قیام و نهضت امام حسین ـ علیه السلام ـ آثار و نتایج بزرگی در جامعه اسلامی بر جا گذاشت که ذیلاً برخی از آنها را به عنوان نمونه مورد بررسی قرار می دهیم:
رسوا ساختن هیئت حاکمه
از آنجا که بنی امیه به حکومت و سلطنت خود رنگ دینی می دادند و بنام اسلام و جانشینی پیامبر بر جامعه اسلامی حکومت می کردند و با شیوه های گوناگون (مانند جعل حدیث، جذب شعرا و محدثان، تقویت فرقه های جبر گرا و...) جهت تثبیت موقعیت دینی خود در جامعه می کوشیدند، قیام و شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ بزرگترین ضربت را بر پیکر این حکومت وارد آورد و هیئت حاکمه وقت را رسوا ساخت ؛ بویژه آنکه سپاه یزید در جریان فاجعه عاشورا یک سلسله حرکات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روی یاران امام حسین ـ علیه السلام ـ، کشتن کودکان، اسیر کردن زنان و کودکان خاندان پیامبر و امثال اینها انجام دادند که به رسوایی آنان کمک کرد و یزید بشدت مورد نفرت عمومی قرار گرفت، به طوری که «مجاهد»، یکی از شخصیتهای آن روز، می گوید:
به خدا سوگند مردم عموماً یزید را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عیب گرفتند و از او روی گرداندند[1].
یزید با آنکه در آغاز پیروزی خود بسیار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افکار عمومی قافیه را باخته و گناه کشتن حسین بن علی ـ علیه السلام ـ را به گردن عبید الله بن زیاد (حاکم کوفه) افکند.
احیای سنت شهادت
پیامبر اسلام با آوردن آیینی نو که بر اساس ایمان به خدا استوار بود، سنت شهادت را پی ریزی کرد و به گواهی تاریخ، عامل بسیاری از پیروزیهای بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پیروزی حق بود. اما پس از در گذشت پیامبر، در اثر انحراف حکومت اسلامی از مسیر اصلی خود، گسترش فتوحات و سرازیر شدن غنایم به مرکز خلافت و عوامل دیگر، کم کم مسلمانان روحیه سلحشوری را از دست دادند و به رفاه و آسایش خو گرفتند، به طوری که هر کس به هر نحوی قدرت را در دست می گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگی آرام و گرفتار شدن در کشمکشهای اجتماعی براحتی از او اطاعت می کردند، و ستمگرانی که بنام اسلام بر آن مردم حکومت می کردند، از این روحیه آنان استفاده می کردند و هر چه از عمر حکومت بنی امیه می گذشت، این وضع بدتر می شد تا آنکه در اواخر عمر معاویه و آغاز حکومت یزید به اوج خود رسید.
در آن زمان شیوخ قبایل و رجال دینی، غالباً مطیع زر و زور بودند و وجدان و شخصیت خود را در برابر مال و ثروت نا چیز دنیا می فروختند. رهبران دینی و سیاسی آن روز، با آنکه از ریشه پست خانوادگی «عبید الله بن زیاد» کاملاً آگاه بودند، در برابر وی سر تسلیم فرود می آوردند. این گونه افراد نه تنها در برابر یزید و ابن زیاد، بلکه در برابر زیر دستان ستمگر آن دو نیز مثل موم نرم و مطیع بودند، زیرا جاه و مال و نفوذ در اختیار آنها بود و این عده می توانستند در سایه تقرب و دوستی با آنها به نام و نان و نوایی برسند.
دسته دیگری نیز که در پستی کمتر از دسته اول نبود، زاهد نمایان عوامفریب بودند که ریاکارانه تظاهر به زهد و خداشناسی می کردند تا از طریق ظاهر فریبنده خویش، لقمه چربی گیر بیاورند، ولی همین که توجه ستمگران وقت را به خود جلب می کردند، در جرگه وابستگان به آنان قرار می گرفتند.
مردم آن روز با این چهره آشنا بودند و چنان با رفتار کثیف این عده خو گرفته بودند که اعمال آنان در نظرشان طبیعی و عادی جلوه می کرد و موجب هیچ گونه اعتراض و انتقادی نمی شد.
زندگی مردم عادی آن عصر نیز طوری بود که یگانه هدف آنان، تامین حوائج شخصی بود. هر کس به خاطر زندگی شخصی خود کار می کرد و به خاطر رسیدن به هدفهای شخصی زحمت می کشید و هیچ فکری جز دستیابی به مقاصد شخصی نداشت. جامعه و مشکلات بزرگ آن، به هیچ وجه مورد توجه یک فرد عادی نبود.
تنها چیزی که مورد توجه این گونه افراد بود و خیلی مواظب آن بودند، این بود که مقرریشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقرری، دستور روسا و رهبران خود را بی کم و کاست اجرا می کردند و از بیم این موضوع، با هر گونه صحنه ظلم و فساد که روبرو می شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمی گشودند.
قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ این وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعه اسلامی زنده کرد. حسین ـ علیه السلام ـ با قیام خود، پرده از روی زندگی آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نوینی پیش پای آنان گذاشت که درّ آن سختی هست، حرمان هست، اما ذلت نیست.
برای آنکه میزان تاثیر قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ در بیداری روح حماسه و شهادت در جامعه اسلامی آن روز روشن گردد، باید توجه داشت که جامعه اسلامی پیش از حادثه عاشورا (با صرفنظر از اعتراضهای موضعی و مقطعی چون حرکت حجر) بیست سال به سکوت و تسلیم گذرانده بود و با آنکه در این مدت نسبتاً طولانی موجبات قیام فراوان بود، کوچکترین قیام اجتماعی رخ نداده بود.
در جنبش مردم کوفه نیز، که به آمدن مسلم انجامید، دیدیم که یک تهدید دروغین آمدن لشکر شام چگونه انبوه مردم را از گرد نماینده شجاعِ سالار شهیدان ـ علیه السلام ـ پراکنده ساخت.
فاجعه کربلا وجدان دینی جامعه را بیدار کرد و تحول روحی ای به وجود آورد که شعاع تاثیر آن، جامعه اسلامی را فرار گرفت، و همین کافی بود که مردم را به دفاع از حریم شخصیت و شرافت و دین خود وا دارد، روح مبارزه را ـ که در جامعه به خاموشی گراییده بود ـ شعله ای تازه بخشد، و به دلهای مرده و پیکرهای افسرده، حیاتی تازه دمیده آنها را به جنبش در آورد.
از نخستین جلوه های این تحول، قیام و مخالفت «عبد الله بن عفیف ازدی » در کوفه بود. آنگاه که پسر زیاد نخستین سخنرانی پس از جنگ مبنی بر اعلام پیروزی خود را با دشنام و ناسزا به امام حسین ـ علیه السلام ـ آغاز کرد، با خروش و فریاد اعتراض عبدالله بن عفیف که مردی نابینا بود[2] روبرو گردید. پسر زیاد دستور بازداشت او را صادر کرد. افراد قبیله عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زیاد گروهی از دژخیمان را جهت دستگیری او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر یورش آنان مقاومت کرد، ولی سر انجام دستگیر شد و به شهادت رسید[3].
قیام و شورش در امت اسلامی
قیام بزرگ و حماسه آفرین امام حسین ـ علیه السلام ـ سر چشمه نهضتها و قیامهای متعدد در جامعه اسلامی گردید که به عنوان نمونه برخی از آنها را مورد بحث قرار می دهیم:
قیام توابین
نخستین عکس العمل مستقیم شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ جنبش توابین در شهر کوفه بود. همین که امام حسین ـ علیه السلام ـ به شهادت رسید و ابن زیاد از اردوگاه خود در نخلیه به شهر باز گشت، شیعیانی که فرصت طلایی یاری امام در کارزار عاشورا را از کف داده بودند، به شدت پشیمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند که اشتباه بزرگی مرتکب شده اند، زیرا حسین ـ علیه السلام ـ را دعوت نموده و سپس از یاری او دست نگهداشته اند و او که بنا به دعوت آنها به عراق آمده بود، در کنار شهر آنان به شهادت رسیده و آنها از جا تکان نخورده اند! این گروه احساس کردند که ننگ این گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد مگر آنکه انتقام خون حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه کشته شوند.
به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از روسای خود در کوفه که عبارت بودند از: «سلیمان بن صرد خزاعی »، «مسیب بن نجبه فزاری »، «عبد الله بن سعد بن نفیل ازدی »، «عبد الله بن وال تمیمی » و «رفاعه بن شداد بجلی » رفتند و در منزل سلیمان اجتماعی تشکیل دادند. نخست مسیب بن نجبه رشته کلام را به دست گرفت و پس از ذکر مقدمه ای چنین گفت:
«... ما پیوسته دلباخته خوبیهای موهوم خود بوده یاران و پیروان خود را می ستودیم، ولی در این امتحانی که خداوند در مورد پسر پیامبر پیش آورد، دروغ ما آشکار گردید و ما از این امتحان سر شکسته و خجلت زده بیرون آمدیم و از هر جهت در مورد فرزند پیامبر کوتاهی کردیم.
حسین پسر پیامبر به ما نامه ها نوشت و پیکها فرستاد و بارها، چه پنهان و چه آشکار، از ما یاری خواست و راه هر گونه عذر و بهانه را بر مابست. ولی ما از بذل جان خود در رکاب او دریغ ورزیدیم تا آنکه در بیخ گوش ما به خشن ترین وضع کشته شد. ما آنقدر سستی نمودیم که نه با عمل و زبان او را یاری کردیم، نه با مال و ثروت خود به پشتیبانی وی شتافتیم و نه قبائل خود را جهت یاری او فرا خواندیم.
حال، در پیشگاه خدا و در حضور پیامبر چه عذری داریم ؟ به خدا عذری غیر از این نداریم که قاتلان حسین را به کیفر اعمالشان برسانیم و یا در این راه کشته شویم، باشد که خداوند از ما راضی گردد...»
آنگاه پس از چند سخنرانی پر شور دیگر، (سلیمان بن صرد خزاعی) که به رهبری جمعیت بر گزیده شده بود، سخنانی بدین مضمون ایراد کرد:
«ما در انتظار ورود خاندان پیامبر به سر می بردیم و به آنها وعده یاری داده برای آمدن به عراق تشویقشان نمودیم، ولی وقتی در خواست ما عملی شد و پسر پیامبر به سرزمین ما آمد، سستی کرده ناتوانی پیشه ساختیم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستیم تا آنکه پسر پیامبر کشته شد
هان ! بپا خیزید و دست به قبضه شمشیر ببرید! چه آنکه خشم خدا را بر انگیخته اید، و مادام که رضای خدا را به دست نیاورده اید، نباید به میان زنان و فرزندان خود باز گردید. خدا از شما راضی نخواهد بود مگر آنکه انتقام خون فرزند پیامبر را بگیرید
از مرگ نترسید! به خدا سوگند هر کس از مرگ بترسد محکوم به شکست و ذلت است. باید مثل بنی اسرائیل باشید که موسی ـ علیه السلام ـ به آنان فرمود: شما با گوساله پرستی، به خود ظلم کردید، اینک در پیشگاه آفریدگار خود توبه نمایید و خود را بکشید...»[4].
به دنبال این اجتماع، سلیمان بن صرد جریان را به (سعد بن حذیفه بن یمان) و شیعیان دیگر (مدائن) نوشت و از آنان یاری خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند همچنین سلیمان به (مثنی بن مخرمه عبدی) و شیعیان دیگر (بصره) نامه نوشت و آنها نیز پاسخ مساعد دادند.
انقراض بنی امیه
بحث اجمالی پیرامون نهضت توابین و قیام مختار، از این جهت صورت گرفت که این دو قیام تاریخی از نظر زمانی به فاصله کمی پس از شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ رخ داده اند، وگرنه می دانیم که قیامهای نشات گرفته از نهضت امام حسین ـ علیه السلام ـ منحصر به اینها نبوده است، بکله طی سالهای بعد چندین قیام صورت گرفت که بزرگترین آنها انقلاب عباسیان بود که در سال 132هجری به پیروزی رسید و بساط حکومت بنی امیه را برچید. نیرومندترین عامل پیروزی عباسیان در این انقلاب، شرح ستمگریهای بنی امیه نسبت به بنی هاشم و مظلومیت این خاندان بود و از نظر تحریک خشم مردم بر ضد بنی امیه، یاد آوری شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ بیشترین تاثیر را داشت.
مورخان می نویسند:
هنگامی که سر بریده «مروان »، آخرین خلیفه اموی، را نزد «ابو العباس»، نخستین خلیفه عباسی، آوردند، ابوالعباس سجده ای طولانی کرد و پس از آنکه سراز سجده برداشت، خطاب به سر بریده مروان چنین گفت:
«ستایش خدا را که انتقام مرا از تو و قبیله ات گرفت، ستایش خدا را که مرا بر تو پیروز و مظفر گردانید». سپس افزود: «اکنون، برایم مهم نیست که مرگم کی فرا رسد، زیرا به انتقام خون حسین ـ علیه السلام ـ دو هزار نفر از بنی امیه را کشتم...» [5]
وقتی که جنازه های نیمه جان سران بنی امیه را در برابر ابوالعباس روی هم انباشتند، دستور داد بر فراز جنازه ها سفره ای گستردند و غذا آماده نمودند، آنگاه روی جنازه ها نشست و سرگرم صرف غذا شد، در حالی که هنوم بعضی از آنها زیر پای او تکان می خوردند! وقتی که از خوردن غذا فارغ شد، گفت : هرگز در عمرم غذایی به این گوارایی نخورده ام، آنگاه گفت : پاهای اینها را گرفته بکشید و در راهها بیفکنید تا مردم اینان را پس از مرگشان نیز لعن کنند (همچون زمان حیاتشان).
طولی نکشید که مردم دیدند سگها پاهای جنازه هایی را گرفته و بر زمین می کشند و می برند که لباسهای ملیله دوزی شده و گرانقیمت بر تن آنها است ! [6]
[1] . سبط ابن الجوزى ، تذکره الخواص ، نجف ، منشورات المکتبه الحیدریه، 1383هـ.ق ، ص 262
[2] . عبدالله بن عفیف از یاران على علیه السلام بود و یک چشمش را در جنگ جمل و چشم دیگر را در جنگ صفین از دست داده بود
[3] . محمد بن جریر الطبرى ، تاریخ الاءمم و الملوک ، بیروت ، دار القاموس الحدیث ، ج 6 ص 263ـ ابو مخنف ، مقتل الحسین ، قم ، ص 207ـ سید ابن طاووس ، اللهوف فى قتلى الطفوف ، قم ، منشورات مکتبه الداورى ، ص 69
[4] . و اذ قال موسى لقومه یا قوم انکم ظلمتم اءنفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا الى بارکم فاقتلوا اءنفسکم ...(بقره :54
[5] . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه ، قاهر، دار احیاء الکتب العربیه، ج 7 ص 130 این قضیه را مسعودى نیز در مروج الذهب (بیروت ، دارالاءندلس ) ج 3 ص 257نقل کرده ، ولى به جاى دو هزار نفر، دویست نفر نقل کرده است
[6] . ابن ابى الحدید، همان کتاب ، ج 7 ص 139
منبع : پایگاه اندیشه قم