قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اولین دعوت برای تبلیغ

برای اصلاح به سلمانی رفته بودم  . آن جا محل رفت و آمد افراد مذهبی و متدین و نیز روحانیان بود ، چون آن آرایشگر فردی متدین و جا افتاده بود . او هر سال همراه کاروان حاج محمود غنی ، یکی از کاروانهای معتبر تهران ، به حج می رفت  و با مذهبی ها و مداحان حشر و نشر داشت .
وقتی به سلمانی وارد شدم آقایی با عبا در نوبت نشسته بود . من هم کنارش نشستم . او را حاج فرج صدا می کردند . گویا عمو یا عمو زادۀ دکتر عبدالکریم سروش بود . پس از دقایقی رو به من کرد و گفت : « آقا شما حاضرید ماه مبارک منبر بروید ؟» من که 22-23 ساله بودم و تازه لباس پوشیده ، منبرداری بلد نبودم پرسیدم : « چه موقع و کجا ؟» گفت : « هر روزه بعد از نماز جماعت صبح به مدت ده دقیقه و در مسجد شیخ جواد فومنی .» با توجه به زمان کم منبر من با جرأت قبول کردم .
آن مسجد را خود حاج آقا فومنی بنا کرده بود . وی در کربلا درس خوانده و به درجۀ اجتهاد رسیده بود . او که  فردی انقلابی بود ، علاوه بر امامت نماز ، گاهی سخنرانی هم می کرد و در سخنان خود مطالب تندی علیه حکومت می گفت که بدین دلیل بارها دستگیر شده بود . من خوشحال بودم که اولین منبرم در پایگاهی انقلابی برگزار می شود.
به خانه آمدم و با خوشحالی به پدرم گفتم که مرا برای منبر دعوت کرده اند ، دعا کن که خوب از عهده اش برآیم . بی معطلی 10-15 کتاب را دور خود جمع کرده ، شروع به مطالعه نمودم . در نهایت به این نتیجه رسیدم که بهتر است در طول ماه رمضان دعاهای روزانۀ ماه مبارک را مطرح کنم و هر دفعه برای دعای مخصوص آن روز توضیحاتی بدهم . موضوع خوبی پیدا کرده بودم . فصل زمستان بود و برف می بارید . من هر روز در اتاقم می نشستم و آیه و حدیث حفظ می کردم و مطالب منبر را در ذهن خود می پروراندم .جمعیت نمازگزار زیاد بود و مسجد پر می شد . اولین بار که جلوی مردم ایستادم ، ابهت مجلس مرا گرفت ، اما با توسل به خدا مطالبی را که در ذهنم بارها تکرار کرده بودم ، بیان کردم . هر روز در مجالس بهتر از دیروز ظاهر می شدم و همراه آیات و روایات و مطالب گوناگون دیگر ، مضامین ادعیۀ یومیۀ رمضان را برای مستمعین تشریح و تفسیر می کردم .
مردم مجالس مرا پسندیدند و پس از آن برای دهۀ محرم به یکی دیگر از مساجد محله دعوت شدم . من برای هر منبر در سطح گسترده ای مطالعه کرده ، مطالب را یادداشت برداری و دسته بندی می کردم . هنوز هم چنین می کنم و همۀ یادداشت های خود را از ابتدا تاکنون که نزدیک به 20-30 دفترچه شده است نزد خود نگاه داشته ام . یکی از نتایج این برنامه ، تکراری نبودن منبرهاست .
محور اصلی تمام بحث های من ، همان سفارش پیامبر اکرم (ص) است که در لحظات آخر عمر فرمودند : « انی تارک فیکم الثقلین ، کتاب الله و عترتی .» من بیش از سی سال از کتاب خدا و عترت پاک پیامبر و معارف آنها برای مردم سخن گفته ام و همیشه سعیم برآن بوده که منبرها غنی و پربار باشد تا مبادا اوقات مردم ضایع گردد و در آخرت نتوانم جوابگو باشم ؛ زیرا پیامبر اکرم  (ص) فرموده اند: « اگر فردی برای جمعی سخنرانی کند و مطالب درستی نداشته باشد ، به اندازه ای که وقت آنها را گرفته ، در آخرت مسئول است . »
به لطف خداوند در همان سالهای اول ، من در منبر بسیار موفق ظاهر شدم و جمعیت زیادی در مجالس حاضر می شدند . آن زمان حاج آقا انصاری قمی از منبر های معروف تهران بود . من که جوانی 25-26 ساله بودم ، به انصاری کوچک معروف شدم . خیلی از مردم تهران می آمدند تا ببینند انصاری کوچک کیست و چه می گوید ؟ سال به سال به مجالس بزرگتری دعوت شده ، مستمعین بیشتری پای منبرم می آمدند .
در خیابان خراسان ، گاراژهای باربری زیادی بود . رانندگان و کامیون داران گاهی به مجالس ما می آمدند . بعد  از منبر با هم سلام و علیک می کردیم و با مهر و محبتی که از ما می دیدند ، خیلی زود با ما دوست می شدند . روزی بعد از منبر مردی نزد من آمد و شروع کرد به گریه کردن . گفت : « مرا میشناسی ؟» گفتم : « نه.» گفت : « پدر شما مرا می شناسد . من تقی یزدانی هستم . سلامم را به ایشان برسانید و بگویید خیلی مایل به دیدارشان هستم .»
شب ، ماجرا را برای پدرم تعریف کردم . خیلی تعجب کرد و گفت : « فکر کنم او صاحب خانه قدیم ما باشد . آن زمان تو کوچک بودی . او رانندۀ ماشین بزرگ و اهل عرق و ورق و جار جنجال بود . ما بیش از چهار – پنج ماه نتوانستیم آن جا دوام بیاوریم . پدرم مشتاقانه برای دیدار آشنای قدیمی آمد . آنها یک دیگر را در آغوش گرفتند و هر دو گریه کردند .
آقای یزدانی برای پدرم تعریف می کرد : « یکی از رفقایم مرده بود ، برای تشیع جنازه و خاک سپاریش رفته بودیم . هنگامی که او را در فبر گذاشتند . من به خود آمدم و گفتم تو هم روزی در چنین وضعی قرار می گیری ، پس این چه بساطی است که گسترده ای ؟ با بار گناهانت چه خواهی کرد ؟ با همین تنبیه و تذکر ، من از گناهان توبه کردم ، نمازها و روزه هایم را قضا کردم و به مسجد و منبر علاقمند گردیدم .»
رفت و آمد رانندگان به آن مسجد نیز بیشتر به دلیل ترغیب و تشویق آقای یزدانی بود . او برای کامیونش راننده گرفته بود و دو دانگ کامیون را هم به نامش زده بود . او دیگر خودش سفر نمی رفت و بقیۀ عمر خود را وقف کارهای خیر کرده بود . او از صنف خودش پول جمع می کرد و به مردم مستضعف کمک می کرد ، برای منازل آب و برق می کشید ، وسایل گرما زا تهیه می کرد ، مریض ها را از بیمارستان مرخص می کرد و ....
فرد دیگری به نام حاج محمد برازنده ، گاهی به مجلس ما می آمد و با هم آشنا شده بودیم . او واقعا اهل تقوا و معلم اخلاق بود . مکانیک ماشین سنگین بود و تعمیرگاهش حوالی میدان گمرک قرار داشت . آن جا نه تنها محل کار ، بلکه محل درس و بحث هم بود . حاج محمد در حین کار ، با رانندگان صحبت می کرد و آنها را پند و اندرز می داد. بسیاری ، با تلاش و همت او ، اهل نماز و روزه و خمس و زکات شده بودند .
رفاقت ما با آن صنف ادامه پیدا کرد و با هم رفت و آمد بر قرار کردیم . گاهی هم آنها را در سفر همراهی می کردم . روزی با آقای یزدانی و آقای برازنده و دیگر دوستان قرار گذاشتیم جلسۀ دعای کمیل راه  بیندازیم . عصرهای پنجشنبه 10-15 نفری حرکت می کردیم و به منطقه ای در بالای سد کرج به نام « آسارا »  می رفتیم و در آن جا دعای کمیل می خواندیم . از برکات آن جلسه دعا ، فراهم شدن مبالغ زیادی از خیرات و مبرات بود که در کارهای خیر خرج می کردیم .
من نیز به پیروی از آقای یزدانی کم کم در کارهای خیر و دستگیری مستمندان وارد شدم . از آبرو و منزلت خود مایه می گذاشتم و از مردم کمک جمع می کردم . به لطف خداوند تاکنون به کمک دوستان و خیران حدود ده صندوق قرض الحسنه  20 مرکز خیریه تشکیل داده ایم و نیز مساجد و حسینیه های چندی ساخته ایم .
روزی در جمع دوستان پیشنهاد کردم بیاید دست به کار مهمی بزنیم و موسئسه ای بزرگ برای کارهای خیر تأسیس کنیم . دوستان مساعدت کردند و با کمک های مردمی موسئسه ای به نام « محبین الائمه » در زمین وسیعی بنا کردیم . در این موسئسۀ خیریه که در سال 1355 تشکیل شد ، کارهای گسترده ای در زمینۀ رسیدگی به ایتام ، تأمین جهیزیه ، دستگیری مستمندان و .... انجام می شود . در هشت سال دفاع مقدس ، این موسسه ها یکی از پایگاهای مهم پشتیبانی تدارکاتی جبهه محسوب می شدند . به علاوه با برگزاری سخنرانی انقلابی ، نیروهای زیادی را هم روانه جبهه می کردند .
نیز درمانگاهی به نام « درمانگاه خیریۀ قرآن و عترت » تأسیس کردیم . این درمانگاه به وسیلۀ من و چند نفر دیگر ساکن تهران برای طلاب و خانوادهای آنها در قم تأسیس شد . دکتر عمومی ،تخصصی ، داندانپزشکی و داروخانه داشت و به طور رایگان خانواده های اهل علم را تحت پوشش قرار می داد . کار درمانگاه گسترش پیدا کرد و دیگر آن مکان برای این کار ، کوچک بود . حضرت امام خمینی (ره) ، در بهترین جای قم ، کنار پل حجتیه ، خانه ای به وسعت 800 متر داشتند که گویا می خواستند به کتاب خانه  تبدیل کنند . در آن زمان خانه خالی ایشان پسندیدند و به داماد خود وکالت دادند تا با قیمتی اندک خانه را به ما واگذار کنند . بدین ترتیب در آن جا ساختمانی پنج طبقه بنا گردید و درمانگاه قرآن و عترت به آن جا انتقال یافت و کار خود را در سطح وسیع تری دنبال کرد . مسئولیت درمانگاه به عهدۀ آقای شیخ عبدالله فقیهی ، روحانی اهل بروجرد بود تا طلاب را بهتر درک و خدمات بیشتری عرضه کند .


منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه


آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه