قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دیدار با آیت الله میلانی

آیت الله میلانی انسانی وارسته و معنوی بود و در انقلاب نقش مهمی ایفا کرد . تابستانها که به مشهد می رفتم ، یا در نماز جماعت ایشان شرکت می کردم ، یا در نماز حاج غلامحسین تبریزی ، که در قدیم از سوی رضاخان به آنجا تبعید شده بود. علمایی مانند آیت الله شهید قاضی طباطبایی امام جمعۀ تبریز ، آیت الله آخوند ملا علی همدانی ، آیت الله علامه محمد حسین طباطبایی ، و ... تابستان که به مشهد می آمدند ، همه در نماز جماعت آیت الله میلانی شرکت می کردند . او مقتدای بزرگان بود . چندین سال قبل از انقلاب ، در سفری که به مشهد رفته بودم خیلی دلم می خواست خدمت آیت الله میلانی برسم . روزی آیت الله سید مهدی یثربی را دیدم . گفتم می خواهم خدمت آیت الله میلانی برسم . گفت اتفاقا من هم می خواهم فردا به منزل ایشان بروم . بیا تا با هم برویم و تو را معرفی کنم . وقتی خدمت حضرت آیت الله رسیدیم ، خیلی در حق من لطف و عنایت کردند . آوازه ام به سمع مبارکشان رسیده بود و دورادور مرا می شناختند . ایشان خودنویسی نیز به من هدیه کردند که تمام مجلدات عرفان اسلامی و یکی دو کتاب دیگر را با آن نوشتم . حضرت آیت الله میلانی ، اجازۀ روایی نیز نوشتند که بسیار حایز اهمیت است .
روزهای جمعه دعای ندبه داشتند . فرزند ایشان مرا دعوت کرد که بنا به درخواست حضرت آیت الله ، روز جمعه در دعای ندبه منبر بروم . منبر فوق العاده ای شد که یک ساعت و ده دقیقه طول کشید و به شدت مردم را به وجد آورد . پس از آن آیت الله میلانی با آن که خلاف عرف بود ، دو هزار تومان ، برایم فرستاد ؛ اما من قبول نکردم و پیغام دادم که بهتر است مزد منبر من این باشد که برایم دعا کنند تا در دین خود ثابت قدم بمانم .
یک بار دیگر که به مشهد رفته بودم ، خدمت ایشان رسیدم ، این بار نیز ایشان خیلی اکرام کردند و با وجود کسالتی که داشتند از من خواستند که بیشتر در آن جا بمانم . هنگام خداحافظی هم تا دم در خانه مرا بدرقه کردند که خیلی شرمنده شدم .
تکریم و احترام ایشان در حق من برایم سنگین بود ، بدین دلیل دفعۀ بعد که مشهد رفتم ، بنا نداشتم مزاحم ایشان بشوم ، ولی طبق معمول در نمازشان شرکت کردم . ایشان بعد از نماز ، عبا را بر سر می انداختند و به سوی حرم می رفتند . من در مسجد گوهرشاد در صف پنجم –ششم نشسته و مشغول ذکر بودم . سرم پایین بود ، ناگهان دیدم ایشان بالای سرم ایستاده اند ، خم شده ، می گویند :« نه ، این بار هم بیا  خدمتتان برسیم .» این را گفتند و به راه خود ادامه دادند .
روز بعد با کمال میل به دیدارشان رفتم . پس از گفت و گو فرمود : « در نزد امام رضا (ع) مسافر بیش از حاضر منزل دارد . ما که این جا مقیم هستیم اعتباری زیادی نداریم . دوست دارم این بار که به حرم می روی به نیت من بروی و پس از زیارت از حضرت بخواهی که محمد هادی مسلمان از دنیا برود ، فقط همین .» امر ایشان را اطاعت کردم . و به حرم مشرف شدم . آن آخرین دیدار ما بود .
سفر بعدی که به مشهد رفتم برای تسلیت خدمت آقازادۀ ایشان رسیدم و خواستم تا جریان وفات ایشان را توضیح بدهد . او گفت : « در لحظات آخر ، چشم ها را باز کرد و از من خواست روضۀ حضرت سید الشهدا را برایش بخوانم . من روضه می خواندم و ایشان گریه می کرد و با چشمانی پر از اشک از دنیا رفت . »
مرحوم آیت الله سید عبدالله شیرازی نیز در چنین حالتی از دنیا رفته است آقا زادۀ ایشان برای من تعریف می کرد که « شب اول محرم پدرم بعد از شام حدود ساعت ده و نیم برای خواب به اتاق رفت . بعد از مرا صدا زد که فلانی را خبر کنید . بیاید برایم روضه بخواند . زنگ زدیم ، آمد و روضۀ مفصلی خواند و پدرم بسیار گریه کرد و با چشمانی پر از اشک از دنیا رفت . »


منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه