در ابتدا توجه مردم و تحصیل کرده ها به حسینیه ، به دلیل وجود آقای مطهری بود . او جزو هیئت مدیرۀ حسینیه و مورد قبول همگان بود . البته اوج آوازۀ حسینیه مربوط به زمانی است که آقای شریعتی در آنجا سخنرانی می کرد .
دو نوع برخورد و مقابله با شریعتی و اشتباهاتش بر روی منابر جریان داشت ؛ یکی غیر منطقی و عبارت از نسبت وهابیت و کفر و زندقه و انکار ولایت امیرالمومنین بود ، که بیشتر مورد توجه عوام الناس قرار می گرفت و بدون چون و چرا می پذیرفتند و موج مخالفتی بر ضد شخص شریعتی ، و نه حسینیۀ ارشاد ، به راه می انداختند. این گونه منابر و برخوردهای غیر منطقی ، در قشر تحصیل کرده و مذهبیون اهل منطق ، طرفدار نداشت . برخورد دیگر ، که عدۀ کمتری در پیش گرفته بودند ، برخورد منطقی و اصولی بود . آنها اشتباهات آقای شریعتی را خیلی مودبانه مطرح می کردند .
به هر حال این امر معضلی بود که علاج آن بسیار مشکل می نمود . اختلافات روز به روز بیشتر می شد و کشمکش بین تیپ مذهبی و شریعتی بالا می گرفت . به تدریج آقای مطهری هم که انتقادهای اصولی اش به شریعتی بی جواب مانده بود ، تهدید کرد که اگر شریعتی باشد ، من دیگر نمی آیم و عاقبت از حسینیه کنار کشید .
این حرکت آقای مطهری خیلی موج انداخت و باعث شد مذهبیون موافق با حسینیه هم مقداری موضوع مخالف بگیرند . درگیری و دعوا رو به وخامت گذاشت و به بغض و کینه مبدل گشت . شریعتی سلسله وار به روحانیت بد و ناسزا می گفت . دیگران هم به او بد می گفتند و تکذیب و تکفیرش می کردند . آقای مطهری برای دین و اندیشۀ اسلامی احساس خطر شدیدی می کرد . وی پیوسته با امام مکاتبه و بیان می کرد که خطر شریعتی به خطر شریعتیسم تبدیل شده است .
من با مشاهدۀ این اوضاع نابسامان ، تصمیم گرفتم پا درمیانی کنم ، بلکه فرجی حاصل شود . افراد حسینیه برای من احترام قایل بودند و گاهی مرا برای شرکت در جلسات دعوت می کردند . چنانکه بعدها معلوم شد ، کارگردانان حسینیه افرادی از نهضت آزادی بودند . خود آقای شریعتی هم نهضتی بود .
آقای محمود مانیان ، یکی از اعضای جبهۀ ملی بود که با حسینیه همکاری نزدیکی داشت . من ، در صنفی که او بود ، منبر می رفتم و او گاه گاهی پای منبر من می آمد و از این طریق با هم آشنا شده بودیم . روزی به او تلفن زدم و گفتم با شما کاری دارم . اگر مشکلی نیست یک صبحانه منزل ما تشریف بیاورید ، یا من منزل شما بیایم . گفت زحمت نکشید من خودم می آیم .
روز قرار آمد و دوساعتی با او صحبت کردم و او را مهیا ساختم که با دست اندرکاران حسینیه ، به خصوص آقای مفتح ، صحبت مفصلی بکند . در نهایت قرار شد از دوطرف چند نفر اهل منطق و استدلال دور هم بنشینند و خیلی صریح و روشن تبادل نظر کرده ، موارد اختلافی را به هم نزدیک سازند ، بلکه دعواها و کشمکش ها در تهران و شهرستانها خاتمه یابد .
چند روز بعد ، آقای مانیان به من تلفن کرد و گفت به منزل ما بیا ، آقای مفتح و بعضی دوستان هم می آیند ، با هم صحبتی بکنید . رفتم و مقداری با هم صحبت کردیم . آقای مفتح آمادگی خود را اعلام کرد و قرار شد من موضوع را با آقای فلسفی نیز در میان بگذارم و هر چه زودتر همه دور هم بنشینیم . خدمت آقای فلسفی رفتم و ماجرا را شرح دادم و از ایشان خواستم قدم پیش بگذارد ، بلکه آتش معرکه بخوابد و آرامش و تفاهم بین مذهبیون روشنفکر و مذهبیون قدیمی به وجود بیاید .
آقای فلسفی که واقعا متخلق به اخلاق حسنه و آدم خیلی منصفی بود ، با آغوش باز استقبال کرد و گفت که در منزل ما یا هر کجا که جلسه باشد ، من با کمال میل شرکت میکنم . این موضوع را سریع به آنها اعلام کردم . گفتند ما خبر می دهیم . چند روز بعد آقای مانیان به من زنگ زد و گفت آقای مفتح با من تماس گرفته که دوستان حاضر به شرکت در این جلسه نشده اند . متأسفانه کماکان درگیری و اختلافات ادامه داشت تا آن که حضرت امام بعد از حاج آقا مصطفی با سخنرانی خود به درگیری خاتمه بخشید .
منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی