قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

فرصت را غنیمت بدانیم

غنیمت شمردن فرصت ، بخصوص فرصت وقت و زمانى که در اختیار است و بقول معروف فرصت عمر ، سفارش حضرت حق ، و وصیت انبیا و امامان و اولیاى خداست ، در این فرصت است که مى توان سیئات را تبدیل به حسنات کرد ، و زیبایى را به جاى زشتى نشاند و نور را جانشین ظلمت نمود .

اگر فرصت از دست برود و کارى مثبت انجام نگیرد ، و پیک مرگ از جانب خدا برسد ، و چراغ عمر به لحظه ى خاموشى وصل شود ، جایى براى توبه باقى نیست و پشیمانى سود نخواهد داشت .


زمانى که طلحه در جنگ جمل در اثر تیر مروان بن حکم بر زمین افتاد و جان مى داد ، چنین گفت : بزرگى از بزرگان قریش را به بدبختى خود ندیدم . این پشیمانى سخت وقتى براى طلحه آمد که دیگر سودى نداشت و فرصت عمر از دست رفته بود و چراغ عمر در حال خاموشى بود ، او نخستین مردى بود که با امیرالمومنین (علیه السلام) بیعت کرده بود ، چون على (علیه السلام) با خواسته ى نامشروعش موافقت نکرد ، و تحریکات معاویه در او کارگر افتاد ، پیمان با آن حضرت را شکست و دنیا و آخرت خود را تاریک کرد .

زنِ نوح و لوط بر مخالفت با شوهران خود اصرار ورزیدند ، و این مخالفت را تا از دست دادن فرصت ادامه دادند تا هر دو با محکوم بودن به عذاب حق از دنیا رفتند .

آسیه همسر فرعون فرصت را غنیمت دانست و خواسته ى حق را بر خواسته ى شوهرش مقدم کرد ، و به این خاطر به خوشنودى خدا و نعمت ابد بهشت رسید .

خدیجه فرصت را غنیمت شمرد ، در راه پیامبر فداکارى کرد و به سعادت دنیا و آخرت رسید ، اقوامش به خاطر ازدواج او با پیامبر رفت و آمد با او را قطع کردند ، ولى او رابطه اش را با خدا محکمتر نمود و از این رهگذر به فوز عظیم رسید .

حر بن یزید فرصت اندک مانده را غنیمت دانست ، و از این گنج غنیمت منفعت ابدى نصیب خود کرد .

آرى ، هرکس فرصت را گرچه کم باشد غنیمت بداند ، نور الهى در قلبش بتابد و از او دستگیرى نماید .

آنجاست که باید گفت : « آن نور هدایت که در دل سالک سبیل حق برافروخته شده است اختیار همه ى حواس را به دست گرفته ، چنانکه گوش را از وارد شدن

هر صدا و سخنى جز نغمه ى الهى و سخن حق باز مى دارد ، ذائقه را از چشیدن طعم هرگونه حرامى ممنوع مى سازد ، چشم را از لمس کردن نمودهاى واقعیات هستى که مانند دست مالیدن کوران بر سطح اجسام است جلوگیرى مى نماید ، نگاه عارف ربانى در حقیقت پیش از آنکه با نور فیزیکى براى دیدن نمودهاى هستى ارتباط برقرار کند با نور هدایت درونى اشباع مى شود و به وسیله ى همان نور ، نخست شکوه و جلال هستى وابسته به هستى آفرین را مى بیند ، سپس با نور فیزیکى نمودهاى اجزاى هستى را .

سالک سبیل حق بر زندگى مى نگرد ، نه مانند سایر زندگان که رویدادهایى را لمس مى کنند ، و با هدف گیرى لذت جویى و خودخواهى ، آنها را براى خود تنظیم مى نمایند ، و در پایان کار هم به شدت پشیمان شده فریاد مى زنند : واى که چیزى ته بساط نماند ، و دیگر امیدى به خویش و بیگانه نیست !

صاحب نور هدایت با اِشراف به معناى حیات وابسته به هستى بزرگ که با آهنگى ربانى روانه ى هدف اعلاى خود مى باشد به حیات مى نگرد ، از قناعت به شناخت محدودى از ظاهر زندگى بیزار شده و به اعماق و اسرار حیات وارد مى شود ، و با آن بینایى که بدست آورده لحظات آن را سپرى مى نماید .

این بینایى است که او را به ذکر دایمى خداوندى وادار مى کند ، حتى مى توان گفت : لحظه اى در غفلت از خدا بسر نمى برد .

آیا یک انسان آگاه از اهمیت هستى خود ، مى تواند در غفلت از خویشتن بسر ببرد ؟ معناى غفلت از خویشتن از یک نظر مساوى کاهش و نقص شخصیت به همان اندازه ى غفلت مى باشد 

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه