قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

انحراف در به كارگيرى محبت

يعقوب عليه السلام به دليل اصرار بسيار زياد و اظهار علاقه خاله يوسف براى نگهدارى از او حضانت يوسف عليه السلام را به او سپرد . سالى كه يعقوب از خاله خواست تا يوسف را به او برگرداند ، خاله با دنياى محنت و غم به سبب جدايى از يوسف مواجه شد، چاره اى انديشيد تا بتواند سال ديگرى يوسف را در كنار خود نگاه دارد. شعله عشق و محبت يوسف چنان حرارتى داشت كه خاله را مجبور ساخت با تهمت دزدى او را نزد خود نگاه دارد به اين ترتيب كه كمربند گران بهايى ـ كه ميراث خانوادگى وى بود ـ را برداشت و زير پيراهن يوسف بست و دست كودك را گرفت و به سوى خانه يعقوب برد كه امانت را به صاحبش تحويل دهد.
كودك ، در دامان پدر نشسته بود كه خاله اش سراسيمه بازگشت ؛ يعقوب از اين بازگشت ناگهانى تعجب كرد و علت را پرسيد.
خاله گفت: كمربند گرانبهايم گم شده است، شايد يوسف دزديده باشد و شروع به بازجويى يوسف كرد. ناگاه از شوق فريادى كشيد و كمربند را بر كمر يوسف زير پيراهن نشان داد و براى كودك تقاضاى كيفر كرد.
كيفر دزد در مذهب ابراهيم خليل عليه السلام چنين بود كه دزد بايد يك سال برده صاحب مال شود.
شاكى، خود قاضى شد و حكم صادر كرد و يعقوب پاره تنش را به خاله پس داد و تسليم بردگى يك ساله جگر گوشه اش گرديد. خاله براى رسيدن به خواهش دل و درمان عشق و محبت خويش و كثرت علاقه و مهر و محبتى كه به يوسف داشت در به كارگيرى محبت منحرف شد و به عزيزترين افراد نزد خود تهمت دزدى زد و دروغ گفت و او را به دامان خود برگرداند.


منبع : برگرفته از کتاب با کاروان نور استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه