قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

زندگي و خصوصيات حضرت عبدالمطلب جد پیامبر اکرم (ص)

 

 

  حضرت عبد المطلب، فرزند هاشم بن عبد مناف بن قصي بن كلاب است. در تاريخ آمده است: هاشم موقع مسافرت به سوريه (جهت تجارت) در مدينه با سلمي، دختر عمروبن زيد خزرجي ازدواج مي كند. عمرو و به نقلي خود سلمي، شرط مي گذارند كه موقع وضع حمل او (سلمي) را به نزد خانواده اش در مدينه بياورد.(رحمت عالميان.فضل الله كمپاني.ص74). و چون موقع وضع حمل شد او را به مدينه آورد اما در اين سفر هاشم (در شهر غزه در اقصاي شام) وفات مي كند و سلمي در مدينه مي ماند. عبد المطلب در مدينه بدنيا ميآيد و تا سن هفت سالگي، نزد مادر مي ماند.
روزي مطلب بن مناف، پس از برادرش هاشم امر سقايت و و كليد داري خانه خدا را بدست گرفته بود و چون عبد المطلب بزرگ شد مطلب از جاي او خبر يافت و توصيف او را شنيد.
مردي از تهامه از مدينه عبور مي كرد و در آنجا پسراني را ديد كه تير اندازي مي كنند و در ميانشان پسري است كه هر گاه تيري بنشان مي اندازد مي گويد: منم پسر هاشم، منم پسر سيد بطحا’.
مرد تهامي از او پرسيد: تو كيستي ؟ فرمود: منم شيبه ابن هاشم بن عبد مناف. (شيبه يعني كسي كه در سرش موي سفيد است كه در ايشان در هنگام ولادت بود و به دليل نيكي هاي در ظاهر و در اخلاق او را شيبه الحمد، گويند).
پس آن مرد وقتيكه مطلب را درمكه ديد، به او آنچه را كه در مدينه (در مورد عبد المطلب) ديد به مطلب بن مناف گفت. پس از آن مطلب گفت: از او غفلت كرده ام، اكنون بخدا قسم بخانه ام بر نمي گردم تا او را بياورم. و سپس به مدينه رفت، از مردم سراغ عبد المطلب را گرفت، و وقتيكه او را ديد خود را به او شناساند و با اصرار تمام اورا به مكه برد.
و وقتيكه مردم مكه حضرت را با مطلب ديدند او را عبد المطلب خواندند. مطلب در جوابشان گفت: واي بر شما اين پسر برادرم هاشم است كه از مدينه بدين شهر آورده ام. (سيره ابن هشام.ج1. ص91-92).
(در اينجا لازم به ذكر است كه نقل و قولهايي درمورد علت ناميدن به اين نام و پاسخ مطلب، متفاوت ويا در بعضي از منابع معتبر، ضد همند كه بايد با استفاده از شخصيت و خصوصيات ناقلين مانند مردم مكه، جناب مطلب وغيره و با استفاده از نيروي عقل و احاديث اهلبيت و طرق يقين آور به نقل و قول صحيح پي برد كه انشا’ الله در مقاله ي ديگر به نقش عقل و علم كلام در تاريخ بررسي مي شود).
و وقتيكه مطلب در مكه نبود ايشان را جانشين خود مي كرد.
و پس از مرگ مطلب، آقايي و سروري مكه را بعهده گرفت.
عبد المطلب را، ده پسر خدا داد: حارث. زبير. ابو طالب. عبد الله. مقوم (كه عبد الكعبه است). مادر اين پنج نفر، فاطمه دختر عمرو بن مخزوم بود.
حمزه. مادرش هاله دختر اهيب بود.
عباس. ضرار. كه مادرشان نتيله دختر جناب بن كليب بود.
ابو لهب (نامش عبد العزي). مادرش لبني دختر هاجر بن مناف بود.
غيداق (حجل: بخشنده و طعام دهنده.هم گويند). مادرش ممنعه دختر عمرو.
در مورد يكي از پسرانش بنام عبد الله عليه السلام، پدر حضرت رسول عليه و آله السلام، نقلي در تاريخ آمده است كه قابل توجه است در تاريخ يعقوبي آمده است:
روزي قرار شده بود عبد المطلب، چاه زمزم را حفر كند
(قابل توجه است كه طرق مطلع شدن ايشان از اين چاه مختلف است و مي توان گفت كه شايد بتوان از اين اقوال پي به عقيده و نگاه ناقلين و راويان در مورد دين اسلام و شخصيت حضرت رسول عليه و به آله السلام، برد)
اما قريش با او مخالفت مي كردند تا اينكه به آب رسيد. و چون تنهايي خود را ديد به خدا عرض كرد كه خدايا نذر مي كنم كه اگر ده پسر بمن ببخشي يكي از آنها را براي تو قرباني مي كنم.
وقتيكه پسرانش به ده تن رسيدند، به قصد ادا نذر قرعه اي انداخت كه قرعه بنام عبد الله افتاد. (كه او را از همه بيشتردوست مي داشت).
اما در موقع ادا نذر، مردم مانع شدند كه اگر اينكارانجام دهي، سنت مي شود پس به جاي اين كار فديه بده. و مي فرمود: با پروردگار خود پيمان بسته ام و من بعهد او وفا كننده ام، و اگر ادا نكنم مي ترسم و خدا، چيزي مانند او ستوده نمي شود. و سه بار قرعه زد بين 100 شتر و عبدالله، هر سه بار قرعه به 100 شتر افتاد و همه آنها را قرباني كرد و به مردم داد و از آن پس ديه (آدمي) از شتر، سنت ومورد پذيرش اسلام قرار گرفت.

(قابل توجه است كه بعضي از مورخين شيعي اصل داستان را نمي پذيرند زيرا معتقدند كه با توجه به شخصيت وايمان جناب عبد المطلب، و مسئله قرباني كردن هيچ نسبتي وجود ندارد براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: رحمت عالميان.ص82).
بعضي از خصو صيات منحصر بفرد جناب عبد المطلب:
قريش به عبد المطلب، ابراهيم دوم مي گفتند.
در سفرها تا آنجا كه ميتوانست به ديگران اطعام مي كرد مثلا هر جا فرود ميآمد يك شتر را قرباني مي كرد.
در يك نزاعي، حق با عبد المطلب شد و به او 100 شتر ديه دادند، او به مردم گفت هركس هر اندازه كه به دلش خطور مي كند مي تواند از اين شترها را بگيرد و به حضرت ابو طالب فرمود: اكنون كه مردم را از شترها اطعام كردم بقيه شترها را ببر در بالاي كوه ابو قيس آنها را بكش تا مرغان و درندگان بخورند.
ابو طالب گفت: ونطعم حتي ياكل الطير فضلنا اذا جعلت ايدي المفيضين ترعد يعني: اطعام مي كنيم تا مرغها از زيادي طعام ما بخورند آنگاه كه دست قمار بازان شروع به لرزيدن مي كند (آنگاه كه سخاوتنمدان بخل مي ورزند). (تاريخ. ج1.ص249)
عبد المطلب، سنتهاي را بنا نهاد كه در اسلام هم پذيرفته شده بود: وفاي بنذر. صد شتر در ديه پرداختن. حرمت نكاح محارم. موقوف كردن، در آمدن بخانه ها از پشت آنها. بريدن دست دزد. نهي از زنده بگور كردن دختران. مباهله (نفرين كردن يكديگر). حرمت ميگساري. حرمت زنا. حد زدن زناكار. قرعه زدن. عريان طواف نكردن. پذيراي از مهمان. هزينه حج فقط از اموال پاك. بزرگ داشتن ماههاي حرام. تبيعد زنان مشهور زنا كار. (تاريخ يعقوبي. ج2.ص11)
برا ي عبد المطلب در كنا كعبه فرشي مي انداختند و كسي نزديك آن مكان نمي شد تا رسول خدا كه پسري بود مي آمد و از شانه هاي عموهاي خود مي گذشت و عبد المطلب بانان مي گفت: پسرم را راه دهيد كه اين پسرم را شان و مقامي است. (ج2. ص12).
وقتی كه در مورد نشانها ي حضرت نبي و خصوصياتش براي عبد المطلب ميگفتند او شادمانم ميشد پس مي گفت: بخدا سوگند اگر قريش درباره آب (زمزم و ذو الهرم، كه در منطقه ديگر حفركرده بود) رشك مي بردند، فرداست كه در شرف بزرگ و بنيان رفيع و عزت هميشگي و برتري تا پايان روزگار و روز قيامت، بر من رشك خواهند برد.
در سالهاي آخر عمرش كه حضرت نبي حضور داشت، قحطي رخ داد، مردم از او (عبد المطلب) خواستند كه برايشان دعا كند تا خدا باران بفرستد و او دعا كرد و دعايش مستجاب شد. (تاريخ يعقوبي.ج2.ص13)
به ابو طالب فرمود تو را سفارش مي كنم پس از خود درباره اين يتيم، كه از پدرش جدا مانده است، او در گهواره پدر را از دست داده و براي او مادري دلسوز بودي كه فرزندش را رادر آغوش مي كشد، اكنون براي دفع ستمي يا محكم ساختن پيوندي،به تو از همه پسرانم اميدوار ترم.
بعد از وفات، مردم قريش ايشانرا، با آب و سدر غسل دادند ودر دو برد يماني كه ارزش آندو، 1000 مثقال طلا بود، پيچيدند و آنقدر مشك بر او ريختند كه بدن مبارك را پوشانيد و چند روزي روي دستان مردان قرار داشت، چون او را بس بزرگ و بزرگوار مي داشتند و پنهان ساختن اورا زير خاك روا نمي داشتند.
جناب عبد المطلب و حمله به كعبه
يكي از وقايع مهم در زمان حضرت عبد المطلب، حمله به كعبه بود كه معروف است به حمله اصحاب فيل.
آن سال را عام الفيل گويند.و حضرت رسول عليه و آله السلام در آن سال بدنيا آمدند.
در اين بخش، به چگونگي برخورد و سخنان حضرت عبد المطلب در اين مورد و مسائلي كه مربوط به ايشان در اين ماجرااست پرداخته ميشود:
ابرهه پادشاه يمن(صاحب فيل)، براي ترويج مسيحيت، كليساي عظيمي را در شهر صنعا (پايتخت يمن)، بنام قُليس بنا نهاد. توانست مسيحيان را از نقاط مختلف به آنجا بكشاند.
ابرهه با خبر شده بود كه در مكه، خانه ي است مورد توجه اعراب و آنها بهمين دليل به كليساي صنعا توجهي نمي كنند، بهمين خاطر پيغامي را براي مردم مكه فرستاد كه از كعبه دست بكشيد و به كليساي ما بياييد، اما مردم مكه آن شخص حامل نامه را كشتند ووقتيكه اين موضوع به اطلاع او رسيد، قصد حمله به كعبه كرد و براي اينكار 50 هزار مرد جنگي آماده كرد، اعراب باديه وقتي از اين ماجرا با خبر شدند، كسي از خودشان فرستادند تا آنجا را آلوده كند، در همين اوضاع و احوال خبر به ابرهه مي رسد كه چنين وچنان رخ داده است و او سوگند ياد مي كند كه كعبه را خراب مي كند. (لغت نامه دهخدا).
اعراب مكه هم (با نقل و قولهاي متفاوت در تاريخ) نتواستند جلوي آنها بايستند، بهمين دليل قريش به كوهها فرار كردند و جناب عبد المطلب فرمود: كاش فراهم مي شديم و اين لشگر را از خانه خدا دور مي كرديم.

و وقتيكه شتران جناب عبد المطلب را (كه حدود 200 شتر بود) به يغما بردند، او به نزد ابرهه رفت، چون ابرهه،چشمانش به پير مرد با وقار و با هيبت و زيبا افتاد، به او احترام كرد و او را در پهلوي خود نشاند و با او به سخن پرداخت. و از تقاضاي او جويا شد. جناب عبد المطلب فرمود: خواهش من اينست كه دستور دهي شتران منرا آزاد كنند.ابرهه در جواب گفت: تماشاي سيماي با شكوهت، اثر قوي در من گذاشت اما با اين درخواستت اثر آن هيبت كم شد، نمي خواهي كه از خراب كردن كعبه، منصرف ام كني ؟ او فرمود: انا رب الابل وللبيت رب يحفظه: من صاحب شتران خودم هستم و براي اين خانه صاحبي است كه خودش آنرا حفظ مي كند. (تاريخ يعقوبي.ج1. ص252).
ابرهه با اين سخن ايشان ترسي در دلش حاكم شده بود و اين سخن را دليلي بر عقل و بزرگواري ايشان دانست. (تاريخ اسلام.علي دواني. ص58).
سپس جناب عبد المطلب، با كسان خود به نزد كعبه رفنتند و فرمود: خدايا هر كس از خانه خود دفاع ميكند پس تو هم از خانه خود دفاع كن. مگذار صليب و نيروي آنها بر نيروي تو پيروز گردد. مگذار داخل شهر حرام شوند و اگر اين كار را كردي پس قطعا پيش آمدي است كه كارهاي خود را با آن بانجام ميرساني (هر آنچه تو بخواهي همان ميشود) و با يارانش به بالاي كوه رفتند.
سپس عبدالله را فرستاد تا خبر از سپاه ابرهه بياورد و عبدالله گفت آنچه را كه اتفاق افتاد.
(پرندگاني به امر خدا وند جل وعلا، بصورت ابابيل (دسته دسته و متفرق)، اصحاب فيل را به زير رگبار سنگهاي خود گرفتند كه بقول قرآن كريم، آنهارا مانند كاههاي خوردشده تبديل كرد (كه هيچ كس نمي داند اين چه سنگهاي بود و چه چيزي در درون خود داشتند كه بدنها را به اين صورت تبديل مي كرد، براي اطلاع بيشتر در مورد اين ارهاص، رجوع شود به كتابهاي: رحمت عالميان. ص 90. و تفسير نمونه. ج27. ص 338).
جناب عبد المطلب پس از اين ماجرا، فرمود: اي دعوت كننده مرا شنوانيدي، سپس مرا از شنيدن صداي شما كري نيست. آيا خدا را اراده تازه اي پيش آمده است يا او را در اينان سنتي است كه در امتها نبوده است: در حاليكه اشرم (ابرهه) سواران خود را پيش ميراند گفتم: اين اشرم براستي مغرور است. البته خانه را خدا يي است كه نگهبان آن است و هر كس بگناه آن كند نابود مي شود. تبع (حارث بن شداد) در زمان گذشته نيز آهنگ آن كرد و همچنين حمير(ابن عبد الشمس بن قحطان) و طايفه اش گستاخي كردند. پس از آن باز گشت در حاليكه در گردنش زخمي بود كه راه نفس اورا گرفته بود. در اثر بيداد (خراب كردن كعبه) در حرم، جرهم (قبيله ي از يمن) پس از طسم (قبيله ي از عاد) و جديس(قبيله ي از بحرين) و گروه بسيار ديگري هلاك شدند. و سرنوشت هر كس كه با مكر بجنگ حرم آيد همين است چه عذاب خدا امري است حتمي. ما خدا را مي شناسيم و در ميان ما صله رحم و وفاي بعهد و پيمان سنت است.پيوسته خدا را در ميان ما حجتي است كه خداوند به سبب آن بلاها را از ما دفع مي كند. ما در شهر خدا نزديكان خداييم و از زمان ابراهيم پيوسته چنين بوده است (ج1. ص 253).


منبع : باشگاه اندیشه
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه