن را کوچک قرار داده ، او هم کوچک شمرد .

اگر نبود در وجود ما ، مگر دوستى آنچه که خدا و رسول و دشمن داشته ، و بزرگ شمردن آن را که خدا و رسول کوچک شمرده همین مقدار براى سرکشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود .

پیامبر به روى زمین طعام مى خورد ، و مانند عبد مى نشست ، و به دست خود پارگى کفشش را دوخته و جامه اش را وصله مى کرد ، و بر خر برهنه سوار مى شد و دیگرى را هم سوار مى کرد .

بر در خانه اش پرده اى که در آن نقش ها نقش شده آویخته بود ، پس به یکى از زنهایش فرمود : این پرده را از نظر من پنهان کن ، زیرا وقتى به آن چشم مى اندازم دنیا و آرایش هاى آن را به یاد مى آورم ، پس از روى دل از دنیا دورى گزیده ، یاد آن را از خود دور مى ساخت ، و دوست داشت که برایش آن از جلوى چشمش پنهان باشد ، تا از آن جامه زیبا فرا نگرفته باور نکند که آنجا جاى آرمیدن است ، و امیدوارى و درنگ کردن در آنجا را نداشته باشد ، پس علاقه و بستگى به این دنیاى از دست رفتنى را از خود بیرون و از دل دور کرده و آرایشهاى آن را از جلو چشم پنهان گردانید ، و چنین است کسى که چیزى را دشمن مى دارد ، و بدش مى آید به آن چشم اندازد ، و نام آن را در حضورش برده شود ! !

زهد مورث معنویت ، آزادگى و ایثار و خصائل دیگر انسانى و الهى است ، زاهد به حقیقت اهل معناست ، و از قید تعلقات مادى و شیطانى با تمام وجود آزاد است ، و پیش انداختن محرومان و مستمندان و دردمندان را نسبت به خودش کار بسیار آسانى است .

شدت زهد پیامبر و على و خاندانش و ائمه طاهرین و پس از آنان یاران و اصحاب خالص آن بزرگواران چیزى نیست که نیاز به شرح داشته باشد .

 دل زجان بر گیر تا راهت دهند  ***  ملک دو عالم به یک آهت دهندچون تو برگیرى دل از جان مردوار  ***  آنچه مى جوئى تو آنگاهت دهندگر بسوزى تا سحر هر شب چو شمع  ***  تحفه نقد سحرگاهت دهندتا نگردى بى نشان از هر دو کون  ***  کى نشان آن حرمگاهت دهندچون بتاریکى دَرَست آب حیات  ***  گنج وحدت در بن چاهت دهنداى گدا گر آشناى او شوى  ***  هر زمانى ملک صد شاهت دهندگر بود آگاه جانت از جزا و  ***  گوشمال جان بناگاهت دهندلذت دنیا اگر زهرت شود  ***  شربت خاصان درگاهت دهندچون شنیدى تفرقه است در راه تو  ***  در سیاهى راه کوتاهت دهندبى سواد فقر تاریکت شود  ***  گر هزاران روى چون ماهت دهندچون درون دل زفقرت شد سیه  ***  ره برون زین سبز خرگاهت دهنددر سواد اعظم فقرست آنک  ***  نقطه کلى به اکراهت دهنداى فرید اینجا چو کوهى صبر کن  ***  تا از این خرمن یکى کاهت دهند               ------------------------------------------------------------------------------------- حدید / 23 .حشر / 16 – 17 .یوسف / 53 .فرقان / 43 .نازعات / 37 – 39 .قصص / 24 .
پایگاه استاد حسین انصاریان

منبع: عرفان اسلامی، جلد 8
 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه